قراری با خوشبختی
مسلمانان به قلعههای سر برافراشته هجوم بردند و قلعه به قلعه را ویران میکردند... خداوند پیروزی را برای مسلمانان رقم زده بود و رسول خدا صقلعههای خیبر را فتح کرد. و صفیه لدر میان اسیران بود. ـ که شوهرش کنانه بن ابی الحقیق به قتل رسیده بود ـ او سهم صحابی جلیل القدر دحیه کلبی بود.
اینک با ما بیایید تا بدانیم صفیه پس از غزوه خیبر چگونه مادر مؤمنان شد.
از انس روایت شده است که میگوید: من در روز خیبر پشت سر ابوطلحه بودم. و پاهایم، با پای رسول الله صتماس داشت. انس گوید: موقع طلوع آفتاب نزد یهودیان خیبر آمدیم. آنان حیواناتشان را بیرون کرده بودند، و خودشان با تبر و تیشه و بیلهایشان بیرون آمدند. وقتی لشکر اسلام را دیدند، گفتند: محمد، و روز پنجشنبه.
انس میگوید: و رسول الله صفرمود: «خَرِبَتْ خَيْبَرُ إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِينَ» «خیبر ویران شد! چون ما وقتی به قلمرو قومی رسیدیم، فردای آن جماعت چه بد است!». و خداوند آنان را شکست داد. و کنیزی زیبا در سهم «دحیه» افتاد. پس رسول الله ص، آن کنیز را خرید و او را به ام سُلیم داد تا او را برای پیامبر صآماده کند. انس میگوید: (گمان میکنم او گفت: در خانه ام سُلیم عدهاش را سپری کند). نام آن کنیز، صفیه بنت حُیی بود. پیامبر ص، در میهمانی عروسیاش، خرما و کشک و کره به میهمانان داد. مکان وسیعی برای میهمانان آماده شد و سفرهها را آوردند و روی زمین گذاشتند و کشک و کره را نیز آوردند و مردم از آن سیر خوردند. انس گوید، سپس مردم گفتند: نمیدانیم آیا پیامبر صبا او ازدواج کرده یا او را به کنیزی گرفته است؟ گفتند: اگر او را پوشاند، معلوم میشود که زنش است و اگر او را نپوشاند، معلوم میشود که او را به کنیزی گرفته است. وقتی پیامبر صخواست سوار بر مرکب شود، او را پوشاند، و صفیه هم بر پشت شتر نشست و مردم دانستند که پیامبر صبا او ازدواج کرده است. وقتی مسلمانان نزدیک مدینه شدند، رسول الله صشتر را به حرکت در آورد و ما هم در حرکت دادن شتر به او کمک میکردیم. انس میگوید: سپس ماده شترِ گوش شکافته لغزید و پیامبر صو صفیه روی زمین افتادند. پیامبر صبرخاست و صفیه را پوشاند. و زنانی که نزدیک شده بودند گفتند: نفرین خدا بر یهودیان!
انس میگوید، گفتم: ای ابوحمزه! آیا رسول الله صهم روی زمین افتاد؟ گفت: بله، به خدا سوگند، روی زمین افتاد [۱۵۷].
