٨٠- باب أن الرّاسخین فی العلم هم الأئمّة علیهم السلام
در این باب کلینی سه روایت آورده که آقای بهبودی هیچ یک از آنها را نپذیرفته و در «صحیح الکافی» نیاورده است. مجلسی دربارۀ حدیث اوّل سکوت کرده و دو حدیث بعدی را ضعیف شمرده است.
حدیث اول را «حسین بن سعید» غالی نقل کرده و حدیث دوم از «ابراهیم بن اسحاق» است که او را میشناسیم[٦١٧]. «عبدالله بن حمّاد» نیز از مطعون است و بسیاری از احادیثش وضع خوبی ندارد. حدیث سوّم در نهایت ضعف است و رُوات اوّل تا چهارم آن همگی از جاعلین حدیث و ضعفاء و کذّابین محسوب میشوند که در صفحات پیشین معرّفی شدهاند.
در این باب ادعا شده که امام فرموده: مراد از «راسخان در دانش»= ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ در سورۀ «آل عمران» ماییم!! از آنجا که این آیه، برای فریب عوام، بسیار مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. لذا مشابه آنچه در مقدّمۀ تفسیر «تابشی از قرآن» گفتهایم، به عرض میرسانیم که امید است برای بیداری مردم مفید افتد.إن شاء الله تعالى.
بدان که قرآن کریم به یک اعتبار تمام آیات خود را مُحکَم گفته است [هود: ١] یعنی: کتابی که آیاتش براساس حکمت و علم کامل نازل شده و صحیحالمعانی است و در آن هیچ نقص و تردیدی راه ندارد و مایۀ هدایت بشر است، امّا به اعتباری دیگر تمام آیات خود را مُتَشابه گفته است (الزّمر: ٢٣) یعنی: کتابی که تمام آیات آن به لحاظ استحکام و درستی، همآهنگ و متشابه و متناظر و متناسب و مکمّل و مؤیّد یکدیگر بوده و اختلاف و تناقض ندارند.
در سورۀ آل عمران نیز به اعتباری دیگر برخی از آیات مُحکَم و برخی دیگر مُتَشابه محسوب شدهاند. بدین اعتبار، «مُحکَمات» آیاتی را گویند که علاوه بر معنی و منطوق و مفهوم و دلالت، نتایج و جزئیات و کیفیّات آن واضح و روشن است، امّا «مُتَشابهات» غالباً آیاتی مربوط به عوالم دیگر و جهان غیب و عالم ملکوت و امور مربوط به آیندۀ جهان است که گرچه مانند آیات «مُحکَم»، معانی و دلالت آنها روشن و کاملاً مفهوم است ولی مصداق خارجی و نحوۀ دقیق تحقّق و کیفیّت و جزئیّات و علّت وقوع و اجزاء تشکیلدهندۀ آنها از حیطۀ دانش بشر خارج است و نسبت به آن، امکان حصول علم تفصیلی و روشن و متمایز و جزء به جزء را ندارد و فقط خداست که تأویل و نحوۀ دقیق و ظهور آنها را میداند.
مخفی نماند که در مورد معنای مُحکَم و مُتَشابه و تمایز آنها از یکدیگر، اقوال بسیار گفتهاند[٦١٨]. امّا بهتر است بدانیم نظر خود قرآن چیست و پروردگار جهان، چه چیزی را مُمَیِّز و فارِق «مُحکَم» از «مُتَشابه» قرار داده است. همان ممیّز إلهی برای ما کافی است. قرآن کریم ممیِّز «متشابه» از «محکم» را چنین بیان کرده که «تأویل آن را [احدی] جُز خدا نمیداند = وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُ»، پس هر آیه که وجود خارجی آن کاملاً معلوم نباشد و نحوۀ دقیق تحقّق آن را کسی جُز خداوند علّام، نداند، متشابه است. گرچه اینگونه آیات نیز به لحاظ معنی و مفهوم، واضحاند.
قبل از آنکه آیۀ ٧ سورۀ آل عمران و ترجمۀ آن را بیاوریم لازم است دربارۀ لفظ تأویل نیز مسائلی را بدانیم. به نظر ما آیۀ ٤ سورۀ یوسف، به خوبی مقصود از «متشابه» و «تأویل» را آشکار میسازد.
﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ﴾ [یوسف: ٤]
«یوسف به پدرش گفت: ای پدر، همانا من [در رؤیا] یازده ستاره و مهر و ماه را دیدم که برایم [کرنش و] سجده کردند».
بدیهیاستکه معنا و مفهوم این آیه را نه تنها حضرت یوسف و پدرش ـ عَلَیهِمَا السّلام ـ فهمیدند بلکه هرکس دیگر نیز بشنود، بیابهام میفهمد و حتّی این را هم اجمالاً میفهمد که این رؤیا نتیجۀ خوبی برای بیننده دارد و خیری در انتظار اوست. امّا کیفیّت و نحوۀ وقوع خارجی و تأویل آن را کسی نمیدانست و علم تفصیلی به آن نداشت تا اینکه سالها بعد، حضرت یوسف ÷ زعیم مصر شد و برادران و پدر و مادرش به مصر آمده و در برابر او کرنش و به برتری او اعتراف کردند و در این هنگام مفاد آیه بر همگان معلوم شد و در این زمان حضرت یوسف گفت:
﴿يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ﴾ [یوسف: ١٠٠]
«ای پدر، این تأویل [و تحقّق] رؤیای پیشین من است».
همچنین خداوند به کسانی که در این دنیا به لهو و لعب مشغولاند و قیامت را از یاد میبرند، فرموده:
﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُۥۚ يَوۡمَ يَأۡتِي تَأۡوِيلُهُۥ يَقُولُ ٱلَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ﴾ [الأعراف: ٥٣]
«آیا جز تحقّق و تأویل آن را انتظار دارند؟ روزی که تأویل آن بیاید [و رستاخیز برپاشود] کسانی که از پیش آن را از یاد برده بودند، خواهند گفت: به راستی که فرستادگان پروردگارمان به حقّ آمدند».
و فرموده:
﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ يُحِيطُواْ بِعِلۡمِهِۦ وَلَمَّا يَأۡتِهِمۡ تَأۡوِيلُهُۥۚ﴾ [یونس: ٣٩]
«بلکه چیزی را که بدان دانش [کافی] ندارند و هنوز تأویل [و تحقّق] آن نیامده، دروغ شمردند».
واضح است که «تأویل» از سنخ معنی و مفهوم نیست، زیرا معنی و مفهوم «نمیآید» بلکه فهمیده و دریافته میشود و یا نمیشود، امّا قطعاً آمد و شد ندارد.
اینک میتوانیم آیۀ ٧ سورۀ آل عمران را مورد تأمّل و تدبّر قرار دهیم که فرموده:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾ [آل عمران: ٧]
«اوست [خدایی] که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. برخی از آیات آن محکماند که آنها اصل [و اساس] کتاباند و برخی دیگر متشابهاند. امّا آنان که در دلهایشان گرایش به باطل هست برای فتنهجویی آنچه را که متشابه است پیجویی نموده و تأویل آن را جستجو میکنند در حالی که تأویل آن را نمیداند مگر خدا و راسخان ثابتان در دانش میگویند ما [به همة آن، چه محکم، چه متشابه] ایمان آوردیم، تمام آن از نزد پروردگار ماست».
چنانکه ملاحظه میشود در این آیه صنعت «تقابُل» مشهود است. یعنی «آیات محکم» در مقابل «آیات متشابه» و «باطلگرایان»= ﴿فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ﴾ در مقابل «راسخان در دانش»= ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ قرار گرفتهاند. باید بدانیم که مقصود از این تقسیم چیست؟
از گفتار پیشین معلوم شد که چون آیات قرآن تماماً واضح الدّلاله و فصیح المعانی میباشند، بدین اعتبار همه «مُحکَم»اند و چون در سلاست و زیبایی و صحّت و حکیمانه بودن تماماً به یکدیگر شبیه میباشند، بدین اعتبار همه «مُتَشابه»اند. پس مقصود از این تقابل آن است که آیات قرآن برای مخاطب بر دو نوع است:
١- آیات «مُحکَم» که اصل و اساس قرآن را تشکیل میدهند و اکثر آیات إلهی از این نوع است. این آیات هم کامل فهمیده میشوند و هم واضح و قطعی هستند و از مبانی اسلام شمرده میشوند و سایر آیات باید در پرتو این آیات فهمیده و تعبیر شوند. مؤلّف «المیزان» نیز ذیل آیۀ ٧ سورۀ آل عمران گفته است: قرآن شریف یک دسته از آیاتش «محکمات» بوده و قسمت دیگر متشابهات میباشد، آن متشابهاتی که با رجوع به «محکمات» تشابهشان رفع شده و مراد از آنها معلوم میگردد. و همچنین میگوید: در آیۀ شریفه که محکمات را به ﴿أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ توصیف کرده برای آن است که این دسته از آیات مرجع آیات دیگر یعنی «متشابهات» میباشند پس بعض از کتاب (= متشابهات) به پارۀ دیگر از آن (= محکمات) رجوع میکند.
