٦٠- باب طبقات الأنبیاء والرّسل والأئمّة علیهم السلام
این باب دارای چهار حدیث است که آقای بهبودی فقط حدیث سوّم را پذیرفته و در کتاب «صحیح الکافی» آورده و مجلسی حدیث ١و ٢ و ٤ را ضعیف و حدیث سوّم را موثّق شمرده است. به نظر ما کلینی این باب را تشکیل داده تا أئمّه را در ردیف انبیاء و رسل بیاورد. بلکه میخواهد با همین روایات ضعیف، آنان را بالاتر از انبیاء قلمداد کند! در حالی که یکی از اصول قطعی ایمان و مسلمانی، حتّی برای امام، ایمانآوردن به انبیاء است (البقرة: ٢٨٥). اگر امام بالاتر از رسول بود در این صورت ممکن نبود که قرآن کریم ایمان به «امام» را که افضل از «رسول» است ذکر نفرماید ولی ایمان به «رسل» را در قرآن صریحاً متذکّر شود. چنانکه فرموده:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾
[البقرة: ١٧٧]
«بلکه نیکی و نیکوکار آن است که به خداوند و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده است».
و فرموده:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ﴾ [البقرة: ٢٨٥]
«مؤمنان همگی به خدا و فرشتگانش و کتب آسمانیاش و پیامبرانش ایمان آوردهاند و [گویند] بین هیچ یک از رسولانش تفاوت ننهیم».
ولی چون کلینی آشنایی کافی با قرآن نداشته، هر چه رُوات کذّاب و ضعیف بگویند میپذیرد و به عنوان «اخبار صحیح از امامان راستگو» در کتابش جمع میکند! اینک ببینیم در این باب، رُوات او چه ارمغانی آوردهاند:
* حدیث ١ و ٢ و ٤- سند این احادیث در نهایت ضعف و متن آنها بسیار معیوب است. البتّه احادیثی که ناقلینش کسانی از قبیل «ابو یحیی الواسطی» یعنی «سُهَیل بن زیاد» که از نقل روایات نادرست ابا ندارد و یا فرد واقفی مذهب نادرستی، موسوم به «دُرُست بن منصور» و یا احمقی به نام «هشام بن سالم» باشد ـ که میگوید قرآن دارای هفده هزار آیه بوده است ـ و یا «محمّد بن سِنان» کذّاب و یا «زید الشّحّام» ـ که راوی اخبار غلوّآمیز و مخالف قرآن است[٥٠٨] ـ و «محمّد بن خالد» مجهولالمذهب باشد، بهتر از این نخواهد بود!
این رُوات جاهل و رسوا ادّعا میکنند که امام صادق ÷ فرموده: انبیاء چهار طبقه و گروهاند: یکی آن که پیامبر است بر خودش و نبوّتش به دیگری نمیرسد؟! میپرسیم: پس فائدهاش برای دیگران چیست و اگر دیگران را آگاه نمیسازد چرا او را «نبیّ» مینامند؟ دوّم پیامبری که [معارف دین را] در خواب میبیند و آوای فرشته را میشنود ولی او را در بیداری نمیبیند و بر هیچ کس مبعوث نیست و خودش امامی دارد مانند حضرت لوط ÷ که حضرت ابراهیم ÷ امام او بود! میگوییم: چنین پیامبری نیز برای مردم، با نوع اوّل فرقی ندارد، وانگهی امام صادق قطعاً خلاف قرآن نمیگوید، در حالی که این گفتۀ شما خلاف بسیاری از آیات قرآن است (از جمله: الشعراء: ١٦١ و ١٦٧، النمل: ٥٤ و ٥٦، الصافات: ١٣٣ و آیات دیگر) وحضرت لوط لاأقلّ رســول قوم خویش و مأمور هدایت و ارشاد ایشان بود.
