٩٨- باب فیه ذکر الصّحیفة والجَفر والجامعة ومصحف فاطمه علیها السلام
این باب از ابواب بسیار رسوای کافی است که مشتمل بر هشت حدیث است. مجلسی حدیث ١ و ٥ را صحیح و ٣ و ٧ را حسن و ٢ را ضعیف و ٤ را مرسل و ٦ را مجهول شمرده و دربارۀ حدیث ٨ که به سبب وجود «فُضَیل بن سُکَّرَة» مجهول محسوب میشود، سکوت کرده است! آقای بهبودی هیچ یک از احادیث این باب را صحیح ندانسته است.
در این باب احادیثی آمده که به هیچ وجه با انحصار نزول وحی بر پیامبر و ختم وحی پس از آن حضرت، سازگار نیست. زیرا احادیث این باب میگوید: هم وحی بر غیر آن حضرت نازل میشده و هم پس از وفات آن حضرت نیز ادامه یافته است!! در حالی که قرآن فرموده:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾ [المائدة: ٣]
«امروز دینتان را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم».
و چنانکه قبلاً نیز گفتهایم[٦٦٥] حضرت علی ÷ نیز دربارۀ پیامبر اکرم ص فرموده: «هرآینه با وفات تو نبوّت و خبردادن و گفتن اخبار آسمانلی قطع گردید، درحالی که با مرگ کسی جُز تو چنین انقطاعی رخ نداده بود». (نهجالبلاغه، خطبة ٢٣٥).
مشکل دیگر آن است که از احادیث این باب معلوم میشود که چون دروغگو کمحافظه است، رُوات کلینی خود نیز سرگردان و حیراناند و نمیدانند چه ببافند زیرا در ابواب دیگر میگویند: أئمّه محدَّث و عالم به ما کان و ما یکوناند و علم لدنّی دارند و هرگاه بخواهند بدانند، میدانند و فرشتگان به آنها خبر میدهند و امثال این گونه ادّعاها.... امّا در این باب میگویند: علم امام به تعلّم از مدارک مذکور در این باب است!! و حتّی در کتاب المواریث (فروع کافی، ج ٧، حدیث ٣) آمده است که «زراره» از امام باقر ÷ دربارۀ سهمالارث جدّ پرسید. امام به جای گفتن پاسخ، فرمود: فردا به ملاقاتم بیا تا این مسأله را از کتابی بر تو بخوانم. «زراره» عرض کرد: اگرخود بگویید برایم دلپسندتر است از اینکه آن را از کتابی برایم بخوانید. امام بار دیگر فرمود: آنچه میگویم بشنو و بپذیر و فردا به ملاقاتم بیا تا آن مسأله را از کتابی بر تو بخوانم»[٦٦٦]. در کتب دیگر نیز آمده است که امام باقر ÷ در اختلاف نظر خود با یکی از فقهای مشهور موسوم به «حکم بن عتیبه» به کتابی که به خطّ علی ÷ بوده و پیامبر به وی املاء فرموده بود، استناد کرد[٦٦٧].
* حدیث ١- به قول برادر فاضل مرحوم قلمداران / «احمد بن عُمَر الحَلَبیّ» که از اصحاب حضرات رضا و جواد است، چگونه این حدیث را از «ابوبصیر» که از اصحاب حضرت صادق و کاظم است بدون واسطه نقل کرده است؟
«ابوبصیر» میگوید: نزد امام صادق ÷ رفتم و عرض کردم: میخواهم سؤالی بپرسم آیا در اینجا کسی هست که سخن ما را بشنود؟ آن حضرت پردهای را که میان آنجا و اطاق دیگر بود بالا زد و سرکشید [تا ببیند کسی هست یا نه] سپس فرمود: هر چه میخواهی بپرس.
