من هرگز کسی را به جز تو برنمیگزینم
خدیجه محبت و دوستی زید نسبت به پیامبر محبوب صرا به گونهای دید که دنیا با تمام آنچه که در آن است با این محبت و دوستی برابری نمیکند.
زید در ایام کودکی همراه مادرش برای دیدار قومش خارج شد. اسبسواران بر آن قوم یورش بردند و زید را با خود بردند و در بازار «عکاظ» او را فروختند. حکیم بن حزام او را برای عمهاش، خدیجه با قیمت چهارصد درهم خرید. پدر زید پیوسته در سراسر کره زمین به دنبال او میگشت تا اینکه قلبش از اندوه و حزن برای زید شکافته شد. و از روی حزن و اندوه برای زید شعر اندوهناکی سرود که جگرها برای آن شکافته میشود؛ آنجا که میگوید:
«برای زید گریستم و ندانستم چه بر سرش آمده، آیا زنده است تا امیدوار باشم یا اینکه مرده است».
«به خدا قسم، نمیدانم و من میپرسم: آیا پس از من زاغ تو را ربوده، یا کوه تو را ربوده است».
«خورشید هنگام طلوعش او را به یاد من میآورد و یاد او هنگام غروب خورشید از من دور میشود».
«شتران را برای گشتن بر روی زمین خواهم برانگیخت و از گشتن در سراسر زمین خسته نمیشوم هرچند شتران خسته شوند».
«این کار را میکنم تا زمانی که زندهام مگر اینکه مرگ به سراغم بیاید؛ چون هر انسانی میمیرد هرچند آرزوهای زیادی داشته باشد».
در یکی از ایام حج [۲۶]چند نفر از اقوام و خویشان زید آهنگ بیتالحرام کردند و موقعی که طواف کعبه را به جا میآوردند ناگهان روبرویشان زید را میبینند. زید را شناختند و زید هم آنان را شناخت و از همدیگر احوالپرسی کردند. و زمانی که مناسکشان را انجام دادند و به شهرشان برگشتند، جریان را برای حارثه بازگو کردند.
حارثه هرچه سریعتر سواریاش را آماده کرد و مقداری از مال را با خود برد و برادرش، کعب او را همراهی کرد و هر دو به سرعت به طرف مکه حرکت کردند [۲۷].
سراغ پیامبر صرا گرفتند، به آنان گفتند که پیامبر صدر مسجد است. آن دو بر پیامبر صوارد شدند و گفتند: ای پسر هاشم! ای پسر سرور قومش! شما اهالی و همسایگان حرم خدا هستید، درمانده را دستگیری میکنید و اسیر را خوراک میدهید. ما به دنبال پسرمان که نزد توست اینجا آمدیم، پس با آزاد کردن او بر ما منت نه و به ما نیکی کن، ما پول زیادی را برای آزادیاش به تو میدهیم. پیامبر صفرمود: او کیست؟ گفتند: زید بن حارثه. آنگاه رسول الله صفرمود: کار دیگری نکنیم؟ گفتند: چه کاری؟ فرمود: او را صدا کنید و مخیرش کنید: اگر شما را اختیار کرد، بدون هیچ پولی برای شما، و اگر مرا اختیار کرد، به خدا قسم، من کسی را علیه کسی که مرا اختیار کرده، اختیار نمیکنم. آن دو گفتند: منصفانه با ما رفتار کردی و در حق ما نیکی کردی.
آنگاه پیامبر صزید را صدا زد و فرمود: آیا اینان را میشناسی؟ گفت: بله، این پدرم است و این هم عمویم. پیامبر صفرمود: من هم کسی هستم که مرا شناختهای و محبتم را نسبت به تو دیدهای، پس اینک من یا آن دو را اختیار کن. زید گفت: من کسی را به جز تو اختیار نمیکنم. تو برای من به منزله پدر و عمو هستی. آن دو گفتند: وای بر تو ای زید! آیا بردگی را بر آزادگی و بر پدر و عمو و خانوادهات برمیگزینی؟ زید گفت: بله، من چیزی را از این مرد دیدهام که حاضر نیستم هرگز کسی را به جز او برگزینم. وقتی که رسول الله صاین را دید، زید را کنار حجر الاسود برد و فرمود: ای کسانی که حضور دارید، گواه باشید که زید پسر من است و از من ارث میبرد و من هم از او ارث میبرم. وقتی که پدر زید و عمویش این را دیدند، دلشان آرام شد و روانه دیار خود شدند.
زید به نام زید بن محمد صدا زده میشد تا اینکه خداوند دین اسلام را آورد. آنگاه رسول الله صزینب دختر جحش را به ازدواج او درآورد. وقتی که زید زینب را طلاق داد، پیامبر صبا او ازدواج کرد. منافقان در اینباره سخن گفتند و به پیامبر صطعنه زدند و گفتند: محمد با زن پسرش ازدواج کرد. آنگاه این آیه نازل شد:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٤٠﴾ [الأحزاب: ۴۰].
«محمد صپدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختمکننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است».
و میفرماید:
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ﴾ [الأحزاب: ۵].
«آنها را به نام پدرانشان بخوانید».
از آن به بعد، زید بن حارثه صدا زده میشد.
[۲۶] این امر در زمان جاهلیت بود. [۲۷] صور من حیاة الصحابة، اثر دکتر عبدالرحمن پاشا، ص ۲۱۸-۲۱۹.