در روایتی از انس آمده است که: صفیه در سهم دحیه افتاد. و مردم پیش پیامبر صاز صفیه ستایش و تمجید میکردند. انس گوید: و میگفتند: در میان اسیران کسی مانند وی را ندیدهایم. انس افزود: پیامبر صکسی را نزد دحیه فرستاد و هرچه دحیه خواست به او داد. سپس صفیه را به مادرم داد و گفت: «او را آماده کن». انس میگوید: سپس پیامبر صاز خیبر بیرون رفت. وقتی صبح شد، رسول خدا صفرمود: «هر کس غذای اضافی دارد، برای ما بیاورد». مردی خرمای اضافی و قاووت اضافی آورد تا جایی که خوراک، زیاد شد. مردم از آن خوراک میخوردند و از حوضهای آب باران که در کنارشان بود، مینوشیدند. آنگاه انس گفت: این میهمانی عروسی رسول الله صبود. سپس ما روانه شدیم تا جایی که دیوارهای مدینه را دیدیم و به آن تکیه دادیم. آنگاه سوار شترهایمان شدیم و پیامبر صنیز سوار شترش شد. راوی گوید: و پیامبر صصفیه را پشت سرش سوار کرد. وی افزود: شتر سواری رسول خدا صلغزید و پیامبر صو صفیه روی زمین افتادند. راوی گوید: هیچ یک از مردم به آنان نگاه نکردند تا اینکه رسول خدا صبرخاست و صفیه را پوشاند. راوی میگوید: ما نزد پیامبر صآمدیم، ایشان فرمود: «آسیبی به ما نرسید». راوی میگوید: آنگاه داخل مدینه شدیم. زنان پیامبر صبیرون آمدند و به صفیه نگاه میکردند و از افتادنش شاد شده بودند [۱۵۸]
در روایت سومی آمده است: «... و اسیران جمعآوری شدند. دحیه نزد پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا ص، کنیزی را از این اسیران به من بده. پیامبر صهم فرمود: «برو کنیزی را بردار». دحیه هم، صفیه بنت حُیی را برداشت. آنگاه مردی پیش پیامبر خدا صآمد و گفت: ای پیامبر خدا، صفیه دختر حُیی، بزرگ یهودیان بنی قریظه و بنی نضیر را به دحیه دادی؟ صفیه فقط برای تو خوب است و زیبنده توست. پیامبر صفرمود: «دحیه را همراه صفیه صدا کنید». آنگاه دحیه همراه صفیه آمد. وقتی پیامبر صبه صفیه نگاه کرد، فرمود: «از میان اسیران کنیز دیگری را بردار». سپس صفیه را آزاد کرد و با او ازدواج نمود.
ثابت به او گفت: ای ابوحمزه! مهریهاش چه بود؟ گفت: خودش؛ یعنی پیامبر صصفیه را آزاد کرد و با او ازدواج نمود. تا اینکه در راه، ام سُلیم، صفیه را برای پیامبر صآماده کرد، و در شب او را تحویل آن حضرت داد. پس پیامبر صداماد شد و فرمود: «هر کس چیزی دارد، بیاورد». راوی گوید: سفره پهن شد. وی افزود: مردی کشک آورد، و یکی دیگر خرما آورد، و دیگری کره آورد. پس خوراک، زیاد شد. ولیمه رسول الله صاین بود [۱۵۹] [۱۶۰].
و از انس روایت شده است که پیامبر صصفیه را آزاد کرد و این آزادیاش را مهریه وی قرار داد [۱۶۱].
از ابوموسی روایت شده است که میگوید: رسول الله صراجع به کسی که کنیزش را آزاد میکند و سپس با او ازدواج میکند، فرمود: «چنین فردی دو اجر دارد» [۱۶۲].
چه زیباست که همه با هم تأمل کنیم که پیامبر محبوب ص، که مهربان و دلسوز و متواضع بود، با دلسوزی و مهربانی اطرافیانش را مورد خطاب قرار میدهد و این فرصت را به اطرافیانش میدهد تا آنچه در درونشان است، آشکار کنند، سپس در نهایت دلسوزی و مهربانی اطرافیانش را مورد خطاب قرار میدهد تا شبهه را از بین ببرد و حقایق را اظهار دارد... و این چیزی است که برای مادرمان، صفیهلاتفاق افتاد.
از ابن عمرب روایت شده است که گوید:
در چشمان صفیه سبزیای بود. پیامبر صبه او گفت: «این سبزی چیست در چشمانت؟» صفیه گفت: به شوهرم گفتم: من در خواب دیدم که یک ماه در اتاقم افتاد. شوهرم مرا سیلی زد و گفت: آیا پادشاهی یثرب را میخواهی؟ صفیه گفت: برای من چیزی منفورتر از کشتن پدرم و شوهرم به دست رسول الله صنبود. پیامبر صمدام برای من عذر میآورد و فرمود: «ای صفیه! پدرت عربها را بر ضد من برانگیخت و چنین و چنان کرد» تا اینکه این احساس از درونم رفت [۱۶۳].
