عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

١٣٣- باب الإشارة والنّصِ إلی صاحب الدّار علیه السلام

١٣٣- باب الإشارة والنّصِ إلی صاحب الدّار علیه السلام

چنانکه برادر فاضل ما مرحوم قلمداران: به نقل از کتاب «المَقالات والفِرَق» تألیف «سعد بن عبدالله اشعری قمی» و «فِرَق الشیعة» نوبختی آورده است (شاهراه اتّحاد، ص ٢٨٧) پس از حضرت عسکری ÷ پانزده عدد دکّان باز شد که تمامی آنها خود را پیروان امام حسن عسکری معرّفی می‌کردند که از آن جمله است دکّانی که کلینی به جانبداری از آنها پرداخته است. وی احادیث این باب را برای اثبات وجود «مهدی» پسر صلبی حضرت عسکری ترتیب داده که به نظر ما هیچ‌یک از آنها اعتبار ندارد. أمّا لازم است پیش از اظهار نظر دربارۀ این باب، متذکرّ شوم که نگارنده مهدی فرزند حضرت عسکری را منکر است امّا در اینجا به هیچ وجه قصد اظهار نظر دربارۀ مصلحی که ممکن است در آینده ظهور کند و از نسل بنی‌هاشم و پیامبر اکرم ص باشد و خدمات مهمّی به اسلام انجام دهد، نداریم لیکن یادآور می‌شویم که دربارۀ این شخص هیچ اشاره‌ای در قرآن کریم یافت نمی‌شود و احادیثی که در کتب اهل سنّت دربارۀ او دیده می‌شود، اگر جعلی نباشد، متوجّه فرد دوّم‌اند و نمی‌توان روایات مذکور را با پسر صلبی حضرت عسکری تطبیق داد مگر به قصد دکّانداری و فریب عوام![٧٦٥]

یکی از مشکلات احادیث این باب همان مشکلی است که امام‌تراشان پس از امام رضا ÷ با آن مواجه بوده‌اند. حضرت جواد و حضرت هادی در زمان وفات پدرشان نابالغ بوده‌اند و اگر برای حضرت عسکری نیز پسری فرض کنیم، در زمان وفات آن بزرگوار، پسر مفروض حدّ اکثر پنج ساله بوده است! لازم است توجه داشته باشیم که:

أولاً: امر رهبری امّت اسلام نه چنان است که بگوییم رهبر و اسوۀ مسلمین در پنج یا هفت یا نُه سالگی به امامت رسید یا از انظار غائب شد و نظایر آن.

ثانیاً: خدا فرموده:

﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ [النّساء: ٦]

«یتیمان را بیازمایید تا هنگامی که به سنّ زناشویی برسند پس اگر در آنان رشدی یافتید، اموالشان را به ایشان بسپارید».

خدایی‌که نابالغ را برای تصرّف و ادارۀ اموالش صالح نمی‌داند چگونه او را برای ارشاد

و ادارۀ امور امّت، صالح می‌شمارد؟!

خدا فرموده:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡ [الأنبیاء: ٧ و یوسف: ١٠٩ و النحل: ٤٣]

«پیش از تو جُز مردانی که به ایشان وحی می‌کردیم، نفرستادیم».

بنابراین، طفل خردسال و نامکلّف، رجل نیست تا رهبر امّت شود.

بعضی از غُلاۀ برای فرار از این اشکال و نیز برای اثبات اینکه أئمّه در کودکی همه چیز را می‌دانسته‌اند متشبّث شده‌اند به حضرت یحیی که خدا دربارۀ او فرموده:

﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحُكۡمَ صَبِيّٗا [مریم: ١٢]

«و او را در کودکی حکم [و نبوّت] عطا کردیم».

و حضرات جواد و هادی را با آن حضرت قیاس کرده‌اند!