جالب است در این خبر که قصد دارد بگوید: امام از همه چیز باخبر است، میبینیم امام از درون خانۀ خود و از پشت پردهای که بین دو اطاق آویخته بود خبر ندارد و پس از بلندکردن پرده و سرکشی به آن، به «ابوبصیر» اطمینان میدهد که هر چه میخواهی بپرس، زیرا در پشت پرده کسی نیست. اگر گفته شود که این عمل را امام برای «ابوبصیر» کرده است که او ببیند و بداند که در اطاق دیگر، کسی نیست، یادآور میشویم که «ابوبصیر» کور بوده و نمیتوانسته ببیند در اطاق کسی هست یا خیر، پس اگر امام پرده را بلند کرده، برای اطّلاع خودش بوده است. به همین سبب حدیث میگوید: «فاطّلع فیه» و نگفته: «فرفع الستر لِیُریَه».
در بخشی از حدیث میگوید: امام در حالی که خود را غضبناک نشان میداد، بدنم را فشرد و فرمود: حتی دیۀ این فشار در کتاب «جامعه» مذکور است! میپرسیم: دیۀ فشار مذکور چقدر است و امام آن را در کجا بیان فرموده است؟ و اگر بیان نفرموده، پس فائدۀ آن برای أمّت اسلام چیست؟
در قسمتی از حدیث امام میگوید: مصحف فاطمه نزد ماست و آن مصحفی است که سه برابر قرآن شماست ولی به خدا سوگند حتّی یک حرف از قرآن شما در آن نیست! میپرسیم: آیا در مصحف مذکور کلمۀ «الله» یا «قیامت» یا «برّ» و «صدق» و «فلاح» و.... نیامده است؟
عجیبتر اینکه کلینی در خبر هجدهم «روضۀ کافی» از همین «أبوبصیر» نقل کرده است[٦٦٨] که امام آیات اوّل تا سوّم سورۀ «معارج» را چنین قراءت کرد:
﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ ١ لِّلۡكَٰفِرِينَ بِوَلاية عَلِيٍّ لَيۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ ٢ مِّنَ ٱللَّهِ ذِي ٱلۡمَعَارِجِ ٣﴾ [المعارج: ١-٣]
گفتم: فدایت شوم ما آیه را چنین قرائت نمیکنیم! فرمود: به خدا سوگند جبرئیل آیه را چنین بر محمّد ص فرو فرستاد و آن به خدا سوگند در مصحف فاطمه این چنین ثبت گردیده است!!
چنانکه ملاحظه میشود، «ابوبصیر» در روایتی میگوید: حتّی یک حرف از قرآن در مصحف فاطمه نیست و در روایتی میگوید: آیۀ قرآن در مصحف فاطمه مذکور است!!
در آخر حدیث میگوید: امام فرمود: علم آنچه [در گذشته] بوده و آنچه [در آینده] تا روز قیامت خواهد بود، نزد ماست، گفتم: فدایت شوم این همان علم [کامل] است. فرمود: این علم هست ولی آن علم [کامل] نیست. گفتم: فدایت شوم پس علم [کامل] کدام است؟ فرمود: آنچه در شب و روز پدید میآید و امری به دنبال امری و چیزی بعد از چیزی تا روز قیامت واقع میشود!
خوانندۀ محترم آیا فرقی بین این دو علم هست؟ بدیهی است که امام هرگز چنین سخنی نمیگوید و آنها را دو علم نمیشمارد. امّا جاعل حدیث چون میخواسته برای امام علوم گوناگون قائل شود، نفهمیده که چه میبافد و خود را رسوا کرده است.
* حدیث ٢- در این حدیث میگوید: پس از رحلت پیامبر اکرم ص حضرت زهرا بسیار اندوهگین شد. از این رو خدا فرشتهای فرستاد تا با آن حضرت سخن بگوید و او را تسلّی دهد. حضرت فاطمه این موضوع را به علی ÷ خبر داد. آن حضرت فرمود: هرگاه صدای فرشته را شنیدی به من بگو. میگوییم: اگر علی ÷ به قول شما «محدَّث» بود و صدای فرشته را میشنید، دیگر نیازی نبود که به حضرت زهرا علیها السلام بگوید هرگاه صدای فرشته را شنیدی به من بگو.
