احادیث قدسی

فهرست کتاب

بخاری، کتاب «الأدب» باب: [ذم الهجرة]

بخاری، کتاب «الأدب» باب: [ذم الهجرة]

۲۵۷- «عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّسأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لاَ يَحِلُّ لِرَجُلٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاَثِ، يَلْتَقِيَانِ، فَيُعْرِضُ هَذَا، وَيُعْرِضُ هَذَا، وَخَيْرُهُمَا الَّذِي يَبْدَأُ بِالسَّلاَمِ».

۲۵۷. «از ابوایوب انصاریسروایت شده است که پیامبر جفرمودند: «حلال نیست که فردی بیش از سه روز با برادرش (دینی با نسبی) قهر کند، چنانکه وقتی آن دو به هم برخورد می‌کنند، این به آن پشت می‌کند و آن به این پشت می‌کند، بهترین آن‌ها کسی است که نخست سلام کند (در آشتی پیش‌قدم شود)».

۲۵۸- «عَنْ عَوْفُ بْنُ مَالِكِ بْنِ الطُّفَيْلِ، أَنَّ عَائِشَةَلحُدِّثَتْ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ - قَالَ فِي بَيْعٍ - أَوْ عَطَاءٍ أَعْطَتْهُ عَائِشَةُ: وَاللَّهِ لَتَنْتَهِيَنَّ أَوْ لَأَحْجُرَنَّ عَلَيْهَا، فَقَالَتْ: أَهُوَ قَالَ هَذَا؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَتْ: هُوَ لِلَّهِ عَلَيَّ نَذْرٌ أَنْ لاَ أُكَلِّمَ ابْنَ الزُّبَيْرِ أَبَدًا. فَاسْتَشْفَعَ ابْنُ الزُّبَيْرِ إِلَيْهَا حِينَ طَالَتِ الهِجْرَةُ، فَقَالَتْ: لاَ وَاللَّهِ لاَ أُشَفِّعُ فِيهِ أَبَدًا، وَلاَ أَتَحَنَّثُ إِلَى نَذْرِي. فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَى ابْنِ الزُّبَيْرِ، كَلَّمَ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ، وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ الأَسْوَدِ بْنِ عَبْدِ يَغُوثَ - وَهُمَا مِنْ بَنِي زُهْرَةَ - وَقَالَ: أَنْشُدُكُمَا بِاللَّهِ لَمَّا أَدْخَلْتُمَانِي عَلَى عَائِشَةَ، فَإِنَّهَا لاَ يَحِلُّ لَهَا أَنْ تَنْذِرَ قَطِيعَتِي. فَأَقْبَلَ بِهِ المِسْوَرُ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ مُشْتَمِلَيْنِ بِأَرْدِيَتِهِمَا حَتَّى اسْتَأْذَنَا عَلَى عَائِشَةَ، فَقَالاَ السَّلاَمُ عَلَيْكِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ، أَنَدْخُلُ؟ قَالَتْ عَائِشَةُ: ادْخُلُوا، قَالُوا: كُلُّنَا؟ قَالَتْ: نَعَمِ، ادْخُلُوا كُلُّكُمْ، وَلاَ تَعْلَمُ أَنَّ مَعَهُمَا ابْنَ الزُّبَيْرِ، فَلَمَّا دَخَلُوا، دَخَلَ ابْنُ الزُّبَيْرِ الحِجَابَ فَاعْتَنَقَ عَائِشَةَ، وَطَفِقَ يُنَاشِدُهَا وَيَبْكِي، وَطَفِقَ المِسْوَرُ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ يُنَاشِدَانِهَا إِلَّا مَا كَلَّمَتْهُ وَقَبِلَتْ مِنْهُ، وَيَقُولاَنِ: إِنَّ النَّبِيَّ جنَهَى عَمَّا عَلِمْتِ، مِنَ الهِجْرَةِ، فَإِنَّهُ لاَ يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاَثِ لَيَالٍ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا عَلَى عَائِشَةَ مِنَ التَّذْكِرَةِ وَالتَّحْرِيجِ، طَفِقَتْ تُذَكِّرُهُمَا نَذْرَهَا وَتَبْكِي، وَتَقُولُ: إِنِّي نَذَرْتُ، وَالنَّذْرُ شَدِيدٌ، فَلَمْ يَزَالاَ بِهَا، حَتَّى كَلَّمَتْ ابْنَ الزُّبَيْرِ، وَأَعْتَقَتْ فِي نَذْرِهَا ذَلِكَ أَرْبَعِينَ رَقَبَةً وَكَانَتْ تَذْكُرُ نَذْرَهَا بَعْدَ ذَلِكَ، فَتَبْكِي حَتَّى تَبُلَّ دُمُوعُهَا خِمَارَهَا».

