١- کتاب العقل والجهل
این باب دارای ٣٦ حدیث است که استاد «بهبودی» فقط سه حدیث (اول، دهم و بیست و هفتم) و مجلسی نیز فقط سه حدیث (اول، دهم و هجدهم) را صحیح دانسته است.
* حدیث ١- یکی از روات خبر مذکور «احمد بن محمد» است که مجهولالحال است.
٢١* حدیث ٢- یکی از روات این حدیث «علی بن محمد» مجهول و مشترک است، او روایت کرده از سهل بن زیاد که او را در همین جا و قبل از ذکر روایت سوم معرفی خواهیم کرد. این فرد رسوا روایت کرده از «عمرو بن عثمان» که مشترک بین مجهول و غیرمجهول است، و او روایت کرده از ضعیفی کذاب موسوم به «مفضل بن صالح» و او روایت کرده از «سعد بن طریف» که او را قصهخوان و شاعر و ضعیف خواندهاند و گفتهاند: «ناووسی» مذهب و بدعاقبت است.
و اما متن حدیث میگوید: جبرئیل به «حیاء» و «دین» گفت: آدم را رها کرده و بازگردید اما «حیاء» و «دین» به دستور جبرئیل عمل نکردند، حال آنکه «جبرئیل» مطاع است. راوی، عالم ملکوت را مانند عالم ملک و سلسله مراتب اداری پنداشته که مثلا جبرئیل ÷ نداند، مقامات بالاتر قبلا به «حیاء» و «دین» چه دستوری دادهاند!! و او دستوری غیراز آنچه آنها بدان مأمورند، صادر کند، سپس از فرمان خود عدول کند؟!
اینک چنانکه گفتیم پیش از پرداختن به حدیث بعدی، دومین راوی حدیث فوق را معرفی میکنیم:
٢٢ابوسعید سهل بن زیاد الادمی الرازی معاصر امام نهم و دهم و یازدهم بوده و نجاشی و ابن الغضائری و شیخ طوسی و سایر علمای رجال از قبیل ابن الولید و صدوق و ابن نوح او را بسیار ضعیف و فاسدالرّوایه والدّین و اهل غلوّ و غیرقابل اعتماد شمردهاند. «احمد بن محمد بن عیسی الأشعری» که از علمای بزرگ «قم» بوده از او اظهار بیزاری کرد و دستور داد او را از قم اخراج کنند و مردم را از شنیدن روایات او منع نمود. «فضل بن شاذان» او را احمق خوانده است. آیة الله «ابوالقاسم خوئی» در «معجم رجال الحدیث» فرموده: وثاقت «سهل» ثابت نشده و او قطعا ضعیف است. لازم است بدانیم که «سهل» در مسیر حدود ٢٣٠٦ حدیث قرار گرفته و از جمله بسیاری از روایات کافی از اوست!!
به هر حال، روایات او بهترین دلیل بر ضعف و انحراف اوست. ما به عنوان مشتی از خروار چند حدیث از او را در اینجا میآوریم:
١- یکی از دستهگلهایی که «سهل» به آب داده، نقل قصۀ «ردّ الشّمس» است که کلینی در کتابش ثبت کرده[٨٥]. و راقم در تحریر دوم کتاب «خرافات وفور در زیارات قبور» توضیحاتی دربارۀ آن آوردهام و در اینجا تکرار نمیکنم[٨٦].
٢٢٣٢٤- اما در همین جلد اول کافی در باب ٦٩ خبر ششم[٨٧] از «سهل بن زیاد» است که از قول امام صادق ÷ روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدای عز و جل ما را خلق نمود و صورت ما را نیکو کرد و ما را خزانهدار آسمان و زمین خود فرمود و برای ما درخت سخن گفت و به عبادت ما خدا عبادت میشود و اگر ما نبودیم خداوند عبادت نمیشد!!
٢٥میپرسیم: آیا امام این همه از خود تعریف و تمجید میکند؟ پس چرا جد مطهرشان پیامبر اکرم ص چنین نمیکرد؟ آیا خدا خزانهدار از نوع بشر میگیرد؟ پس چرا در قرآن کمترین اشارهای به این مسأله نفرموده، بلکه به پیامبرش امر کرده که صراحتا به مردم بگوید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ﴾ [الأنعام: ٥٠]
«بگو: به شما نمیگویم که خزائن خداوند نزد من است».
دیگر آنکه درخت کی با ائمّه سخن گفته است که کسی جز «محمد بن یحیی[٨٨]» و فرزند کذاب «زیاد» و امثال این دو، از این ماجرا خبر نشدهاند؟ علاوه بر این، اگر این کذابین دربارۀ حضرت موسی ÷ چیزی شنیدهاند، لازم است بدانند که درخت با موسی ÷ سخن نگفت بلکه خداوند در آنجا ایجاد صوت نمود.
سؤال دیگر آنکه اگر خدا به وسیلۀ ائمه عبادت میشود پس آیا انبیاء و صالحین پیش از اسلام، پروردگار را عبادت نمیکردند؟! واقعا که این گونه قصهها را جز دشمن، کسی به ائمۀ بزرگوار علیهم السلام نسبت نمیدهد.
٣٢٦١٠- در باب ١٧٨ کافی، خبر دهم را سهل بن زیاد چنین نقل کرده که مالی گرانبها را برای حضرت رضا ÷ بردند، آن جناب خوشحال نشد، آورندۀ مال از اینکه حضرتش را خوشحال نکرده، افسرده شد، در این هنگام حضرت به غلام خود فرمود: آب و طشت بیاور و به غلام اشاره فرمود که بر دستم آب بریز، چون غلام چنین کرد از میان انگشتان حضرت طلا جاری شد و در طشت ریخت، سپس فرمود: کسی که چنین است به مالی که تو آوردی اعتنایی ندارد!!
به راستی چرا امام ÷ چنین کرد؟ مگر آورنده کار بدی کرده بود که حضرت حتی از او تشکر نکرد؟
دیگر آنکه فائدۀ این معجزه چه بود، آورندۀ مال که منکر چیزی نبود تا با اظهار معجزه، انکارش به اعتقاد و ایمان تبدیل شود، مهمتر آنکه چرا امام این معجزه را برای غیرشیعیان آشکار نکرد تا موجب هدایتشان شود؟ وانگهی، این خبر با قرآن موافق نیست، زیرا مشرکین برای ایمانآوردن خود، به رسول خدا ص عرض کردند که اگر راست میگویی خانهای از طلا به ما نشان بده. امّا خداوند در جواب مشرکین میفرماید:
﴿قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا ٩٣ وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا﴾ [الإسراء: ٩٣-٩٤]
«بگو: پروردگارم منزّه است، مگر من جز بشری فرستاده شدهام؟ و هنگامی که هدایت برای مردم آمد، چیزی از ایمانآوردن آنان را بازنداشت جز اینکه [با شگفتی] گفتند: آیا خداوند بشری [عادی] را به رسالت برانگیخته است؟».
پس رسول خدا چنین کارهایی نکرد و هرگز از میان انگشتانش طلا جاری نساخت، اما به قول «سهل بن زیاد» کذاب، امام رضا ÷ چنین میکرده است! ما قرآن کریم را با کلام بیاعتبار «سهل» معاوضه نمیکنیم.
٤- در حدیث پنجم باب ١٧٩ اصول کافی، «سهل بن زیاد» برای امام علم غیب قائل شده که خلاف آیات قرآن است. و از این خبر معلوم میشود کار امام دائما این بوده که برای غُلاة و کذابین معجزه و خرق عادت ظاهر سازد!
٥- در باب ١٨٣ اصول کافی، پسر «زیاد» در خبر یازدهم، از امام جواد روایت کرده که امیرالمؤمنین به ابن عباس فرمود: شب قدر در هر سالی هست و در آن شب، امر همان سال نازل میشود و پس از رسول خدا دارای والیانی است، ابن عباس پرسید: این والیان چه کساناند؟ حضرت امیر ÷ فرمود: من و یازده نفر امام محدث از صلب من!! حال اگر بپرسی متولی امور چند سال قبل از پیامبر اکرم ص که بوده است؟ جوابی ندارند، زیرا قرآن فرموده تا مدتها قبل از رسول خدا ص، پیامبر و امامی در کار نبوده است. [المائدة: ١٥].
همین گونه سخنان نااستوار را «سهل» در روایت دوازدهم نیز آورده است. حاشا که پیامبر والامقام اسلام و امیرالمؤمنین ÷ چنین سخنانی بگویند.
٦- در همان باب راوی خبر نوزدهم نیز سهل بن زیاد است که از قول امام صادق ÷ نقل کرده که خداوند سه مرتبه به ملائکه و آسمان و زمین فرمود: من به وسیلۀ امام قائم از قاتلین امام حسین ÷ انتقام میگیرم!! میپرسیم: زمان امام قائم، قاتلین حسین ÷ کجا هستند؟ آنها قرنهاست که مردهاند و مختار از بسیاری از آنها انتقام گرفت. آیا مگر قیامت روز جزا و پاداش نیست که خدا قبل از قیامت از آنها انتقام میگیرد.
٧١١- در روضۀ کافی نیز سهل بن زیاد در خبر دوازدهم[٨٩] به نقل از امام صادق ÷ گفته است که آن حضرت فرمود: در سورۀ «الشمس»، خورشید، رسول خدا ص و ماه، علی بن أبیطالب و شب، أئمه و خلفای جائراند!! گویا نمیدانسته که سورۀ مذکور در مکه نازل شده و در آن وقت خلفائی نبودهاند که آیه بدانها اشاره کند، علاوه بر این، قسم دلالت بر نیکویی و تقدس، مقسم علیه دارد و خدا به چیز با ارزش و مهم سوگند یاد میکند، آیا خلفاء آن قدر مقدس و مهم بودهاند که خدا به ایشان قسم خورده است؟ حاشا که امام بزرگوار، حضرت صادق ÷ که قرآن شناسترین فرد زمان بوده، چنین کلامی بگوید.
واقعا جای تأسف است، زیرا همین گونه روایات سست و ضعیف بوده که زمینه را برای ادعاهای گزاف مخبّطی چون سید علی محمد باب شیرازی، آماده ساخت و فیالمثل او استناد نمود به سورۀ مبارکۀ قیامت که خدا فرموده:
﴿وَجُمِعَ ٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ﴾ [القیامة: ٩]
«هنگامی که خورشید و ماه جمع شوند».
و گفت چون مراد از شمس، محمد و مراد از قمر، علی ÷ است، لذا اینکه خدا وعده داده این دو جمع گردند، مقصود من بودهام، زیرا این دو در من که نامم علیمحمد است، جمع شدهاند و مراد از قیامت نیز قیام من است!!!
٨- در خبر سیزدهم[٩٠] «روضه» نیز سهل دربارۀ سورۀ «غاشیه» ادعا کرده که امام صادق ÷ فرموده: منظور قیام حضرت قائم است، در حالی که پرواضح است سورۀ مکی «غاشیه» مربوط به روز رستاخیز است و هیچ ربطی به امام دوازدهم ندارد.
٩- در خبر ١٦٧ روضۀ کافی[٩١]، سهل روایتی به وضوح ضد قرآن نقل کرده و گفته است: امام موسی کاظم ÷ به «سماعه» فرمود: «إلینا إیاب الخلق وعلینا حسابهم، فما کان لهم من ذنب بینهم وبین الله عزوجل حتمنا على الله ترکه لنا فأجابنا إلى ذلك وما کان بینهم وبین الناس استوهبناه منهم، وأجابوا إلى ذلك وعوّضهم الله عزّوجلّ = بازگشت خلق به سوی ما است و محاسبۀ آنان با ماست، گناهانی که بین خود و خداوند عزوجل دارند، بر خداوند محتوم میسازیم که آن را به ما ببخشد، خداوند آنرا میپذیرد و گناهانی که بین خود و مردم دارند، از مردم میخواهیم که به ما ببخشند و آنان میپذیرند و خداوند بر ایشان جبران میکند[٩٢]»!!! واقعا نمیدانم چگونه ممکن است کسی به قرآن معتقد باشد و بتواند این روایت را بیهیچ مخالفت و توضیحی نقل کند و از ناقل آن اظهار بیزاری نکند؟!!
آیا این است معنی «الآثار الصحيحة عن الصادقین = آثار صحیح از امامان راستگو» که در مقدمۀ کتابش به دوستش وعده داده است[٩٣]؟! آیا کلینی در قرآن نخوانده که خداوند متعال به پیامبر اکرم ص میفرماید:
﴿مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: ٥٢]
«حساب آنان به هیچ وجه با تو نیست».
و یا میفرماید:
﴿إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّيۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ﴾ [الشعراء: ١١٣]
«حسابشان جز با خدایم نیست، اگر میدانستید».
و ﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم﴾ [الغاشیة: ٢٥-٢٦][٩٤]
«همانا بازگشتشان به سوی ما و آنگاه حسابشان با ماست».
و یا
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾ [الأحقاف: ٩]
«بگو: نو درآمد رسولان نیستم و نمیدانم با من و با شما چه میکنند».
و یا با استفهام انکاری به پیامبر میفرماید:
﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ﴾ [الزمر: ١٩]
«پس آیا تو کسی را که فرمان عذاب بر او واجب شده، از آتش دوزخ میرهانی».
آیا ممکن است امام بزرگوار حضرت کاظم ÷ چنین سخنی بگوید؟! آیا کلینی که به نقل از پسر «زیاد» این روایت را ثبت کرده، دوستدار امام ÷ بوده است؟.
١٠- در «وسائل» از سهل بن زیاد نقل شده که امام علیالنقی ÷ فرموده: «اهل قم و اهل آبه گناهانشان آمرزیده شده، زیرا جدم حضرت علی بن موسی الرضا ÷ را زیارت میکنند، آگاه باشید هرکس آن قبررا زیارت کند و به بدنش در آن راه قطرهای از باران برسد، خداوند بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند»[٩٥]. آیا مخالفت با قرآن و تعالیم اسلام بیش از این هم ممکن است؟ آیا ممکن است امام هدایت چنین کلامی بگوید؟!
١١- سهل بن زیاد از حضرت ابیالحسن ÷ روایت کرده که کسی به آن حضرت عرض کرد: «فدایت شوم، ما از شما آیاتی از قرآن را میشنویم که نزد ما آن چنان نیست و آن را چنانکه از شما به ما رسیده نمیخوانیم، آیا گناهکاریم؟ آن حضرت فرمود: چنانکه آموختهاید بخوانید، به زودی کسی خواهد آمد که به شما بیاموزد»[٩٦].
میگوئیم: اوّلاً: اصحاب پیامبر ص و علی ÷ آن حضرات را «جُعِلتُ فَداك = فدایت شوم» خطاب نمیکردند و آن بزرگواران چنین اجازهای به اصحاب خود نمیدادند، پس چگونه است، امامانی که کتاب کافی به ما معرّفی میکند، اجازه میدهند که این چنین مورد خطاب قرار گیرند؟!