بنا به این حدیث، فرشته برای تسلّیدادن آن حضرت با وی از حوادث آینده سخن میگفت و بنا به حدیث پنجم همین باب، جبرئیل آن حضرت را از حوادثی که بعداً برای ذریّهاش رخ خواهد داد، باخبر میساخت! و مصحف فاطمه مجموعۀ اقوال فرشته است. میپرسیم: اگر این کار برای تسلّی و مسرور ساختن حضرت فاطمه علیها السلام بود، آیا مطّلعساختن وی از مسموم شدن امام حسن و شهادت سیّدالشّهداء و کشتن فرزندان وی و آتشزدن خیمۀ اهل بیت و اسارت ایشان و شهید کردن زید بن علیّ بن الحسین ÷ و محمّد نفس زکیّه و زندانیشدن حضرت کاظم و... موجب خوشحالی و آرامش خاطر آن حضرت میشد؟!!
در این حدیث و حدیث پنجم میگوید: مصحف فاطمه همان مطالبی است که فرشته دربارۀ حوادث آینده گفته است. امّا در روایت چهارم همین باب میگوید که مصحف فاطمه وصیّت آن حضرت است؟!
مهمتر از همه اینکه حضرت علی ÷ فرموده: «ختم به الوحي = وحی به پیامبر خاتمه یافت» (نهجالبلاغه، خطبة ١٣٣) شیخ مفید نیز میگوید: اجماع علمای ما بر آن است که پس از خاتمالأنبیاء به کسی وحی نمیرسد[٦٦٩]. کلینی در آخرین حدیث باب ٦١ از قول حضرات صادقین ـ علیهماالسّلام ـ روایت کرده که: «لقد ختم الله بکتابکم الکُتُب وختم بنبیّکم الأنبیاء = هرآینه خداوند با کتاب شما کتب و با پیامبر شما [سلسلۀ] پیامبران را خاتمه بخشیده است». و در حدیث سوّم باب ١١١ ـ که هر دو «محمّدباقر» آن را صحیح دانستهاند ـ از امام صادق ÷ نقل کره که: «ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبداً= خداوند با کتاب شما کتب را ختم کرده و پس از آن تا أبد هیچ کتابی نیست». امّا در این باب رُوات کلینی میگویند: وحی خاتمه نیافته و پس از قرآن کتابی هست!!
* حدیث ٣- از رُوات آن «علیّ بن الحَکَم» احمق و راوی دیگر آن «حسین ابن أبِیالعَلاء» است[٦٧٠]. این حدیث جَفر أبیَض را – که ظرف چرمی سفیدی است – معرّفی کرده و میگوید: «سمعتُ أبا عبدالله ÷ یقول: إنَّ عندي الجَفر الأبیض. قال، قلتُ: فأيُّ شَيءٍ فیه؟ قال: زبور داود وتوراة موسی وإنجیل عیسی وصحف إبراهیم والحلال والحرام ومصحف فاطمة ما أزعُمُ أنَّ فیه قرآناً وفیه ما یحتاج النّاس إلینا ولانحتاج إلى أحَدٍ، حتّى فیه الجَلدَة ونصف الجلدة وربع الجلدة وأرش الخدش = شنیدم که امام صادق ÷ میفرمود: همانا جَفر سفید نزد من است. گفتم: در آن چیست؟ فرمود: در آن زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و صُحُف ابراهیم و حلال و حرام و مصحف فاطمه است که نمیپندارم [چیزی] از قرآن در آن باشد و در آن چیزهایی است که [دربارۀ آنها] مردم به ما احتیاج دارند و ما به کسی نیاز نداریم. حتّی در آن [مجازاتی به اندازۀ] یک تازیانه و نصف و ربع تازیانه و جریمۀ خراش آمده است»!
