عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

آیا آدم خلیفه‌ الله است؟

آیا آدم خلیفه‌ الله است؟

٢٠٥بدان که مسألۀ خلافت إلهی و خلیفۀ ‌الله بودن انسانِ و یا أئمّه، از خرافاتی است که در میان برخی از مسلمین رواج یافته و حتّی برای تحکیم این خرافه از آیات قرآن ـ از جمله آیات٣٠ تا ٣٤ سورۀ شریفۀ بقره ـ سوءاستفاده می‌کنند. آیۀ مذکور چنین است:

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ [البقرة: ٣٠]

«و به یاد آر هنگامی که پروردگارت فرشتگان را گفت: همانا در زمین جانشینی قرار دهم».

أوّلاً: به لحاظ لغوی به هر یک از آحاد مجموعه‌ای که پشت سر هم و خلف در خلف جای یکدیگر را بگیرند، «خلیفه» گفته می‌شود. زیرا هر یک، پشت سر فرد پیش از خود جای می‌گیرد و بعد از او جایگاهش را حائز می‌شود. چنانکه به شب و روز که پیوسته به جای یکدیگر می‌آیند «خِلْفَة» گفته می‌شود:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ [الفرقان: ٦٢]

« اوست که شب و روز را جانشین یکدیگر ساخت».

و خدا خطاب به انسان‌ها فرموده:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ [الأنعام: ١٦٥]

«اوست که شما را در زمین جانشینان [یکدیگر] قرار داد».

و نیز فرموده:

﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيۡهِ كُفۡرُهُۥ [فاطر: ٣٩]

«اوست که شما را در زمین جانشینان [یکدیگر] قرار داد، پس هر که کفر ورزد کفرش به زیان خود اوست».

و نیز فرموده:

﴿وَلَقَدۡ أَهۡلَكۡنَا ٱلۡقُرُونَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَمَا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُواْۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ١٣ ثُمَّ جَعَلۡنَٰكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لِنَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ [یونس: ١٣-١٤]

«هر آینه[مردم] قرون پیش از شما را هنگامی که ستم کردند، هلاک ساختیم..... سپس شما را بعد از آنان، در زمین جانشینان [ایشان] قرار دادیم تا بنگریم که چگونه رفتار می‌کنید».

چنانکه ملاحظه می‌شود در این آیات به وضوح تمام، از آن رو به انسان‌ها خلیفه (به صِیَغ جمع) اطلاق شده که در زمین به جای یکدیگر می‌آیند. اگر منظور از «خلیفه» جانشین خدا بود، قرآن مردم را خلیفه و جانشینِ سابقین نمی‌خواند.

قرآن کریم دربارۀ مؤمنین به حضرت نوح ÷ فرموده:

﴿فَنَجَّيۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ خَلَٰٓئِفَ وَأَغۡرَقۡنَا ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا [یونس: ٧٣]

«و کسانی که آیات ما را تکذیب نمودند، غرق کردیم و او (= نوح) را و کسانی که با او در کشتی بودند، نجات بخشیدیم و آنان را جانشینان [تکذیب‌کنندگان] ساختیم».

حضرت هود ÷ (= پیامبر قوم عاد) به قوم خویش فرمود:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ قَوۡمِ نُوحٖ [الأعراف: ٦٩]

«وبه یاد آرید هنگامی‌که خداوند شمارا پس از قوم نوح جانشینان[ایشان] قرار داد».

و نیز فرمود:

﴿وَيَسۡتَخۡلِفُ رَبِّي قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّونَهُۥ شَيۡ‍ًٔا [هود: ٥٧]

«و پروردگارم قومی جُز شما را جانشین [شما] می‌سازد و به او هیچ زیانی نمی‌رسانید».

حضرت صالح ÷ (= پیامبر قوم ثمود) به قوم خویش فرمود:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ [الأعراف: ٧٤]

«وبه یاد آرید هنگامی‌که خداوند شمارا پس از قوم عاد جانشینان[ایشان] قرار داد».

حضرت موسی ÷ به قوم خویش فرمود:

﴿عَسَىٰ رَبُّكُمۡ أَن يُهۡلِكَ عَدُوَّكُمۡ وَيَسۡتَخۡلِفَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ [الأعراف: ١٢٩]

«امید است پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شما را در زمین جانشین[ایشان] قرار دهد».

