غم و اندوه او بر مرگ برادرش
خنساء دو بیت یا سه بیت شعر میگفت تا این که برادر شقیقش معاویه بن عمرو، و برادر پدریاش «صخر» به قتل رسیدند. «صخر» از معاویه در نظر خنساء محبوبتر بود، چون او انسانی بردبار و بخشنده و محبوب در میان بستگان و خویشاوندان بود. او با طایفه بنی اسد جنگ کرد، پس ابوثور اسدی ضربه شمشیری بر پیکر او وارد ساخت به گونهای که تا یک سال بیمار بود و سپس وفات یافت. وقتی برادر خنساء، «صخر» به قتل رسید، خنساء در رثا و مدح او این ابیات را سرود:
أعیني جودا ولا تجمدا
ألا تبکیان لصخر الندی
«ای چشمان من! بخشنده باش و خشک نباش. آیا برای صخر، قطرات اشک را سرازیر نمیکنی».
ألا تبکیان الجريء الجمیل
ألا تبکیان الفتی السیدا
«آیا برای آن باجرأت و باشهامت و زیبا گریه نمیکنی؟ آیا برای آن جوان و بزرگ و سرور گریه نمیکنی؟».
طویل النجاد رفیع العماد
ساد عشیرته أمردا
«آن انسان دلیر و بلندمرتبه که خویشاوندان نوخاستهاش را به سیادت و سروری رساند».
إذا القوم مدوا بأیدیهم
إلى الـمجد مدَّ إلیه یداً
«هرگاه قوم او دستانشان را به سوی مجد و عظمت دراز میکردند، به سوی او دست را دراز میکردند».
فنال الذي فوق أیدیهم
من الـمجد ثم مضی مُصعدا
«او به مجد و عظمتی که بالای دستهای آنان بود، رسید و سپس رو به پیشرفت و تعالی رفت».
یحمله القوم ما عالهم
وإن کان أصغرهم مولدا
«قومش او را بر روی شانههای خود حمل میکردند گرچه او از همهشان از لحاظ سنی کوچکتر بود».
تری الـمجد یهوي إلى بیته
یری أفضل المجد أن یحمدا
«میبینی که مجد و بزرگی به خانهاش سر میکشد و برترین مجد و عظمت چنین دید که حمد و ستایش را به جای آورد».
وإن ذکر الـمجد ألفیته
تأزَّر بالمجد ثم ارتدی
«و اگر یادی از مجد و بزرگی شود، میبینی که او خود را به مجد پیچیده و سپس آن را در بر کرده است».
همچنین میگوید:
ألا یا صخر لا أنساك حتی
أفارق مهجتي ویشق رَمسي
«هان ای صخر! تو را فراموش نمیکنم تا اینکه روحم از بدنم جدا شود و گورم شکافته شود».
یُذکرني طلوع الشمس صخراً
وأبکیه لکل غروب شمس
«طلوع آفتاب مرا به یاد صخر میاندازد و موقع هر غروب آفتابی برای او گریه میکنم».
ولو لا کثرة الباکین حولي
علی إخوانهم لقتلت نفسي
[۳۶۹]
«و اگر کثرت گریهکنندگان بر برادرانشان در پیرامونم نمیبودند، حتماً خودم را میکشتم».
و در رثای برادرش معاویه بن عمرو این ابیات را سروده است:
ألا لا أری في الناس مثل معاویة
إذا طرقت إحدی اللیالي بداهیة
«هان آگاه باشید موقعی که در آغاز یکی از شبها همه جا را پیمودم، در میان مردم کسی مانند معاویه را ندیدم».
بداهیة یضغی الکلاب حسیسها
وتخرج من سرِّ النجيِّ علانیة
«موقعی که سگها آهسته بانگ برمیآوردند و آشکارا از پنهانیهای شب خارج میشد».
وکان لزاز الحرب عند نشوبها
إذا شمرت عن ساقها وهي ذاکیة
«و سختی خصومت موقع درگیریاش بود وقتی که آستینش را بالا زد و در حالی که جنگ، سخت در گرفته بود».
وقواد خیل نحو أخری کأنها
سعال وعقبان علیها زبانیة
«و اسب سواران آنگاه که به سمت دیگری می روند گوئی دیو و عقابی هستند که بر آنها دیو سرکشی باشد».
بلینا وما تبلى تعار وما تری
على حدث الأیام إلاَّ کما هِیَه
«ما پوسیدیم و او پوسیده نمیشود و در طی روزها، او را آنطور که هست میبینی».
فأقسمت لا ینفعک دمعي وعولتي
علیك بحزن ما دعا الله داعیة
«قسم میخورم که اشک و شیون من به تو سودی نمیرساند. تو باید در قبال این فرمان الهی، غم و اندوه داشته باشی».
شهرت خنساء لدر همهجا پخش شد و آوازهاش در هر مکانی به ویژه از خلال مرثیههایش که پیاده را از راه باز میدارد، پخش شد.
خنساء پس از مرگ برادرش «صخر»، دیوانی را از خود به جای گذاشت که نخستین شعرش در مرثیهسرائی بود. او علاوه بر شاعر بودنش، دارای شخصیتی قوی بود که از فضائل و اخلاق والا و رأی درست و صبر و شجاعت بهره میگرفت.
[۳۶۹. [ ])- الإصابة، اثر حافظ ابن حجر، ۸/۱۱۲.