١٤٦کلینی در حدیث دوّم باب ١٢٩ کافی از قول امام کاظم ÷ میگوید: «وهو ینظر معي فِي الجَفر ولم ینظر فیه إلا نبيّ أو وصِيّ نبي = و او(= حضرت رضا) با من در جَفر مینگرد که در آن جز پیامبر یا وصیّ پیامبر ننگریسته است». ولی در روایتی دیگر نقل کرده که زراره به بخشی از جَفر و آنچه در آن بوده دست یافته و در آن نگریسته است. وی میگوید: «... فلمّا ألقی إليَّ طرف الصّحیفة، إذا کتابٌ غلیظ یُعرَف أنّه في کتب الأوّلین فنظرتُ فیها فإذا فیها خلاف ما بأیدي النّاس مِن الصّلة والأمر بالمعروف الّذي لیس فیه اختلاف وإذا عامّته کذلك فقرأتُه حتّی أتیتُ على آخره.....= چون صحیفه را به من داد [دیدم] که کتابی قطور است که معلوم بود در [زمرۀ] کتب پیشینیان است. در آن نگریستم ودیدم [مطالبی] در آن است برخلاف آنچه مردم از صله و امر به معروف [میدانند] و در دستشان است، یعنی با اموری که اختلافی در آن نیست [سازگاری نداشت] تمام کتاب چنین بود!! آن را مطالعه کردم تا به پایانش رسیدم...»[٦٧١].
مخفی نماند که علّامه «ابوالحسن شعرانی» در تعلیقات خود بر شرح ملّاصالح مازندارنی بر «کافی» اعتراف کرده که این حدیث با حدیث پیش از خود ناسازگار است. امّا دکّانداران مذهبی چنانکه عادتشان است بدون دلیل میگویند مرجع ضمیر مجرور (= فیهِ) در جملۀ «و فیه ما یحتاج النّاس...» در حدیث سوّم، «جَفر أبیَض» است نه مصحف فاطمه! درحالیکه در واقع چنین نیست. ما برای اطّلاع خوانندگان، جملات حدیث را میآوریم تا تعصّب و عوامفریبی آخوندها معلوم شود: «سمعتُ أبا عبدالله ÷ یقول: إنَّ عِندي الجَفر الأبیض، قال: قلتُ: فأيُّ شيء فیه؟ قال: زبور داود وتوراة موسی وإنجیل عیسی وصُحُف إبراهیم والحلال والحرام ومصحف فاطمة ما أزعُمُ أنّ فیه قرآناً وفیه ما یحتاج النّاس إلینا ولا نحتاج إلى أحد حتی فیه الجلدة و.... الخ».
از آنجا که «الأقربُ یَمنع الأبعد،» طبعاً دلیلی ندارد که کلمۀ «مصحف» را که نزدیکتر است رها کنیم و کلمۀ «جَفر» که سطری آن سوتر است، مرجع ضمیر «هاء» بدانیم! علاوه بر این، مرجع ضمیر هاء در (فیهِ) ثانی همان مرجع ضمیر هاء در (فیهِ) أوّل است و نمیتوان بدون دلیل ادّعا کرد که مرجع آن چیز دیگری است. گوینده میخواهد بگوید: در آن قرآن نیست بلکه در آن احکامی هست که مردم به آن محتاجاند و بدین ترتیب آشکار است که مرجع هر دو ضمیر «هاء» یک چیز است. و إلّا نیاز به گفتن ندارد که قرآن نه در مصحف فاطمه هست و نه در جفر زیرا قرآن در اختیار همگان است و چیزی نیست که در محفظهای مخصوص و نزد فرد خاصّی باشد.
دیگر آنکه نصف تازیانه و ربع تازیانه یعنی چه؟ میپرسیم: کدام جُرم است که عقوبت آن نصف یا رُبع تازیانه است؟! چرا أئمّه جرائمی را که عقوبتشان ربع تازیانه است بیان نفرمودهاند و در فقه اسلامی اثری از آن نیست؟! پیداست که جاعل حدیث از فقه اسلامی بیاطّلاع بوده است.
١٤٧* حدیث ٤- در این حدیث مرسل، آیۀ ٤ سورۀ أحقاف را که در مقام محاجّه با کفار و مشرکین است، غلط نقل کرده است[٦٧٢]! البتّه دکّانداران مذهبی هرگاه ببینند در نقل آیه اشکالی هست بدون دلیل میگویند منظور تفسیر آیه است و یا آیه نقل به معنی شده است!! مجلسی علاوه بر احتمال نقل به معنی، احتمال داده که قرائت أئمّه چنین بوده است!