خدای تعالی دربارۀ بنی‌اسرائیل می‌فرماید:

﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ

[الأعراف: ١٦٩]

«پس از ایشان جانشینانی جانشین شدند و کتاب [آسمانی] را به میراث بردند که متاع [فانی] این دنیا را می‌گیرند».

و فرموده:

﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ [مریم: ٥٩]

«پس از ایشان جانشینانی آمدند که نماز را تباه کردند».

و خطاب به حضرت داود ÷ فرموده:

﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ [ص: ٢٦]

«ای داود، ما تو را در این سرزمین خلیفه و جانشین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داوری کن واز هوای نفس پیروی مکن».

قرآن به معاصرین پیامبر ص می‌فرماید:

﴿إِن يَشَأۡ يُذۡهِبۡكُمۡ وَيَسۡتَخۡلِفۡ مِنۢ بَعۡدِكُم مَّا يَشَآءُ كَمَآ أَنشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوۡمٍ ءَاخَرِينَ [الأنعام: ١٣٣]

«همچنانکه خداوند شما را از نسل قومی دیگر پدید آورد [و شما را به جای ایشان نهاد] اگر بخواهد شما را [نیز] می‌بَرَد و پس از شما هرکه را بخواهد جانشین می‌سازد».

هر عاقل منصفی به سادگی می‌فهمد که این جانشینان به جای کسانی نشسته‌اند که هم‌نوع خودشان و دارای سنخیّت با ایشان بوده‌اند، فی‌المثل تردید نیست که حضرت داود ÷ جانشین ستمگرانی از قبیل «جالوت» شده که در حکومت بر مردم، تابع هوای نفس بوده‌اند. نه اینکه داود جانشین و خلیفۀ خدا شده باشد. اگر منظور جانشین خدا بود، می‌بایست قرآن برای انصراف ذهن از معنای قریبِ آیه‌ای که به زبان قوم پیامبر نازل گردیده، قرینه‌ای در آیه قرار می‌داد، در حالی که آیات از هرگونه قرینه‌ای که موجب انصراف ذهن از معنای قریب گردد، عاری است. از این رو بر مدّعی است که بیّنه‌ای اقامه کند که منظورِ آیه نه آن معنایی است که از الفاظ دریافت می‌شود.

ثانیاً: منظور از «خلیفه» همان نسل بشر است که همچون شب و روز، پیاپی و پشت سرهم، به جای یکدیگر می‌آیند. مهمتر از همه اینکه لفظ «خلیفه» مضاف به «الله» نیست و آیه «خلیفتي = جانشین من» و یا «خلیفتنا = جانشین ما» و یا «خلیفة لي» یا «خلیفة منّي» و یا نظایر آن نفرموده است.

١٣٢ثالثاً: اگر مراد از «خلیفه»، «خلیفةالله» بود که ملائکه عرض نمی‌کردند: ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ «آیا کسی را درآن می‌گذاری که فساد می‌کند و خون می‌ریزد؟!» زیرا مفسد و خونریز که اهلیّت و لیاقت جانشینی خدا را ندارد و قطعاً خدا برای جانشینی خود، موجود بهتری برمی‌گزیند و فرشتگان این اندازه می‌فهمیدند که خدای سبحان چنین نمی‌کند، در حالی که از سؤال ملائکه و جواب خدا معلوم می‌شود که مقصود از «خلیفه» فقط شخص آدم ÷ نبوده بلکه منظور نسل وی و همنوعان او بوده که در زمین فساد و خونریزی می‌کنند و إلّا اگر فقط آدم ÷ ـ و نظایر او ـ مقصود می‌بود، خداوند درجواب می‌فرمود: «هو لا یُفسد فیها ولایسفك الدماء». زیرا حضرت آدم ÷ نه مفسد بود و نه سفّاک، امّا خدا رأی ملائکه را تصدیق فرمود امّا آن را ناقص شمرد و فرمود: ﴿إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید». یعنی: علی‌رغم اینکه «خلیفه» می‌تواند فساد و خونریزی کند، امّا من در خلقتش مصلحتی می‌بینم که شما نمی‌دانید.

رابعاً: «خلیفه» با تنوین آمده نه با حرف تعریف (ال) که بگوییم به پیغمبر یا امام یا اشخاص معیّنی اطلاق شده است.

