حرص و علاقه شدید ام سعد بر این که پسرش (سعد) در روز خندق در اول صفوف مجاهدان باشد
ابن اسحاق گوید: ابولیلی عبدالله بن سهل به من گفته که در روز خندق، عایشه در پناه بنی حارثه بود و ام سعد هم همراهش بود. سعد که زره کوتاهی بر تن داشت که دستش را نمیپوشانید و نیزهای در دست داشت، عبور کرد و این بیت را میسرود:
لبِّث قلیلاً یشهد الهیجا حمل
لا بأس بالـموت إذا کان الأجل
«کمی بمان تا جنگ در میگیرد. وقتی اجل فرا رسد، مرگ هیچ اشکال و ایرادی ندارد».
مادرش به او گفت: ای پسرم! تأخیر کردی. به مادر سعد گفتم: ای مادر سعد! دوست میداشتم که زره سعد بلندتر و بهتر از این باشد که هماکنون است. آنگاه تیری به سعد خورد و رگ بازویش را قطع کرد. ابن العرقه این تیر را به طرف سعد پرتاب کرد. وقتی تیر به سعد اصابت کرد ابن العرقه گفت: این را از من بگیر و من ابن العرقه هستم. سعد گفت: خداوند چهرهات را در آتش جهنم ممزوج گرداند. پروردگارا، اگر قرار است جنگ و مبارزه قریش بعداً باقی بماند، پس مرا برای آن نگه دار، چون جهاد و مبارزه با هیچ قومی به اندازه قومی که پیامبرت را اذیت کرده و او را تکذیب نموده و از خانه و کاشانه خود بیرونش کردهاند، برایم دوست داشتنی نیست. خدایا، اگر قرار است که میان ما و قریش دیگر جنگی صورت نگیرد، شهادت را نصیبم گردان و مرا نمیران تا این که چشمم با نابودی یهودیان بنی قُریظه روشن شود [۳۲۳].
خداوند، دعای سعد سرا اجابت نمود. و فرمان الهی مبنی بر روی آوردن به یهودیان بنی قُریظه پس از آنکه پیمانشان را با رسول خدا صدر غزوه خندق، نقض کردند، نازل شد.
[۳۲۳] احمد در مسند خود، ۶/۱۴۱؛ و ابن هشام در سیره خود، ۲/۲۲۶ آن را روایت کردهاند. و ارناؤوط میگوید: راویان آن، ثقهاند. (السیر، ۱/۲۸۱-۲۸۲).