در خاتمۀ حدیث میگوید: حضرت ابراهیم پیغمبر بود ولی امام نبود تا اینکه خداوند به او فرمود:
﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾ [البقرة: ١٢٤]
«من تو را پیشوای مردم قرار میدهم».
و ابراهیم ÷ پرسید: آیا فرزندانم نیز امام خواهند شد؟ خدا فرمود:
﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [البقرة: ١٢٤]
«عهد من ستمکاران را نرسد».
میخواهد بگوید: ابراهیمِ پیغمبر ÷ فاقد مقام امامت بود و بعداً به این مقام نائل شد، در نتیجه مقام امامت از مقام نبوّت بالاتر است!
بدان که اینگونه احادیث سبب شده که علمای ما مغالطه کنند و ـ چنانکه در کتب زمان ما مطالعه میکنید و یا در منابر و رادیو میشنوید ـ مدّعی شوند که حضرت ابراهیم پس از آنکه به توفیق پروردگار از آزمونها و ابتلاءات إلهی سرفراز و موفّق برون آمد، بهمقام امامت برگزیده شد و مخاطب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾ قرار گرفت، واضح است که به آن حضرت، قبل و بعد از بسیاری از ابتلاءات إلهی وحی میشده است، پس آن حضرت در حالی کلمات إلهی را به اتمام رساند که مقام شامخ نبوّت را حائز بود، بنابراین منظور از این آیه نمیتواند «نبوّت» باشد. زیرا این تحصیل حاصل و محال است، ناگزیر این مقام غیر از نبوّت و طبعاً مقامی بالاتر از آن خواهد بود. خداوند نیز از آن مقام با لفظ «عَهۡدِي = عهد من» تعبیر فرموده است و خداوند خود، ابراهیم را به مقام امامت نصب فرمود پس «امام» نیز باید مانند پیامبر، معصوم و منصوب من عندالله باشد و غیرخدا نمیتواند کسی را به امامت برگزیند زیرا امامت عهدی است الهی و امری از امور مردم نیست تا از طریق شورا و مشورت بتوان آن را حائز گردید بلکه خداست که امام را تعیین میکند نه مردم!
برای آشکارکردن مغالطۀ آنان میگوییم:
١٨١أوّلاً: شما میگویید که به امام وحی نمیشود. چنانکه حضرت علی ÷ نیز دربارۀ پیامبر صریحاً فرموده: «خَتَمَ بِهِ الوَحی = [خداوند] وحی را به او خاتمه بخشید» (نهجالبلاغه، خطبة ١٣٣) و فرموده: ١٨٢«بعث الله رسله بما خَصَّهم به مِن وحیه= خداوند رسولانش را با وحی خویش که مخصوص ایشان ساخته بود (و دیگران را شامل نمیشود) بر انگیخت» (خطبة ١٤٤) و نیز فرموده که با رحلت پیامبر ص خبردادن و گفتن اخبار آسمانی قطع گردید. (خطبۀ ٢٣٥).
١٨٣مجلسی نیز در شرح حدیث سوّم باب ٦١ اعتراف کرده که «شیخ مفید» در کتاب «أوائل المقالات» میگوید: «به اجماع و اتّفاق علمای شیعه هر که قائل باشد که پس از پیامبر اسلام به کسی وحی میشود، خطا کرده و کافر شده است»[٥٠٩]. از این رو حتّی اگر فرض کنیم که امامت در قرآن، بالاتر از نبوّت باشد، ربطی به ائمّۀ شیعه نخواهد داشت زیرا به اقرار شما به آن بزرگواران وحی نمیشود ولی ـ چنانکه خواهیم دید ـ به امام قرآن وحی میشود. در نتیجه اگر لفظ «امام» مذکور در قرآن را به معنای شیعی آن بگیریم از آیۀ ١٢٤ سورۀ بقره چنین مستفاد خواهد شد که چون حضرت ابراهیم ـ علیه آلاف التحیّة والثّناء ـ از ابتلاءات إلهی سربلند بیرون آمد، به مقامی رسید که به او وحی نشود؟!!