خامساً: بشر ـ حتّی پیغمبر و امام ـ چگونه می‌تواند جانشین خدایی باشد که

﴿كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ [الرّحمان: ٢٩]

«هر روز وی در کار است».

و جهان را به حال خود وانگذاشته و به مکان نیازمند نبوده وهیچ جا از حضور و إحاطۀ او عاری نیست و فرموده:

﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ [الحدید: ٤]

«هر جا که باشید او با شماست».

بشر والاترین و بالاترین مقامش از آن انبیاء است ولی این مقام نیز از ضعف و اشتباه مبرّی نیست. بشری که اگر بول نکند دچار بیماری و رنج بسیار می‌شود و اگر غذا نخورد می‌میرد و به یک تب از بین می‌رود. چنین بشری، در عالی‌ترین مرتبۀ خویش که همان مقام نبوّت است، تحمّل و طاقت یک تجلّی إلهی را ندارد و مدهوش می‌افتد (الأعراف: ١٤٣)، و نمی‌داند با او چه خواهد شد و اقرار می‌کند که:

﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ [الأحقاف: ٩]

«نمی‌دانم با من و شما چه خواهد شد».

و دچار خطا می‌شود، فی‌المثل حضرت موسی ÷ به هیچ وجه قصد کشتن مرد قبطی را نداشت امّا نتوانست ضربه را به اندازۀ لازم وارد سازد و ناخواسته ضربه‌اش منجرّ به مرگ او شد. (القصص: ١٥) و اگر نظارت دائم إلهی نباشد و به موقع هشدار ندهد، اشتباه می‌کند (التوبة: ٤٣) چنین موجودی نمی‌تواند جانشین خدا در زمین باشد.

سادساً: اگر کسی برای فریب عوام بگوید: با اینکه خداوند غني عن العالمین بارها فرموده:

﴿وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ [البقرة: ١١٧]

«چون [وجودچیزی‌را] حکم کند فقط می‌گوید: باش پس [بی‌درنگ موجود] می‌باشد».

و عَلی کُلِّ شَيءٍ قدیر است، امّا انجام بسیاری از امور جهان خلقت را از طریق ملائکه تحقّق می‌بخشد، پس چه مانعی دارد که فی‌المثل أمر استعمار و آبادسازی زمین را بر عهدۀ بشر بگذارد و به همین لحاظ او را خلیفۀ خود در زمین بخواند. در جواب او گفته می‌شود: أوّلاً: چنانکه گفتیم چنین نکرده و بشر را «خلیفتی» یا «خلیفتنا» و امثال آن نگفته، ثانیاً: به فرشتگان که مأمورین تحقّق ارادۀ إلهی در بسیاری از امورِ جهان خلقت ـ و از جمله در زمین ـ هستند، «خلیفه» گفته نمی‌شود، زیرا در معنای «خلافت» به هر حال باید نوعی غیبت و کناره‌گیری و عدم حضور برای «مستخلفٌ عنه» فرض شود تا بتوان موجودی را که جایگزین او می‌شود یا کارش را برعهده می‌گیرد، «خلیفه» خواند، در غیراین‌صورت، فرد مذکور را مأمور یا عامل یا ممثّل و یا..... می‌گویند. از این رو اگر موضوع چنان باشد که گفته‌اید، همچنانکه به ملائکه «خلیفةالله» گفته نمی شود، به بشر ـ حتّی أنبیاء ـ نمی‌توان «خلیفة الله في الأرض» گفت و حدّاکثر، عامل یا مأمور یا.... خوانده می‌شود.

سابعاً: اگر گفته شود که در قرآن از انسان، بسیار تکریم شده است و فرموده:

﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا [الإسراء: ٧٠]

«هر آینه فرزندان آدم را گرامی داشتیم و ایشان را در خشکی و دریا حمل نمودیم و از پاکیزه‌ها روزی عطا کردیم و آنان را بر بسیاری از کسانی که آفریده‌ایم برتری دادیم برتری نمایانی».

می‌گوییم: ما هم از بُن دندان ایمان داریم که مقام انسان در جهان خلقت بسیار والا و بالاست، امّا همین آیه مخالف رأی شماست زیرا آیۀ شریفه نفرموده که بشر را بر کلّ مخلوقاتمان برتری داده‌ایم بلکه می‌فرماید انسان بر بسیاری از مخلوقات (نه همۀ آنها) برتری دارد، درحالی‌که اگر بشر «خلیفة الله» می‌بود، طبعاً پس از خدا بر همۀ موجودات برتری می‌داشت.