با توجّه به اینکه متکلّم در مقام استشهاد به آیه است و قبل از آن فرموده: «إنّ الله ـ عزّوجلّ ـ یقول:» پس ادّعای نقل به معنی مقبول نیست! بلکه در واقع جاعل حدیث خطا کرده است. چنانکه گفتیم مضمون حدیث نیز با روایت دوّم و پنجم باب سازگار نیست.
١٤٨* حدیث ٥ و ٦- در این حدیث دربارۀ «جامعه» میگوید: آن مکتوبی است به طول هفتاد ذراع و عرض پوست ران شتری فربه که در آن [جواب] تمام نیازهای مردم هست و همۀ قضایا در آن آمده است حتّی جریمۀ خراش.
در حدیث ششم «احمد بن أبی بِشرِ» واقفی میگوید: ما کتابی داریم که همۀ احکام شرع به تقریر رسول خدا ص و تحریر علی ÷ در آن مذکور است!
أوّلاً: روایات این باب با احادیث دیگری که از علی ÷ روایت شده موافق نیست. از جمله «أبوجُحَیفَه» میگوید: از حضرت علی ÷ پرسیدم: آیا شما کتابی دارید؟ فرمود: نه، مگر کتاب خدا یا فهم و استنباطی که [خدا] به فرد مسلمانی عطا فرماید یا آنچه که در این صحیفه است. گفتم: در این صحیفه چیست؟ فرمود: دیات و آزادی اسیر و... الخ[٦٧٣].
و نیز روایت شده که علی ÷ برای ما سخنرانی کرد و فرمود: هر که مدّعی شود که چیزی خواندنی جُز کتاب خدا و این صحیفه ـ و صحیفهای از غلاف شمشیرش آویزان بود ـ داریم، دروغ گفته است. در آن [صحیفۀ دیۀ صدمهزدن به] دندان شتر و مسائل جراحات بود و... الخ.
چنانکه ملاحظه میشود، حضرت امیر ÷ هر مکتوبی را انکار فرموده مگر صحیفهای که در آن مسائل مذکور آمده است. مسائل مذکور نیز به هفتاد ذراع طول و عرض پوست ران شتر فربه نیاز ندارد.
ثانیاً: اگر أئمّه کتابی به تقریر پیامبر ص و تحریر علی ÷ داشتهاند که أغلب مطالب آن ـ به قول کلینی (فروع کافی، ج٧، ص ٩٤) ـ با آنچه مسلمین به عنوان سنّت و فقه اسلامی میشناسند، مغایر بوده است، پس مهمترین وظیفۀ ایشان معرّفی کتاب مذکور به مسلمین و مخالفت با بدعتها بوده است! چرا حضرت علی ÷ در أیّام خلافت خود این کتاب را به مسلمین معرّفی و آنها را به استفاده از این کتاب تشویق نکرد؟ چرا حضرت سیّدالشّهداء ÷ در خطابات خود ذکری از این کتاب نفرموده است؟ چرا أئمّه، کتاب منحصر به فرد مذکور را معرّفی نکردند و این کار را بر عهدۀ رُوات معلوم الحال کلینی نهادهاند؟!
* حدیث ٧ و ٨- اگر مضمون این دو حدیث راست میبود، در این صورت ماجرای اسماعیل بن جعفر رخ نمیداد. زیرا امام صادق ÷ او را نخست به جانشینی خود معرّفی فرمود لیکن او پیش از پدرش درگذشت و لذا گفتند «بدا» واقع شده است. همچنین این دو حدیث و نظایر آن با روایات باب ١٨٤ نیز موافق نیست زیرا در باب مذکور گفتهاند: أئمّه فرمودهاند: اگر سخنی دربارۀ کسی گفتیم و چنان نشد امّا دربارۀ فرزند یا نوادۀ او شد، وی را مقصود ما بدانید! میپرسیم: مگر آنها در جفر و مصحف فاطمه و نظایر آن که «علم ما یکون» در آنها آمده است، نمینگرند؟ در این صورت معنی ندارد که آنها در بارۀ کسی سخنی بگویند و چنانکه گفتهاند، واقع نشود!