ثانیاً: «وحی نبوّت» بالاترین نحوۀ ارتباط خدا با بندۀ خویش است و الهام قلبی و خوابدیدن و.... ارتباطی ما دون «وحی نبوّت» است، پس چگونه ممکن است در مقامی بالاتر از «نبوّت»، وحی در کار نباشد؟!
ثالثاً: شما از یک سو میگویید: پیامبر اکرم ص توأماً دارای مقام نبوّت و امامت بوده است و از سوی دیگر میگویید: به امام وحی نمیشود. میپرسیم: پس چرا ـ چنانکه در شأن نزول سورۀ «ضحی» و آیۀ ٢٣ سورۀ کهف آمده است ـ هنگامی که مدّتی به آن حضرت وحی نرسید و در وصول وحی تأخیر رخ داد، پیامبر بسیار اندوهگین شد و این تأخیر را به معنای عروج به مقام والاتر امامت که فاقد وحی است، تلقّی نفرمود؟
رابعاً: بنا به ادّعای شما «امامت» مقامی است بالاتر از «نبوّت»، در حالی که قدمای شیعه چنین عقیدهای نداشتند، چنانکه «عبدالجلیل قزوینی» میفرماید: «به اتّفاق علما درجۀ نبوّت رفیعتر است از درجۀ امامت»[٥١٠].
خامساً: مطالعۀ موارد استعمال لفظ «امام» در قرآن، ثابت میکند که در کتاب خدا، به اعتبار مطاع و مقتدی بودن افراد ـ اعم از مؤمن و کافرـ ویا به نامۀ اعمال «إمام» گفته شده است. چنانکه فرموده:
﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾ [الإسراء: ٧١]
«روزی که همة مرم را با نامة أعمالشان فرا میخوانیم».
بدیهی است که «مردم»، أعمّ از کافر و فاسق و مؤمن است و منحصر به گروهی خاصّ نیست و هرگروهی امامی دارد. بدین سبب هم فرموده، میخواستیم مستضعفین بنیاسرائیل را «امام» قرار دهیم:
﴿وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾ [القصص: ٥]
«آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم».
و هم به رهبران کافر، «امام» اطلاق کرده و فرموده:
﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ لَعَلَّهُمۡ يَنتَهُونَ﴾ [التوبة: ١٢]
«با پیشوایان کفر که پایبند عهد و سوگند خود نیستند کارزار کنید».
و فرموده:
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا يُنصَرُونَ﴾ [القصص: ٤١]
«و ایشان را پیشوایانی قراردادیم که بهآتش دوزخ فرا میخوانند و روز رستاخیز یاری نمیشوند».
حتّی به غیر انسان نیز به لحاظ آنکه مورد توجّه و تبعیّت و مبنای عمل قرار میگیرد، «امام» اطلاق شده است و فرموده:
﴿وَمِن قَبۡلِهِۦ كِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةً﴾ [هود: ١٧ – الأحقاف: ١٢]
«پیش از آن کتاب موسی پیشوا و [مایة] رحمت بود».
حتّی به نامۀ اعمال نیز «امام» گفته شده:
﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾ [یس: ١٢]
«و هر چیز را در مکتوبی بیابهام برشمردهایم».
زیرا پاداش و جزای هر کس بنا به آنچه در نامۀ اعمالش مضبوط است، تعیین میشود.