بنابراین، معلوم می‌شود که مسألۀ «خلیفةالله» بودن انسان هیچ ارتباطی به قرآن کریم ندارد. مگر اینکه رُوات کلینی از قبیل «معلّی بن محمد» و «محمّد بن جمهور» و «عبدالله بن سنان»[٥٨٣] برای خدای سبحان خلیفه بسازند!! متأسّفانه جاعلین روایات و زیارتنامه‌ها با اتّکاء به اینگونه روایات، در جعلیّات خود بارها خطاب به أئمّه، گفته‌اند: «السّلام علیك یا خلیفةالله»!!

٢٠٦* حدیث ٢- این حدیث را در صفحۀ ٣٢٤ بررسی کرده‌ایم. همچنین دربارۀ اینکه گفته است: «لولا هم ما عُرِفَ الله = اگر ایشان نبودند، خداوند شناخته نمی‌شد» رجوع فرمایید به آنچه که دربارۀ حدیث ششم باب ٦٩ گفته‌ایم.

* حدیث ٣- این حدیثِ ضعیف مدّعی است که امام صادق ÷ فرموده منظور از «خلیفه» در آیۀ ٥٥ سورۀ نور، أئمّه هستند. آیۀ مذکور چنین است:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ [النور: ٥٥]

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کردار نیکو کرده‌اند وعده فرموده است که آنان را در این سرزمین جانشین [پیشینیان] سازد، همچنانکه کسانی را که پیش از ایشان بوده‌اند، جانشین ساخت و حتماً دین و آیینی که برای ایشان پسندیده توان و استقرار بخشد و بیمشان را به امنیّت و آسودگی تبدیل نماید که مرا بپرستند و چیزی را شریکم نشمارند و هر که زان پس کفر و ناسپاسی ورزد، پس آنان خود فاسق‌اند».

أولاً: آیه دارای لفظ «مِنکُم» است که می‌رساند آیه خطاب به مؤمنین معاصر پیامبر اکرم ص است.

ثانیاً: کلمۀ «الأرض» به معنای کلّ کرۀزمین نیست بلکه از «الف و لام عهد» که بر سر آن آمده، معلوم می‌شود که سرزمینی معهود و مشخّص منظور است که معاصرین پیامبر و پیروان آن حضرت، در آنجا می‌زیسته‌اند، یعنی سرزمین عربستان و اطراف آن. چنانکه قرآن خطاب به پیامبر فرموده:

﴿وَإِن كَادُواْ لَيَسۡتَفِزُّونَكَ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ لِيُخۡرِجُوكَ مِنۡهَا [الإسراء: ٧٦]

«همانا نزدیک بود که تو را از این سرزمین بلغزانند تا تو را از آن اخراج کنند».

بدیهی است که منظور آیه این نیست که می‌خواستند تو را از کرۀ زمین بیرون کند بلکه مقصود اینست‌که می‌خواستند تو را از عربستان اخراج نمایند. همچنین قرآن فرموده:

﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ [ص: ٢٦]

«ای داود! ما تو را در این سرزمین (= فلسطین و اطراف) آن خلیفه و جانشین قرار دادیم».

بدیهی است که حضرت داود ÷ بر سرزمین محدود و مشخّص فرمانروایی داشت، نه بر تمام کرۀ زمین!

١٣٣شیخ طبرسی در «مجمع‌البیان» نوشته است: ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ یعنی: آنها را جانشین پیشینیان قرار می‌دهد، بدین معنی که سرزمین کفّار عرب و عجم را به ایشان به میراث می‌دهد تا ساکنین و فرمانروایان آن شوند و ﴿كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ منظور بنی‌اسرائیل است که خدا ستمکاران مصر را هلاک ساخت و سرزمین و خانه‌ها و اموالشان را به ایشان به میراث داد.