همچنین روایات این باب با احادیث سوّم به بعد باب ١٥٦ موافق نیست زیرا در آنجا از قول أئمّه میگویند اگر چیزی را ندانیم «روحالقدس» به ما میگوید! میپرسیم: شما که جفر و جامعه و..... دارید که همۀ مسائل در آن هست، طبعاً در مسألهای در نمیمانید تا «روح القدس» به شما بگوید و اگر «روح القدس» پاسخ أمور را به شما میرساند پس چه نیازی به نگریستن در جفر و جامعه و..... هست؟
[٦٦٥]- ر. ک. صفحه ٣٨٤ و ٣٩٦ کتاب حاضر.
[٦٦٦]- «.... قال: إذا کان غداً فالقني حتی اُقرِئَکَهُ في کتاب. قلت: أصلحك الله، حَدِّثني فإنّ حدیثك أَحَبّ إلَيَّ مِنْ أَن تُقرِئَـنِـیـهِ في کتاب، فقال لي الثّانیة: اسمع ما أقول لك، إذا کان غدا فَالقَنی حتّی اُقرِئَکَهُ في کتاب.... ».
[٦٦٧]- رجال نجاشی، ص ٢٧٩ (ذیل نام محمّد بن عذا فربن عیسی الصّیرفی).
[٦٦٨]- نام امام سهواً از صدر روایت هجدهم «روضه کافی» ساقط شده. امّا معلوم است که «ابوبصیر» از اصحاب امام صادق ÷ است و در همین روایت نیز با عبارت «جُعِلتُ فِداكَ = فدایت شوم» خطاب به آن حضرت، سخن میگوید و این میرساند که مخاطب او امام است. متن عربی روایت چنین است: «... ثمّ أتَی الوحيُ إلَی النّبیّ ص فقال: «سألَ سائل بعذابٍ واقع لِلکافرین بوَلایةِ عَلیّ لَیسَ له دافعٌ مِن الله ذی المعارج» قال قلتُ: جعلت فداك إنّا لانقرؤها هکذا فقال: هکذا والله نزل بها جبرئیل علی محمّد ص وهکذا هو والله مُثبَت في مصحف فاطمة علیها السلام ...».
[٦٦٩]- ر. ک. صفحه ٣٩٦ کتاب حاضر.
[٦٧٠]- علی در صفحه ٢٨١ و حسین در صفحه ٤١٥ معرّفی شده است.
[٦٧١]- فروع کافی، ج ٧ کتاب المواریث (باب میراث الولد مع الأبوین) ص ٩٤ و ٩٥ حدیث ٣- ملاحظه کنید چگونه دشمنان اسلام به هدف ایجاد تفرقه و اختلاف میکوشیدند با اینگونه روایات مردم را نسبت به آنچه در میان مسلمین است ـ حتّی در امور غیراختلافی ـ بیاعتماد و بدبین سازند!! (فتدبّرجدّاً). شیخ صدوق فرموده: آنچه که فقط محمّد بن عیسی بن عبید از یونس نقل کرده مورد اعتماد نیست.
[٦٧٢]- به جای آنکه بگوید: ﴿ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ﴾ گفته است: فأتوا بکتاب من....
[٦٧٣]- عن أبی جُحَیفة، قال: قلت لعليّ: هل عندکم کتاب؟ قال : لا، إلا کتاب الله أو فهم أُعطِیَه رجل مسلم أو ما في هذه الصّحیفة. قال: قلتُ: فما في هذه الصحیفة؟ قال: العقل وفکاك الأسیر...(التاج الجامع للاصول، ج ١، ص ٦٩ و سنن ابن ماجه، ج ٢، ص ٨٨٧، حدیث ٢٦٥٨ و مسند احمد بن حنبل، ج ١، ص ٧٩).