همانا تو دختر پیامبر هستی ... عمویت پیامبر بود ... و همسر پیامبر هستی
از انس روایت شده است که میگوید: به صفیه خبر رسید که حفصه گفت: دختر یک نفر یهودی. صفیه گریه کرد. آنگاه پیامبر صبر او داخل شد در حالی که میگریست. فرمود: «چرا گریه میکنی؟» گفت: حفصه به من گفت که من دختر یک نفر یهودی هستم. پیامبر صفرمود: «إِنَّكِ لاَبْنَةُ نَبِىٍّ وَإِنَّ عَمَّكِ لَنَبِىٌّ وَإِنَّكِ لَتَحْتَ نَبِىٍّ فَفِيمَ تَفْخَرُ عَلَيْكِ» «همانا تو دختر پیامبر هستی، عمویت پیامبر بود، و همسر پیامبر هستی. پس حفصه با چه چیزی بر تو فخر میکند؟» سپس فرمود: «اتقی الله یا حفصة» [۱۶۸]: «ای حفصه! از خدا بترس».
یک بار اتفاق افتاد که عایشه لبرخاست و صفیه لرا تحقیر کرد به اینکه او کوتاهقد است و پیامبر صاو را نپسندیده و برخلاف میل و رغبتش با وی ازدواج نمود.
از عایشه روایت شده است که میگوید: به پیامبر صگفتم: بس است برایت صفیه که چنین و چنان است. (منظورش این بود که او کوتاهقد است). آنگاه پیامبر صفرمود: «لَقَدْ قُلْتِ كَلِمَةً لَوْ مُزِجَتْ بِمَاءِ الْبَحْرِ لَمَزَجَتْهُ» [۱۶۹]: «سخنی را بر زبان آوردی که اگر با آب دریا آمیخته شود، آن را تلخ میکند».
بلکه چیزی نزدیک به همین اتفاق از زینب بنت جحشلروی داد، که پیامبر صبه خاطر همین قضیه عصبانی و ناراحت شد و تا مدتی او را سرزنش کرد.
از صفیه بنت حُیی روایت شده است که: پیامبر صهمراه همسرانش به حج رفت. پس شتر صفیه را برایش ذبح کرد. آنگاه صفیه گریست. وقتی این خبر را به اطلاع رسول الله صرساندند، آمد و اشکهای صفیه را با دستش پاک میکرد و صفیه همچنان گریه میکرد و پیامبر صاو را از گریستن نهی میکرد. پس پیامبر صدر میان مردم پایین آمد. موقع شب به زینب بنت جحش گفت: «برای خواهرت شتری تهیه کن تا سوار بر آن شود. ـ زینب از همه زنان پیامبر صبیشتر شتر داشت ـ زینب گفت: برای زن یهودیات شتر تهیه میکنم تا سوار بر آن شود.
پیامبر صناراحت شد و با وی حرف نزد تا وقتی که به مدینه برگشت و ماه محرم و صفر گذشت و نزد وی نیامد و نوبت همخوابگی برایش تعیین نکرد. تا جایی که زینب از او ناامید شد.
در ماه ربیع الاول پیامبر صنزد زینب رفت. وقتی زینب او را دید گفت: ای رسول خدا، چه کار کنم؟ راوی گوید: زینب کنیزی داشت که او را از رسول الله صپنهان میکرد، آنگاه زینب گفت: آن کنیز برای تو.
روای گوید: پیامبر صبه بسترش رفت. و بسترش برداشته شده بود، رسولخدا صآن را بر زمین نهاد و از خانوادهاش راضی شد [۱۷۰].
این درس بزرگی برای امت اسلامی است تا همه بدانیم که غیرت و حسادت در زنان جزو سرشت و طبیعت آنان است و هرگز از هیچ یک از آنان جدا نمیشود. وقتی این حال مادران مؤمنان ـ رضی الله عنهن ـ است، پس حال دیگر زنان چگونه باید باشد.
[۱۶۸] احمد در مسند خود ۳/۱۳۵؛ و ترمذی در سنن خود به شماره ۳۸۹۴ آن را روایت کرده اند. و ارناؤوط گوید: اسناد آن صحیح است . [۱۶۹] ابوداود و ترمذی آن را روایت کردهاند. و آلبانی در «صحیح الجامع»، به شماره ۵۱۴۰؛ و «صحیح سنن ابی داود»، به شماره ۴۰۸۰ آن را صحیح دانسته است. [۱۷۰] احمد در «المسند»، ۶/۳۳۷-۳۳۸ آن را روایت کرده است. شمیسه یا سمیه که در سلسله سندِ روایت شده است، شناخته شده نیست، و بقیه راویانش ثقهاند. ابن سعد در «الطبقات»، ۸/۱۲۶-۱۲۷ از طریق عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ثابت، از شمیسه از عایشه مانند آن را روایت کرده است.