ثانیاً: میپرسیم: شیعیانی که حضرت قائم را ندیدهاند و قبل از ظهور او از دنیا میروند، چه گناهی کردهاند که از قرآن اصلی محروم میمانند و بر آنها اتمام حجّت نمیشود؟
١٢ثالثاً: این تنها روایت «سهل» نیست که دلالت بر تحریف قرآن دارد از او روایات بسیاری نقل شده که از آنها رایحۀ تحریف قرآن استشمام میشود[٩٧]، از جمله حدیث ذیل در کافی:
راوی میگوید: از حضرت صادق ÷ دربارۀ آیۀ:
﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ ﴾ [المائدة: ٦]
«صورتها و دستهایتان را تا آرنجها بشویید».
پرسیدم، آن حضرت فرمود: تنزیل آن چنین نیست، همانا آیه این است: «فاغسلوا وجوهکم وأیدیکم من المرافق = صورتها و دستهایتان را از آرنجها بشویید» سپس دستش را از آرنجش به سوی انگشتانش کشید!![٩٨]
میپرسیم: چرا حقّ متعال خود به جای «إلى = تا» لفظ «مِنْ = از» را نفرمود و بیان آنرا بر عهدۀ امام صادق ÷ گذاشت؟ آیا درست است که خدا «مِنْ» قصد داشته باشد و «إلى» بفرماید، سپس امام بفرستد که به بندگان من بگو با اینکه «إلى» گفتهام، امّا مقصودم «مِنْ»بوده است؟!! فسبحان الله عما یقول الظالمون[٩٩].
میپرسیم: چرا علی ÷ در زمان حکومتش در مورد آیۀ مذکور أمت را تعلیم نداد و صورت صحیح آیه را بیان نفرمود؟ دیگر آنکه آیا حروف هم ظاهر و باطن دارند که بگوییم مثلا باطن «إلى»، «مِنْ» است و باید امام ÷ باطن و تأویل آن را بگوید؟ این روایت چنان مفتضح است که حتی مجلسی در «مرآة العقول» در شرح این حدیث اعتراف کرده بنا به این روایت، قراءت ائمه از این آیه چنین است!!
١٣- یکی دیگر از شاهکارهای «سهل» روایت مضمری است که کافی چنین ثبت کرده است[١٠٠]: «عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علی بن أسباط عن إسماعیل بن یسار عن بعض من رَواهُ، قال: إذا أحزنك أمر فقل في آخر سجودك: یا جبرئیل یا محمد، یا جبرئیل یا محمد – تکرر ذلك – اکفیاني ما أنا فیه فإنکما کافیانِ واحفظانی بإذن الله فإنکما حافظانِ = امام فرمود: چون چیزی تو را محزون سازد، در آخر سجدهات بگو: ای جبرئیل، ای محمد، ای جبرئیل، ای محمد ـ و آن را تکرار کن ـ مرا از مشکلی که در آنم کفایت کنید که همانا شما هر دو کافی هستید!! و مرا به إذن إلهی حفظ نمایید که همانا شما هر دو نگهدارندهاید»!![١٠١]
اینجانب در خطبهها و کتب خویش مکررا به این مطلب پرداختهام که اینگونه روایات کاملا ضد قرآن است. خداوند سبحان در قرآن میفرماید:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ﴾ [الزمر: ٣٦]
«آیا خداوند بندهاش را کافی نیست؟».
باید توجه داشت که این آیه با استفهام انکاری و توبیخی آمده که در اثبات کفایت خالق برای بندگان، دلالت آن از جملۀ خبریّه شدیدتر و قطعیتر اسـت. همچنیــن خداوند خطاب به بندگان فرموده:
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا﴾ [النساء: ٤٥]
«خداوند برای یاوری کافی است».
پس کافیبودن برای بندگان، از صفات حق متعال است، اما در این دعا غیرخدا کافی به شمار آمده است!! همچنین خداوند به پیامبر اکرم ص میفرماید:
﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ﴾ [الأنعام: ١٠٧]
«ما تو را حفیظ و نگه دارندة ایشان قرار ندادیم و تو وکیل ایشان نیستی».
و یا میفرماید:
﴿إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَفِيظٞ﴾ [هود: ٥٧]
«همانا پروردگارم مراقب و نگهدارندة هر چیزی است».
آیا ممکن است امام برخلاف قرآن سخن بگوید؟ با این همه میبینیم عدهای از قماش سهل بن زیاد و امثال او، از قول امام، غیرخدا از جمله جبرئیل و پیامبر و علی علیهم السلام را میخوانند و آنها را حافظ خویش و کافی قلمداد کرده و با قرآن ضدیت میکنند!! مَثَل اینگونه افراد همان است که قرآن فرموده:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ﴾ [الجمعه: ٥]
«مثل آنان که حامل تورات شدند آنگاه بدان عمل نکردند همچون درازگوشی است که کتابهایی بر دوش کشد، چه بد است وصف گروهی که آیات خدا را تکذیب کردند وخدا گروه ستمگران را هدایت نمیکند».
جالب است بدانید همین کلینی که این روایت «سهل» را نقل کرده که در آن غیر خدا را میخوانند، روایت زیر را نیز نقل کرده که مردم ما به آن توجه چندانی ندارند:
عن أبي عبدالله قال: إن الله – عزوجل – کره إلحاح الناس بعضهم علی بعض فی المسألة وأحبَّ ذلك لنفسه، إنّ الله – عزوجل – یحب أن یُسأل ویُطلب ما عنده = امام صادق ÷ فرمود: همانا خداوند ـ عزوجل ـ ناپسند میدارد که مردم از یکدیگر به اصرار چیزی بخواهند و این کار را برای خود میپسندد، خدای ـ عزوجل ـ دوست دارد که از او درخواست شود و از آنچه دارد بخواهند»[١٠٢].
١٤٢٧- لازم است بدانیم که صرفنظر از «اصول و روضۀ کافی» حدود هزار و سی و چهار حدیث، در فروع کافی از «سهل» روایت شده است، از این رو به منظور آنکه طلاب جوان فریب علمای سوء و متعصبین تفرقهجوی دکاندار را نخورده و برای استنباط احکام شرعی به روایات «سهل» اعتماد نکنند ضرور است که در مورد وی توضیحی بیاورم: ٢٨قدمای شیعه همگی سهل را تضعیف کردهاند ولی متأسفانه متأخرین میگویند گرچه «سهل» ضعیف است ولی اگر «علی بن محمد بن ابراهیم علان» یا ٨٧«محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدی» معروف به «محمد بن ابیعبدالله» یا «محمد بن حسن صفار» یا «محمد بن عقیل کلینی» از او روایت کنند، ضعف «سهل» جبران میشود!! بطلان این سخن واضح است زیرا هیچ یک از این افراد، علم غیب نداشته و معصوم نبودهاند و ممکن است فریب راوی ظاهرالصلاح را بخورند و سخنش را باور کنند، به عنوان مثال، - چنانکه برادر محقق ما جناب قلمداران نیز متذکّر شدهاند[١٠٣]- «محمد بن جعفر الأسدی» کسی است که علمای رجال دربارهاش گفتهاند: «إنه روی عن الضعفاء وکان یقول بالجبر والتشبیه = او از ضعفاء روایت میکند و [برخلاف شیعیان] قائل به جبر و تشبیه است»!! و یا «محمد بن عقیل کلینی» در کتب رجال مدح و ذمی از او مذکور نیست و حالش نامعلوم است و یا همین «محمدبن حسن صفّار» که ادعا میکنند در وثاقتش خلاف نیست[١٠٤]، از نقل روایت فردی چون احمد بن محمد برقی – که پدر و پسر هر دو ضعیفاند – ابایی ندارد،١٣١٤از جمله وی راوی این روایت مفتضح است: «... حدثني محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي قال: في روایة إسحاق بن عمار عن أبي عبدالله ÷ قال: سمعته یقول: من مضت له جمعة لم یقرأ فیها ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ ثم مات، مات على دین أبي لهب = محمدبن حسن صفار از احمد بن ابیعبدالله برقی برایم حدیثی نقل کرد که در روایت اسحاق بن عمار از امام صادق ÷ آمده است که شنیدم آن حضرت میفرمود: هر که جمعهای بر او بگذرد و او در [آن هفته] سورۀ توحید (اخلاص) را نخواند و بمیرد، بر دین «ابولهب» مرده است!![١٠٥]
این نمونهها برای ابطال سخن متأخرین کافی است و ثابت میکند که حتی ثقات نیز ممکن است فریبخورده و روایات نادرست و جعلی نقل کنند.
* حدیث ٣- حدیثی مرسل و طبعا بیاعتبار است. اما متن آن میگوید «معاویه» عقل نداشت بلکه شیطنت داشت که شبیه عقل است اما عقل نیست (= ولیست بالعقل). به نظر میرسد این حدیث را در واقع به منظور دفاع از معاویه ساخته باشند زیرا اگر معاویه شیطنت داشته و شیطنت نیز شبیه عقل بوده ولی از جنس عقل نباشد پس معاویه مکلف نبوده و طبعا معاقب نیز نخواهد بود!! پناه بر خدا از دوست نادان و دشمن دانا.
* حدیث ٤- یکی از روات آن «محمد بن یحیی» و دیگری «ابن فضال» است که دومی واقفی مذهب بوده است. اولی را در روایت بعدی و دومی را در حدیث پانزدهم همین باب معرفی میکنیم: إن شاء الله تعالی.
* حدیث ٥- راوی نخست «محمد بن یحیی» است که درهمین جا و قبل از بررسی روایت ششم با او آشنا میشویم. راوی بعدی «احمد بن محمد» مشترک و مجهول است که او از «ابن فضال» واقفی روایت کرده است. اما متن آن با قرآن موافق نیست زیرا میگوید: قومی که به ائمه محبت و علاقه دارند اما عزم راسخ (در لوازم این ابراز محبت) ندارند، معاتَب و مخاطب به تکالیف الهی نیستند!! در حالی که قرآن عقلای بالغ هر امتی را که رسولی بر ایشان فرستاده شده، مسؤول میداند و میفرماید:
﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾ [الأعراف: ٦ ]
«پس قطعا از کسانی که پیامبری برایشان فرستاده شده سؤال میکنیم و قطعا از پیامبران نیز سؤال میکنیم».
و دیگر آنکه محبت و رحمت و غفران الهی را مشروط به تبعیت و پیروی از پیامبر ص و شرع میداند نه صرف محبت به بزرگان دین چنانکه میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ﴾
[آل عمران: ٣١]
«بگو: اگر خدای را دوست میدارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد».
٢٩در اینجا مناسب است با کسی که این حدیث را برای «کلینی» نقل کرده، آشنا شویم:
٣٠ابوجعفر محمد بن یحیی العطّار القمی از مشایخ کلینی است با اینکه نجاشی دربارۀ وی فرموده: «از ضعفا روایت و بر مراسیل اعتماد میکند و اعتنایی ندارد که از چه کسی روایت أخذ میکند»، امّا اغلب او را مانند «علی بن ابراهیم[١٠٦]» بدون توجّه به منقولاتش توثیق کردهاند، با اینکه انحرافش آشکار است. ما در اینجا صرفاً به عنوان نمونه چند حدیث از احادیث او را ذکر میکنیم:
١٣١- در حدیث ٤٣٩ روضۀ کافی «محمّد بن یحیی» ناقل حدیثی است که راوی میگوید: شنیدم امام صادق ÷ آیۀ ٢١٤ سورۀ بقره را چنین میخواند: «وزلزلوا، ثم زلزلوا، حتی یقول الرسول...» و حتّی مجلسی در (مرآة العقول) در شرح این روایت میگوید: «یدل على أنه سقط عن الآیة قوله: «ثم زلزلوا» = حدیث دلالت دارد که عبارت «ثم زلزلوا» از آیه افتاده است»!!!
٢٣٢- در حدیث ٥٦٩ روضۀ کافی، همین جناب به امام باقر نسبت داده که چون «ابوبصیر» آیۀ ﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ...﴾ [التوبة: ١١٢] را تلاوت کرد، آن حضرت فرمود: «نه، بخوان: التائبین العابدین... تا آخر آیه»، از حضرتش پرسیدند، علت این قراءت چیست: فرمود: «اشتری من المؤمنین التائبین العابدین...»!!
٣٣٣- محمد بن یحیی ناقل روایت زیر است: محمد بن یحیی عن محمد بن الحسن عن عبدالرحمان بن أبي هاشم عن سالم بن سلمة قال: قرأ رجل على أبي عبدالله ÷ وأنا أستمع حروفا من القرآن لیس علی ما یقرؤها الناس: فقال أبوعبدالله ÷: کف عن هذه القراءة، واقرأ کما یقرأ الناس حتی یقوم القائم ÷ فإذا قام القائم ÷ قرأ کتاب الله – عز وجل – على حده وأخرج المصحف الذي کتبه علي ÷ و قال: أخرجه علِيّ إلى الناس حین فرغ منه وکتبه، فقال لهم: هذا کتاب الله عزوجل کما أنزله الله على محمد ص وقد جمعته من اللوحین، فقالوا: هو ذا عندنا مصحف جامع فیه القرآن، لا حاجة لنا فیه، فقال: أما والله ما ترونه بعد یومکم هذا أبداً، إنما کان عليَّ أن أخبرکم حین جمعته لتقرؤوه[١٠٧] = مردی نزد امام صادق ÷ قرآن میخواند و من شنیدم که حروفی از قرآن را چنان میخواند که مانند آنچه سایر مردم میخوانند نبود، حضرت صادق ÷ فرمود: از این قراءت دست بردار و چنان بخوان که سایر مردم میخوانند تا اینکه امام قائم ÷ قیام کند، و چون آن حضرت قیام کند کتاب خدا را به حد و اندازهاش خوانده و مصحفی را که حضرت علی ÷ نوشته، بیرون میآورد. امام فرمود: آن مصحف را علی ÷ پس از اینکه از نوشتنش فراغت یافت برای مردم بیرون آورد و فرمود: این کتاب خدای ـ عز وجل ـ است که آن را از دو لوح نوشتهام و آنچنان است که خداوند بر محمد ص نازل فرموده، مردم گفتند: ما مصحفی داریم که قرآن در آن است و ما را به این نیازی نیست. علی ÷ فرمود: اما سوگند به خدا از امروز به بعد هرگز آنرا نخواهید دید، همانا بر من لازم بود که چون آن را جمعآوری کردهام شما را از آن باخبر سازم»!!