بدین ترتیب، آشکار است که مقصود علمای امامیّه حاصل نمیشود و میتوان دریافت که «امامتِ» فارغ از نبوّت، مختصّ معصوم نیست، بلکه مختصّ به مؤمن هم نیست، چه رسد به معصوم؟![٥١١]
سادساً: نحوۀ استعمال لفظ «امام» و «نبیّ» در قرآن میرساند که «نبوّت» در قرآن تقسیمپذیر نیست. امّا «امامت» چنانکه مشاهده شد، تقسیم شده است. از این رو در قرآن کریم «إمام حق و إمام باطل» یا «إمام نور و إمام نار» یا «إمام ایمان و إمام کفر» داریم امّا «نبی نور» داریم ولی «نبینار» نداریم، «نبی ایمان» داریم اما «نبیّ کفر» نداریم و هکذا.... پس نمیتوان ادّعا کرد که «إمامت» مقامی است والاتر از «نبوّت».
سابعاً: دلیلی در اختیار نیست که حضرت ابراهیم ÷ هنگامی که به کلمات إلهی آزموده شد به پیامبری مبعوث شده بود، زیرا اگرچه از آیۀ ٥١ به بعد سورۀ انبیاء چنین مستفاد میشود که حضرت ابراهیم ÷ تحت نظارت إلهی بوده و مورد ارشاد و الهام حقّ قرار داشت، امّا نمیتوان بیاقامۀ دلیل، قاطعانه ادّعا کرد که آن حضرت قبل از خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ ...﴾ به پیامبری مبعوث شده بود. چه بسیار پیامبرانی که در معرض ارشاد و الهام و کلمات الهی قرار گرفتهاند امّا مدّتی بعد مبعوث شدهاند، و فیالمَثَل حضرت موسی ÷ قبل از رفتن به «طور» با اینکه تحت نظارت الهی بود امّا فرمان نبوّت نیافته بود و یا حضرت عیسی ÷ در گهواره سخن گفت امّا تا سنّ کهل به نبوّت مبعوث نشد، از این رو چه مانعی دارد که بگوییم: به خواست حقّ، در وجدان مطهّر حضرت ابراهیم ÷ حقایقی ظهور کرد که او را به انجام اعمال نیک و مفید دعوت نمود و چون آن اعمال را چنانکه باید و شاید ادا کرد، توفیق وی در این اعمال مقدّمۀ نبوّت او بوده و او را آماده و لایق خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ ...﴾ ساخته است.
ثامناً: شما در ادّعای خود مغالطهای واضح به کار گرفتهاید! یعنی نسبت بین «وحی» و «نبوّت» را «تساوی» گفتهاید، در حالی که نسبت آن دو «عموم و خصوص مطلق» است. به زبان عوام میتوان گفت که این مسأله مصداقی است از قضیّۀ معروف «هر گِردویی گِرد است، امّا هر گردی گردو نیست» ولی شما میخواهید هر گردی را گردو جلوه دهید!
آری، به گواهی قرآن، گرچه نبوّت بدون وحی متصوّر نیست ولی وحی بدون نبوّت کاملاً ممکن است. گیرم که به حضرت ابراهیم ÷ وحی میشد ولی تا پیش از اتمام کلمات إلهی به مقام نبوّت بر همۀ مردم، مبعوث نشد. برای اینکه همچون بعضیها، بیدلیل سخن نگفته و مدّعا را به جای دلیل، اظهار نکرده باشیم، به قرآن مجید رجوع میکنیم:
الف) یهود و نصاری و مسلمین در این عقیده متّفقاند که مادر حضرت موسی ÷ پیامبر نبود، امّا قرآن تصریح دارد که به او وحی شده است:
﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ﴾ [القصص: ٧]
«و به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده».
ب) تمام فِرَق مسیحی و تمام فِرَق شیعه و سنّی توافق دارند که حواریّون حضرت عیسی ÷ پیامبر نبودهاند، در حالی که به آنان نیز وحی شده است:
﴿وَإِذۡ أَوۡحَيۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِيِّۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي﴾ [المائدة: ١١١]
«یادآر هنگامی را که به حواریون وحی کردم که به من و به فرستادهام ایمان آورید».