٢- نوع مقابل آن، شماری از آیات است که کیفیّت و کمیّت و نحوۀ وقوع و تحقّق آن در خارج، بر کسی جُز خدا معلوم نیست. لیکن به هر حال تابع «محکمات» بوده و شاخههای آن محسوب میشوند. امّا این نه بدان معنا است که مفهوم و دلالت آنها کاملاً مجهول و غیرقابل درک است و مثلاً نمیتوان آن را فهمید و یا ترجمه کرد.
بندگان خدا و مخاطبان آیات إلهی نیز در این آیه به دو دسته تقسیم شدهاند:
١- کسانی که کژی و انحراف از حقّ دارند و از اهواء خویش پیروی میکنند و در دلشان میل به باطل هست و به کوچکترین بهانهای به انحراف از دین میل میکنند.
٢- کسانی که ایمان دارند و نسبت به حقائق انصاف به خرج داده و در برابر حقّ به راستی تسلیم شدهاند و بهانهجویی نمیکنند و در ایمان ثباتقدم و استحکام دارند و اگر مطلبی جزئی و فرعی بر اینان کاملاً روشن و جزء به جزء معلوم نباشد، اصول مسلّم و محکم و خللناپذیر ایمان را که دریافتهاند، از کف نمیدهند و چون مسلّمات و مُحکَمات و اصل و اساس اسلام را فهمیدهاند، در نتیجه علم اجمالی یافتهاند که امور جزئی و متشابه نیز حقّ و صحیحاند ـ گرچه علم تفصیلی و جزء به جزء به آنها ندارند ـ به عبارت دیگر، به بهانۀ نادانستههای خود، دانستههای قطعی خویش را کنار نمیگذارند.
به قول مفسّر گرانقدر و برادر ارجمند جناب سیّد «مصطفی حسینی طباطبائی» در این آیه، سخن از کسانی است که حقّانیّت و اصل و اساس قرآن و مبانی اسلام را که کاملاً واضح است، رها میکنند و مداوم در پی تأویل و جستجوی جزئیّات متشابهاتاند و اگر در یکی از موارد، علّت و کیفیّت آن بر اینان آشکار نشود همان را مستمسک بیایمانی خویش قرار میدهند و در اصل ایمانشان خلل وارد شده و یا میکوشند ایمان سایرین را نابجا قلمداد کرده و آنها را متزلزل سازند! اینگونه افراد از صدر اسلام تاکنون بودهاند و بهانههایشان تغییر نکرده است. برعکس منطق اهل ایمان که دائماً در شؤون مختلف و متحوّل دنیا مصادیق و قرائن و دلائلجدید یافته و رو به تکمیل و تزاید میرود. فیالمثل از هزاران دلیل و نشانه که به وضوح، وجود خدایی علیم و حکیم را ثابت میکند، غفلت یا تغافل میکنند و اگر در یک یا چند مورد، حکمت چیزی بر عقل ناقصشان روشن نباشد ـ با اینکه نافی «محکمات» متعدّد و آشکار نیست و باید آن را به محدودیّت فکر و آگاهی ما در برابر حکمت عظمای الهی واگذاریم ـ همان را بهانۀ بیایمانی خویش قرار میدهند!