بُطلان این قول واضح است زیرا أوّلاً: شما که قیاس را قبول ندارید و اهل قیاس را مذمّت می‌کنید! ثانیاً: قیاس شما مع‌الفارق است زیرا نبیّ را با غیرنبیّ قیاس کرده‌اید. ثالثاً: اگر دیده‌اند که در کتب لغت در معنای «صبّی» کودک هم نوشته‌اند، تجاهل نکنید که «الّذي دون الفتى عمراً» و «الغُلام» و..... نیز نوشته‌اند. یعنی کسی که قبل از سنّ جوانی باشد یعنی نوجوان. حتّی در معنای این لغت نوشته‌اند: شاگردی که نزد استادی به آموختن حرفه‌ای مشغول باشد. اینک می‌پرسیم: به چه دلیل می‌گویید که حضرت یحیی ÷ به هنگام أخذ حکم در سال‌ها یا سال آخر نوجوانی نبوده بلکه ٣ یا ٥ یا ٧ ساله بوده است؟! زیرا انسان ٣ یا ٥ ساله طفل است. درست است که به هر طفل می‌توان صبی گفت ولی نمی‌توان به هر صبی، طفل اطلاق کرد (هر گردویی گرد است ولی هرگردی گردو نیست).

رابعاً: اگر به آیۀ ١٢ سورۀ مبارکۀ مریم توجّه کنید به وضوح پی می‌برید که قرآن حضرت یحیی ÷ را استثناء کرده و به همین سبب تصریح نموده که در «صباوت» به او حُُکم عطا فرمودیم و نفرموده در «طفولیّت» (فتأمّل) ذکر این نکته به سبب استثنائی بودنش و به عنوان معجزی از جانب خدای متعال در قرآن آمده است و إلاّ ذکر اینکه در چه سنّی به او حُکم دادیم ضرورت و اهمّیّت چندانی نداشت. چنانکه در مورد انبیاء دیگر ذکر نشده است. پروردگار عالَم فاعل مختار است و می‌تواند همچنان که بندگانش را در سنّ «کهل» (= دومویی/ میانه‌سالی) نبوّت می‌دهد، به «صبّی» نیز نبوّت عطا فرماید. امّا اصل همان است که در آیۀ ٦ سورۀ نساء آمده است. اگر این اصل غیر از حضرت یحیی ÷ استثنای دیگری می‌داشت قرآن قطعاً اشاره‌ای می‌فرمود. زیرا خدای متعال از ذکر این استثناء که مربوط به اُمَم پیشین بود، دریغ نورزید حال اگر قرار بود در میان رهبران إلهی امّت، در آینده نیز چنین استثنایی ظهور کند، قرآن به آن اشاره می‌کرد. ذکر این مسأله حتّی از ذکر حضرت یحیی ÷ مهمتر و مفیدتر بود و برای هدایت مسلمین و عدم اختلاف میانشان ضرورت بیشتری داشت.

خامساً: أخذ حُکم و نبوّت در ایام صباوت معجزه‌ای بود برای حضرت یحیی ÷ و چنانکه گفته‌ایم: معجزات انبیاء را نمی‌توان بدون دلیل به یکدیگر نسبت داد، فی المثل نمی‌توان گفت: حضرت موسی ÷ در گهواره سخن می‌گفت چون حضرت عیسی ÷ در گهواره سخن گفت یا چوبدست حضرت عیسی ÷ مار می‌شد چون چوبدست حضرت موسی ÷ مار می‌شد یا پیامبر اکرم ص در کودکی پیامبر شد چون حضرت یحیی ÷ در کودکی مبعوث شد!! علاوه بر این، شما معجزۀ یک نبی را به نبی دیگر نسبت نداده‌اید بلکه معجزۀ یک نبی را به غیر نبی نسبت داده‌اید!

سادساً: چنانکه قبلاً گفته‌ایم: بحث ما بر سر «إمکان» این قضیّه نیست بلکه بر سر «وقوع و تحقّق» آن در مورد غیرحضرت یحیی ÷ است.

باری، این باب مشتمل است بر ٦ حدیث که مجلسی دربارۀ حدیث اوّل اظهار نظر نکرده و حدیث ٢ را صحیح و حدیث ٣ و ٤ و ٥ را ضعیف و ٦ را مجهول شمرده است. آقای بهبودی نیز جز حدیث دوّم را صحیح ندانسته است. چنانکه گفتیم: حدیث یازدهم باب قبل احادیث این باب را باطل می‌کند.

