نسائی، باب: [تَعْظِيمُ الدَّمِ]
۱۹۱- «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍسعَنِ النَّبِيِّ جقَالَ: يَجِيءُ الرَّجُلُ آخِذًا بِيَدِ الرَّجُلِ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ! هَذَا قَتَلَنِي، فَيَقُولُ اللَّهُ لَهُ: لِمَ قَتَلْتَهُ؟ فَيَقُولُ: قَتَلْتُهُ لِتَكُونَ الْعِزَّةُ لَكَ، فَيَقُولُ: فَإِنَّهَا لِي. وَيَجِيءُ الرَّجُلُ آخِذًا بِيَدِ الرَّجُلِ، فَيَقُولُ: إِنَّ هَذَا قَتَلَنِي، فَيَقُولُ اللَّهُ لَهُ: لِمَ قَتَلْتَهُ؟ فَيَقُولُ: لِتَكُونَ الْعِزَّةُ لِفُلَانٍ، فَيَقُولُ إِنَّهَا لَيْسَتْ لِفُلَانٍ، فَيَبُوءُ بِإِثْمِهِ».
۱۹۱. «از عبدالله بن مسعودساز پیامبر جروایت شده است که فرمودند: مردی [به دادگاه خدا] در حالی که میآید که دست فرد دیگری را گرفته است، سپس میگوید: خدایا! این مرد مرا کشت، خداوند به او (قاتل) میگوید: چرا او را کشتی؟ میگوید: او را کشتم تا عزت، خاص تو باشد (تا دین تو استقرار یابد، یعنی در راه تو و به خاطر تو او را کشتم)، خداوند میفرماید: عزت تنها برای من است و مردی (مرد دیگری) [به دادگاه خدا] در حالی میآید که دست فرد دیگری را گرفته است، سپس میگوید: خدایا! این مرد مرا کشته است، خداوند خطاب به قاتل میگوید: چرا او را کشتی؟ میگوید: تا عزت و سربلندی نصیب فلان شخص شود (در راه فلان شخص و برای حفظ مقام و موقعیت فلان شخص، جنگ کردم و او را کشتم)، خداوند میفرماید: اما عزت و سربلندی مال فلان شخص نیست، [زیرا عزت و سربلندی تنها خاص خداوند است]، پس فرد قاتل با گناهی که مرتکب شده است، برمیگردد [و به جایی میرود که جایگاه او است و خداوند به بدترین شکل جزایش میدهد و از طرف دیگر مقام شهید را بالا میبرد]».