امّا گروه دوم یعنی مؤمنان و به قول قرآن «أولوا الألباب» و «راسخین در علم» چون محکمات إلهی را در کتاب تشریع (= قرآن) و کتاب تکوین (= طبیعت) فهمیدهاند و در موارد بیشمار تقدیر حکیمانۀ خدا را دیدهاند، موارد جزئی و متشابه را پذیرفتهاند و اگر تأویل آنها هم اینک بر آنان روشن نیست، امّا این موضوع نگرانشان نمیسازد و آنها را به تَبَع «محکمات» و در سایۀ آنها، میپذیرند و عدم علم تفصیلی به آنها را بهانۀ مردود شمردن «محکمات» قرار نمیدهند و میگویند این امور متشابه نیز قطعاً عِلَل و عواملی دارد که گرچه بر ما کاملاً روشن نیست ولی قطعاً خدای علیم حکیم حکمت و سبب آن را میداند و ما به هر دو نوع آیات ایمان داریم. به عنوان مثال، دربارۀ آخرت برای ما این اندازه معلوم است که انسانها پس از مرگ محشور شده و هر کس بنا به استحقاقی که در زمان حیات دنیوی خویش کسب کرده به بهشت یعنی جایگاه نعمتهای مادّی و معنوی منتقل میشود و یا به جهنم یعنی جایگاه رنج و عذاب ظاهری و باطنی انتقال مییابد ولی در عین حال هم اینک کیفیّت دقیق عالم دیگر و اجزاء تشکیلدهندۀ آن و زمان ظهورش و..... بر ما معلوم نیست. درست مانند خداوند که وجودش قطعی است امّا حقیقت ذاتش مکتوم است. آیا خردمند، عدم علم به ذات إلهی را دلیل انکارِ اصل وجودِ خدا میشمارد؟!
متأسّفانه دشمنان اسلام به منظور آنکه مردم را از فوائد قرآن کریم محروم سازند به محض آنکه فرد خیرخواهی برای اثبات مطلب خویش به آیات قرآن استناد کند، فوراً او را بازمیدارند و میگویند قرآن متشابهات دارد و هر کس آنها را نمیفهمد و فقط «راسخون في العِلم» آن را میفهمند و آنها نیز منحصراند به ١٤ نفر!! به نظر ما حدّ اکثر عداوت با قرآن و اسلام همین است و جز شادمانی یهود ونصاری أثر دیگری بر آن مترتّب نیست. مغرضین به بهانۀ اینکه قرآن متشابهات دارد، در مورد هر آیهای که بخواهند ادّعا میکنند که از متشابهات است یا ممکن است از متشابهات باشد و در نتیجه با همین خدعه امکان استناد و استدلال به قرآن را از گوینده سلب میکنند و میگویند معنی واقعی آیه را امام میداند. این کار غلط و این انحراف بزرگ در سایۀ اینگونه روایات ضعاف «کافی» و نظایر آن رواج یافته و موجب انزوای قرآن و محرومیّت مردم از کتاب خدا شده است[٦١٩].
امّا دلیل آنها علیل و کید آنها ضعیف است، زیرا اینک که ما آیات متشابه را تعریف و تعیین کردهایم، برای بیداری آنان که طالب حقیقتاند میگوییم:
أوّلاً: خدا فرموده «تأویل» آیات را کسی جُز خدا نمیداند امّا نفرموده: «ما یعلم معناه إلا الله = معنای آن را جز خدا نمیداند» پس چرا شما به دروغ ادّعا میکنید که معنی و مفهوم آن را نمیتوان دانست؟! در حالی که میدانیم تأویل آیات غیر از معنای آیات است. معنای تمام آیات قرآن روشن و برای همگان قابل فهم است و میتوان آن را برای غیرعرب زبان ترجمه و به او تفهیم کرد، حتّی برخی از علمای حوزۀ علمیّۀ قم اقدام به ترجمۀ کُلّ قرآن کردهاند، پس عملاً اعتراف کردهاند که تمام آیات متشابه قرآن فصیح و سلیس و قابل درک است و إلّا نباید کتاب خدا را ترجمه میکردند! مؤلّف تفسیر «المیزان» نیز ذیل آیۀ ٧ سورۀ آل عمران گفته است: کسی که در آیات قرآن نظر کرده و آنها را مورد دقّت قرار دهد خواهد فهمید که حتّی برای نمونه یک آیه هم پیدا نخواهد کرد که در دلالت به مدلول خود کوتاهی داشته باشد و انسان را در فهم مراد به گمراهی بیندازد بلکه پی میبرد که تمام آیات آن در افادۀ معنی هیچگونه قصوری ندارند.
