یهودیان اهل نیرنگ و خیانتاند
گفتیم که یهودیان دشمن سرسخت اسلام و مسلمانان بودند. اما در عین حال اهل جنگ و زد و خورد و خشونت نبودند، بلکه اهل دسیسه و فتنهانگیزی و نیرنگ و توطئهافکنی بودند. آنان دشمنی و کینهتوزی خود را آشکار میکردند و انواع حیلهها و نیرنگها را جهت اذیت و آزار رساندن به مسلمانان بدون آنکه وارد جنگ و پیکار شوند به کار میبردند؛ با وجودی که میان آنان و مسلمانان، پیمان و معاهده منعقد شده بود، و آنان پس از واقعه بنی قینُقاع و کشته شدن کعب بن اشرف، ترسیدند؛ در نتیجه آرام و ساکت شدند.
اما آنان پس از واقعه بدر، با جرأت و دلیر شدند و دشمنی و خیانت و نیرنگ را آشکار کردند، و کمکم با منافقان و مشرکان مکه به طور پنهانی رابطه برقرار کردند و برای جلب مصلحت و منافع آنان بر ضد مسلمانان رفتار میکردند [۱۴۴].
پیامبر صصبر کرد تا اینکه جرأت و جسارت و گستاخی یهودیان پس از واقعه رجیع و بئرمعونه زیاد شد تا جایی که اقدام به دسیسه و توطئهچینی کردند که پیامبر صرا از بین ببرند.
تفصیل ماجرا از این قرار است: پیامبر صهمراه چند نفر از یارانش به سوی یهودیان رفت و با آنان صحبت کرد که راجع به دیه دو نفر از طایفه کلاب که عمرو بن امیه ضمری آنان را کشته بود، پیامبر صرا یاری کنند. (و این بنا به مفاد معاهده بر یهودیان واجب بود). یهودیان گفتند: این کار را میکنیم ای ابوالقاسم! اینجا بنشین تا نیازت را برآورده کنیم. پیامبر صکنار دیوار خانههایشان نشست و منتظر وفای به عهدشان شد. و ابوبکر و عمر و علی و عدهای از یارانش همراه وی نشستند [۱۴۵].
سپس یهودیان با همدیگر خلوت کردند و گفتند: شما هرگز این مرد را بر این حالت و وضعیت نمیبینید. (همانطور که گفته شد رسول الله صدر کنار دیوار خانههایشان نشسته بود) پس چه کسی بر بالای این خانه میرود و سنگی را بر سر او میاندازد تا از وی راحت شویم؟ یکی از آنان به نام عمرو بن جحاش بن کعب برای این کار حاضر شد و گفت: من این کار را میکنم.
پس بالای خانه رفت تا سنگی را بر سر پیامبر صبیندازد، در حالی که رسولالله صهمراه چند نفر از یارانش از جمله ابوبکر و عمر و علی ش ـ نشسته بود. آنگاه از آسمان به پیامبر صخبر رسید که یهودیان قصد چنین کاری را دارند. پیامبر صبرخاست و به سوی مدینه برگشت و به یارانش دستور داد که کمی درنگ کنند. پس از مدتی اصحاب به دنبال رسول الله صرفتند، مردی را دیدند که از مدینه میآمد، از وی راجع به پیامبر صپرسیدند، گفت: او را در داخل مدینه دیدم. آنگاه یاران پیامبر صبه طرف مدینه رفتند تا اینکه به پیامبر صملحق شدند و رسول الله صبه آنان خبر داد که یهودیان خیانت کردهاند و دستور داد که برای جنگ با آنان و رفتن به سویشان آماده شوند [۱۴۶].
پیامبر صلحظهای درنگ نکرد و محمد بن مسلمه را به سوی یهودیان بنی نضیر فرستاد تا به آنان اطلاع دهد که رسول الله صبه آنان دستور خروج از مدینه را میدهد.
یهودیان چارهای جز خارج شدن از مدینه را نداشتند؛ پس چند روزی خود را برای کوچ کردن از مدینه آماده میکردند. در این هنگام رئیس منافقان، عبدالله بن اُبی به آنان پیغام داد که بمانید و از خانه و کاشانهتان خارج نشوید، چون همراه من دو هزار نفر است که با شما داخل پناهگاهتان میشوند و حاضرند به جای شما بمیرند و بلائی بر سر شما نیاید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لِإِخۡوَٰنِهِمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَئِنۡ أُخۡرِجۡتُمۡ لَنَخۡرُجَنَّ مَعَكُمۡ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمۡ أَحَدًا أَبَدٗا وَإِن قُوتِلۡتُمۡ لَنَنصُرَنَّكُمۡ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ ١١﴾[الحشر: ۱۱]. «آیا منافقان را ندیدی که پیوسته به برادران کافرشان از اهل کتاب میگفتند: هرگاه شما را (از وطن) بیرون کنند ما هم با شما بیرون خواهیم رفت، و هرگز سخن هیچکس را دربارهء شما اطاعت نخواهیم کرد، و اگر با شما پیکار شود یاریتان خواهیم نمود، خداوند شهادت میدهد که آنها دروغگویانند».