برای این موضعگیری عظیم، نمیتوانیم حاشیهای را بیاوریم جز اینکه فرموده خداوند را به یاد آوریم؛ آنجا که میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾[التوبة: ۱۲۸]. «به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است».
[۱۵۷. [ ])- مسلم در مبحث «النکاح» به شماره ۱۳۶۵/۸۷ آن را روایت کرده است.
[۱۵۸] مسلم در مبحث «النکاح»، به شماره ۱۳۶۵/۸۸ آن را روایت کرده است.
[۱۵۹] مسلم در مبحث «النکاح»، به شماره ۱۳۶۵/۸۴ آن را روایت کرده است.
[۱۶۰] امام نووی میگوید: مازری و دیگران گویند: کاری که دحیه کرد، دو احتمال دارد : اول: با رضایت و میل و رغبت خود، کنیز را پس داده و پیامبر صبه او اجازه داده که کنیز دیگری را بردارد.
دوم: پیامبر صبه دحیه اجازه داده که یک کنیز از اسیران که در مرتبه پائینی است، بردارد نه اینکه بهترین و برترین آنها را بردارد. پس وقتی که پیامبر ص دید که دحیه، باارزشترین و بهترین و برترین کنیز را از لحاظ نسب و شرف در میان قومش و زیباترین کنیز را برداشته، آن را پس گرفت؛ چون این اجازه را به دحیه نداد. و دید که اگر صفیه در نزد دحیه بماند، این اشکال و ایراد پیش میآید که دحیه با این کار نسبت به بقیه افراد لشکر برتری و امتیاز مییابد. همچنین اشکال و عیب دیگری دارد و آن اینکه صفیه با وجودی که مرتبه و منزلت والایی دارد و دختر رئیس و بزرگ یهودیان است، و به وی بیاحترامی میشود و با دیده کم و بیارزش به وی نگاه میشود. باز در صورت ماندن صفیه نزد دحیه، این اشکال و عیب وجود داشت که پیامبر صاین ترس را داشت که صفیه به سبب منزلت و مرتبه والایش بر دحیه برتریطلبی کند، و چه بسا به خاطر همین امر، جدایی و اختلاف و مواردی از این قبیل میان آنان پیش آید؛ در نتیجه اگر پیامبر صصفیه را برای خودش بردارد، همه این اشکالات و ایرادات و معایب منتفی میشوند. و با وجود اینها، پیامبر صکنیز دیگری را به جای صفیه به دحیه داد. اینکه در روایت دیگری آمده است: «صفیه در سهم دحیه افتاد، پس رسول الله صاو را خرید»، این احتمال دارد که گفته باشد: «صفیه در سهم او افتاد» یعنی «دحیه اجازه یافت که کنیزی را بردارد». تا با دیگر روایات موافقت کند. و عبارت: «او را خرید»، به این معناست که به جای آن چیزهای باارزشی داد تا دل دحیه را به دست آورد نه به این معنا که معاملهای صورت گرفته است. و به این صورت همه روایات در این زمینه متفق و سازگار میشوند. و این نوع بخشیدن به دحیه، بر دادن غنیمت به وی حمل میشود. (صحیح مسلم بشرح النووی، ۹/۳۱۳-۳۱۴).
[۱۶۱] مسلم در مبحث «النکاح»، به شماره ۱۳۶۵/۸۵ آن را روایت کرده است.
[۱۶۲] مسلم در مبحث «النکاح»، ۱۵۴/۸۶آن را روایت کرده است.
[۱۶۳] هیثمی در کتاب «مجمع الزوائد»، شماره ۱۵۳۷۳ میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویانش، راویان احادیث صحیحاند. و آلبانی در کتاب «السلسلة الصحیحة»، به شماره ۲۷۹۳ آن را صحیح دانسته است.