البتّه ما نیز قبول داریم که تأویل متشابهات را نمیدانیم امّا به کسب علم تفصیلی دربارۀ آنها نیز مامور نیستیم ولی چرا معنی و مفهوم آن را ندانیم؟
ثانیاً: مگر آیات متشابه به زبان عربی و زبان قوم پیامبر نازل نشده و خدا بارها قرآن را کتاب مُبین و آیات آن را «بیّنات» نشمرده و آن را «نور» ندانسته است؟ در این صورت چگونه ممکن است معنای شماری از آیات آن قابل درک نباشد امّا خدا چنین کتابی را کتاب مبین و نور بشمارد و ما را در صورت عدم تدبّر در آن و یا ایمان نیاوردن به آن نکوهش فرماید؟! چگونه میتوان به چیزی نامفهوم ایمان آورد و یا در آن تدبّر کرد؟!
ثالثاً: اگر معنای آیات متشابه قابل درک نباشد، در این-صورت نزول آنها لغو میشود و یقیناً خدای علیم حکم کار لغو نمیکند. در حالی که دلائل مفهومبودن آیات متشابه بسیار است. از آن جمله حقّمتعال مکرّراً در سورۀ قمر فرموده:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ﴾
«ما قرآن را برای [پندگرفتن] ویاد کردن [خدا] آسان ساختیم».
این آیات اطلاق دارد و تمام قرآن را که متشابهات جزئی از آن است، شامل میشود. اگر آیات متشابه آسان نبود، میفرمود: «لقد یسّرنا بعض القرآن = ما مقداری از قرآن را آسان ساختیم» حال آنکه نفرموده.
رابعاً: خدا فرموده:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾ [النّساء: ٨٢ – محمّد: ٢٤]
«آیا در قرآن تدبّر و اندیشه نمیکنند».
و فرموده:
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾
[ص: ٢٩]
«این کتابی مبارک است که به سوی تو فرو فرستادیم تا در آن اندیشه کنند و خردمندان پند گیرند».
این آیات نیز اطلاق دارد و تمام قرآن از جمله متشابهات را شامل میشود. پس باید در آیات متشابه نیز تدبّر و اندیشه کرد و آنها را فهمید.
خامساً: آیاتی که قرآن را نور و کتاب مبین و هُدی لِلنّاس شمرده نافی غیرقابل درک بودن متشابهات است زیرا اگر آیات متشابه مفهوم و قابل درک نباشد مایۀ هدایت مردم نخواهد بود.
سادساً: اشکال دیگر آن است که اگر مسلمین فریب مغالطۀ نامفهومبودن متشابهات را بخورند و بپندارند که عدم علم به تأویل متشابهات به معنای عدم علم به معنای آنهاست در این صورت به قول مفسّرخیرخواه حاج میرزا یوسف شعار ـ رحمه الله ـ فی المثل نمیتوان در ردّ کسانی که به قابل رؤیت بودن خدا در قیامت قائلاند، به آیۀ
﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ [الأنعام: ١٠٣]
«دیدگان او را در نمییابند و او دیدگان را درمییابد و او لطیف و آگاه است».
و امثال آن استدلال کرد، چه آنها نیز از حربۀ متشابهات سوءاستفاده کرده مطابق مذهب دلخواه خویش آنرا تعبیر و توجیه میکنند و همین طور مذاهب مختلف، هریک بنا به سلیقۀ خویش معنایی را بنا به منقولات و مقبولات مذهبشان به آیات إلهی نسبت میدهند. حتّی اشخاصی که آشنایی کافی با قرآن ندارند چون به آیهای مواجه شوند که در نظر اوّل معنایش را درنیابند آن را از متشابهات محسوب نموده و یا امکان استدلال به آن را، از سایرین سلب میکنند!