تاسعاً: گیرم که بیمناقشه پذیرفتیم که مقام «إمامت» از مقام شامخ نبوّت بالاتر است! در این صورت چگونه ممکن است فردی که مقام مادون امامت یعنی «نبوّت» را حائز نگردیده، به مقام بالاتر یعنی «إمامت» فائز گردد و سلسله مراتب کمال را طی نکرده بر قلّۀ کمال بنشیند. حتّی در این فرض نیز نیل به مقام «إمامت» به عنوان عهد و منصبی إلهی که از نظر شما فوق نبوّت است، برای غیر«نبیّ» میسّر نیست و باید منحصر به انبیاء باشد که واجد بیشترین قابلیّت و بلافاصله حائز والاترین مقام قبل از امامتاند. به همین سبب ائمّۀ مورد نظر شما که به اعتراف خودتان مقام نبوّت نداشتهاند نمیتوانند به مقام امامتی که در آیۀ ١٢٤ سورۀ بقره ادّعا میکنید نائل شوند.
عاشراً: به اجماع مسلمین ـ و چه بسا یهود و نصاری ـ نبوّت، تفضّلی است إلهی که به صرف عبادت و مجاهدت قابل تحصیل نیست، بلکه به اقتضای لطف و رحمت حقّ متعال بر بندگان و حکمت بالغۀ إلهی، به افراد معدودی اعطاء میشود و به اجماع مسلمین، با بعثت پیامبر اکرم ص این تفضّل به کمال و نهایت رسید و خاتمه یافت. قهراً این افراد استثنائی علاوه بر إنباء خلق از تعالیم و احکام الهی، اُسوه و امام مردم نیز بودهاند و این امامت از نبوّت قابل انفکاک نیست و در مورد تمام انبیاء صادق است، چه حضرت ابراهیم ÷ باشد یا سایر انبیاء. در واقع انبیاء با وحی الهی ـ البتّه وحی نبوّت ـ به امامت مردم منصوب شدهاند و در امر هدایت و تعلیم بندگان خدا، اسوه و امام کسانی هستند که مأموریّت دعوت ایشان را برعهده دارند.
ملاحظه میفرمایید که مغالطۀ دوّم علمای ما آن است که خواستهاند نسبت امامت الهی و نبوّت را «عموم و خصوص من وجه» جلوه دهند، در حالی که نسبت إمامت إلهی و نبوّت، «تساوی» است. یعنی هر رسولی، امام است و چنین نیست که برخی از انبیاء، امام نباشند و طبعاً امامت إلهی که از تبعات نبوّت است با نبوّت و امامت پیامبراکرم ص خاتمه یافته و به دیگران قابل سرایت نیست. در قرآن نیز میبینیم که به امام منصوب من عندالله، وحی میشود و خدا انبیاء از جمله حضرت لوط و اسحاق و یعقوب را «امام» خوانده و تصریح کرده که به آنان وحی میشده و فرموده:
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ﴾ [الأنبیاء: ٧٣]
«و آنان را امامانی قرار دادیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان وحی کردیم».
و انبیاء بنیاسرائیل را نیز «امام» خوانده و فرموده:
﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ﴾ [السجدة: ٢٤]
«چون پایداری ورزیدند از ایشان امامانی قرار دادیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت میکردند».
باید توجّه داشته باشیم که خداوند همین امامان (یعنی حضرت اسحاق و یعقوب) را «نبیّ» خوانده و فرموده:
﴿وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۖ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِيّٗا﴾ [مریم: ٤٩]
«به او (ابراهیم) اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را پیامبر قرار دادیم».
تکرار میکنم که امامت منصوب و منصوص من عندالله با پیامبراکرم ص خاتمه یافت و إلّا چگونه ممکن است خداوند حکیم انبیاء و أئمّۀ إلهی اُمَم پیشین را صریحاً در قرآن نام ببرد أمّا أئمّۀ آیندۀ أمّت اسلام را بر عهدۀ حدیث غدیر بگذارد که به وضوح، وافی به-مقصود نیست یا بر عهدۀ رُوات کلینی و حدیث لوح جابر و امثال آن بگذارد؟![٥١٢]
اگر أئمّه را خدا نصب فرموده، قطعاً از معرّفی ایشان صرفنظر نخواهد فرمود، خصوصاً امامانی که سعادت أمّت وابسته به شناخت و تبعیّت آنهاست.