۲۵۸. «عوف بن مالک بن طفیل (ابن حارث) برادرزاده‌ی مادری حضرت عایشهلمی‌گوید: به حضرت عایشهلگفته شد: عبدالله بن زبیر [خواهرزاده‌ی حضرت عایشه] در یک معامله یا بخشش که حضرت عایشه انجام داده بود، گفته است: به خدا سوگند یا دست می‌کشد، یا بر او حجر شرعی قرار خواهم داد (که شخص در آن از هرگونه تصرفات مالی منع می‌شود). حضرت عایشهلگفت: آیا ابن زبیر این را گفته است؟ گفتند: بله. گفت: پس این بر من نذر خدا باشد که تا ابد با ابن زبیر سخن نگویم. وقتی که قهر آن‌ها طول کشید، ابن زبیر کسی را پیش عایشه فرستاد، تا از او نزد عایشه شفاعت کند. حضرت عایشهلگفت: نه، به خدا سوگند در مورد او هیچ واسطه‌ای را نمی‌پذیرم و هرگز نذرم را نمی‌شکنم. وقتی که آن مسأله برای ابن زبیر سخت شد و خیلی طول کشید، ابن زبیر با «مِسوَر بن مخرمه» و «عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث» که هردو از «بنی زهره» بودند، صحبت کرده و گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که مرا نزد عایشه ببرید (به گونه‌ای که او نفهمد) زیرا بر او حلال نیست که برای قطع ارتباط با من نذر کند، مسور و عبدالرحمن هم آن را پذیرفتند و عبدالله را زیر ردایشان به طوری که حضرت عایشه نفهمد، نزد او بردند و اجازه‌ی ورود خواستند و عرض کردند: سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! آیا به ما اجازه‌ی ورود می‌دهی؟ حضرت عایشه گفت: وارد شوید، گفتند: همه‌ی ما؟ گفت: بله، همگی وارد شوید و نمی‌دانست که ابن زبیر با آن‌هاست، وقتی وارد شدند، ابن زبیر داخل حرم شد و پرده را برداشت و با دامان حضرت عایشهلمعانقه گرفت و شروع به سوگند دادن او و گریستن کرد، مسور و عبدالله نیز شروع کردند و او را سوگند می‌دادند که حتماً با عبدالله صحبت کند و او را ببخشد و معذرتش را قبول نماید و می‌گفتند: چنانکه خودت هم می‌دانی پیامبر جاز این دوری و قطع صحبت که تو انجام می‌دهی، نهی فرموده است و برای هیچ مسلمانی حلال نیست که بیشتر از سه شبانه روز با برادر مسلمان خود قطع رابطه کند، وقتی که در مورد قطع صله بسیار گفتند و آن را به حضرت عایشه لیادآور شدند، وی می‌گریست و نذرش را تذکر می‌داد و می‌فرمود: من نذر کرده‌ام و [شکستن] نذر هم سخت است، اما آن دو نفر با حضرت عایشه آنقدر صحبت کردند، تا این که حضرت عایشه با ابن زبیر سخن گفت (و او را بخشید) و در برابر شکستن نذرش، چهل برده را آزاد کرد و بعد از آن همیشه نذرش را به یاد می‌آورد و آنقدر گریه می‌کرد که اشک‌هایش، چادرش را خیس می‌کرد!» [۶۶].

[۶۶] احادیث ۲۵۷ و ۲۵۸ قدسی نیستند، اما به موضوع مرتبط هستند.