۱- کیمیای سعادت و خلفای راشدین
غزالی مختصری از کتاب إحیاء را به فارسی ترجمه کرد و آن را «کیمیای سعادت» نامید، این عارف بزرگ در کیمیای سعادت در باره خلفای راشدین چنین میگوید:
«علیسچون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی، و گفتی: آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن را نداشتند» [۱۸۰].
نماز علی اتصال به انوار فیض الهی، و قرارگرفتن در دایرۀ عبودیت و فراموش نمودن خویشتن است. در عبارتی زندگی بیپیرایه عُمَرسو جامه پینه بستهاش را چنین توصیف میکند:
«اول مرقّع دار عمر بودسکه بر جامۀ وی چهارده پاره بر دوخته بود» [۱۸۱].
غزالی میخواهد به زمامداران مسلمانان و حکومتیان و مدّعیان مسند نشین بگوید که: اوّل شرط زمامداری و حکومت، استفاده از حدّ اقل امکانات است. در آداب تلاوت قرآن به دو موضوع زیر اشاره میکند که: «و رسولاللهص بر ابوبکر بر گذشت، نماز میکرد به شب و قرآن آهسته میخواند، گفت: «چرا آهسته میخوانی؟ گفت: آنکه با وی میگویم میشنود؛ و عمر را دید به آواز میخواند، گفت: چرا آواز میخوانی؟ گفت: خفته را بیدار میکنم و شیطان را دور کنم، گفت: هردو نیکو کردید» [۱۸۲].
در این دوگانگی قرآن خواندن و انجام نماز، نیّت آدمی نقش اصلی دارد. شقیق بلخی عارف مشهور نزد هارون الرشید خلیفه عباسی رفت و هارون به او گفت: «توئی شقیق زاهد؟ گفت: شقیق منم اما زاهد نه! گفت: مرا پند ده، گفت: خدای تعالی ترا به جای صدیق [۱۸۳]نشانده است، و از تو صدق در خواهد چنانکه از وی، و به جای فاروق [۱۸۴]نشانده است، و از تو فرق در خواهد میان حق و باطل چنانکه از وی، و به جای ذوالنّورَین [۱۸۵]نشانده است، و از تو شرم و کرم در خواهد چنانکه از وی، و به جای امیرالمؤمنین علی مرتضیسبنشانده است و از تو علم وجود و عدل در خواهد چنانکه از وی...» [۱۸۶].
غزالی علاوه بر بیان شاخصهای خلفا، تصویری را از عارفی از بند اوهام نفس رسته نشان میدهد که شکوه و هیبت هارون او را از گفتن حقایق و پند دادن به خلیفه باز نمیدارد.
علی مرز بین زاهد وغیر زاهد را، در انجام کار برای خداوند میداند.
«و برای این گفت علی مرتضیس: «اگر کسی هرچه روی زمین مالست به دست آوردی زاهدست اگرچه توانگرترین خلقست، و اگر به ترک همه بگوید- و نه برای حق تعالی است - وی زاهد نیست» [۱۸۷].
در کلام علی، پیام ارزشمند اقتصادی نهفته است؛ که مسلمان وارسته کوشش کند که خود و جامعه مسلمانان را از فقر اقتصادی و سختی معیشت نجات دهد، تا از زنجیر اسارتبار بیگانگان آزاد شوند.
بزرگان هیچگاه خودبین نبوده و چنان تحت تأثیر آیات قرآن و مظاهر خلقت قرار گرفته که چه شبها و روزها با اندوه و غم سرنوشت ساز زیستهاند:
«بدانکه چون صدیقس [۱۸۸]با بزرگی وی مرغی را دیدی گفتی: کاشکی من تو بودمی... و عمرسگاه بودی که آیت قرآن بشنیدی بیفتادی و از هوش بشدی و چند روز مردمان به عیادت وی رفتندی، و بر روی او دو خط سیاه بودی از گریستن، و گفتی: کاشکی هرگز عمر را مادر نزادی، و یک راه به در سرایی بگذشت، یکی قرآن همیخواند در نماز اینجا رسیده بود: ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ٧﴾[الطور: ۷] [۱۸۹]، از ستور خویشتن در افگند از بیطاقتی و وی را به خانه بردند، یک ماه بیمار بود که کسی سبب بیماری وی ندانست» [۱۹۰].
