صفحاتي درخشان از جهاد و مبارزه فاطمه
فاطمه موضعگیریهای باعظمتی داشت که با سطرهایی از نور بر پیشانی تاریخ نوشته است.
در روز اُحد وقتی اکثر تیراندازان از دستور پیامبر صـ از روی اجتهاد خطا ـ سرپیچی کردند و از بالای کوه پایین آمدند، مشرکان بر مسلمانان هجوم بردند و تعداد زیادی از آنان را به قتل رساندند و چهره مبارک رسول خدا صدر روز اُحد زخمی شد و دندانهای جلوییاش شکست و کلاه جنگى(خوذه) بر سر مبارکش شکست. ـ پدرم و مادرم فدایش باد! ـ از انس روایت شده است که رسول خدا صدر جنگ اُحد، دندانهای جلوییاش شکست و سرش زخمی شد و خون از آن جاری میشد و میفرمود: «كَيْفَ يُفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبِيَّهُمْ وَكَسَرُوا رَبَاعِيَتَهُ وَهُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ»: «چگونه رستگار میشوند قومی که سر پیامبرشان را زخمی کردند و دندانهای جلوییاش را شکستند، در حالی که او، آنان را به سوی خدا دعوت میکند». آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آلعمران: ۱۲۸]. «هیچگونه اختیارى (در باره عفو کافران، یا مؤمنان فرارى از جنگ،) براى تو نیست» [۲۳۶].
از ابوحازم روایت است که وی از سهل بن سعد شنید که راجع به جراحت رسول خدا صدر روز اُحد میپرسید، وی گفت: چهره رسول خدا صزخمی شد، دندانهای جلوییاش شکست، و کلاه جنگى(خوذه) بر سر مبارکش شکست. فاطمه دختر رسول الله صخون جاری شده از سر پیامبر صرا میشُست و علی بن ابیطالب با سطل روی آن آب میریخت. وقتی فاطمه دید که آب، خونریزی را زیاد میکند، تکه حصیری را برداشت و آن را سوزاند تا به خاکستر تبدیل شد. آنگاه خاکستر را به زخم چسباند و خونریزی قطع شد [۲۳۷].
در آن غزوه، عموی فاطمه حمزه سبه شهادت رسید و فاطمه خیلی اندوهگین و ناراحت شد.
فاطمه همراه حیات جهادی که پیامبر صو یارانش در هر لحظه از حیاتشان با آن زندگی میکردند، همچنان زندگی میکرد. حیات یاران پیامبر صدر عبادت و طلب علم و دعوت به سوی خدا و جهاد در راه خدا خلاصه میشد.
فاطمه لدر غزوه خندق و غزوه خیبر ... شرکت داشت. و در غزوه خیبر، پیامبر صهشتاد و پنج وسق (هشتاد و پنج بار شتر) از گندم خیبر را به عنوان سهم فاطمه به وی داد.
سپس بعد از آن در غزوه فتح مکه حضور داشت و موضعگیری باشکوهی داشت بدانگاه که پناه دادن ابوسفیان بن حرب را رد کرد وقتی که از فاطمه درخواست کرد که نزد رسول خدا صبرای او شفاعت و میانجیگری کند؛ ابوسفیان رفت و بر علی بن ابی طالب داخل شد، و فاطمه هم پیش علی بود و حسن که آن موقع خُردسال بود جلو آنان به آرامی رفت و آمد میکرد. ابوسفیان گفت: ای علی؛ تو نزدیکترین فرد از بستگان من هستی و من به خاطر کاری اینجا آمدهام، حاجتم را برآورده کن و مرا مأیوس و زیانمند مگردان؛ نزد محمد برای من شفاعت کن و از او بخواه که مرا ببخشد. علی گفت: وای بر تو ای ابوسفیان! رسول خدا صتصمیم به کاری گرفته که ما نمیتوانیم در آن هیچ حرفی با او بزنیم. آنگاه ابوسفیان رو به فاطمه کرد و گفت: آیا میتوانی به این پسرت دستور دهی که مردم را امان دهد، او بزرگ و سرور عرب تا آخر زمان است؟ فاطمه گفت: به خدا قسم، پسرم به آن حد نرسیده که مردم را امان دهد و احدی نمیتواند بدون دستور و رضایت رسول خدا صکسی را امان دهد [۲۳۸].
[۲۳۶] مسلم در مبحث «الجهاد و السیر»، ۱۲/۱۴۹ آن را روایت کرده است. [۲۳۷] مسلم در مبحث «الجهاد و السیر»، به شماره ۱۷۹۰؛ و بخاری در مبحث «المغازی»، ۷/۴۳۰-۴۳۱ آن را روایت کردهاند. [۲۳۸] الرحیق المختوم، اثر مبارکفورى، ص ۴۲۸.