۵- خواب نوفل بن حیّان
نوفل بن حیّان وفات آمد، من [۱۴۴]به خواب دیدم که قیامتستی و جملۀ خلق اندر حسابگاهندی، پیغمبر را دیدم مُتشمَّر [۱۴۵]ایستاده بر حوض خود و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده، پیری را دیدم نیکو روی و بر سر، موی سفید و خدّ [۱۴۶]بر خدّ پیغمبر نهاده و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده، چون مرا بدید بسوی من آمد و سلام گفت. وی را گفتم: مرا آب بده. گفت: تا از پیغمبرص دستوری خواهم، پیغمبرص به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد. من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم کی [۱۴۷]از آن جام هیچ کم نگشته بود. گفتم: یا نوفل بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟
گفت: ابراهیم خلیل الرحمن و دیگر ابوبکر صدّیق» [۱۴۸].
[۱۴۴] هجویری. [۱۴۵] آماده. [۱۴۶] رخسار، گونه. [۱۴۷] که. [۱۴۸] منبع مذکور/۱۱۵-۱۱۶.