غزالی تصویری میآفریند که مرز میان اعتقاد و عمل را به هم نزدیکتر میکند، و با آوردن این رنگ آمیزیهای زیبا، شکستن بت «خودبینی» و تمسّک به قرآن را دو عامل مهم و حرکت آفرین حیات مؤمن به شمار میآورد. در مذمّت دنیا و لذت گرائی میگوید: «زید بن ارقم همی گوید: با ابوبکرسبودم، وی را آب آوردند، با انگبین شیرین کرده، چون به دهان نزدیک برد باز گرفت و بگریست بسیار چنانکه همه بگریستیم، چون خاموش شد دلیری نیافت کسیکه پرسیدی، چون چشم بسترد گفتند: یا خلیفۀ رسول الله چه بود؟ گفت: یک روز با رسول اللهص نشسته بودیم، دیدم که به دست چیزی را از خود دور همی کرد- و هیچ چیز ندیدم - گفتم: یا رسول الله آن چیست؟ گفت: دنیاست که خویشتن را بر من عرضه همی کند، باز آمد و گفت: اگر تو جستی از من، کسانی که پس از تو باشند نجهند، اکنون ترسیدم که دنیا مرا یافت، ترک کردم و بگریستم» [۱۹۱].
گرچه غزالی در این موارد، سندی را ارائه نداده است ولی ما حصل پیام او این است که: دل بستن به دنیا آدمی را به بند میکشد و نمیگذارد، شخصیّت و هویت اصلی انسان بر وجود مادیش فرمانروایی کند و گاهی چنان دستخوش امیال شهوانی و آرزوهای نفسانی میگردد که از حیوان پستتر میشود. توکّل، عامل ارزشمندی در پیکار سرنوشت آفرین انسانی است و دوری از اسباب ظاهر و شرایط و عوامل نامناسب مخالف توکّل نیست.
«عمرسبه شام میرفت، خبر رسید که آنجا طاعون عظیم است، گروهی گفتند: نرویم، گروهی گفتند: از قَدَر حَذَر نکنیم، عمر گفت: از قَدَر خدای به قدر خدای گریزیم [۱۹۲]، و گفت: اگر یکی را از شما دو وادی بُوَد یکی پر گیاه و یکی خشک، به هرکدام که گوسفند بَرَد به قدر برده باشد، پس عبدالرحمن بن عوفسرا طلب کرد تا وی چه گوید، وی گفت که: من از رسولص شنیدم که: «چون بشنوید که جایی وبا است آنجا مروید، و چون آنجا باشید هم مقام کنید و بمگریزید، پس عمر شکر کرد که رأی او موافق خبر بود» [۱۹۳].
غزالی با نقل روایت بالا به یک موضوع اساسی و اصولی بهداشت و پزشکی اشاره میکند و این حقیقتی است که در لابلای کتابها و روایات تا به امروز مانده و بشریت را به حیرت انداخته است.
در اسلام هرکاری که انجام میشود باید برای رضایت خداوند باشد، و شرک در عبادت گاهی به معنی عبادت دوگانه است. یعنی، یک وجه آن برای خدا و وجه دیگر به منظور دیگری است، چنانکه آمده است: «و ازین بود که امیرالمؤمنین علیسکافری بیفگند تا بکشد، وی آب دهان در وی پاشید، بازگشت و نکشت و گفت: خشمگین شدم، ترسیدم که برای خدای تعالی نکشته باشم. و عمرسیکی را درّه [۱۹۴]بزد، آنکس دشنام داد، دیگرش نزد، گفتند: چرا تقصیر کردی؟ گفت: تا این زمان او را به حق زدم، اکنون که او دشنام داد اگر بزنم به قهر زده باشم» [۱۹۵].
علاوه بر وجه توحید افعالی که خالی از هر نوع شرک آشکار و پنهان است در هردو نوع روایت، ارزش و اهمیت جلوگیری از خشم به خوبی نمایان است و انسان با ایمان و حکومتیان و دستگاه عدالت و ضابطین آنها باید به گونهای عمل کند که خود را از زنجیر خشم و کینه و انتقام جویی نابخردانه نجات دهند.
عالم دوستی باید بر یکرنگی و یکدلی استوار باشد و تکلّفها و تشریفات ظاهری و قید و بندهای بادکنکی عرفی، بر خلاف آیین دوستی و معاشرت صادقانه است: علی میگویدس: بدترین دوستان آن بُوَد که ترا حاجت بُوَد به عذر خواستن از وی و تکلیف کردن برای وی» [۱۹۶].