مشکل دیگر آن است که رُوات کلینی ادّعا کردهاند: تأویل آیات را علاوه بر خدای متعال، أئمّه ـ که از ایشان با عنوان «راسخون في العلم» یاد شده ـ نیز میدانند. این امر ممکن نیست مگر آنکه حرف «واو» را که قبل از ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ آمده است، حرف عطف بدانیم نه «واو استیناف». همین مسأله اثبات میکند که جاعلین حدیث از قرآن بیخبر بودهاند، زیرا:
أوّلاً: اگر «واو» مذکور حرف عطف باشد، در این صورت معنای آیه چنین میشود که: تأویل آیات را کسی نمیداند مگر خدا و راسخان در علم که میگویند: ما به قرآن ایمان آوردیم و همۀ آن از نزد پروردگار ماست!!! در حالی که نمیتوان گفت: خدا ایمان آورده و میگوید: تمام آن از پروردگار ماست!! خدای تعالی که پروردگار ندارد و ایمان نمیآورد. اگر بخواهیم با این افتضاح مواجه نشویم و در عینحال «واو» را حرف عطف بگیریم. در این صورت ناچاریم بدون دلیل کافی، پس از کلمۀ «العلم» ضمیر «هم» را در تقدیر بگیریم که باز هم معنای مفید و معقولی حاصل نمیشود. زیرا اگر ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ تأویل متشابهاترا مانند خدا میدانند ودر همان حال «میگویند که به همۀ آنها ایمان آوردهایم، همۀ آنها [چه محکم و چه متشابه] از نزد پروردگار ماست». این اعتراف که فضیلتی نیست، درست مانند وقتی که بندگان خدا ـ اعمّ از مؤمن و کافر ـ در قیامت از تأویل آیات باخبر شده و به آن ایمان میآورند ولی هیچ فائدهای برایشان ندارد و امتیاز و فضیلت محسوب نمیشود. امّا آشکار است که آیه میخواهد فضیلتی را برای گروه دوّم اثبات نماید. این تفسیر چنانکه خواهیم دیـد با تفسیر أئمّه از این آیه نیز موافق نیست[٦٢٠].
ثانیاً: لفظ «أمّا» که در آیه موجود است بیخلاف «أمّای تفصیلیّه» است که اهل نحو به خوبی میدانند حدّأقل باید مکرّر و جفت باشد که البتّه ممکن است بنا به قرائنی «أمّا»ی دوّم ذکر نشود امّا قطعاً مقدّر است. در این آیه، قبل از گروه نخست یعنی ﴿ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ﴾ «أمّا» آمده است. اینک از رُوات کلینی میخواهیم که جای أمّای دوم را معیّن کنند. تردید نیست جایی نخواهند یافت مگر قبل از گروه دوّم یعنی کلمۀ ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ﴾. بدین ترتیب، بطلان معطوفبودن «راسخون» به لفظ جلاله آشکار میشود.
علمای نحو غالباً به هنگام بحث از أمّای تفصیلیّه، به این آیه اشاره میکنند، از جمله «ابن هشام» صاحب کتاب مشهور «مُغنی اللّبیب» که از معتبرترین نُحاۀ است در بحث از«أمّای تفصیلیّه» گفته است: گاهی جفت و جزء دوّم «أمّا» به سبب دلالت جزء اوّل ذکر نمیشود.... و گاهی جملهای جایگزین جزء دوّم شده و به جای آن ذکر میشود مانند [آیۀ ٧ سورۀ آل عمران] که صورت واقعی آن چنین است: أمّا آنان که در دلهایشان میل به باطل هست برای فتنهجویی، آنچه را که متشابه است پیجویی نموده و تأویل آن را جستجو میکنند و [أمّا غیر از ایشان به آنها ایمان میآورند و فتنهجویی نمیکنند و آن آیات را به پروردگارشان واگذار میکنند] و جملۀ ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾ «= راسخان و ثابتان در دانش میگویند: ما به آن ایمان آوردیم. همۀ (قرآن) از نزد پروردگار ماست» جایگزین جملۀ فوق گردیده و گویی آیه میفرماید: و أمّا راسخان در دانش میگویند.... الخ[٦٢١].
ثالثاً: رُوات کلینی میگویند: «راسخون فِي العلم» منحصرند به پیامبر و أئمّه، أمّا این ادّعا نیز غلط و مخالف قرآن است، زیرا کتاب خدا، علمای یهود را که به قرآن ایمان میآورند، «راسخون في العلم» نامیده و فرموده:
﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ﴾ [النساء: ١٦٢]
«لیکن راسخان و ثابتان در دانش از ایشان (= یهود) و مؤمنان به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان میآورند».