دلیل دیگر ما بر اینکه «امامت» مقامی والاتر از نبوّت نیست آن است که خداوند دربارۀ همین امامان فرموده:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحٗا وَإِبۡرَٰهِيمَ وَجَعَلۡنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡكِتَٰبَ﴾ [الحدید: ٢٦]
«و هر آینه نوح و ابراهیم[٥١٣] را [به سوی بندگان خود] فرستادیم و در نسل آن دو نبوّت و کتاب قرار دادیم».
چگونه ممکن است که خدا در مقام اظهار تفضّل و کرامت خویش درجۀ پایینتر یعنی نبوّت را ذکر کند، امّا درجۀوالاتر یعنی امامت را که درجات پیشین در آن مندرج است، ذکر نفرماید؟!
دیگر آنکه ناقض «ظالم»، «عادل» است نه معصوم و إلّا میبایست حضرت موسی (القصص: ١٥ و ١٦) و حضرت یونس (الأنبیاء: ٨٧ و الصّافّات: ١٤٠ به بعد) که لاأقلّ یک بار به سبب ظلم به نفس، به غفران إلهی نیازمند شدند، به عهد إلهی نائل نشوند، در حالی که چون آن دو عادل بودند، از نبوّت و امامت إلهی برخوردار گردیدند.
امّا امامت فارغ از «وحی» مقامی است که به افراد خاصّی اختصاص ندارد و خداوند بندگانش را برای نیل بدین مقام، تحریض کرده و فرموده از ذات أقدسش این امامت را طلب کند:
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا.... وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾ [الفرقان: ٧٤]
«و کسانی که میگویند پروردگارا.... و ما را پیشوای اهل تقوی قرار ده».
بدیهی است اگر کسی با علم و مجاهدت به این مقام واصل شود از انبیاء والاتر و برتر نخواهد بود.
با توضیحات فوق باید ببینیم معنای آیۀ ١٢٤ سورۀ بقره چیست؟ از قرآن کریم معلوم میشود که خداوند حکیم برخی از انبیاء را بر بعضی دیگر برتری عطا فرموده [البقرة: ٢٥٣، الإسراء: ٥٥] و همچنین میتوان دریافت که حوزۀ نبوّت و امامتِ الهیِ انبیاء نیز متفاوت بوده است.
برخی بر قوم خویش یا گروهی محدود مبعوث بودند[٥١٤] و کتاب و شریعت انبیاء دیگر را تبلیغ و تعلیم میکردند، که به این گروه رسولان مبلّغ یا رسل تبلیغی نیز گفته میشود[٥١٥]، از قبیل حضرت هود و صالح و شعیب و لوط و[٥١٦].... ـ سلام الله علیهم ـ و بعضی دیگر دارندۀ کتاب مخصوص بودند و رسالتشان محدودیّت مکانی نداشت و مختصّ یک یا چند قوم نبوده است و حوزۀ وسیعتری را شامل میشد.
