هر زن گریانی در گریه کردنش دروغ میگوید به جز مادر سعد
ام سعد برای مرگ پسرش اندوهگین و ناراحت شد به گونهای که نزدیک بود قلبش پاره شود اگر خداوند به خاطر ایمانش او را محفوظ نمیکرد.
از محمود بن لبید روایت شده است که میگوید: وقتی تیر به بازوی سعد اصابت کرد و او احساس درد و سنگینی کرد، او را نزد زنی به نام «رفیده» که مجروحان را مداوا میکرد، نگه داشتند. پیامبر صهرگاه از کنار او میگذشت، میفرمود: «کیف أمسیت، وکیف أصبحت؟»: «چگونه روز را به شب رساندی و چگونه شب را به روز رساندی؟». او هم حال و اوضاعش را به اطلاع پیامبر صمیرساند تا آن شبی که قومش او را از آنجا بردند و درد و ناراحتی او زیاد شد. پس او را نزد طایفه بنی الاشهل در خانههایشان بردند. رسول خدا صآمد و گفته شد: او را ببرید. پس پیامبر صخارج شد و ما هم همراهش خارج شدیم. و آن حضرت به سرعت رفت تا جائی که بند کفشهایمان پاره شد و کفش از پاهایمان افتاد. یاران آن حضرت شکایت این کار را نزد وی بردند، آن حضرت فرمود: «إني أخاف أن تسبقنا إلیه الـملائکة فتغسله کما غسلت حنظلة»: «من میترسم که فرشتگان قبل از ما بر سر جنازهاش حاضر شوند و او را غسل دهند همچنان که حنظله را غسل دادند». وقتی به خانه سعد رسیدیم جسد سعد را غسل میدادند و مادرش برای او میگریست و میگفت:
ویل أم سعد سعدا
حزامة وجُدا
«وای مادر سعد! ای دوراندیش و خوشبخت!».
پیامبر صفرمود: «كُلُّ بَاكِيَةٍ تَكْذِبُ إِلا أم سعد»: «هر زن گریانی در گریه کردنش دروغ میگوید به جز مادر سعد». سپس جنازه سعد را بردند. راوی میگوید: جماعت حاضرین به پیامبر صمیگفتند: ای رسول خدا صتاکنون هیچ مردهای سبکتر از او را حمل نکردهایم. آن حضرت فرمودند: «ما یمنعه أن یخفَّ وقد هبط من الـملائکة کذا وکذا لم یهبطوا قط قبل یومهم، قد حملوه معکم» [۳۲۵]: «چرا سبک نباشد در حالی که فلان و فلان تعداد از فرشتگان فرود آمدند که قبل از آن هرگز فرود نیامده بودند و جنازه او را همراه شما حمل کردند».
[۳۲۵] ابن سعد در «الطبقات»، ۳/۲/۷-۸ آن را روایت کرده، و ارناؤوط در «السیر»، ۱/۲۸۷ آن را حسن دانسته است.