[و گفتند:] و یهودیان بنی قریظه و همپیمانانتان از قبیله غطفان شما را یاری خواهند کرد.
آنگاه ناسازگاری یهودیان دوباره سر برآورد و بر دشمنی کردن با اسلام و مسلمانان متفق شدند و رئیسشان، حیی بن اخطب به سخنان رئیس منافقان طمع کرد و نزد رسول الله صفرستاد و گفت: ما از شهر و کاشانه خود خارج نمیشویم، هر کاری دلت خواست بکن.
وقتی که پاسخ حیی بن اخطب به رسول الله صرسید، پیامبر صتکبیر گفت و یارانش هم تکبیر گفتند. سپس برای مبارزه و رویارویی با یهودیان برخاست. عبدالله ابن أم مکتوم را بر مدینه گماشت. و پیامبر صهمراه با یارانش به سوی یهودیان حرکت کردند و علی بن ابیطالب پرچم را در دست داشت. وقتی که پیامبر صنزدیک یهودیان شد، دستور داد که آنان را محاصره کنند.
بنی نضیر به پناهگاههایشان پناه بردند. مسلمانان بر بالای پناهگاههایشان رفتند و تیر و سنگها را به سوی آنها پرتاب میکردند. درختان خرما و باغهایشان مانع و کمکی برای یهودیان بود، از این رو پیامبر صدستور داد که قطع و سوزانده شوند.
یهودیان بنی قریظه از یهودیان بنینضیر کناره گرفتند و عبدالله بن ابی و همپیمانانشان از قبیله غطفان نیز به آنان خیانت کردند، و کسی نکوشید تا نفعی به آنان برساند یا ضرری از آنان دور کند. به همین خاطر خداوند متعال داستانشان را این چنین تشبیه کرده و برای آن مَثَل آورده است: ﴿كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّنكَ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦﴾[الحشر: ۱۶]. «همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم) اما هنگامی که کافر شد ؛ گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی که پرورگار عالمیان است بیم دارم».
محاصره طولی نکشید (تنها شش شب، بنا به قولی پانزده شب ادامه داشت) تا این که خداوند ترس و وحشت را در دلشان انداخت؛ پس شکست خوردند و برای تسلیم شدن و انداختن اسلحههایشان آماده شدند و کسی را نزد رسول الله صفرستادند که: ما از مدینه بیرون میرویم. پیامبر صاجازه داد که آنان با فرزندانشان خارج شوند و به جز اسلحه میتوانند هرگونه وسایلی که بار یک شتر باشد، با خود ببرند.
آنان پذیرفتند، سپس خانههایشان را با دستهایشان ویران کردند تا درها و پنجرهها را ببرند. بلکه حتی برخی از آنان ستونها و شاخههای سقف خانهها را بردند. سپس زنان و کودکان را بردند و بر ششصد شتر اینان را حمل کردند. اکثر یهودیان بنی نضیر و بزرگانشان از جمله حیی بن اخطب و سلام بن ابی الحقیق به سوی خیبر کوچ کردند. و عدهای از آنان به طرف شام رفتند. و تنها دو نفر از آنان به نامهای یامین بن عمرو و ابوسعد بن وهب اسلام آوردند، و اموالشان را به دست آوردند.
رسول خدا صسلاحهای بنی نضیر را به دست گرفت و بر سرزمین و خانه و کاشانه و اموالشان تسلط یافت و از میان این سلاحها، پنجاه لباس جنگی، پنجاه کلاه جنگی، و سیصد و چهل شمشیر را یافت [۱۴۷].
[۱۴۴] برگرفته از روایتی است که ابوداود در باب : «خبر النضیر»، ۳/۱۱۶- ۱۱۷ آورده است؛ (عون المعبود شرح سنن ابی داود). [۱۴۵] الرحیق المختوم، ص ۳۱۷. [۱۴۶] بخاری : ماجرای یهودیان بنی نضیر را در مبحث «المغازی» پس از غزوه بدر آورده، و از زهری او هم از عروه به صورت تعلیق آورده است که: این ماجرا شش ماه پس از واقعه بدر و قبل از جنگ اُحد روی داد. همچنین به اختلافنظر ابن اسحاق در این زمینه اشاره کرده که: به نظر ابن اسحاق این ماجرا پس از واقعه بئرمعونه و جنگ اُحد روی داده است؛ نگا: فتح الباری، ۷/۳۸۲. ابن قیم میگوید: محمد بن شهاب زهری گمان کرده که غزوه بنی نضیر شش ماه پس از جنگ بدر روی داده است. این گمان و توهم اوست یا دچار اشتباه شده، بلکه آنچه که شکی در آن نیست، این است که این غزوه پس از جنگ اُحد روی داده، و آن غزوهای که شش ماه پس از جنگ بدر روی داده، غزوه بنی قینُقاع بوده. غزوه بنی قریظه پس از جنگ خندق و غزوه خیبر پس از صلح حدیبیه بود؛ (زاد المعاد، ۳/۲۴۹). [۱۴۷] الرحیق المختوم، ص ۳۱۹.