٣٤ملاحظه کنید این راویان چه خیانتی به اسلام عزیز میکنند: أولا: در این روایت امام صادق ÷ به قاری نمیفرماید خطا خواندی و آیۀ قرآن چنین نیست بلکه میفرماید تا قیام قائم از این قراءت دست بردار! دیگر آنکه از کلام امام فهمیده میشود که قرآن موجود بر حد و اندازۀ واقعی خود نیست بلکه حد و اندازۀ آن در زمان قیام قائم آشکار میشود! در این صورت میتوان گفت که تا آن زمان حجت بر مردم تمام نمیشود زیرا هنگامی اتمام حجت میشود که قرآن کما أنزله الله علی محمد ص به مردم عرضه شود!! مهمتر اینکه خداوند چرا راضی شد تا قبل از قیام قائم مردم از آخرین کتاب آسمانی محروم بمانند و حتی آخرین کتاب نیز کما أنزله الله به مردم نرسد؟ آیا بهتر از این میتوان تیشه به ریشۀ اسلام زد؟
ثانیاً: امام چرا قاری را از قراءت قرآن اصلی و اصیل بازداشت، او که منکر نبود و از قرآن اصیل اظهار بینیازی نکرده بود، چرا امام او را از قرآن اصلی محروم گذاشت؟!
ثالثاً: قاری آن قرآن را از کجا آورده بود، اگر امام خود قرآن مذکور را به او داده بود تا وی از قرآن اصلی بهرهمند شود پس چرا او را از قراءتش بازداشت و اگرنه، قرآن مزبور از کجا به دست او رسیده بود؟
١٥مخفی نماند با اینکه برخی از علمای بزرگ شیعه، از جمله «سیدمرتضی علی الهدی» و «شیخ طبرسی» در مقدمۀ تفسیر «مجمع البیان» گفتهاند روایات تحریفیه از مجعولات فرقۀ «حشویه» است که در کتب امامیه وارد شده و به کلی فاقد اعتبار و مطرود است، اما متأسفانه بسیاری از علماء برای دفاع از اینگونه روایات بدون ذکر هیچ شاهد و دلیلی، من عندی به توجیه این اخبار میپردازند ومثلا میگویند مراد از روایاتی نظیر روایت فوق آن است که در مصحف مذکور توضیح و تفسیر آیات إلهی نیز مکتوب بوده است! در حالی که اگر چنین میبود بر علی ÷ واجب میشد که اشتباه مردم را گوشزد نموده و بفرماید اما مصحف من همراه با تفاسیر است ولی چنین نفرمود و سکوت کرد! اگر این تفسیر مایۀ هدایت مردم بود، چرا علی ÷ زود قهر کرده و امت اسلام را از آن محروم گذاشت و حتی در دوران خلافت خویش که مردم با علاقۀ شدید به او روی آوردند در معرفی مصحف مفسَّر خویش، اقدامی نکرد و حتی آن را به پیروان نزدیک خویش از قبیل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار نداد.
مهمتر از اینکه چرا پیامبر در غدیر خم و دیگر خطب اواخر عمر دربارۀ این قرآن سفارشی نکرد و مردم را از آن بیاطلاع گذاشت؟
دیگر آنکه میگویند: در مصحف مذکور ترتیب آیات سُوَر به گونهای دیگر بوده است. اما نه تنها این ادعا فاقد دلیل است بلکه برخلاف آن، شواهد و مدارک بسیار هست. چنانکه «ابوعبدالله زنجانی» در «تاریخ القرآن» و سید ابوالقاسم خویی در تفسیر «البیان» و یا «شیخ طبرسی» در مقدمۀ تفسیر «مجمعالبیان» از «سید مرتضی» نقل کرده قرآن با همین تألیف و ترتیب کنونی که در اختیار مسلمین است در زمان حیات پربرکت رسول خدا ص خوانده و حفظ میشد و گروهی از صحابه مأمور حفظ قرآن بودند و سور قرآنی را بر پیامبر ص عرضه داشته و نزد آن حضرت تلاوت میکردند و آنان چند بار قرآن را بر پیامبر ص خوانده و ختم کردند.
همۀ این حقایق دال بر آن است که قرآن در اواخر عمر برکتخیز پیامبر به صورت مجموعهای منظم شده بود و پراکنده و نامرتب نبود. اگر ترتیب کنونی و تقدیم و تأخیر آیات مورد قبول و تأیید پیامبر نبود حتما و بیتردید آن حضرت به اصحاب خویش تذکر میداد.
در منابع مذکور و سایر کتب حتی نام کسانی که در زمان پیامبر سورههای قرآن را مینوشتند ذکر شده و این خود دلیلی است قاطع بر اینکه حتی ترتیب آیات هر سوره تحت نظر پیامبر ص بوده است[١٠٨]. و سخن آنان که میگویند تقدیم و تأخیر آیات سورهها در مصحف علی ÷ طور دیگری بوده ادعایی بیدلیل بلکه برخلاف حقایق تاریخی است.
امّا اگر ادّعا شود که تفاوت قرآن مجموع علی ÷ با قرآن موجود صرفا در رعایت ترتیب نزول سورهها بوده است و اگر قرآن کنونی بنا به ترتیب نزول سورهها مرتب میشد حقایقی از قرآن مجید فهمیده میشد که اینک فهمیده نمیشود، در این صورت نیز چنانکه قبلا گفتیم واجب بود که حضرتش از پای ننشیند و به صرف اظهار بینیازی مردم از آن، مصحف مذکور را پنهان نکند و لاأقل در زمان حکومتش مردم را به آن دعوت کند تا لاأقل مسلمانان مستعد از مزایای آن محروم نمانند. مگر امام هدایت برای حفظ اسلام «کما أنزله الله وجاء به النبي» نیست، پس چگونه ممکن است امام هدایت در این گونه موارد سکوت کند و اسلام و قرآن را چنانکه مرضیّ خداست به مردم نرساند؟ پس معلوم میشود آن حضرت چنین وظیفهای نداشته، و وظیفهاش در این مورد همان بوده که آن را به نحو احسن انجام داده چنانکه از مسلمات تاریخی است که آن حضرت مردم را به همین قرآن که بین امّت است دعوت میفرمود. بنابراین، شکی نیست که قرآنی که فعلاً در دسترس یک میلیارد جمعیت مسلمان جهان است به همان کیفیّتی است که رسول خدا ص به آن دستور داده و همان قرآنی است که با نظارت و تأیید و تصویب علی ÷ و سایر خاندان پیامبر و اصحاب آن حضرت تهیه شده است.
٤- محمّد بن یحیی از امام صادق ÷ روایت کرده که أبوأسامه میگوید: شنیدم آن حضرت میفرماید: ٣٥هر که هنگام خواب صد بار سورۀ توحید (= الإخلاص) را بخواند گناهان پنجاه سال گذشتۀ او آمرزیده میشود! «یحیی حلبی» میگوید: همین مسأله را از «سماعه» نیز پرسیدم، وی گفت: «ابوبصیر» به من گفته است که من نیز شنیدم که امام صادق چنین میگوید و [حتی] به من فرمود: اگر تو خود این کار را تجربه کنی مییابی که درست است!![١٠٩]
٣٦این روایت را محمد بن یحیی یک بار به امام صادق ÷ رسانده و بار دیگر مضمون حدیث را از طریق آن حضرت به پیامبر ص نسبت داده است[١١٠]. امّا جالب است که همین محمد بن یحیی ضمن روایتی از امام باقر نقل کرده که هر کس سورۀ اخلاص را صدبار بخواند گناهان بیست و پنج سال او آمرزیده میشود!![١١١]
آری، چنین کسی را توثیق کردهاند؟!! و بسیاری از روایات کافی از همین مرد است!
٥- محمد بن یحیی روایتی طولانی نقل کرده که کذب آن أظهر من الشمس است. در این حدیث[١١٢] امیرالمؤمنین قسم یاد کرده که هرگونه حرز و دعایی که برای نجات از حریق یا غرق شدن و یا سرقت و یا گریختن چهارپا از نزد صاحبش و پیداکردن شیء گمشده یا بندۀ فراری و..... بخواهید در قرآن هست!! از جمله مردی برخاست و به آن حضرت عرض کرد: منطقۀ من محل تردّد درندگان است و آنها به منزلم میآیند و تا طعمهای از آنجا نگیرند نمیروند!! امام ÷ به او فرمود: آیات ١٢٨ و ١٢٩ سورۀ توبه را بخوان!! دیگری برخاست و گفت: در شکمم مایعی زردرنگ هست، آیا شفا دارد؟ آن حضرت فرمود: آری، بیآنکه درهم و دیناری خرج کنی، آیةالکرسی را روی شکمت بنویس سپس آن را میشویی و آن آب را مینوشی!! [جای اطباء خالی که بیایند و از این گونه روایات نحوۀ معالجۀ امراض معده را بیاموزند] و هکذا عدهای برخاستند و برای حیوان گمشده و یا بردۀ فراری خویش و یا برای نجات از حریق و..... دعاهایی خواستند و حضرت به ایشان پاسخ داد، جالب است که همۀ آنها به محل زندگی خویش بازگشتند و آیات مربوطه را خواندند ومثلا شیء گمشدۀ خود و یا بردۀ فراری را یافتند و فردی که در مورد حریق سؤال کرده بود از آتشسوزی نجات یافت و إلی آخر [راوی از کجا این ماجراها را دانسته است، مگر یکایک حاضرین آن جلسه را تعقیب میکرده است که بداند چه بر سرشان آمده و یا اینکه آیۀ مربوطه را خواندهاند یا نه؟] سپس در آخر حدیث بیآنکه کسی سؤال کند، علی ÷ فرمود: هرکس در بیابانی آیۀ ٥٤ سورۀ اعراف را بخواند، شیاطین از او دور میشوند. یکی از مردان حاضر در جلسه، شب به ویرانهای رسید و همانجا خوابید و آیۀ سورۀ اعراف را نخواند، شیطان با رفیقش به سراغ آن مرد آمد و بینیاش را گرفت، رفیق شیطان به وی گفت: مهلتش بده [چرا چنین گفت مگر رفیق شیطان و دشمن مؤمنین نبود، پس چرا از شیطان خواست که به او مهلت دهد؟] آن مرد از خواب پرید و آیۀ مذکور را خواند، شیطان به رفیقش گفت: خدا بینیات را به خاک مالید، از او تا صبح پاسداری کن [آن مرد چگونه گفتگوی شیطان با همکارش را میشنید؟!] چون صبح شد، مرد نزد علی ÷ آمد و او را از ماجرا باخبر ساخت و گفت: در کلامت شفا و راستی یافتم پس از طلوع خورشید مجددا به آنجا رفت و در آن جای، مقداری از موی شیطان را روی زمین دید!! [مگر شیطان قابل رؤیت است که مویش روی زمین دیده شود، البته اگر شیطان مو داشته باشد] درحالی که بنا به آیات ما شیاطین را نمیبینیم. [الأعراف: ٢٧].
خوانندۀ گرامی اگر کسی این افسانۀ محمد بن یحیی را باور کرده و سپس به یکی از مواردی که در حدیث آمده عمل کند (فیالمثل در مورد معالجۀ شکم و امثال آن) و نتیجۀ مطلوب عائد نشود، چه تأثیر نامطلوبی بر روحیّۀ او خواهد گذاشت؟ آیا به اصل دیانت بدگمان نخواهد شد؟ بعید نیست اینگونه روایات را به همین منظور جعل کرده باشند. ملاحظه کنید چگونه کتاب إلهی را که برای هدایت مردم نازل شده، به بازی گرفتهاند؟!
٦- محمد بن یحیی راوی حدیث ضد قرآنی زیر است: عن أبیعبدالله ÷ قال، قال رسول الله ص:«إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدي فأظهروا البراءة منهم وأکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقيعة وباهتوهم کیلا یطمعوا في الفساد في الإسلام ویحذرهم الناس ولا یتعلّمون من بدعهم، یکتب الله لکم بذلك الحسنات ویرفع لکم به الدرجات في الآخرة = هرگاه پس از من اهل شک و بدعت را دیدید از آنان اظهار بیزاری کنید و دشنامگویی و بدگویی و غیبت آنان را بسیار سازید وبه ایشان بهتان زنید تا به افساد در اسلام طمع نورزند و [در نتیجه] مردم از آنان حذر کرده و بدعتهایشان را نیاموزند، [اگر چنین کنید] خدا به سبب این اعمال برایتان حسنات نوشته و درجات شما را در آخرت بالا میبرد»!!![١١٣]
اولاً: این روایت کاملاً مخالف است با آیۀ مبارکه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ﴾﴾ [المائدة: ٨]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای خدا قیام و اقدام کنید و به عدالت گواهی دهید و دشمنی با گروهی شما را وادار نسازد که عدالت نکنید، دادگری کنید که به تقوی نزدیکتر است».
آیۀ مذکور ما را از ظلم به دشمن نهی میفرماید.
ثانیاً: اگر ما به آنان بهتان زده و ناسزا گفته و بدگویی کنیم، آنان نیز به خود اجازه میدهند که دربارۀ مقدسات ما، ناروا بگویند که این نیز مخالف است با آیۀ:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾
[الأنعام: ١٠٨]
«کسانی را که غیر خدا را میخوانند، ناسزا مگویید که [آنان نیز] با دشمنی و بر اثر نادانی، خداوند را ناروا گویند».
ثالثاً: بهتان زدن از انواع کذب است که آن نیز عملی نکوهیده و حرام است.
رابعاً: چرا پیامبر حتی نسبت به متنبیان زمان خود چنین نکرد و چرا علی ÷ هنگام مواجهۀ سپاهش با سپاه معاویه نه تنها به این حدیث عمل نکرد بلکه برخلاف مفاد حدیث مذکور بهسپاهیان خود فرمود: «إنّي أکره لکم أن تکونوا سبّابین = همانا خوش ندارم که دشنامگو باشید» (نهجالبلاغه/خطبۀ ٢٠٦) آیا آن حضرت نمیخواست که برای سپاهیانش حسنات نوشته شود و درجاتشان در آخرت بالاتر رود؟!
خامساً: پس چرا کلینی از امام باقر ÷ روایت کرده که فرمود: «إن الله یبغض الفاحش المتفحّش = همانا خداوند خشم میگیرد بر ناسزاگوی بیهودهگو»[١١٤] و یا روایت کرده که امام صادق از قول پیامبر فرموده: «إن الفحش لو کان مثالا (ممثّلا) لکان مثال سوء = همانا دشنام اگر مجسّم شود و صورت پذیرد، صورت بدی خواهد داشت»[١١٥]. و باز از امام صادق ÷ روایت کرده که «البذاء من الجفاء والجفاء في النّار= بدزبانی جفاکردن و [جزای] جفاکاری در آتش است»[١١٦]. و از همه جالبتر اینکه چرا خود «محمد بن یحیی» از امام صادق ÷ روایت کرده که: «إن الفحش والبذاء والسّلاطة من النفاق = همانا ناسزاگویی و بدزبانی و سلیطگی از نفاق است»[١١٧].
