١٤١- باب أنّه من عرف إمامه لم یضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر
در این باب هفت روایت آمده که مجلسی حدیث ١ را صحیح و حدیث ٢ و ٣ و ٧ را ضعیف و ٤ و ٥ و ٦ را مجهول شمرده است. آقای بهبودی فقط حدیث ١ و ٥ را صحیح دانسته است.
* حدیث ١- مضمون آن تشویق به شناخت امام است امّا بیان نشده که فایدۀ شناخت امام چیست؟ آیا امام از اصول دین است؟ آیا از فروع دین است؟ یا اینکه امام خود تابع دین اسلام است؟ دیگر آنکه گیرم در زمان أئمّه، شناخت ایشان مفید و لازم بوده ولی امروز که امامی در میان ما نیست چگونه میتوان از این حدیث استفاده کرد؟
* حدیث ٢ و ٧- سند این دو حدیث بسیار ضعیف است و در آنها به آیۀ ٧١ سورۀ شریفۀ إسراء استناد کردهاند. معنای درست این آیه را قبلاً بیان کردهایم (ص ٣٣١) و در اینجا تکرار نمیکنیم، فقط در اینجا یادآور میشویم که لفظ «إمام» معانی متعّدد دارد وچنانکه در «مجمع البیان» ـ ذیل آیۀ ٧١ سورۀ اسراءـ دیده میشود، به کتاب و نامۀ اعمال، «اِمام» گفته میشود. به پیغمبر نیز از آنرو که مقتدی و متبوع است «امام» اطلاق شده، به کتاب آسمانی و زمامدار و همچنین به آنکه کسی را گمراه یا هدایت کند و حتّی به مادر، «امام» گفته میشود لذا باید با استفاده از قرائن موجود در آیه و یا آیات قبل و بعد، دریابیم که مقصود از «امام»، کدام یک از معانی است.
«طبرسی» حدیثی از حضرت رضا ÷ نقل کرده که فرمود: «فیه یُدعی کلّ إناس بإمام زَمانهم وکتاب رّبهم وسنّة نبیّهم = در آن روز هریک از مردم با پیشوای زمان خودشان و کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان فراخوانده میشوند». چنانکه ملاحظه میشود حضرت رضا، زمامدار هر عصر را «امام» نامیده است نه امام به معنایی که مورد پسند کلینی است. طبعاً امام صادق ÷ بهتر از سایرین معنای آیه را میدانسته و آگاه بوده که سورۀ «إسراء» مکّی است و در مکّه به هیچ وجه موضوع امامت ـ به معنایی که مورد علاقۀ رُوات کلینی است ـ مطرح نبوده است. امّا رُوات جاهل و افراد غالی و کسانی از قبیل «فُضَیل بن یَسار» ـ که فردی بسیار متعصّب بوده[٧٩٠] ـ با نقل اینگونه احادیث و البتّه با تغافل از مکّی بودن سورۀ اسراء خواستهاند معنای مورد علاقۀ خود را به آیه تحمیل کنند!
به نظر ما در اخباری که میگوید: «مَنْ مَاتَ وَلَیس له إمام فمِیتته میتةٌ جاهلیّةٌ = هر که بمیرد و امامی نداشته باشد مرگ او چونان مرگ در زمان جاهلیّت است». یا «من ماتَ ولمْ یَعْرِفْ إمامَ زمانِه فَقَدْ مَاتَ مِیْتةَ الجَاهلیّةِ = هر که بمیرد و به امام زمان خویش معرفت نداشته باشد، مانند مرگ در زمان جاهلیّت، میمیرد» و نظایر آن، مقصود از لفظ «امام» قرآن کریم است. زیرا در بیانات رسول خدا ص و همچنین أئمّه به ویژه حضرت أمیر ÷ ـ چنانکه در همین کتاب گفتهایم (ص٣٨١ و ٣٨٢)ـ بارها به قرآن، «امام» اطلاق شده است. یعنی همچنانکه قبلاً انجیل امام بوده و پیش از آن «تورات» امام بوده، در زمان ما نیز قرآن امام است. به خصوص که در روایات تعبیر «لَمْ یَعرِفْ» به کار رفته و پُرواضح است معرفت به چیزی حصول علم و دانش نسبت به آن است و اینکه درست درک و فهم شود و این کار در مورد آیات قرآن کریم ممکن است امّا در مورد امام غائبی که به هیچ وجه در دسترس نیست، چگونه میتوان به او معرفت پیدا کرد؟ از اینرو گرچه در این روایات مقصود از «إمام» کاملاً واضح نیست ولی به قرائن عقلی میگوییم: کتاب إلهی «إمامِ» بندگان است و در عصر ما قرآن امام است که هر کس با آن آشنا نبوده و نسبت به محتوای آن فاقد معرفت باشد مانند مشرکین عهد جاهلیّت و یا بدتر از آنان است. فی المثل اگر آنان در دعا غیرخدا و بزرگان خود را میخواندند و به روح افراد صالح متوسّل میشدند از کتاب خدا مطلّع نبودند ولی پس از نزول قرآن که دهها بار فرموده غیرخدا را در دعا نخوانید، غیرخدا را در همه جا حاضر و ناظر ندانید و.... اگر کسی گوش نداده و بیخبر بماند از کفّار و مشرکینِ جاهلیّت بدتر است و اگر بمیرد مانند مردم عصر جاهلیّت مرده است. اگر کسی اصرار کند که مقصود از امام در این روایات امام بشری است. میگوییم: اگر مقصود از «امام» کسی است که مقیّد به کتاب خدا و تابع آن و تابع سنّت پیامبر باشد در این صورت شناخت او فرع بر شناخت قرآن است زیرا تا کسی نسبت به قرآن معرفت نداشته باشد نمیتواند تابع و غیرتابع را بشناسد. پس امام اصلی قرآن و امام فرعی بشر خواهد بود. امّا اگر مقصود از امام کسی است که شناخت او از اصول یا فروع دین باشد و عصایش حرف بزند و سنگ مُهر کند و با فرشتگان مرتبط و از ما فیالضّمیر مردم آگاه و عالم به غیب باشد و..... چنین اعتقادی عین شرک است و ربطی به اسلام و قرآن ندارد.
[٧٩٠]- وی همان است که از قول امام صادق ادّعا کرده: «رضاع الیهودیّة والنّصرانیّة خیر من رضاع النّاصبة = [برای نوزادان شما] شیر دادن زن یهودی و نصرانی از شیر دادن زن غیر شیعه بهتر است»! روایت دوّم باب ١٤٢ «کافی» و روایت ششم باب «فی صنوف أهل الخلاف وذکر القدریّة والخوارج والمرجئة وأهل البلدان» (کافی ج ٢ ص ٤١٠) از اوست.