٢٤٦* حدیث ١- راوی آن «محمّد بن علیّ بن بِلال» است که علمای رجال او را در ردیف شلمغانی، ملعون شمرده‌اند. زیرا از وجوهات مردم مالی نزد او جمع شده بود، وی مانند «زیاد بن مروان القندی»[٧٦٦] و نظایر او همه را خورد و ادعای بابیّت کرد!

٢٤٧* حدیث ٢- منقول است از «أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری». نجاشی او را صاحب کتاب و روایت نشمرده و در بارۀ وی می‌گوید: روایات او دلالت بر غُلُوّ دارد. آقای بهبودی نیز در توضیح کلام نجاشی فرموده: (روایاتی که دلالت بر رفعت منزلت او نزد أئمّه دارد فقط از طریق خود او نقل شده است! اگر این روایات جعلی و منسوب به وی باشد که به حال او مفید نیست و اگر از خود او باشد می‌رساند که او اهل غلوّ بوده و این موجب قدح او و روایات اوست. از تاریخ زندگی او پیداست که راوی حدیث و صاحب کتاب و روایت نبوده بلکه از مردان سیاست بوده که با دست اندرکاران حکومت معاشرت داشته و گاهی در توطئۀ حکومتیان علیه بنی‌هاشم و علویان مشارکت داشت و گاهی با مخالفین حکومت همکاری می‌کرد. (نان را به نرخ روز می‌خورد!) بدین سبب به سامرّاء تبعید شد..... به نظر من کتابی که به او نسبت داده‌اند جعلی است و به همین سبب رُوات موثوق از آن روایت نمی‌کنند. ضعفایی مانند «اسحاق بن محمّد النّخعی» و «سهل بن زیاد الآدمی» و «محمّد بن الولید شباب الصیّرفی» و «أحمد بن أبی عبدالله البرقی» به نحو «وِجادَه» از آن نقل می‌کنند و اگر کتاب را واقعاً از او بدانیم روایات آن موجب قدح عظیم دربارۀ اوست و به هیچ وجه نمی‌توان به احادیثش استناد کرد)[٧٦٧]. متن حدیث نیز معیوب است. زیرا «أبو هاشم» از حضرت عسکری ÷ پرسیده: اگر برای شما حادثه‌ای رخ داد، کجا او را بجویم یا کجا از او بپرسم؟ امام فرموده: در مدینه!! در حالی که امام دوازدهم در همان سامرّاء غائب شده و هیچ وقت ساکن مدینه نبوده است!

* حدیث ٣ و٤- احادیث ضعیفی است که کلینی بار دیگر آنها را به عنوان حدیث دوازدهم و چهارم باب ١٣٤ ذکر کرده است.

* حدیث ٥- در مورد این حدیث رجوع کنید به مطالب باب ١٣٥. کلینی بار دیگر این حدیث ضعیف را به عنوان حدیث اوّل باب ١٨٢ آورده است.

* حدیث ٦- این حدیث می‌گوید: حسین و محمّد بن علیّ بن ابراهیم که هردو مجهول‌اند روایت کرده‌اند از محمّد بن علی بن عبدالرّحمان العبدی که مهمل است و او روایت کرده از ضَوءِ بن علی که مهمل است و او روایت کرده از مردی از اهل فارس که حتّی نامش را نمی‌دانیم! یعنی کلینی روایتی نقل کرده که در واقع چنین است: مجهولی به نقل از مجهولی به نقل از مجهولی به نقل از مجهولی می‌گوید: من فرزند شیرخوار حضرت عسکری را دیده‌ام!! آیا این هم شد حدیث؟!! بیهوده نگفته‌اند: الغَریق یتشبّث بکلّ حشیش!

متن کامل این حدیث مشعشع را کلینی بار دیگر در باب ١٨٢ به عنوان حدیث دوّم آورده است.

تذکّر: شیخ مفید حدیث ٣ و٤ این باب را در «الإرشاد» ج ٢ ص٣٥١ و٣٥٣ آورده است!

[٧٦٥]- ر. ک. به کتاب نگارنده به نام بررسی علمی در احادیث مهدی.

[٧٦٦]- درباره او رجوع کنید به کتاب حاضر صفحه ١٩٥، ٤٣٩، ٧٠٠.

[٧٦٧]- معرفة الحدیث، شیخ محمّد الباقر البهبودی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ص ٢٥١.