خوانندۀ عزیز این ارمغان «محمد بن یحیی» به کتب حدیث، به قدری رسواست که حتی برخی از مترجمین و حاشیه نویسان و شُرّاح کافی ناگزیر شدهاند فعل «باهتوا» را به معنای «ابهتوا» بگیرند و بگویند که منظور آن است که «با دلایل قوی آنها را مبهوت نمایید». امّا صرف نظر از اینکه این معنا با سیاق جملات قبل و بعد، تناسب چندانی ندارد، لازم است بدانیم که گرچه مادۀ بهت به معنای مطلق «حیرت و بهت و تعجب» نیز استعمال شده است[١١٨] امّا چنانکه در معاجم و کتب لغت آمده این ماده اگر به باب مفاعله نقل شود به معنای افتراءبستن و تهمت و بهتانزدن است. «ابن منظور» درلسانالعرب مینویسد: (باهته = استقبله بأمر یفذفه به وهو منه بريء لایعلمه فیبهت = با افترائی که بر او میبندد و او از آن بیاطلاع است با وی روبرو شده و او مبهوت میشود) در أقربالموارد نیز آمدهاست: (باهت = أتى بالبهتان فلانا: حیّره بما یفتري علیه من الکذب = فلانیرا بهتان زد و او را با دروغی که بر او افتراء میبست حیران ساخت).
نکتۀ مهمتری که باید توجّه خوانندگان را بدان جلب کنیم، این است که حدیث رسوای فوق به لحاظ سند معیوب نیست!! ویا به عبارت واضحتر برای آن سندی نیکو تراشیدهاند!!. عدم توجّه به اشکالات متن سبب شده که عالم مشهوری همچون شیخ مرتضی انصاری در کتب مکاسب که از کتب درسی طلّاب است، به این حدیث استناد کرده است!! ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾. به همین سبب چنانکه در مقدّمه نیز گفتهایم[١١٩]، همواره باید توجه داشت که در مطالعۀ احادیث، بررسی متن بر تحقیق در سند، تقدم دارد. (فتدبّر جدّا).
٣٧١٦١٧* حدیث ٦- یکی از رُوات آن «سیف بن عمیره» است که او این روایت را از فردی فطحی مذهب به نام «اسحاق بن عمّار» روایت کرده است و هر دو ضعیفاند. در اینجا راوی اوّل را معرّفی میکنیم تا معلوم شود که رُوات احادیث «کافی» چه کسانی هستند.
٣٨سیف بن عمیره را «ممقانی» به نقل از کتاب «کشف الرموز» مورد لعن أئمّه علیهم السلام معرفی کرده امّا جناب «کلینی» روایت چنین کسی را در کتاب خود جمع کرده است!! از آن جمله است خبر ششم و هفتم باب ١٧٣ جلد اول کافی که میگوید: امام صادق ÷ فرموده که خدا شَبَح یا شبیه امام قائم را به ملائک نشان داد و فرمود: با او از قاتلین حسین ÷ انتقام میگیرم[١٢٠]. در حالی که تا زمانی که قاتلین امام حسین ÷ زنده بودند امام قائم ظهور نکرده و طبعاً در وقت ظهور او نیز قاتلین آن بزرگوار در دنیا نیستند!!
و یا در روایت هفتم همان باب از قول امام باقر ÷ میگوید که آن حضرت فرمود: هنگامی که نصرت إلهی بر امام حسین ÷ نازل شد و میان زمین و آسمان بود (تا به آن حضرت برسد) [مگر نصرت إلهی جسمیّت دارد که لازم باشد مسافتی را طی کند و میان زمین و آسمان قرار گیرد؟!!] آن حضرت مخیّر شد بین اینکه یاری شود و یا شهادت و لقاء إلهی را برگزیند و او کشتهشدن را اختیار کرد[١٢١]. در صورتی که این سخن برخلاف عقل و قرآن است، زیرا خداوند برای دفع کفار و ستمگران و بسط عدالت و نشر اسلام، مسلمین را به جهاد امر فرموده و هدف سیدالشهداء، جهاد فی سبیلالله بوده نه صرف کشتهشدن!
مگر پیروزی مؤمنین بر کفار و ظلمه با لقاء إلهی منافات دارد؟ آیا پیامبر ص و علی ÷ و سایر اصحاب پیامبر که در اکثر غزوات پیروز شدند به لقاء إلهی نائل نمیشوند؟ پس چرا قرآن کریم صرف شرکت در جهاد فی سبیل الله را موجب اجر و ثواب الهی دانسته و آن را به کشتهشدن، مشروط نکرده است؟!
پدر بزرگوار آن حضرت، یعنی امیرالمؤمنین ÷ نیز هدف از جهاد خویش را کشتهشدن ندانسته بلکه خطاب به «عمرو بن عاص» فرموده: «فإن یُمَکِّنِّی الله منكَ ومن ابن أبي سفیان أجزکما بما قدّمتُما وإن تعجزا وتبقیا فما أمامکما شرّ لکما = اگر خدا مرا بر تو و فرزند ابیسفیان چیره سازد، شما را به سبب کارهایی که کردهاید مجازات میکنم و اگر شما مرا ناتوان ساختید و باقی ماندید، در این صورت آنچه در پیش دارید (= عذاب آخرت) برایتان بدتر است» (نهجالبلاغه/ نامۀ ٣٩). ملاحظه میفرمایید که امام کشتهشدن را نخواسته است بلکه هدف آن بزرگوار مجازات بُغات و مجرمین و بسط عدالت بوده است. لازم است خوانندگان عزیز کتاب شهید جاوید و کتاب پیرامون نظر دکتر شریعتی دربارة کتاب شهید جاوید تألیف «صالحی نجفی آبادی» را مطالعه کنند، تا بدانند اینگونه روایات چقدر از حقیقت دور است[١٢٢].
٣٩١٨* حدیث ٧- اوّلین راوی این حدیث احمد بن محمّد بن خالد برقی است که او را پیش از بررسی حدیث بعدی معرّفی میکنیم. راوی سوّم یکی از دروغگویان معروف موسوم به «محمّد بن سِنان»[١٢٣] است و او نقل کرده از «أبی الجارود» که فاسد المذهب و رئیس مذهب «جارودیّه» و «سُرحوبیّه» است و با «ابوالسّرایا» خروج کرد و عدّۀ بسیاری از مسلمین را به کشتن داد. گفتهاند: او شرابخوار و با کافرین دوست بوده و حضرت صادق ÷ او را لعن کرد و فرمود: او کورقلب و بیبصیرت بوده است. و گفتهاند: امام باقر نیز او را «سُرحوب» (= شغال) نامیده است[١٢٤]. ابن الغضائری او را در زمرۀ ضعفاء آورده. تعجّب است از کلینی که مکرّراً از چنین اشخاصی روایت میکند! اینک به معرّفی اولین راوی حدیث میپردازیم:
ابوجعفر احمد بن محمّد بن خالد البرقی به قول نجاشی و شیخ طوسی و غضائری از ضعفاء و مجروحین بسیار نقل میکند و به احادیث مرسل و کتب نامعتبر اعتماد کرده و از نقل احادیث غُلات و زنادقه ابایی نداشته و به اینکه حدیث را از چه کسی اخذ میکند، توجّهی ندارد و علمای قم مدتی او را از شهر اخراج کردند. از جمله روایت فوق را از دروغگویی رسوا به نام «محمّد بن سنان» نقل کرده است. استاد «بهبودی» میگوید: پس از اینکه در روایات او تحقیق کردم، دریافتم که وی بسیاری از روایات خود را از کتب ساختگی که به نام ثقات جعل کردهاند، نقل میکند. حتی «ابوجعفر محمّد بن حسن صفّار» که خود نیز در اخذ حدیث متساهل بود، او را ثقه نمیداند[١٢٥].
* حدیث ٨- راوی نخست یعنی «علی بن محمّد بن عبدالله» مهمل و مجهول و راوی دوّم «إبراهیم بن إسحاق الأحمر» ضعیف است و او روایت کرده از «محمّد بن سلیمان الدّیلمی» که او نیز ضعیف است و هر دو را در همین جا و پیش از بررسی روایت بعدی معرّفی میکنیم:
٤٠أبوإسحاق إبراهیم بن إسحاق الأحمری النّهاوندی را شیخ طوسی در کتاب فهرست، ضعیف و در دینش متّهم دانسته است. نجاشی و علّامۀ حلّی و ممقانی و غضائری نیز او را ضعیف شمردهاند. ولی متأسّفانه در کتب مزار از او روایات بسیاری نقل شده است. از جمله وی ادّعا کرده که امام رضا ÷ فرموده: هر کس مرا زیارت کند من سه جا در قیامت او را از خوف نجات میدهم: در وقت پرواز نامۀ اعمال، در صراط و نزد میزان!![١٢٦]
اکنون ببینیم این حدیث با کتاب خدا موافق است یاخیر؟ خداوند دربارۀ قیامت فرموده:
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ﴾ [الانفطار: ١٩]
«روزی که هیچ کس برای دیگری کاری نتواند و فرمان در آن روز مخصوص پروردگار است».
و حتی به رسول گرامی خویش با استفهام انکاری فرموده:
﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ﴾ [الزمر: ١٩]
«آیا کسی را که کلمة عذاب بر او ثابت شده؟ آیا تو آن را که در آتش است میرهانی؟».
و فرموده:
﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ صَفّٗاۖ لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا﴾ [النبأ: ٣٨]
«روزی که روح و فرشتگان صفزده بایستند و سخن نگویند مگر آنکه حضرت رحمان او را رخصت دهد و گفتاری درست بگوید».
٤١ملاحظه میکنید که در قیامت حتی روحالأمین و سایر ملائکه جز به إذن إلهی تکلّم نمیکنند و باید صواب بگویند، یعنی طبق قانون خدا سخن بگویند، حال بنگرید با اینگونه روایات ضد قرآن که رُوات آنها ضعیف و فاسدالمذهباند، هر بزهکار خیانتپیشه را به امید استخلاص از عذاب الهی، روانۀ خراسان کردهاند!! مگر در قرآن نخواندهاند که خدا دربارۀ همسران حضرت نوح و لوط س میفرماید:
﴿فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ﴾ [التّحریم: ١٠]
«آن دو زن به آن دو [پیغمبر] خیانت کردند و آن دو [پیامبر] در برابر خدا هیچ کاری برای آن دو زن نکرده و بینیازشان ننمودند و گفته شد: با واردشوندگان داخل آتش [دوزخ] شوید».
آیا اینان خداوند متعال را به قدر امام رؤوف و مهربان نمیدانند که حتما لازم باشد انسان به زیارت قبر امام برود تا مشمول رحمت إلهی شود؟ به هر حال نمیتوان قرآن را که میفرماید:
﴿كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ﴾ [الطور: ٢١]
و میفرماید:
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ﴾ [المدثر: ٣٨]
«هر کس در گرو اعمال خویش است».
با این روایات ضعیف نادیده گرفت. از قرآن چنین استنباط میشود که در قیامت جُز ایمان و عمل صالح به درد انسان نمیخورد.
٤٢١٩٢٠دومین راوی که معرفی میکنیم ابوعبدالله محمد بن سلیمان الأزدی الدیلمی البصری فرزند «سلیمان بن عبدالله الدیلمی» است که او نیز از غُلات بزرگ و کذّاب بود. علمای رجال از قبیل نجاشی و شیخ طوسی و کشی او را تضعیف کردهاند. نجاشی دربارۀ فرزند او یعنی «محمد» فرموده: ضعیف و اهل غُلُوّ است. ابن الغضائری و علامۀ حلی و ابن داوود نیز او را از ضعفاء شمرده و گفتهاند به او اعتماد نمیشود. این مرد از ناقلین روایات تحریفیه است که همین برای رسوایی او کافی است، از جملۀ روایات او حدیثی است که با شمارۀ ١١ در «روضۀ کافی» با این سند ثبت شده: «عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن سلیمان الدیلمي البصري عن أبیه عن أبي بصیر.....» سپس راوی میگوید: نزد امام صادق ÷ این قول خداوند ـ عزوجل ـ را خواندم که میفرماید:
﴿هَٰذَا كِتَٰبُنَا يَنطِقُ عَلَيۡكُم بِٱلۡحَقِّۚ ﴾ [الجاثیة: ٢٩]
«این کتاب ماست که [در قیامت] علیه شما و مطابق حقیقت سخن میگوید».
امام فرمود: کتاب سخن نگفته و هرگز سخن نمیگوید و رسول الله است که ناطق به کتاب الهی است. خداوند فرموده: «هذا کتّابُنا ینطق علیکم بالحق» گفتم: فدایت شوم ما آیه را چنین نمیخوانیم، امام فرمود: «هکذا والله نزل به جبرئیل على محمّد ص ولکنّه فیما حرّف من کتاب الله = سوگند به خدا، جبرئیل آیه را این چنین بر محمد ص نازل کرده ولی این از مواردی است که در کتاب خدا تحریف شدهاست!!![١٢٧]
٤٣برای اینکه معلوم شود که محال است امام چنین سخن ناسنجیدهای بگوید و آشکار شود که راوی با این حدیث چه ظلمی در حق امام کرده است آیۀ مذکور و دو آیه پس از آن را میآوریم:
﴿هَٰذَا كِتَٰبُنَا يَنطِقُ عَلَيۡكُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّا كُنَّا نَسۡتَنسِخُ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٩ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَيُدۡخِلُهُمۡ رَبُّهُمۡ فِي رَحۡمَتِهِۦۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِينُ ٣٠ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَفَلَمۡ تَكُنۡ ءَايَٰتِي تُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ وَكُنتُمۡ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِينَ﴾ [الجاثیة: ٢٩-٣١]
«این کتاب ماست که [در قیامت] علیه شما و مطابق حقیقت سخن میگوید، ما از آنچه انجام میدادید نسخه برمیداشتیم [و بنا به آنچه در کتاب ثبت شده دو گروه خواهید شد] و کسانی که ایمان آورده و کردار نیک کردند، پروردگارشان آنان را در رحمت خویش وارد سازد که همان کامیابی آشکار است و اما آنان که کفر ورزیدند [بدیشان گفته شود:] آیا آیاتم بر شما تلاوت نمیشد؟ و شما تکبّر ورزیدید و گروهی بزهکار بودید».
واضح است که منظور از نطق کتاب، دلالت آن است و در مقطع آیۀ ٢٩ نیز به «استنساخ» تصریح شده که به وضوح تمام میرساند که منظور از کتاب، شخص نمیتواند بود.