اگر علمای یهود که به پیامبر ایمان میآورند، راسخ در دانش باشند، علمای مسلمین بهطریق اولی میتوانند بهمقام رسوخ در علم واصل شوند. هر کس در علم خود بکوشد و در آن تخصّص و مهارت بیابد میتوان او را در آن دانش، راسخ نامید و این انحصاری نیست و نمیتوان قرآن را نسبت به اشخاصِ معیّن میخکوب و منحصر نمود و هر جا صفت نیکو و یا صفت بدی ذکر شده، بگوییم منحصر به اشخاصی معیّن است. کسانی که قرآن را مدّاح یا قدّاحِ افرادِ مخصوصی جلوه میدهند، در واقع کتاب خدا را کوچک شمردهاند و کتاب إلهی را از عمومیّت انداختهاند و به نظر ما عاقل نیستند[٦٢٢].
رابعاً: از مدّعیان انحصار رسوخ در علم به ١٤ نفر، میپرسیم: آیا آنان متشابهات را برای مسلمین بیان کردهاند یا خیر؟ اگر بیان کردهاند، پس اینک آیات مذکور قابل فهم شده، فقط باید بگویید که در کجا تبیین فرمودهاند. امّا اگر بیان نکردهاند چرا چنین نکردهاند؟ آیا ـ نعوذ بالله تعالی ـ خداوند حکیم کاری لغو کرده و آیاتی نازل فرموده که جُز ١٤ نفر، کسی نفهمد و ایشان نیز به کسی نیاموزند!! پس فائدۀ این آیات چیست و چرا در کتاب هدایت، ذکر شده است؟
خامساً: خوشبختانه امیرالمؤمنین ÷ این آیه را تفسیر کرده است. امّا شگفتا که مدّعیان حّب اهل بیت که ظاهراً أئمّه را مفسّر قرآن میدانند در مورد این آیه به کلام آن بزرگوار اعتناء نمیکنند!! معلوم میشود متعصّبین هرگاه سخن امام مطابق اهواء و امیالشان نباشد، از آن یاد نمیکنند!
حضرت علی ÷ فرموده: «وَاعْلَم أنّ الرّاسخین في العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب، الإقرارُ بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله ـ تعالی ـ اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یُحیطوا به علماً، وسَمّی ترکَهم التعمّق فیما لم یُکَلِّفهم البحث عن کنهه رسوخاً، فاقتصر على ذلك = بدان که راسخان در دانش آناناند که اقرار [و ایمانشان] به آنچه از غیبهای پوشیده، [که تعبیر و تفسیرش را] نمیدانند، آنان را از ورود به درهای فروبستۀ امور غیبی، بینیاز ساخته، و خداوند نیز اعتراف ایشان را به ناتوانیِ خویش از حصول آنچه بدان احاطۀ علمی نیافتهاند، ستوده است و ترک تعمّق و کنکاش آنان را در اموری که به جستجویش مأمور و مکلّف نیستند، رسوخ [در علم] نامیده است. پس تو نیز [ای پرسنده] بدان اندازه بسنده کن». (نهجالبلاغه، خطبة ٩١)[٦٢٣].
سادساً: چنانکه در صفحۀ ١١٦متذکّر شدیم، روایات این باب مخالف است با بند دهم حدیث ١٢ باب اوّل کافی، زیرا در آنجا رسوخ در علم منحصر به أئمّه نیست ولی در این باب فقط پیامبر و أئمّه را مصداق «راسخون في العلم» دانسته است و حتّی در حدیث سوّم فراموش کرده که پیامبر را نیز در شمار «راسخون في العلم» ذکر کند!
[٦١٧]- وی در صفحه ١٠١ معرفی شده است.
[٦١٨]- برای اطّلاع از این اقوال رجوع کنید به مقدّمه تفسیر «تابشی از قرآن» (فصل ١٩ و ٢٠).
[٦١٩]- جای تعجّب و تأسّف است که علمای ما ـ به جُز اندکی ـ به جای آنکه در خدمت ارشاد و هدایت مردم باشند و بکوشند مردم را هر چه بیشتر با قرآن آشنا و از آن بهرهمند سازند، بیشتر به کار سفسطه و مغالطه و فریب عوام مشغولاند! اللّهمّ إنّي أعوذ بك من التّعصّب.