انسان باید در مسیر داوری و قضاء، رازداری و سرپوشی را برگزیند و در هر حال نسبت به مردم پاک طینت و پاکدل باشد: صدیق [۱۹۷]میگویدس: «هر که را بگیرم، اگر دزد بُوَد و اگر میخواره بُوَد، آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه [۱۹۸]بر وی بپوشد» [۱۹۹]. بر قاضی و حاکم شرع واجب است که خود را در برابر خداوند مسؤول بداند و در حکمی که صادر میکند از هیچ قدرتی غیر از خدا نترسد:
عمرسگفت: «وای بر داور زمین از داور آسمان - روزی که او را بیند، مگر آنکه داد بدهد و حق بگزارد و به هوی حکم نکند و جانب خویشان خود نگاه ندارد و به بیم و امید حکم نکند، لیکن از کتاب خدای آینه سازد و پیش چشم خود بنهد و بدان حکم میکند» [۲۰۰].
عمر بن خطابسزمانی که خلیفۀ مسلمانان بود، پارهای از شبها به پاسداری از شهر میپرداخت تا به کسی ستم نشود و ستمگری از تیررس حکم او خارج نگردد: عمر خطّابسبه جای عسس [۲۰۱]خود شب میگردید، تا هر کجا خللی ببیند به تدارک آن مشغول شود، و گفت: اگر گوسفندی گرکن [۲۰۲]بر کناره فرات بگذرانند و روغن در نمالند، ترسم که روز قیامت که روز حسابست مرا از آن باز پرسند! و باز آنکه احتیاط و عدل او چنین بود که هیچ آدمی بدان نتواند رسید» [۲۰۳].
فیض الهی را که در غار تلاوت قرآن مجید بر دل میتابد از دست داد زیرا ممکن است آن تابش نور حقّ بر قلب دیگر تکرار نشود، یا برای مدّتی متوقف گردد:
«و چون عرب میآمدند در روزگار رسولاللهص و قرآن تازه میشنیدند و میگریستند و احوال [۲۰۴]بریشان پدید میآمد، ابوبکر گفتس«كنَّا كمَا كنْتُمْ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُنَا»گفت: ما نیز چون شما بودیم، اکنون دل ما سخت شد، که با قرآن قرار گرفت و خو کرد، پس هرچه تازه بُوَد اثر آن بیش بُوَد.
و برای این بود که عمرسحاج را فرمودی تا زودتر به شهرهای خویش روند، گفت: ترسم که چون خو کنند با کعبه، آنگاه حرمت آن از دل ایشان برخیزد».
غزالی در نقل دو روایت فوق به دو موضوع مهّم و اساسی تکیه میکند:
یکی اینکه بزرگان هیچگاه خویشتن بین نبوده و همواره خواستهاند که حقیقت را بازگو کنند و به نفس سرکش اجازه دخالت در کارها ندادهاند، و دیگر اینکه وارد شدن در یک فضای روحی تحولی انقلاب آفرین است و باید لحظات اولیه دگرگونی و بازتاب تابش فیض را عزیز دانست زیرا خو گرفتنهای بعدی ممکن است از درجۀ درک معنی بکاهد.
[۱۸۰] کیمیای سعادت- امام محمد غزالی - به تصحیح احمد آرام- چاپ دوازدهم۱۳۶۱- صفحه ۱۶۱. [۱۸۱] مأخذ مذکور/جلد دوم/۶۴۰. [۱۸۲] مأخذ مذکور/جلد اول/۲۰۰. [۱۸۳] ابوبکرس. [۱۸۴] عمرس. [۱۸۵] عثمانس. [۱۸۶] مأخذ مذکور/جلد اول/۴۱۶. [۱۸۷] منبع مذکور/جلد دوم/۵۵۶. [۱۸۸] ابوبکرس. [۱۸۹] هر آینه عذاب پروردگارت شدنی است. [۱۹۰] منبع مذکور/۷۱۶. [۱۹۱] منبع مذکور/۵۲۲. [۱۹۲] استاد مرتضی مطهری در کتاب انسان و سرنوشت همین موضوع را با جریانی از علی بن ابی طالب نقل میکند. [۱۹۳] منبع مذکور/۸۲۸. [۱۹۴] تازیانه. [۱۹۵] منبع مذکور/جلد اول/۴۰۳ [۱۹۶] منبع مذکور/ جلد اول /۳۲۴. [۱۹۷] ابوبکر [۱۹۸] کار زشت [۱۹۹] منبع مذکور/جلد اول/۳۲۹. [۲۰۰] منبع مذکور/جلد اول/۴۱۶. [۲۰۱] پاسبان شب، شبگرد، حارس، نگهبان شب. (ب) [۲۰۲] گر. [۲۰۳] مبنع مذکور/جلد اول/۴۱۵. [۲۰۴] احوال جمع مکسرحال و حال تابش فیض الهی در قلب است.