٢١همین کذاب در باب ١٦٥ جلد اول کافی نقل کرده است که امام صادق ÷ آیۀ اول و دوم سورۀ مبارکۀ «معارج» را چنین تلاوت کرد: «سأل سائل بعذاب واقع للکافرین [بولایة علي] لیس له دافع» سپس فرمود: «هکذا والله نزل بها جبرئیل ÷ على محمد ص = سوگند به خدا، آیه را جبرئیل این چنین بر محمد ص نازل کرد»!![١٢٨]
همو در روایت ١٨ روضۀ کافی آیۀ فوق را باز به همین صورت محرف نقل کرده و ادعا میکند که امام سوگند خورد که آیه بدین صورت بر پیامبر نازل شده و همین طور در مصحف فاطمه ثبت شده است!!! (وهکذا والله نزل بها جبرئیل على محمد ص وهکذا هو والله مثبَت فی مصحف فاطمة – علیها السّلام -).
در حالی که این سوره، مکی است و در آن وقت ولایت علی ÷ و خلافت او مطرح نبوده و ذکر این مسأله با سیاق آیات سورۀ «معارج» تناسب ندارد.
٢٢* حدیث ٩- راوی نخست «علی بن ابراهیم» است که او را در همینجا و پیش از بررسی روایت بعدی معرفی میکنیم و او روایت کرده از «نوفلی» که از غُلات بوده و علامۀ حلی او را از مذمومین و مجروحین شمرده و او نقل کرده از «سکونی» که قاضی موصل و از اهل سنّت بوده است. اینک معرفی راوی نخست:
٤٤ علی بن ابراهیم قمی از مشایخ کلینی است. از وی تفسیری روایی نیز باقی مانده است[١٢٩]. متأسفانه او را ثقه دانستهاند، در حالی که اخبار منقولۀ او غالبا خرافی و غلوآمیز و ضد قرآن است. او کسی است که قرآن را محرَّف میداند!!! و به همین دلیل به نظر ما از تمام ضعفا ضعیفتر است. مثلا سورۀ مبارکۀ حمد (= فاتحة الکتاب) را که بر تمام مسلمین واجب بود آن را فراگیرند و هر روز آن را در نمازهایشان قراءت کنند و مردم معاصر پیامبر ص هر روز در نمازهای واجب آن را از زبان مبارک رسول خدا ص میشنیدهاند و تمام مسلمین لاحقین از سابقین سورۀ «حمد» را گرفته و حفظ و نقل کردهاند و تواتر آن از هر خبر متواتری قویتر است، این جناب به شکل کنونیاش اطمینان ندارد و صدر آیۀ هفتم را که «صراط الذین أنعمت علیهم» و ذیل همین آیه را که «ولا الضّالین» است به صورت «صراط من أنعمت علیهم... و غیر الضالین» نقل کرده است!!!
خوانندۀ عزیز اندکی تدبّر کن که اگر سر سوزنی در این سوره تردید باشد، میتوان در تمام مطالب اسلامی و آیات قرآن تردید کرد و تیشه به ریشۀ اصل اسلام زد!! آیا ناقلین چنین اخباری خیرخواه اسلام بودهاند؟ به راستی مقصودشان از ذکر چنین روایتی چه بوده است؟!!
در زمان ما عدهای سادهلوح نادان که عقل خود را تعطیل کردهاند، بنا به اینگونه روایات، دکان تفرقه باز کرده و برای خود گروهی تشکیل داده و از سایر مسلمین جدا شدهاند و در نماز خود «صراط من أنعمت علیهم.... و غیرالضّالّین» میخوانند!! این است حاصل روایتی که جناب «علی بن ابراهیم» برای مسلمین به ارمغان آورده!! آری، چنین کسی را ثقه معرفی کردهاند؟!
البته روایات تحریفیه که این جناب نقل کرده بسیار است، از آنجمله، در حدیث ٢٤٧ روضۀ کافی از او نقل شده که:تلوت عند أبي عبدالله ÷ ذوا عدل منکم فقال: «ذوعدل منکم»، هذا مما أخطأت فیه الکُتّاب = نزد امام صادق ÷ تلاوت کردم
﴿ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ ﴾ [المائدة: ٩٥]
«دو عادل از شما».
٤٥فرمود:«ذوعدل منکم= عادلی از شما» این از اشتباهات کاتبین[قرآن] است.!![١٣٠]
به نظر ما یکی از بهترین طرق شناسایی رُوات، همان منقولات آنهاست. از این رو به نظر ما اعتماد به کسی که چنین روایتی را بدون هیچگونه مخالفتی با آن، ذکر کرده، درست نیست و ثقه شمردن او را نوعی مخالفت با قرآن و بیاحترامی به کتاب خدا میدانیم.
بسیار مایۀ تعجب است که برخی از متعصبین میگویند چون «علی بن ابراهیم قمی» در مقدمۀ تفسیرش گفته است: «ما اخبار و احادیثی را از معصومین نقل کردهایم که از طریق مشایخ و ثقات به دست ما رسیده است» و یا چون «جعفر بن قولویه»[١٣١] - مؤلف «کامل الزیارات» ادعا کرده: «من فقط از رُوات معتمد نقل میکنم»، پس روایات اینان قابل اعتماد است. در حالی که پرواضح است که این افراد، معصوم و مبرّاء از خطا نبودهاند و چه بسا کسی را ثقه میپنداشتهاند که در واقع چنین نبوده و یا در نقل خود به خطا دچار شده و این افراد به خطایش واقف نبودهاند، از این رو صرف اینکه این دو تن یا امثال آن دو کسی را ثقه پنداشتهاند نباید ما را از تعقّل و تأمّل در منقولات آنها بازدارد و باعث شود که بدون توجه به متن احادیث به صرف نقل روایتی توسط «علی بن ابراهیم» یا «ابن قولویه» روایت مذکور را بپذیریم. مثلا همین آقای علی بن ابراهیم اخبار کاملا خرافی را به بسیاری از آیات قرآن نسبت داده، از جمله دربارۀ آیۀ
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾ [البقرة: ٢٦]
«همانا خدای شرم نمیکند [برای هدایت بندگان] از اینکه به پشهای یا فراتر از آن، مثال زند».
٢٣میگوید: امام صادق فرمود: خداوند برای علی ÷ این امثال را آورده است و منظور از پشه امیرالمؤمنین و از مافوق او، پیامبر ص است!! به نظر ما محال است که امام صادق ÷ که قرآنشناسترین فرد زمان بوده، چنین بگوید، زیرا پرواضح است که آیۀ شریفه در مقام آن است که بگوید خداوند منان برای هدایت بندگان حتی از تمثیل به موجودی حقیر که پشه یکی از مصادیق آن است و حتی از تمثیل به موجودی که در حقارت فوق آن باشد، ابایی ندارد. پس چگونه ممکن است امام دربارۀ چنین آیهای بفرماید که مراد از پشه، علی ÷ و مافوق آن پیامبر اکرم ص است و در لفافه به آن دو بزرگوار توهین روا دارد! دیگر آنکه ممکن نیست که کسی چون امام صادق ÷ درنیابد که در این آیه فوقیّت به لحاظ حقارت است نه عظمت. به نظر ما در این حدیث حتی به امام صادق ÷ ظلم شده است.
٢- دیگر از خرافاتی که این مرد به آیات قرآن کریم نسبت داده، حدیث ششم باب ٩٣ جلد اول کافی است[١٣٢]. این جناب میگوید: کسی نزد امام باقر ÷ این آیه را خواند: ﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ آن حضرت فرمود: خداوند ما امامان را قصد کرده که نخستین ما و برترین ما پس از پیامبر، علی است!!
٢٤اولا: راوی در این روایت صدر آیه را که خطاب به کفار است، حذف کرده، در حالی که آخرین آیۀ سورۀ رعد به صورت کامل چنین است:
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [الرعد: ٤٣]
«آنان که کفر ورزیدند میگویند: تو پیامبر نیستی، بگو: برای شهادت بر این امر، خدایم کافی است و کسی که از کتاب [آسمانی همچون تورات و انجیل] آگاهی دارد».
ثانیا: چنانکه در تفسیر تابشی از قرآن نیز گفتهام این سوره مکی و خطاب به کفار مکه است، آنها میگفتند: تو پیامبر نیستی، خدا میفرماید به ایشان بگو که خدا برای شهادت به رسالتم و کسانی که علم به کتاب دارند کافی است. شهادت خدا به رسالت پیامبرش همان ایجاد معجزه است که در اینجا عرضۀ قرآن توسط فردی أمی است. قرآنی که در اوج فصاحت و بلاغت و دارای اخبار غیبی و دیگر مزایاست و مراد از عالم به کتاب همان علمای یهود و نصاری است زیرا کتاب آنان نیز از رسالت پیامبر آخرالزمان خبر داده، در نتیجه خداوند با این سه کتاب به نبوت پیامبرش شهادت داده: نخست قرآن که خود معجزه است، دوم انجیل و سوم تورات که آنها نیز منشأ آسمانی دارند و شهادت آنها نیز برگشت به شهادت إلهی دارد. تدبر در قرآن مؤیّد و مصدّق این معنی است که گفتیم، زیرا در آیات دیگر نیز این مفهوم به وضوح بیان شده از جمله در همین سوره میخوانیم:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾ [الرعد: ٣٦]
«و کسانی را که بدیشان کتاب [آسمانی] دادهایم از آنچه بر تو نازل شده، شادمان میشوند».
و به همین سبب، در پایان سوره میفرماید: شهادت علمای اهل کتاب برایم کافی است.
﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [الرعد: ٤٣]
«بگو: خدا و کسی که نزد او علم کتاب است برای شهادت بین من و بین شما کافی است».
همچنین خداوند در سُوَر مکی بسیاری به این موضوع اشاره کرده است، از آن جمله فرموده:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ﴾ [الأنعام: ٢٠][١٣٣]
«کسانی را که بدیشان کتاب [آسمانی] دادهایم او را همچون پسران خویش میشناسند».
و نیز فرموده:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾ [الأعراف: ١٥٧]
«همانان که از فرستادة پیامبر درس ناخواندهای پیروی میکنند که [اوصاف] او را در تورات و انجیل نزد خود نوشته مییابند».
و نیز فرموده:
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ﴾ [الشعراء: ١٩٦-١٩٧]
«و همانا [اوصاف] او در کتب پیشینیان هست، آیا برایشان این خود دلیل نیست که علمای بنیاسرائیل از او اطلاع دارند؟».
و نیز فرموده:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ يُؤۡمِنُونَ ٥٢ وَإِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ﴾ [القصص: ٥٢]
«کسانی که پیش از این ایشان را کتاب [آسمانی] دادهایم به قرآن ایمان میآورند و چون [آیات إلهی] بر ایشان تلاوت شود میگویند: بدان ایمان آوردیم، همانا آن حق است و از جانب پروردگارمان است».
و نیز فرموده:
﴿فَٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يُؤۡمِنُونَ بِهِۦ﴾ [العنکبوت: ٤٧]
«پس کسانی که بدیشان کتاب [آسمانی] دادهایم، بدان ایمان میآورند».
و نیز فرموده:
﴿وَلَا يَرۡتَابَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ﴾ [المدثر: ٣١]
«آنان که بدیشان کتاب [آسمانی] داده شده در آن تردید نمیکنند».
چنانکه در تاریخ مضبوط است تعدادی از علمای اهل کتاب گواهی دادند که محمد ص رسول خداست و به آن حضرت ایمان آوردند، در تاریخ اسلام شواهد بسیاری هست که رسول خدا منکرین نبوت خود را به علمای اهل کتاب ارجاع میداد، از آن جمله ماجرای عبدالله بن سلام و شهادتدادن او به رسالت پیامبر و اسلام آوردن او مشهور است[١٣٤].
با توجه به مطالب بالا آیا صحیح است که عاقلی از تمام این آیات و حقایق تاریخی صرف نظر کند و با تبعیت از اخبار ضعاف بگوید: مقصود آیه از ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ علی ÷ است که در زمان نزول برخی از این آیات هنوز به سن تکلیف نرسیده و یا نوجوانی نوخط بود و در خانۀ پیامبر بزرگ شده بود؟ آیا ممکن است پیامبر اکرم ص به کفار مکه بفرماید: اگر رسالت مرا باور ندارید شهادت پسرعمویم علی ÷ و فرزندان او که هنوز تولد نیافتهاند کافی است؟! آیا ممکن بود کفاری که در اوائل بعثت، نبوت پیامبر را قبول نداشتند، با شهادت علی ÷ رسالت محمد ص را بپذیرند؟ آیا گویندۀ این کلام را تمسخر نمیکردند؟ آیا ممکن است حضرت باقرالعلوم ÷ چنین سخن بگوید؟ آیا آن بزرگوار با امثال اینگونه سخنان به باقرالعلوم شهرت یافت؟
٣٢٥- از جمله خرافاتی که توسط «علی بن ابراهیم» به کتب روایی ما تحمیل شده، خبر شمارۀ ١٥ روضۀ کافی دربارۀ آیۀ:
﴿فَلَمَّآ أَحَسُّواْ بَأۡسَنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا يَرۡكُضُونَ ١٢ لَا تَرۡكُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِيهِ وَمَسَٰكِنِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسَۡٔلُونَ﴾ [الأنبیاء: ١٢-١٣]
«پس چون عذاب ما را احساس کردند، ناگاه از دیارشان میگریختند، مگریزید و به سوی آنچه در آن شما را فراخی داده شده بود، و به خانههایتان بازگردید، باشد که مورد پرسش قرار گیرید.»
است. کسی که سوره را از آغاز مطالعه کند به سادگی درمییابد که آیات آن مربوط به کسانی است که منکر نبوتاند، اما راوی بیانصاف میگوید: حضرت باقرالعلوم ÷ دربارۀ این آیه فرمود: هنگامی که امام قائم قیام کند کسانی را به دنبال بنیأمیه به شام میفرستد، آنان به بلاد روم میگریزند رومیان به آنها میگویند: تا نصرانی نشوید شما را به سرزمینمان وارد نمیکنیم و برگردنشان صلیب آویخته و آنها را در سرزمین خویش میپذیرند، هنگامی که اصحاب امام قائم بر ایشان فرود میآیند رومیان مصالحه و أمان میطلبند، اصحاب میگویند تا آنان را که از ما نزد شما هستند به ما تحویل ندهید، چنین نمیکنیم، و فرمود: آنها نیز پناهندگان را تحویل میدهند، لذا خداوند فرمود:
﴿لَا تَرۡكُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِيهِ وَمَسَٰكِنِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسَۡٔلُونَ﴾
[الأنبیاء: ١٣]
«مگریزید و به سوی آنچه در آن شما را فراخی داده شده بود و به خانههایتان بازگردید، باشد که مورد پرسش قرار گیرد».
