۱۲- عثمان بن عفان و ابو ذرغفاری
در دورۀ خلافت عثمان بن عفّان، ابوذر غفاری از صحابۀ رسول خدا را با معاویهساختلاف افتاد و معاویه نامهای به خلیفه نوشت و از ابوذر گله کرد و گفت: «اگر با وی صحبت توانی کردن واِلّا او را اشتری ده و دستوری ده تا او را بکشم. عثمان جواب داد که ترسم که تو از آن کسها باشی که فتنه بر این امّت برانگیزی، ترا با ابوذر کاری نیست نفقه ده تا به مدینه باز آید. معاویه، بوذر را گفت: امیر المؤمنین ترا همی خواند. او را شتر و نفقه داد نستد [۶۰]و پیاده برفت و از شام و به مدینه آمد».
بوذر در مدینه به خدمت خلیفه آمد و کعب الأحبار هم در مجلس بود، عثمانسبه بوذر گفت، من نمیتوانم که مسلمانان را وادار کنم که صدقه بدهند، بوذر گفت: این بر تو واجب است زیرا از پیامبرص شنیدم که فرمود: «اُمِرتُ بِمَکارمِ الأخلاقِ»و این مکارم اخلاقی توجه کردن به تهیدستان و صدقه دادن به آنها است. کعب گفت: در تمام کتابها و دینها آمده است که هرکس فریضۀ خدا را انجام دهد چیز دیگری بر او واجب نیست. بوذر خشمگین شد با عصایش ضربهای بر سر کعب زد و سرش را شکست. کعب برخاست و از خلیفه تقاضای قصاص کرد، عثمانساز او خواست که ابوذر را ببخشد و کعب او را بخشید.
عثمانس، بوذر را پند داد و گفت: لختی این زبان کوتاه کن و با مردمان احتمال کن. بوذر گفت: مرا دستوری ده تا از میان مردمان بیرون شوم که من با مردمان این زمانه زندگانی نتوانم کردن. عثمانسگفت: کجا خواهی؟ گفت: به رَبَذه شوم که پیغمبرص مرا گفت: بوذر تنها زید و تنها میرد، و او روز قیامت تنها از گور برخیزد. بوذر برفت و به رَبَذه شد، و عثمانساو را لختی اشتر داد و گوسفند داد. او به رَبَذه اندر همی بود، منزلی است اندر بادیه» [۶۱].
[۶۰] نستد: نگرفت. [۶۱] منبع مذکور / ۵۸۷.