ثالثاً: خدا که «لا یُخلف المیعاد» است در آیۀ شریفه با تأکید مضاعف در فعل «لَیَستَخْلِفَنَّ» (لام تأکید بر سر فعل و نون تأکید ثقیله در آخر فعل) فرموده همان طور که به پیشینیان [از قبیل حضرت داود و سلیمان و....] خلافت و اقتدار بخشیده، به ایشان [مؤمنین معاصر پیامبر] حکومت و خلافت می‌بخشد و بار دیگر در فعل «لَیُبَدِّلَنَّ» مانند فعل قبلی با تأکید مضاعت فرموده که خوف و ناأمنی ایشان را به امنیّت و آسودگی‌خاطر تبدیل می‌فرماید، درحالی که جُز حضرت علی ـ و مدّتی کوتاه امام حسن ـ هیچ یک از أئمّه، حکومت و خلافت نیافتند و أمنیّت و آسودگی‌خاطر نداشتند و به قول شما غالباً تحت مراقبت بودند و از آزادی عمل محروم بودند. پس نمی‌توان گفت که در این آیه، أئمّۀ اثنی‌عشر منظور بوده‌اند.

مخفی نماند که برخی، چون با این اشکالات مواجه شده‌اند، گفته‌اند منظور حکومت مهدی است! در حالی که ضمیر «هُم» بر بیش از دو نفر اطلاق می‌شود امّا امام دوازدهم مفرد است و اگر گفته شود منظور حضرت علی و مهدی است، در این صورت می‌بایست ضمیر«هُما» استعمال می‌شد در حالی که در آیه ضمیر «هُم» به کار رفته است. مهمتر اینکه چنین مدّعیانی عمداً کلمۀ «مِنکُم» را که متوجّه مؤمنین معاصر پیامبر است، نادیده گرفته‌اند، زیرا می‌دانند که «مهدی» معاصر پیامبر نبوده است. و در زمان نزول آیه ولادت نیافته بود تا مشمول لفظ «مِنکُم» باشد.

٢٠٧١٣٤رابعاً: هنگامی که عمر در ایّام خلافت خویش برای به عهده ‌گرفتن فرماندهی سپاهی که به جنگ با ایرانیان مشغول بود، با حضرت علی ÷ مشورت کرد، آن حضرت خیرخواهانه به او فرمود تو همچون قطب آسیا در مرکز بمان و سپاهت را از دور اداره کن و به پیروزی مطمئن باش وفرمود: «نحنُ على موعودٍ مِنَ الله والله مُنجِزٌ وعدَهُ وناصِرٌ جُندَهُ = ما [متّکی] به وعدۀ إلهی هستیم و خداوند به وعده‌اش وفا و لشکرش را یاری خواهد فرمود» (نهج‌البلاغه، خطبة ١٤٦). «فیضالاسلام» مترجم نهج‌البلاغه ـ چنانکه سایر شارحین نهج‌البلاغه نیز متذکّر شده‌اند ـ ذیل جملۀ فوق، آیۀ ٥٥ سورۀ نور را آورده است. چنانکه ملاحظه می‌شود، حضرت علی ÷ به جای آنکه خود و اولادش را مصداق آیۀ استخلاف بداند، برخلاف رُوات کلینی با ذکر ضمیر «نَحنُ = ما»، خود و عمر را مشمول وعدۀ استخلاف إلهی در سورۀ نور دانسته و سپاه او را «جُندُ الله» شمرده و نسبت به او خیرخواهی کرده است.

بدین ترتیب، معلوم می‌شود که رُوات کلینی دروغ گفته‌اند و قطعاً امام صادق ÷ برخلاف جدّش سخن نمی‌گوید.

مخفی نماند، چنانچه یکی از دکّانداران مذهبی به قصد فریب عوام بگوید: اگر معاصرین پیامبر را مخاطب و مصداق آیۀ استخلاف بدانید، ناگزیر باید معاویه و خلفای اموی را نیز مشمول آیه بشمارید؟! به او تذکّر می‌دهیم که معاویه و امثال او به هیچ وجه مخاطب لفظ «مِنکُم» موجود در آیه نیستند، زیرا سورۀ نور از سُوَرِ مدنی است که قبل از فتح مکّه نازل گردیده، در آن زمان معاویه و پدرش هنوز اسلام نیاورده بودند و حتّی در شمار مسلمین عادی نبودند تا چه رسد که مخاطب ﴿ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ قرار گیرند.

[٥٨٣]- معلّی در صفحه ١٤٦ و محمّد در صفحه ٣٢٢ و عبدالله در صفحه ٣٤١ معرّفی شده‌اند.