و فرمود: امام قائم با اینکه خود به محل گنجهایشان آگاهتر است، از آنان در مورد گنجهایشان میپرسد و فرمود: آنان میگویند:
﴿يَٰوَيۡلَنَآ إِنَّا كُنَّا ظَٰلِمِينَ ١٤ فَمَا زَالَت تِّلۡكَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِيدًا خَٰمِدِينَ﴾ [الأنبیاء: ١٤-١٥]
«ای وای بر ما که ستمگر بودهایم، پس همواره این ندایشان بود تا اینکه ایشان را درو شده و خاموش ساختیم» با شمشیر!!.
در حالی که امروز قرنهاست که اثری از آثار بنیأمیه باقی نمانده و هنوز امام قائم ظهور نکرده و بنیامیه نیز به رومیان پناهنده نشدهاند! و امام قائم از امویان در مورد گنجهایشان پرسش نکرده است!
٤- دیگر از شاهکارهای علی بن ابراهیم خرافهای است که به آیۀ زیر نسبت داده است. آیۀ مذکور در سورۀ «نساء» و در سیاق آیات قتال و در بارۀ کسانی است که زمانی به ایشان گفته شده بود: مدتی صبر کنند و به جنگ اقدام نکنند، اما راوی میگوید: امام صادق ÷ در مورد آیۀ:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ قِيلَ لَهُمۡ كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ﴾ [النساء: ٧٧]
«آیا ندیدی کسانی را که به ایشان گفته شد [از جنگ] دست نگه دارید.»
فرمود: یعنی زبانتان را نگه دارید![١٣٥]
میپرسیم: چرا خداوند خود «أَلْسِنَتَكُمْ = زبانهایتان» نفرمود؟ چه دلیلی برای این کار وجود داشت که خداوند ﴿أَيۡدِيَكُمۡ﴾ = دستهایتان» بفرماید و سپس امام بفرستد که به بندگان بگو منظورم «أَلْسِنَتَكُمْ» بوده است؟ مهمتر اینکه اگر آیه به معنایی باشد که راوی جاهل میگوید، معنای مذکور با ادامۀ آیه که میفرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ «و نماز به پا دارید.» متناسب نیست، چگونه میشود که مؤمنین زبان خویش را نگاه دارند و سکوت کنند و در عین حال نماز به پادارند. خلاصه آنکه این معنا هیچ تناسبی با آیۀ مذکور و بلاغت قرآن ندارد.
٥٢٦- جالب است خوانندۀ عزیز بداند که وی یکی از کسانی است که در تفسیر خود عائشه و طلحه را ـ نعوذ بالله ـ در مظانّ اتهام قرار داده است. مناسب میدانم دربارۀ امثال این روایت و چنین اتّهام نادرستی سخن «عبدالجلیل قزوینی» را بیاورم. وی میگوید: «جواب این کلمات که کفر و ضلالت و بدعت و دروغ و بهتان و لغو و تعصّب و عین زندقه و مایۀ الحاد است ـ نعوذ بالله منها ـ نیک فهم باید کردن: اولا صدهزار لعنت خدا و رسول و اهل زمین و آسمان و همۀ فرشتگان و آدمیان و جنّیان بر آن کس باد که این مذهب دارد، و این اعتقاد کند که غبار فواحش بر دامن زنان رسولان خدای تبارک و تعالی نشیند بر عموم، و خصوص بر دامن زنان مصطفی ص که امّهات المؤمنیناند و به اضعاف آن بر آن کس باد که چنین تصنیف سازد و دروغ بر علمای شیعه نهد، وبر آن کس باد که چنین تهمت بر زنان رسول ص روا دارد، و بر آن کس باد که در این باب تقیّه میکند و بر آن نامعتمد باد که چنین دروغی بر مسلمانان نهد و نویسد و گوید و به روا دارد بر عوام و غافلان تلبیسکردن بحق محمد وآله الطّاهرین و..... دیگر آنکه معلوم است که عائشه رسول ص را از جان عزیزتر و دوستتر داشته است[١٣٦] و طلحه مردی دمیم الخلقه بود و آن کس را که معشوق دو عالم در کنار باشد که خورشید تابان از جمال وی به رشک آید، دیده بر طلحه چون گشاید؟ حاشا عنها.....»[١٣٧].
٦٤٦٢٧- از نشانههای انحراف علی بن ابراهیم روایتی است که میگوید: امام کاظم ÷ فرمود: خدا بر شیعه خشم گرفت و مرا مخیّر نمود که یا من فدا شوم یا شیعیان و به خدا سوگند که من با فداکردن خودم، ایشان را حفظ کردم[١٣٨].
٤٧یکی از توجیهات لایتچسبک که مجلسی برای این روایت بافته، این است که چون شیعیان چنانکه باید از آن حضرت اطاعت نکردند و این موجب شد که امثال هارون بر مردم مسلط شوند از این رو خداوند بر شیعیان غضب فرمود؟ در حالی که این همه در قرآن میخوانیم که:
﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا هُودٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا﴾ [هود: ٥٨]
«چون فرمان [عذاب] ما بیامد، به رحمت خویش هود و کسانی را که با او ایمان آورده بودند نجات بخشیدیم».
﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا صَٰلِحٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا﴾[هود: ٦٦]
«چون فرمان [عذاب] ما بیامد، به رحمت خویش صالح و کسانی را که با او ایمان آورده بودند نجات بخشیدیم».
﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا شُعَيۡبٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا﴾[هود: ٩٤]
یعنی: «چون فرمان [عذاب] ما بیامد، به رحمت خویش، شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند نجات بخشیدیم».
آیات فوق و دهها آیۀ مشابه آنها میرساند که هرگاه قومی مشمول غضب الهی شوند، حق متعال مؤمنین و رهبرانشان را از عذاب خویش حفظ میکند، از این رو برخلاف خرافات مسیحیان که معتقدند عیسی ÷ فدا شد تا گناهان پیروانش آمرزیده شود، بنا به منطق قرآن اگر خدای عادل بر گروهی غضب نماید، فردی مؤمن و متقی و عالیمقام مانند امام کاظم ÷ را که در انجام وظیفۀ خویش قصور نمیورزد، فدای قوم عاصی نمیکند به عبارت دیگر حق متعال عالی را فدای دانی نمیکند.
ملاحظه کنید که چگونه همان خرافۀ «فداء و آمرزش» را که عقیدۀ رایج مسیحیت است به نام اهل بیت علیهم السلام در میان مسلمین ترویج کردهاند!
٧٢٨- از قصههای شنیدنی علی بن ابراهیم، یکی هم افسانۀ زیر است که میگوید: امام جواد ÷ در سن ده سالگی گروهی از شیعیان را به حضور پذیرفت و در یک مجلس (= في مجلس واحد) به سی هزار سؤالی که از او پرسیدند پاسخ داد!!!
٤٨خوانندۀ عزیز اندکی تدبر کن که یک شبانهروز ١٤٤٠ دقیقه است و اگر سائلین در طول این مدت هیچ نخورده و نخوابیده و حتی نمازهای پنجگانه را نخوانده باشند و برای پرسش هر سؤال فقط یک دقیقه صرف کرده باشند حتی نمیتوانستهاند ١٥٠٠ سؤال بپرسند، پس صرف نظر از وقتی که برای پرسیدن صرف میشود، امام چگونه توانسته در یک مجلس به سی هزار سؤال جواب بگوید؟ علاوه بر این اگر کودکی ده ساله چنین کاری میکرد آوازهاش قطعا در تمام شهر میپیچید نه آنکه فقط پدر و پسری که به تحریف قرآن قائلاند یعنی جناب علی ابن ابراهیم و پدرش از آن باخبر شوند! نکتۀ مهم آن است که توجه کنیم در نقل این افسانه جز نام علی بن ابراهیم و پدرش نام راوی دیگری مذکور نیست و مسؤولیّت نقل چنین قصّهای فقط بر عهدۀ این دو راوی است[١٣٩]. (فتأمل)
البتّه اباطیل علیّ بن ابراهیم بسیار است که تعدادی از آنها را در صفحات آینده و خصوصا در باب ١٦٥ خواهید دید. در باب مذکور، ٩ حدیث از افاضات این جناب است!!
* حدیث ١٠- یکی از رُوات آن «احمد بن محمّد» مجهول و مشترک است.
* حدیث ١١- این حدیث مرفوع و یکی از راویان آن «احمد برقی» است که در صفحات گذشته با او آشنا شدهایم.
٤٩٢٩* حدیث ١٢- همچون حدیث پیشین مرفوع است. در این خبر، راوی متّصل به امام هشام بن الحکم است که مدّتی شاگرد «ابوشاکر» زندیق و مدّتی ـ نعوذ بالله ـ قائل به جسمیّت خدای تعالی بوده!! و از اخبار چنین پیداست که وی از افتراء بر امام اباء نداشته[١٤٠] و حتّی مورد غضب و نفرین امام کاظم ÷ قرار گرفته و حتّی در خطاب هفدهم همین حدیث نیز امام او را غافل از خدا و مطیع هوی و هوس دانسته است. حضرت هادی ÷ نیز از وی اظهار بیزاری فرموده است[١٤١]. و امّا متن حدیث:
بدان که در بند دهم حدیث، امام کاظم ÷ میفرماید: خداوند خردمندان (= أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ) را به نیکوترین وجه یاد فرمود و آنان را به بهترین زیور آراست و فرمود:
﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [آل عمران: ٧]
«و ثابتان در دانش میگویند: بدان ایمان آوردهایم همة آن [چه آیات محکم و چه آیات متشابه] از نزد پروردگار ماست و جُز خردمندان پند نمیگیرند».
چنانکه ملاحظه میکنید امام ÷ در این روایت، معنای
﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ [آل عمران: ٧]
در آیۀ هفتم سورۀ «آل عمران» را برخلاف احادیث باب ٨٠ کافی به پیغمبر و امام منحصر نکرده، همچنین لفظ ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ﴾ را به کلمۀ ﴿ٱللَّهُ﴾ معطوف ننموده و آن را جدا ذکر کرده است. معلوم میشود کلینی به تضاد و تناقض روایاتی که نقل کرده توجه نداشته است زیرا هدف روایات باب ٨٠ این است که بگوید منظور از ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ ائمّهاند و علاوه بر خدا، آنان نیز تأویل آیات متشابه را میدانند و این جز با معطوفدانستن لفظ ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ﴾ به کلمۀ ﴿ٱللَّهُ﴾ ممکن نیست. علاوه بر اینکه در این روایت، امام آیه را به معنایی اعم از ائمه علیهم السلام و غیر ایشان گرفته است.
* حدیث ١٣- حدیثی مرفوع است، به اضافه اینکه یکی از رُوات آن «سهل بن زیاد» نیز ضعیف است. او را در صفحات قبل معرفی کردهایم[١٤٢].
* حدیث ١٤- راویان آن مجروح و سند آن معیوب است. جالب است بنا به این حدیث، امام صـادق ÷ فرموده: خداوند ٧٥ لشکر به عقـل عطا کـرد ولی هنگـام بیـان مطلب، ٧٨ لشکر ذکر کرده است!!
* ٥٠٣٠حدیث ١٥- مجلسی این روایت را مرسل دانسته است. یکی از رُوات این حدیث حسن بن علی بن فضال است که واقفی مذهب بوده، البته خاندان «فضال» تماما واقفی مذهباند. «واقفیّه» عقیده دارند پس از حضرت موسی بن جعفر ÷ امامی نیست و هر کس ادعای امامت کند مفتری و کذّاب و بیدین است. علمای شیعه آنها را «کلاب ممطوره = سگان باراندیده» میخوانند.
جالب است بدانید چنانکه در مقدمه نیز اشاره کردیم[١٤٣] جعالین حدیث دسته گل به آب دادهاند و از قول همین واقفی مذهبان، برای زیارت قبر امام رضا و امامان بعد از او، ثوابهای بیحد و حساب نقل کردهاند، یعنی از همان کسانی که ائمّۀ مذکور را قبول ندارند و آنها را کذّاب دانستهاند روایت ساختهاند که ثواب زیارت قبورِ همان امامان از هزار حج بیشتر است!! به عنوان نمونه، از همین «حسن فضال» که دشمن حضرت علی بن موسیالرضا ÷ بوده روایت کردهاند که آن بزرگوار فرمود: در خراسان بقعهای است که زمانی محل رفت و آمد ملائکه میشود، در آنجا همواره تا قیامت فوجی از آسمان فرود آیند و فوجی بالا روند! پرسیدم: آن کدام بقعه است؟ فرمود: در سرزمین طوس قرار دارد که باغی از باغهای بهشت است، کسی که در آنجا مرا زیارت کند مانند کسی است که رسول خدا ص را زیارت کرده باشد و خدا برایش ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره نویسد وروز قیامت من و پدرانم شفیعش خواهیم بود!![١٤٤]
و باز از قول او روایت کردهاند که امام رضا ÷ فرمود: هر کس مرا زیارت کند ما شفیع او میشویم و هر کس را که ما شفاعت کنیم گرچه گناهانش به قدر گناهان جن و انس باشد، نجات یابد!![١٤٥]
نگارنده گوید: زیارت خود پیغمبر و امام در زمان حیاتشان ثواب یک حج نداشته، پس چگونه زیارت قبر آنان ثواب هزار حج خواهد داشت؟! آیا این استهزاء به حج که آیات زیادی از قرآن در اهمیت آن نازل گردیده، نیست؟ دیگر اینکه چرا پیامبر نسبت به زیارت قبر خویش و نزدیکانش چنین توصیههایی به اصحاب نفرمود؟ آیا نمیخواست آنها از این ثوابهای بیحد و حصر برخوردار شوند؟!
متأسفانه در کتب کلینی و شیخ حر عاملی و سایرین روایات بسیاری از «ابن فضال» نقل شده است. استاد «بهبودی» نیز کتاب «مسائل حسن بن فضال» را که مشایخ صدوق از آن روایت کردهاند، مدسوس و جعلی میداند[١٤٦].
پسر این مرد یعنی «علی بن حسن فضال» نیز فطحی مذهب و ضعیف است. چنانکه محقق فاضل آقای قلمداران نوشتهاند، وی به امامت «عبدالله أفطح» (= برادر امام کاظم) قائل بود و حتی در اثبات امامت او کتابی تألیف کرده است. علاوه بر این، وی به امامت «جعفر بن علی» (= فرزند امام هادی که در میان ما به جعفر کذّاب معروف است) نیز قائل بود!
علامۀ حلی او را فاسدالمذهب و ضعیف شمرده و مؤلف کتاب «السرائر» (= محمد بن ادریس) او را «کافر ملعون» خوانده و دربارۀ پدر و خاندان وی نوشته است: بنیفضال همگی فطحی مذهب و حسن فضال در گمراهی از سران ایشان است.
