غزوه خیبر
وقتی که رسول خدا صاز فتنه سه گروه قدرتمند نجات یافت و دلش آرام شد و پس از صلح و آشتی، امنیت کامل و قطعی پیدا کرد، خواست که به حساب دو گروه باقیمانده ـ یعنی یهودیان و قبائل نجد ـ برسد تا امنیت و آرامش کامل تحقق یابد و صلح و امنیت در منطقه ایجاد شود و مسلمانان از درگیری پیوسته نجات یابند و مشغول تبلیغ رسالت خدا و دعوت به سوی خدا شوند.
از آنجایی که خیبر، لانه جاسوسی و فریبکاری و دسیسه و توطئهچینی و مرکز تحریکات نظامی و منبع نفاق و تحریکات و برانگیختن جنگ بود، در مرحله اول شایسته آن بود که مسلمانان به آن توجه کنند.
فراموش نکنیم که اهل خیبر کسانی بودند که گروههای مختلف را بر ضد مسلمانان جمعآوری کردند و یهودیان بنی قریظه را بر خیانت و نیرنگ برانگیختند. سپس با منافقان (ستون پنجم جامعه اسلامی) و قبیله غطفان و اعراب بادیه نشین (جناح سوم احزاب) ارتباط داشتند. و خودشان برای مبارزه آماده میکردند. و با این گستاخیها و کارهایشان مسلمانان را به رنج و اذیتهای پی در پی انداختند تا جایی که نقشه را برای فریب دادن پیامبر صو از بین بردنش کشیدند. به همین خاطر مسلمانان ناچار شدند که پی در پی به مکانهای یهودیان بروند و حتی ناچار شدند که سران این توطئهچینان و آشوبگران مثل سلام بن ابی الحقیق و اسیر بن زارم را به قتل برسانند. اما بر مسلمانان واجب بود که این یهودیان را از بین ببرند که این از همه چیز مهمتر بود. و در اقدام به این واجب درنگ کردند، چون قدرت و نیروی بزرگتر و شدیدتر و سرسختتر از آنان ـ که قریش بودند ـ در رویارویی مسلمانان بودند. وقتی که این رویارویی به پایان رسید، جو مناسبی برای حسابرسی این مجرمان فراهم آمد و روز حساب و محاکمه آنان نزدیک شد.
وقتی که منافقان و سستدلان در غزوه حدیبیه، کارشکنی کردند و به جنگ نرفتند، خداوند متعال راجع به آنان به پیامبرش دستور داد: ﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَيَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ كَانُواْ لَا يَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٥﴾[الفتح: ۱۵]. «هنگامى که شما براى به دست آوردن غنایم (خیبر) حرکت مىکنید، متخلفان (حدیبیه) مىگویند: بگذارید ما هم در پى شما بیائیم، آنها مىخواهند کلام خدا را تغییر دهند، بگو: «هرگز نباید بدنبال ما بیایید؛ این گونه خداوند قبل از (رجوع ما به مدینه) گفته است!» آنها به زودى مىگویند: «شما نسبت به ما حسد مىورزید!» ولى آنها جز اندکى (از دین) نمىفهمند».
وقتی که پیامبر صخواست که به طرف خیبر بیرون رود و اعلام کرد که هر کس رغبت و تمایل برای جهاد دارد همراه وی خارج شود، فقط اصحاب بیعت الرضوان که هزار و چهارصد نفر بودند، خارج شدند.
منافقان برخاستند و به نفع یهودیان کار میکردند؛ سردسته منافقان، عبدالله بن اُبی نزد یهودیان خیبر فرستاد که: محمد آهنگ شما را کرده و به طرف شما روی آورده است، پس شما هم آماده شوید و تمام امکانات و وسایل جنگیتان را آماده کنید و از وی نترسید، چون تعداد شما و امکانات و وسایل جنگیتان زیاد است، و همراهان محمد عده کمی هستند، فقط کمی سلاح و وسایل جنگی دارند. وقتی اهل خیبر از این امر اطلاع یافتند، کنانه بن ابی الحقیق و هوذه بن قیس را به سوی قبیله غطفان فرستادند تا از آنان کمک گیرند؛ چون آنان همپیمانان یهودیان خیبر بودند، و یهودیان خیبر را بر ضد مسلمانان پشتیبانی میکردند. و برای قبیله غطفان شرط کردند که اگر بر مسلمانان چیره شوند، نیمی از میوههای خیبر از آنِ ایشان باشد.
لشکر اسلام به سوی دیوارهای دَور خیبر حرکت میکند
مسلمانان شب قبل از حمله را در نزدیکی خیبر به صبح رساندند، و یهودیان هیچ خبری از این عمل مسلمانان نداشتند. پیامبر صهر وقت شب هنگام به نزدیکی قومی میرسید، تا هنگام صبح نزدیکشان نمیشد. وقتی صبح فرا رسید، نماز صبح را زود خواند و مسلمانان سوار شدند و به راه افتادند. اهل خیبر با بیل و تیشههایشان بیرون آمدند و از آمدن مسلمانان خبری نداشتند. وقتی لشکر اسلام را دیدند گفتند، محمد، به خدا این محمد است. امروز هم پنجشنبه است. پس به سمت شهرشان با فرار برگشتند. آنگاه پیامبر صفرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ، خَرِبَتْ خَيْبَرُ إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِينَ»:«الله اکبر، خیبر ویران شد، الله اکبر، خیبر ویران شد، چون ما وقتی در محوطه جماعتی پیاده شدیم، فردای آن جماعت چه بد است!» [۱۵۲].