با توجّه به مطالب بالا، حتّی اگر بپذیریم که حضرت ابراهیم ÷ پیش از خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ...﴾نبوت داشته است، در این صورت ـ چنانکه برخی از مفسرّین فرمودهاند ـ میگوییم: آن حضرت ابتداء بر پدر و خانواده و خاندان خویش و یا قوم و مردم شهر خود، مبعوث بود و امام آنها محسوب میشد و پس از اتمام کلمات الهی، نبوّت وی بر «ناس = مردم» عمومیّت یافت یعنی محدودیّت مکانی از آن برداشته شد و خداوند متعال او را برای همۀ مردم (=لِلنَّاسِ) امام و نبیّ قرار داد. فیالمثل کسی را فرض کنید که بخشدار بوده است ولی به سبب توفیقش در انجام وظائف، او را به مقام استانداری ارتقاء میدهند، در نتیجه مسؤولیّت او قبلاً محدود به یک بخش بوده ولی اکنون تمام استان را شامل میشود. فرق نبوّت حضرت خلیلالله ÷ پس از خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ...﴾ با برخی از انبیاء، آن است که امامت و نبوّت انبیاء دیگر محدودیّت مکانی داشته است. همچنین تفاوت نبوّتش با پیامبر اکرم ص آن است که امامت و نبوّت حضرت ختمی مرتبت ص علاوه بر عدم محدودیّت مکانی، به لحاظ زمانی نیز محدودیّت ندارد و مردم (= ناس) تا قیامت مخاطب رسالت آن حضرتاند. امامت انبیاء مطلبی است واضح و حضرت أمیر ÷ نیز پیامبر اکرم ص را «امام تقوی پیشگان» خوانده و فرموده: «هو إمام من اتّقی» (خطبۀ ٩٤ و ١١٦).
مجدّداً یادآور میشوم که از جمله شؤون پیامبران، شأن إنباء و إنذار ایشان است که از آن به «نبی» و «نبوت» تعبیر میشود و شأن دیگر انبیاء، مقتدی و أسوهبودن ایشان است که از آن در قرآن ـ چنانکه در سطور گذشته دیدیم ـ به «امام» و «امامت» تعبیر میشود. در نتیجه «إمامت» مذکور در آیۀ ١٢٤ سورۀ بقره، اشاره به نبوّت حضرت ابراهیم ÷، با نظر به شأن مقتدی و أسوهبودن آن حضرت است. چنانکه به پیامبراکرم ص امرشده که به هدایت أنبیاء سلف ـ که حضرت خلیلالله از بزرگترین ایشان است ـ اقتداء نماید و فرموده:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: ٩٠][٥١٧]
«ایشان کسانی هستند که خداوند آنان را هدایت فرموده، پس تو به هدایت آنان اقتدا کن».
و إلّا در قـرآن از امامتی که به عنوان عهدی الهی به غیر «نبی» تفویض شده باشد، اثری نیست.
١٨٤١٢٣پیش از پرداختن به باب بعدی، مفید است که یکی از رُوات احادیث فوق را معرّفی کنیم. راوی روایت دوّم باب ٦٠ أبوأسامه زید الشّحّام نام دارد که او را از اصحاب امام باقر و صادق س گفتهاند و او را تضیعف نکردهاند. وی از غُلاۀ و روایاتش خرافی و ضدّ قرآن است. خودش از خود تعریف کرده و مدّعی است نامش در کتابی موهوم به نام «کتاب اصحاب الیمین» آمده است[٥١٨]! و بودن نامش در آن کتاب به معنای بهشتیبودن اوست!! همچنین مدّعی است که حضرت صادق ÷ فرموده: «.... إلینا الصّلاة وإلینا المیزان وإلینا حساب شیعتنا = نماز مردم به سوی ماست. میزان به دست ماست و حساب شیعیانمان بر عهدۀ ماست»[٥١٩]. در حالی که قطعاً امام خلاف قرآن نمیگوید و قرآن این امور را مخصوص و منحصر به خداوند متعال میداند و خطاب به پیامبر اکرم ص میفرماید:
﴿مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: ٥٢]
«چیزی از حساب ایشان با تو نیست».
و نیز فرموده:
﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم﴾ [الغاشیة: ٢٦]
«همانا بازگشت ایشان به سوی ماست آنگاه همانا محاسبة [اعمالشان] بر عهدة ماست».
و نیز آیۀ ٦٩ سورۀ انعام و ١١٣ شعراء.