شهید ثانی نیز وجود این پدر و پسر یعنی علی بن حسن فضال و پسرش در سند روایات را موجب ضعف آن دانسته است[١٤٧].
٥١متأسفانه کتب روایی ما به روایات این دو تن آلوده است. از جمله همین «علی بن فضال» در باب ١٦٨ کافی روایت پانزدهم[١٤٨] گفته است که رسول خدا ص فرمود: خدا برایم امتم را در [عالم] طین مجسم فرمود و همچنانکه اسماء را به حضرت آدم ÷ آموخته بود به من نیز اسامی ایشان را آموخت سپس صاحبان پرچم از مقابلم عبور کردند و من برای علی ÷ و شیعیانش استغفار کردم و پروردگارم به من وعده فرمود که یک خصلت را دربارۀ شیعۀ علی عملی سازد و مؤمنان آنان را بیامرزد و گناهان صغیره و کبیرۀ ایشان را به حسنه تبدیل نماید!!
٥٢میپرسیم: مگر شیعۀ علی مؤمن و کافر دارد که خدا وعده کرده مؤمنان ایشان را بیامرزد. امثال اینگونه روایات است که موجب فریب شیعیان شده و عوام ایشان گمان میکنند که گناهانشان در صورت اظهار ارادات به بزرگان دین تبدیل به حسنات میشود!! درحالی که بنا به آیات قرآن هر کس در گرو عمل خویش است.
* حدیث ١٦- یکی از روات آن «سهل بن زیاد» و دیگری «نوفلی» است که از غُلات بوده و دیگری «سکونی» است که قاضی موصل و از اهل سنّت بوده است.
* حدیث ١٧- نخستین راوی آن «علی بن ابراهیم» است که اخبار ضد عقل و قرآن بسیار دارد و یکی دیگر از رُوات «عبیدالله الدهقان» از ضعفاء و راوی بعدی «درست بن أبیمنصور» واقفی و یا به قول علمای رجال از «کلاب ممطوره» است!
٥٣* حدیث ١٨- اولین راوی آن «علی بن ابراهیم» است. راوی دیگر آن «ابوهاشم جعفری» است. گرچه او را ثقه قلمداد کردهاند اما روایاتی که از او نقل شده دارای غُلُو و اکثراً ضدّ کتاب خداست. به قول آقای «بهبودی» هر چند وی راوی و صاحب کتاب نبوده اما به نامش کتاب و روایت جعل کردهاند، علی أیّحال روایات او دلالت بر غُلُوّ و ارتفاع دارد. رُوات عالم و ثقه از او روایت نمیکنند بلکه فقط ضعیفانی از قبیل اسحاق بن محمد نخعی و سهل بن زیاد و محمد بن ولید صیرفی و برقی و.... از او حدیث نقل میکنند [و یا جعلیّات خود را به او نسبت میدهند]. اگر انتساب کتاب منسوب به او را صحیح بدانیم، روایات آن، موجب قدحی عظیم است و در نتیجه احادیثش قابل استناد نخواهد بود[١٤٩]. در تأیید سخن ایشان چند نمونه از احادیث «ابوهاشم» را در اینجا میآوریم:
از جمله اکاذیب او آن است که میگوید: حضرت هادی ÷ ریگی در دهان گذاشت و مکید سپس آن را «ابوهاشم» در دهان خود گذاشت آنگاه به هفتاد و سه زبان دنیا دانا گردید!![١٥٠]
٥٤اولاً: راوی از کجا فهمید که ابوهاشم به هفتاد و سه زبان دانا شده است، مگر ابوهاشم برایش به هفتاد و سه زبان سخن گفت؟ گیرم که ابوهاشم چنین کرده باشد (که نکرده است) مگر او با هر هفتاد و سه زبان آشنا بود که بفهمد او درست سخن میگوید یا خیر؟ دیگر آنکه فائدۀ این معجزه چه بود؟ اگر قرار باشد که به مکیدن چیزی که امام مکیده است کسی عالم زبان شود در این صورت میبایست تمام همسران رسول خدا ص و برخی از اصحابش که از کاسه و کوزه و غذای آن حضرت میخوردند عالم به هفتاد زبان باشند و زوجات او که آب دهان او را مکیدند به هفتصد زبان تکلم کنند!!
٥٥ثانیاً: چنانکه در قرآن آمده، یهودیان به منظور «طعن در دین» [النساء: ٤٦] از کلمۀ «رَاعِنَا» که مسلمین نیز بکار میبردند، سوءاستفاده کرده و این کلمه را به معنای نامطلوبی که در عبری داشت به رسول اکرم ص میگفتند، اما رسول خدا نمیدانست و همان معنایی را که در عربی دارد (یعنی ما را رعایت کن) از آن میفهمید تا اینکه سعد بن معاذ شنید و مقصودشان را فهمید و با آنان تندی کرد و آیۀ:
﴿لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا﴾ [البقرة: ١٠٤]
«مگویید: رَٰعِنَا و بگویید: ٱنظُرۡنَا ».
نازل شد. اما رسول خدا چنین معجزهای نیاورد که چندین زبان را بداند و یا با مکیدن چیزی و گذاشتن آن در زبان اصحابش به آنان زبان بیگانه بیاموزد[١٥١]!! حتی پیامبر به جای آنکه ریگی در دهان زید بن ثابت بگذارد به او فرمود: من از یهود در اینکه قرآن را به زبان خود تحریف کنند بیمناکم برو زبانشان را یاد بگیر.
دیگر از روایات ابوهاشم این حدیث خرافی است که از قول امام جواد ÷ میگوید: بین دو کوه طوس، خاکی از خاکهای بهشت است هر کس بدانجا وارد شود در قیامت از آتش دوزخ در امان است[١٥٢]!! بنابراین، آیا اهالی و ساکنین «مشهد» از دوزخ دراماناند و میتوانند دل خود را به این افسانهها خوش کنند و از عذاب خدا خوف نداشته باشند؟ آیا با این خرافات میتوان ـ نعوذ بالله ـ آیۀ مبارکۀ
﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ﴾[النَّجم: ٣٩]
«انسان بهرهای جز حاصل کوشش خویش ندارد».
و ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ﴾ [المدثر: ٣٨]
«هر کس در گرو اعمال خویش است».
را کنار گذاشت؟
دیگر از قصههای «ابوهاشم» آن است که میگوید: پس از درگذشت ابوجعفر پسر امام هادی ÷ [آن حضرت او را به عنوان امام پس از خویش معرفی کرده بود] نزد آن حضرت بودم و با خود میاندیشیدم که ماجرای ابوجعفر و ابومحمد مشابه ماجرای موسی و اسماعیل فرزندان امام صادق ÷ است و پس از فوت ابوجعفر، ابومحمد مورد امیدواری است، در این هنگام بیآنکه سخنی بگویم امام هادی ÷ به سویم آمد و فرمود: آری، ای ابوهاشم، دربارۀ ابومحمد نسبت به امری که برای او شناخته نبود، برای خداوند بدا[١٥٣] حاصل شده است!! همچنانکه درباۀ موسی بن جعفر بعد از وفات برادرش اسماعیل در موضوعی که بدان سبب حال او مکشوف شد، برای خداوند بدا حاصل گردید!! و این مطلب چنان است که تو با خود گفتی![١٥٤]
٥٦٣١و باز همو روایت کرده است که نزد امام حسن عسکری ÷ بودم که مردی یمنی وارد شد و کنارم نشست، با خود گفتم که ای کاش میدانستم که این مرد کیست؟ در این هنگام امام فرمود: این مرد از فرزندان زنی است که دارای سنگریزهای است که نیاکانم آن را با مهرهایشان مهر کردهاند. اکنون او همان سنگریزه را آورده است تا من نیز برایش مهر کنم سپس فرمود: آن را به من بده، او سنگریزهای به امام داد که یک جانب آن صاف بود و امام آن را مهر کرد چنانکه سنگ بر اثر مهر نقش پذیرفت!! الخ[١٥٥]
و باز میگوید: نزد امام جواد ÷ سه نامه بدون نام و نشانی همراهم بود که اندوهگین بودم که نمیدانستم هر یک متعلق به کیست، آن حضرت یکی را برداشت و فرمود: این نامۀ زیاد بن شبیب است و دومی را برداشت فرمود نامۀ فلانی است. من مبهوت و متعجب شدم. سپس در قسمتی از روایت میگوید: ساربانی با من آمده بود تا من از امام ÷ بخواهم او را به کاری گمارد ولی من پیش از آنکه به امام سخنی بگویم آن حضرت به خادم خود فرمود: ساربانی را که ابوهاشم همراه خود آورده است نزد خودت نگهدار [تا با تو کار کند] والخ[١٥٦].
٣٢و نیز روایت کرده از مضیقۀ زندان و فشار قید و بند آن به امام حسن عسکری ÷ شکایت کردم، امام در جوابم نوشت: امروز تو [آزاد میشوی] و نماز ظهر را در خانهات میخوانی همان سان که امام فرموده بود [آزاد شدم] و نماز ظهر را در خانه خواندم، همچنین میخواستم از امام پول تقاضا کنم امّا شرم کردم، ولی چون به منزل رسیدم، امام صد دینار برایم فرستاد و....[١٥٧].
و یا میگوید: در مسجد مسیب در نماز به امام جواد ÷ اقتدا کردم. آن حضرت زیر درخت سدری که خشکیده و بیبرگ بود وضو گرفت، درخت زنده شد و در همان سال برگ آورد و میوه داد!![١٥٨]
ملاحظه میکنید که وی میکوشد با احادیث خود القاء کند که امام ÷ به مافی الضمیر بندگان خدا، عالم است و یا معجزاتی را به امام نسبت میدهد که برای پیامبر ص اثبات نشده است. البته او در این کار تنها نیست بلکه اکثر روات کافی ـ چنانکه خواهید دید ـ مانند او سعی در اشاعۀ خرافات و مطالب ضدّ قرآن دارند و برخلاف دستور قرآن که میفرماید:
﴿لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ﴾ [النساء: ١٧ – المائدة: ٧٧]
«در دینتان غلو نکنید».
دربارۀ بزرگان و اسوههای اسلام غلو میکنند!
٣٣چون در «کافی» به اینگونه روایات غلوآمیز و خلاف قرآن بسیار برمیخوریم، لازم است یپش از مطالعۀ بقیۀ احادیث و به منظور آنکه خوانندۀ محترم با بصیرت بیشتری به مطالعۀ کتاب حاضر بپردازد، مسألۀ علم غیب و اظهار معجزات و کرامات را مورد تحقیق قرار دهیم:
[٨٥]- فروع کافی، ج ١، ص ٣١٩.
[٨٦]- ر. ک «زيارت و زيارتنامه»، ص ٢٥١ به بعد.
[٨٧]- جناب بهبودی این حدیث را صحیح ندانسته است.
[٨٨]- برای آشنایی با او ر. ک ص ٨٩ به بعد همین کتاب.
[٨٩]- خوشبختانه هر دومحمد باقر این روایت را صحیح ندانستهاند.
[٩٠]- خوشبختانه هر دومحمد باقر این روایت را صحیح ندانستهاند.
[٩١]- خوشبختانه هر دو محمد باقر این روایت را صحیح ندانستهاند.
[٩٢]- خوشبختانه هر دو «محمدباقر» این روایت را صحیح ندانستهاند.
[٩٣]- ر. ک، ص ٤٥ و ٤٦ از همین کتاب.
[٩٤]- چنانکه ملاحظه میفرمایید با مؤخّر آمدن فعل در آیه، جمله افاده حصر میکند، یعنی حساب خلق فقط با خداست.
[٩٥]- وسائل الشیعة، ج ١، ص ٤٣٨، باب «استحباب زیارة قبر الرضا ÷» روایت نوزدهم.
[٩٦]- اصول کافی، ج ٢، ص ٦١٩، حدیث ٢.
[٩٧]- تعدادی از این گونه روایات تحریفیّه را در باب ١٦٥ جلد اوّل کافی میتوان دید.
[٩٨]- فروع کافی، ج ٣، ص ٢٨ – کتاب الطّهارة، باب حدّ الوجه الذی یغسل.
[٩٩]- راوی حدیث رسوای شماره ١١ روضه کافی که در صفحه ١٠٣ کتاب حاضر آوردهایم همین «سهل» کذّاب است.
[١٠٠]- اصول کافی، ج دوم، ص ٥٥٨ و ٥٥٩، خبر نهم از باب «الدعاء للکرب والهم والخوف».
[١٠١]- البته در زيارتنامهها و ادعیه مجعول این دعا تبدیل شده به «یا محمد، یا علی، یا علی یا محمد»!! اینجانب در خطب و کتب خویش مکررا ضدیت این دعا با قرآن کریم و تعالیم اسلام را یادآور شدهام از جمله رجوع کنید به صفحه ١٦٧ کتاب «زيارت و زيارتنامه» ذیل احوال «حسن مثله جمکرانی» که با شماره ١٠٢ معرفی شده است و یا کتاب «تضاد مفاتیح الجنان با قرآن»، و یا کتاب «دعاهایی از قرآن» تألیف نگارنده.
[١٠٢]- صحیح الکافی، محمدباقر بهبودی، ج ١، ص ١٣٧، حدیث ٤٥ – اصول الکافی، ج ٢، ص ٤٧٥، حدیث ٤.
[١٠٣]- زيارت و زيارتنامه، ص ٩٨.
[١٠٤]- استاد بهبودی او را در نقل حدیث متساهل شمرده است. جالب است که جناب صفار با اینکه برقی را ثقه نمیداند اما با این حال، روایت فوق را از او نقل کرده است. ر. ک معرفة الحدیث، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص ١٠٩.
[١٠٥]- ثواب الأعمال وعقاب الأعمال، شیخ صدوق، ص ٥١٠، البته شبیه همین دسته گل را جناب کلینی در روایت دهم باب «فضل القرآن»، ص ٦٢٢ جلد دوم اصول کافی به آب داده است! حال آنکه به اجماع علمای شیعه، قراءت این سوره واجب نیست تا چه رسد به اینکه ترک آن موجب ابطال نماز یا خروج از دین باشد؟!! در این گونه موارد است که میتوان به علم و فهم کلینی و شیخ صدوق پی برد! (فتامل)
[١٠٦]- او نیز یکی از مشایخ کلینی است، برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحه ١٠٥ کتاب حاضر.
[١٠٧]- اصول کافی، ج ٢، ص ٦٣٣ حدیث ٢٣. البته شاهکارهای ایشان، منحصر به احادیث سهگانه فوق نیست بلکه هجده حدیث باب ١٦٥ کافی نیز از همین جناب است!!