پیامبر صمکانی را برای اردوگاه لشکرش انتخاب کرد. حباب بن منذر پیش پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا، آیا این مکانی که برای پیاده کردن لشکر انتخاب کردی، دستور خداست یا رأی شخصی خودت در جنگ است؟ پیامبر صفرمود: «رأی شخصی خودم است». حباب گفت: ای رسول خدا، این مکان به پناهگاه غوره خرما خیلی نزدیک است و تمام جنگجویان خیبر در آنجا هستند و از احوال و اوضاع ما به خوبی خبر و اطلاع دارند ولی ما از احوال و اوضاع آنان خبری نداریم. تیرهایشان به ما میرسد ولی تیرهای ما به آنان نمیرسد. همچنین از خانههای آنها در ایمن نیستیم. به علاوه این مکان، میان درختان خرما و جایی گود و خطرناک است. اگر به مکانی عاری از این عیبها دستور میدادی، آن را اردوگاه قرار میدادیم. پیامبر صفرمود: «رأی خوب همان است که اشاره کردی». سپس جای دیگری را اردوگاه قرار داد.
وقتی پیامبر صنزدیک خیبر شد و بر آن مسلط شد، فرمود: «بایستید». لشکر ایستاد. آنگاه فرمود: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ وَمَا أَظْلَلْنَ وَرَبَّ الأَرَضِينِ السَّبْعِ وَمَا أَقْلَلْنَ وَرَبَّ الشَّيَاطِينِ وَمَا أَضْلَلْنَ فَإِنَّا نَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَخَيْرَ أَهْلِهَا وخیر ما فیها وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ هذه القرية وَشَرِّ أَهْلِهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا ، أقدموا بسم الله» [۱۵۳] [۱۵۴]: «خدایا، ای پروردگار هفت آسمان و آنچه زیر پوشش آنهاست! و ای پروردگار هفت زمین و آنچه بر بالای آنهاست! و ای پروردگار اهریمنان و آنچه را که اهریمنان گمراه میکنند! ما خیر و خوبی این روستا و مردم آن را و آنچه در آن روستاست از تو میخواهیم، و از شر این روستا و مردم آن و آنچه در آن روستاست، به تو پناه میبریم. به نام خداوند حرکت کنید».
فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند
وقتی شب ورود به خیبر فرا رسید، پیامبر صفرمود: «لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غدا رَجُلا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرسُولُهُ» «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند». وقتی صبح فرا رسید، مسلمانان نزد پیامبر صآمدند و هر یک آرزو میکرد که پیامبر پرچم را به دست او بدهد. پیامبر صفرمود: «علی بن ابیطالب کجاست؟» گفتند: ای رسول خدا، چشمانش درد میکند. فرمود: «کسی را به دنبالش بفرستید». او را آوردند. رسول خدا صآب دهان مبارکش را در چشمانش انداخت و برایش دعا کرد. و شفا یافت گوئی اصلاً دردی نداشته است. آنگاه پرچم را به دست او داد. علی گفت: ای رسول خدا، با آنان مبارزه کنم تا مثل ما ایمان بیاورند. پیامبر صفرمود: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ، فَوَاللَّهِ لأَنْ يَهْدِىَ اللَّهُ بِكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ» [۱۵۵] [۱۵۶]: «آهسته پیش برو تا اینکه به محوطهشان برسی. سپس آنان را به سوی اسلام دعوت کن و تکالیف و واجبات دینی را به اطلاع آنان برسان. به خدا قسم، اگر خداوند تنها یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، این برای تو از شتران اصیل و نجیب بهتر است».
[۱۵۲] بخاری به شماره ۳۷۱؛ و مسلم به شماره ۱۳۶۵ /۸۴ آن را روایت کردهاند. [۱۵۳] ابن هشام در «السیرة»، ۳/۷۹۲؛ و طبرانی در «معجم الکبیر»، ۸/۷۲۹۹ آن را آوردهاند. و ابن خزیمه در «صحیح ابن خزیمه»، ۴/۲۵۶۵؛ و حاکم در «المستدرک» ، ۱/۴۴۶ آن را صحیح دانستهاند، و ذهبی با او موافقت کرده است. حافظ ابن حجر عسقلانی آن را حسن دانسته همچنان که در «الفتوحات الربانیة»، ۵/۱۵۴ آمده است. همچنین آلبانی در تحقیق خود بر کتاب «فقه السیرة»، اثر غزالی، ص ۳۵۳ آن را حسن دانسته است. [۱۵۴] السیرة النبویة، اثر ابن هشام، ۲/۳۲۹. [۱۵۵] بخاری به شماره ۲۹۴۲؛ مسلم به شماره ۲۴۰۶/۳۴؛ و ابوداود به شماره ۳۶۶۱ آن را روایت کردهاند. [۱۵۶] بخاری، در مبحث «المغازی»، باب: «غزوة خیبر»، ۲/۵۰۵-۵۰۶ آن را روایت کردهاست.