[٦٢٠]- مؤلّف «المیزان» نیز میگوید: ظاهر آیه شریفه علم به تأویل را مخصوص ذات أقدس إلهی میداند. اگر کسی «واو» در﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ را واو عاطفه بگیرد و بخواهد به این سبب راسخین در علم را هم دانایان به تأویل کتاب محسوب دارد.... خلاف ظاهری را مرتکب شده.
[٦٢١]- مرحوم حاج یوسف شعار (ره) در کتاب مستطاب تفسیر آیات مشکله (فصل٣٠ ) درباره آیه هفتم سوره آل عمران مطالبی بس مفید نگاشته است که مطالعه آن را به برادران ایمانی توصیه میکنم.
[٦٢٢]- اگر کسی بگوید: أئمّه در علم راسخاند، کلامش بیتردید مورد قبول ماست و ما منکر نیستیم که آن بزرگواران راسخ در علم بودهاند. امّا سخن ما در مورد حدیثی است که رسوخ در علم را به آن بزرگواران منحصر میسازد و چنانکه ملاحظه شد این ادّعا با قرآن سازگار نیست و قطعاً مورد قبول أئمّه نخواهد بود.
[٦٢٣]- مخفی نماند که حضرت سجّاد ÷ نیز چنانکه در بند ٤ و ٧ دعای ٤٢ «صحیفه سجّادیّه» آمده است، به خدای متعال عرض میکند: «فاجعلنا ممّن یرعاه حقّ رعایته ویدین لك باعتقاد التّسلیم لمحکم آیاته، ویفزع إلى الاقرار بمتشابهه وموضَحات بیّناته.... واجعلنا ممّن یعترف بأنّه من عندك حتّی لا یعارضنا الشّكّ في تصدیقه، ولا یختلجنا الزّیغ عن قصد طریقه، اللهم صل على محمد وآله، واجلعنا ممّن یعتصم بحبله، ویأوي من المتشابهات إلی حرز معقله... ولا یلتمس الْـهُدی في غیره = پس ما را از کسانی قرار ده که آن (= قرآن) را چنان که شایسته است، رعایت میکنند و با تسلیمشدن به آیات محکم کتابت، به تو ایمان میآورند و دین تو را میپذیرند و با اقرار و پذیرش آیات متشابه کتابت، به آیات بیّنات [که بیانگر و روشنگر آیات دیگرند] پناه میبرند.... و ما را از کسانی قرار ده که اقرار و اعتراف دارند که آن از جانب توست تا در تصدیق و باور آن، شکّ و تردید به ما روی نیاورد و میل باطل، ما را از راه راستش باز ندارد. پروردگارا، بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را از کسانی قرار ده که به ریسمان قرآن چنگ زنند و از متشابهات به دستاویز محکم و استوارش پناه میجویند.... و هدایت را از غیر آن نمیجویند». چنانکه ملاحظه میشود این دعا کاملاً ناظر است به آیۀ ٧ سورۀ آل عمران و موافق است با خطبۀ ٩١ نهج البلاغه، امّا به نظر ما، دکّانداران مذهبی، چون کلام امام را مطابق اهوای خویش نیافتهاند، در بند ٥ و ٦ دعای مذکور، جملاتی افزودهاند که هر فرد بیغرض و آشنا به قرآن، تباین و عدم تناسب این دو بند را با بندهای قبل و بعد، به وضوح درمییابد. فیالمثل در بند ٦ آل پیامبر را خازنان کتاب إلهی شمرده که در این باره قبلاً سخن گفتهایم (صفحه ٧٨ و صفحه ٤٤٣ به بعد کتاب حاضر) همچنین مدّعی است که خاندان پیامبر، علم و دانش به آیات الهی را با تفسیر و توضیح به میراث بردهاند و..... چگونه ممکن است امام از یک سو مدّعی باشد که علم به تمام آیات الهی را به میراث برده است و از سوی دیگر از خدا بخواهد که ایمانش را مانند کسانی قرار دهد که از آیات متشابه به آیات محکم پناه میبرند و آنها را در پرتو آیات محکم میپذیرند و از خدا بخواهد در پذیرش آیات متشابه، که تأویل و نحوۀ تحقّق آنها کاملاً معلوم نیست، دچار تردید نشود؟ چگونه ممکن است خازن و میراثدار علم الهی به آیات قرآن، دچار شکّ و شبهه شود؟