[١٠٨]- اینجانب در فصل اول تا یازدهم مقدمه تابشی از قرآن به تفصیل مطالبی در مورد جمع و تألیف قرآن نوشتهام که امید است مورد توجه خوانندگان عزیز قرار گیرد. همچنین مطالعه کتاب ارجمند «راهی به سوی وحدت اسلامی» ص ٩٥ به بعد، تألیف برادرمفضال ما، جناب سیدمصطفی حسینی طباطبائی – أیدهالله تعالی – نیز مفید است.
[١٠٩]- حال چگونه فرد غیرمعصوم، قبل از مرگ درمییابد که گناهانش آمرزیده شده خدا عالم است. البته مجلسی نیز در شرح این حدیث با همین مشکل مواجه گردیده و به توجیهاتی سست متشبّث شده امّا بالاخره اعتراف کرده که احتمالات او بعید است.
[١١٠]- هر دو روایت در جلد دوم اصول کافی است و روایت نخست حدیث پانزدهم باب الدعاء عند النوم والانتباه و در صفحه ٥٣٩ و روایت دوم حدیث چهارم باب فضل قرآن و در صفحه ٦٢٠ مضبوط است.
[١١١]- اصول کافی، ج ٢، ص ٦١٩، باب فضل القرآن، حدیث اول.
[١١٢]- اصول کافی، ج ٢، باب فضل القرآن، حدیث ٢١، ص ٦٢٤ به بعد.
[١١٣]- اصول کافی، ج ٢، باب مجالسة أهل المعاصی، ص ٣٧٥، حدیث ٤، استاد «بهبودی» این حدیث را صحیح ندانسته است.
[١١٤]- اصول کافی، ج ٢، باب البذاء، ص ٣٢٤، حدیث ٤.
[١١٥]- همان، ج ٢، ص ٣٢٤، حدیث ٦ و ص ٣٢٥، حدیث ١٢ و صحیح الکافی، بهبودی، ج ١، ص ١١٢، حدیث ٣٦٥.
[١١٦]- همان، ج ٢، ص ٣٢٥، حدیث ٩.
[١١٧]- همان، ج ٢، ص ٣٢٥، حدیث ١٠.
[١١٨]- البتّه ماده بهت به معنای «تهمتزدن» نیز استعمال میشود، چنانکه همین «محمّدبن یحیی» در جلد دوم اصول کافی در باب «الغیبة والبهت» در صفحه ٣٥٧ و ٣٥٨ دو حدیث پنجم و ششم را روایت کرده که در هر دو حدیث فعل بهت به معنای بهتانزدن استعمال شده: ١- من بهت مؤمناً أو مؤمنة بما لیس فیه... ٢-.... من ذکره بما لیس فیه فقد بهته. در «لسان العرب» نیز یکی از معانی «بهت» را چنین میخوانیم: (بهت الرجل: قال علیه ما لم یفعله فهو مبهوت) و در «أقرب الموارد» نیز آمده است: (بهته: قذفه بالباطل وافتری علیه الکذب – بهت فلان فلانا: کذب علیه».
[١١٩]- ر. ک، صفحه ٦٨ کتاب حاضر.
[١٢٠]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٦٠، حدیث ٨ و ص ٤٦٥ حدیث ٧.
[١٢١]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٦٠، حدیث ٨ و ص ٤٦٥ حدیث ٧.
[١٢٢]- بد نیست در اینجا چند سطر از آخرین صفحه کتاب «پیرامون نظر دکتر شریعتی درباره کتاب شهید جاوید» (چاپ ١٣٥٩، نشر نجف آباد) را در اینجا ذکر کنم: «کسانی که میگویند امام حسین ÷ به قصد شهیدشدن حرکت کرد نه به قصد تشکیل حکومت اسلامی، به سخن ذیل توجه کنند: میدانیم که عمل امام برای دیگران حجت و الگوست که باید تا ابد از آن پیروی کنند، حالا اگر همه کسانی که بر ضد ظلم قیام میکنند تا ابد از این الگو پیروی کنند و منظورشان این باشد که خود کشته شوند نه اینکه حکومت ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامی تشکیل بدهند، در این صورت هرگز نوبت آن نخواهد رسید که اهل حق زمام حکومت را به دست بگیرند و اسلام را پیاده کنند بلکه همیشه باید نیروهای طرفدار حق کشته شوند و ستمگران همچنان حکومت کنند!!
[١٢٣]- برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحه ٣٠٨ همین کتاب.
[١٢٤]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، هاشم معروف الحسنی، دارالتّعارف للمطبوعات، ص ٢٥٤.
[١٢٥]- معرفة الحدیث، ص ١٠٩ – البتّه او روایاتی دالّ بر تحریف قرآن نیز دارد. از جمله روایت ٢٤٩ روضه کافی که ما آن را در صفحه ٧٩٢ همین کتاب آوردهایم.
[١٢٦]- وسائل الشیعة، ج ١٠، ص ٤٣٣، باب استحباب زیارة قبر الرضا ÷، حدیث ٢. اینجانب بسیار دیدهام که عوام از مسافرین مشهد اگر ضرر و خطری به آنان برسد و یا بیمار شوند غیرعامدانه میگویند خواست خدا چنین بوده است، راضی هستم به رضای خدا، ولی اگر یکی از صدها هزار زوّار مشهد که خداوند برایش بیماری مقدّر فرموده، بهبود یابد، میگویند لطف امام بود و یا امام شفا داد. و یا اگر نتوانند به مشهد سفر کنند میگویند خواست خدا چنین بود ولی اگر به مشهد برسند میگویند امام ما را طلبید!! یعنی بیآنکه توجه داشته باشند گویی هر شر و ضرر را از خدا و هر خیر و شفایی را از امام رضا ÷ و یا ناشی از وساطت و شفاعت او میدانند. اینان نادانسته از مجوس بدتر کردهاند، زیرا مشرکین مجوس شرور و ناملایمات را از اهریمن و خیرات و خوبیها را از اهورامزدا میدانند. آیا اینان خداوند را به قدر امام رؤوف و مهربان نمیدانند؟ بسیار عجیب است که آخوندها نیز کاملا خاموشاند و عوام را ارشاد نمیکنند! اللهمّ اشهد إنّي بريء ممّا یفعلون.
[١٢٧]- راوی حدیث ٦ و حدیث ٤٣٥ روضه کافی نیز همین کذاب است.
[١٢٨]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٢٢، حدیث ٤٧.
[١٢٩]- مخفی نماند که برخی از علماء تمام و یا لاأقل قسمتهایی از این تفسیر را از علی بن ابراهیم قمی نمیدانند.
[١٣٠]- جالب است بدانید چنانکه مجلسی در «مرآة العقول» ذکر کرده، شیخ طبرسی در أنوارالتّنزیل میگوید: قراءت امام باقر و صادق چنین بوده است!! آیا اینان دوستدار ائمّه بودهاند یا دشمنان دوستنما؟
[١٣١]- برای آشنایی با تعدادی از روایات این جناب مراجعه کنید به کتاب «زيارت و زيارتنامه» تألیف آقای «قلمداران».
[١٣٢]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٢٩.
[١٣٣]- در سوره مدنی بقره نیز همین موضوع در آیه ١٤٦ تکرار شده است.
[١٣٤]- در مورد بشارات عهدین، مطالعه کتاب محمّد در تورات و انجیل، تألیف عبدالاحد داوود ترجمه فضل الله نیک آیین و کتاب گرانقدر خیانت در گزارش تاریخ ص ٣٣ به بعد مفید است.
[١٣٥]- اصول کافی، ج ٢، ص ١١٤، باب الصمت وحفظ اللسان، حدیث هشتم.
[١٣٦]- عبدالجلیل در ص٢٩٥ کتاب خود اشاره میکند که کتابی به نام «فی تنزیه عایشه» تألیف کرده است.
[١٣٧]- النقض، عبدالجلیل قزوینی، ص ٢٩٣ به بعد.
[١٣٨]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٦٠، حدیث ٥ – هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند.
[١٣٩]- روایت فوق نمونه خوبی است تا با شدت تعصب و حقستیزی برخی از علمای مشهور و محترم ما آشنا شوید. با اینکه روایت مذکور بسیار مفتضح است اما «مجلسی» که باید او را «مروِّج الخرافات وحارس البدع» نامید به تعصّب تمام کوشیده است این روایت را توجیه کند، از جمله گفته است که باید این عدد را بر مبالغه و اغراق حمل نمود، در حالی که این توجیه کاملا بیوجه و برخلاف ظاهر است زیرا در این گونه موارد الفاظی نظیر «عشرات = دهها» و یا «مئات = صدها» و «آلاف = هزارها» و نظایر آن استعمال میشود، نه آنکه از لفظ «ثلاثین الف = سی هزار» استفاده شود. دیگر آنکه گفته است: جوابهای آن حضرت کلیات و قواعد عمومی بوده که از آن جواب سیهزار مسأله جزئی معلوم میشده، این سخن آشکارا خطاست زیرا از قواعد عمومی، مسائل جزئی نامحدودی به دست میآید و دلیل نداریم که آن را به عدد سی هزار مقیّد و محدود کنیم. دیگر آنکه گفته است منظور از مجلس یک دوره مجلس بوده!! این نیز اجتهاد در برابر نص است و به هیچ وجه با لفظ (فی مجلس واحد) سازگار نیست. ملاحظه کنید که چگونه میکوشند تا از خرافات دفاع کنند!! خوشبختانه در توجیه این حدیث (برخلاف روایت ٢٨، ص ٦٣٤ جلد ٢ کافی) به مسأله اشتباه نسّاخ متشبّث نشدهاند. اللّهم نعوذ بك من العصبیّة.
[١٤٠]- ر.ک، اصول کافی، ج ١، ص ١٠٤، حدیث ١.
[١٤١]- ر. ک، اصول کافی، ج ١، ص ١٠٦، حدیث ٧ – التّوحید شیخ صدوق، تصحیح هاشم الحسینی، مکتبة الصّدوق ص ١٠٠ حدیث ٨ و ص ١٠٤ حدیث ٢٠، حدیث أخیر بنا به نقل شیخ «صدوق» چنین است: «... سألتُ أبا الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی الرّضا ÷ عن التّوحید، وقلت له: إنّي أقول بقول «هشام بن الحکم»، فغضب علیه السلام ثم قال: مالکم ولقول هشام، إنّه لیس منّا، من زعم أن الله ـ عزوجل ـ جسم، نحن منه برآء في الدّنیا والآخرة، یا ابن أبيدلف! إنّ الجسم محدث، والله محدثه ومجسمه = از امام هادی ÷ درباره توحید پرسیدم و گفتم که من نیز همان را میگویم که هشام بن الحکم میگوید، آن حضرت خشم گرفت و آنگاه فرمود: شما را به قول هشام چه کار؟ هر که بپندارد که خداوند عزوجل جسم است ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم، ای «ابن ابیدلف»! همانا جسم حادث است و خداوند ایجادکننده اشیاء و بخشنده جسمیّت به آنها است».
[١٤٢]- ر. ک، صفحه ٧٨ کتاب حاضر.
[١٤٣]- ر. ک صفحه ٤٨ همین کتاب.
[١٤٤]- وسائل الشیعة، ج ١٠، باب استحباب زیارة الرضا ÷، ص ٤٤٥، حدیث ٤.
[١٤٥]- وسائل الشیعة، ج ١٠، باب استحباب زیارة قبر الرضا ÷، ص ٤٣٦، حدیث ١١.
[١٤٦]- معرفة الحدیث، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص ٢٦٣.
[١٤٧]- برای آشنایی تفصیلی با این پدر و پسر رجوع کنید به کتاب گرانقدر حقایق عریان در اقتصاد قرآن (زکات)، تألیف استاد حیدرعلی قلمداران، ص ١٨٩ به بعد.
[١٤٨]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٤٣ و ٤٤٤ – هر دو «محمدباقر» این روایت را صحیح ندانستهاند.
[١٤٩]- معرفة الحدیث، ص ٢٥١.
[١٥٠]- سفینة البحار، شیخ عباس قمی، چاپ نجف، ج ٢، ص ٧١٨ – منتهی الآمال، چاپ اسلامیه، ج ٢، ص ٣٦٧.
[١٥١]- باید توجه داشت که نمیتوان گفت که حضرت سلیمان ÷ منطق مرغان را میدانست، پس چرا پیامبر اکرم چنین نباشد؟ زیرا هرپیغمبری به تناسب شرایط زمانهاش معجزهی مخصوص به خویش دارد و همچنانکه پیامبراکرم ص بدون پدر به دنیا نیامد و حضرت موسی ÷ در گهواره سخن نگفت و حضرت عیسی ÷ عصا را مار نکرد، پس نمیتوان بدون دلیل، معجزه هر پیامبری را به سایر انبیاء نسبت داد.
[١٥٢]- وسائل الشیعة، ج ١٠، ص ٤٣٦ و ٤٣٧ باب استحباب زیارة قبر الرضا ÷ حدیث ١٣.
[١٥٣]- یعنی اینکه مسألهای را خداوند قبلاً نمی دانسته است وبعداً برایش مشخص شده ودانسته است!! و این عقیده با علم مطلق إلهی به هیچوجه سازگار نیست زیرا نسبت جهل به آگاهی داشتن خداوند از آینده است که شایستۀ مسلمان موحّد نیست. بهقول عدّهای از نویسندگان، این عقیده میان یهود منتشر بود و بعد به فرقه سبأیّه انتقال یافت و سپس از اعتقادات شیعه گشت و در امّهات کتابهایشان جای گرفت. (مصحح)
[١٥٤]- اصول کافی، ج ١، ص ٣٢٧، حدیث ١٠- چنانکه استاد محقق، جناب «قلمداران» در کتاب گرانقدر شاهراه اتّحاد تذکار دادهاند، جالب است که همین «ابوهاشم» که در روایت فوق، امامت حضرت عسکری را با معرفی امام هادی ÷ شناخت، خود راوی روایت دیگری در کافی (ج ١، ص ٥٢٥، حدیث ١) است که در آنجا امام جواد ÷ برایش از قول «خضر» دوازده امام را بیان کرده و از جمله گفته است: «أشهد علی الحسن بن علی بأنه القائم بأمر علي بن محمد = شهادت میدهم که حسن بن علی متولی امر [امامت] علی بن محمد است»، بدین ترتیب، ابوهاشم حتی قبل از امامت حضرت هادی ÷ تمام ائمه از جمله امام حسن عسکری را میشناخته و نیازی نبوده که امام هادی، حضرت عسکری را به عنوان امام به او معرفی کند. برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به شاهراه اتّحاد صفحه ٢٥٧ به بعد.
[١٥٥]- اصول کافی، ج ١، ص ٣٤٧، حدیث ٤.
[١٥٦]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٩٥، حدیث ٥.
[١٥٧]- اصول کافی، ج ١، ص ٥٠٨ و ٥٠٩، حدیث ١٠.
[١٥٨]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٩٧، حدیث ١٠.