این مرد فاسدالعقیده میگوید: استعمال تربت امام حسین ÷ موجب شفای هر بیماری است[٥٢٠]! در حالی که استعمال خاک خلاف اصول بهداشت و اگر منظور از استعمال، خوردن آن باشد[٥٢١]، در اسلام حرام است. امثال این اکاذیب است که سبب میشود مردم کماطّلاع، اسلام را دینی خرافی و ضدّ علم بپندارند. وی روایت کرده هرکه نیمۀ شعبان مرقد امام حسین ÷ را زیارت کند گناهان گذشته و آیندهاش(؟!!) آمرزیده میشود[٥٢٢]. همچنین خبر ٥٦ باب مفتضح ١٦٥ نیز از اوست. وی در خبر مذکور مدّعی است که امام صادق ÷ برخلاف قرآن فرموده ما روز قیامت شیعیان را از عذاب الهی کفایت میکنیم! نعوذ بالله من هذه الخرافات. همچنین روایت صفحه ٢٦٤ کتاب حاضر نیز از اوست.
[٥٠٨]- او را قبل از بررسی باب ٦١ معرّفی میکنیم. ر. ک. صفحه ٤٠٥ کتاب حاضر.
[٥٠٩]- الإتّفاق علی أنه مَن زعم أنّ أحداً بعد نبیّنا ص یُوحى إلیه فقد أخطأ وکفر. همچنین رجوع کنید به «سفینة البحار»، ج ٢، ص ٦٣٨.
[٥١٠]- النّقض، صفحه ٥٧.
[٥١١]- خود کلینی نیز در باب ٨٣ کافی (ج ١، ص ٢١٥)، «امام» را بر دو نوع دانسته: إِمام داعي إلى الله وإِمام داعي إلى النّار.
[٥١٢]- در این موضوع ضرور است که رجوع شود به کتاب شریف شاهراه اتحاد.
[٥١٣]- ظاهراً حضرت ابراهیم از نسل حضرت نوح ـ علیهما الصّلاة والسّلام ـ و همچنین تا پیش از بعثت، از پیروان آن حضرت بوده است. (الصافات: ٨٣).
[٥١٤]- چنانکه حضرت «یونس» ÷ بر کمتر از دویست هزار نفر مبعوث بود. (الصّافّات: ١٤٧).
[٥١٥]- ر. ک. صفحه ٦٥ به بعد کتاب «شاهراه اتّحاد»، فصل «عقل منکر نصّ است».
[٥١٦]- فیالمثل حضرت «لوط» ÷ تابع شریعت و کتاب حضرت ابراهیم بود. (العنکبوت: ٢٦).
[٥١٧]- در آیه ٤ سوره ممتحنه نیز أسوه و مقتدی بودن حضرت ابراهیم ÷ بیان گردیده است.
[٥١٨]- ما در باره کذب بودن کتبی از قبیل «اصحاب یمین» یا «ناموس» یا «سمط» یا «جفر» و «جامعه» و مصحف فاطمه و.... در باب ٩٨ کافی سخن گفتهایم. ر. ک. صفحه ٥٨٧ کتاب حاضر.
[٥١٩]- رجالکشّی، چاپ کربلاء، ص ٢٨٦.
[٥٢٠]- وسائل الشیعة، ج١٠ (باب استحباب الاستشفاء بتربة الحسین...)، ص٤٠٩ و٤١٠، حدیث شماره ٥.
[٥٢١]- رجوع کنید به وسائل الشیعة، ج ١٠ (باب استحباب الاستشفاء بتربة الحسین) صفحه ٤١١ و ٤١٢ حدیث ١١ و ١٤ و مستدرک الوسائل (چاپ سنگی) ج ٢، صفحه ٢٢١ و ٢٢٢.
[٥٢٢]- وسائل الشیعة، ج ١٠ (باب تأکّد استحباب زیارة الحسین...)، ص ٣٦٦ حدیث ٥ و ٦.