عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

١٧٨- باب مولد أبی الحسن الرّضا علیه السلام

١٧٨- باب مولد أبی الحسن الرّضا علیه السلام

کلینی پس از ذکر تاریخ ولادت و وفات حضرت رضا ÷ یازده حدیث آورده که مجلسی حدیث ١و٧ را صحیح و حدیث ٨ را حسن و حدیث ٢ و ٥ را مرسل و ٦ را مجهول و بقیّه را ضعیف شمرده است. آقای بهبودی هیچ‌یک از احادیث این باب را صحیح ندانسته است.

* حدیث ١- راوی آن «هِشام بن اَحمَر» مجهول‌الحال است می‌گوید: زنی از أهل‌کتاب که در یکی از مناطق دوردست مغرب می‌زیست مادر حضرت رضا ÷ را که کنیزی بوده است، دید و به برده فروش گفت: این زن در دست تو چه می‌کند؟! سزاوار است که او نزد بهترین بندۀ خدا در روی زمین باشد و پس از اندک مدّتی بهترین پسر دنیا را می‌زاید که در شرق و غرب زمین مانند او زاده نشده است.

جالب است که در «کافی» حتّی زنان اهل کتاب نیز غیب می‌دانند!! عجیب است که زن اهل کتاب با این همه اطّلاعات، چرا مسلمان نشد؟

امّا خوشبختانه قرآن کریم این خرافات را ردّ کرده و می‌فرماید:

﴿وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِ [لقمان : ٣٤]

«فقط خداست که می‌داند چه در رحم مادران هست».

تذکّر: شیخ مفید این روایت را در «الإرشاد» (ج ٢ ص٢٥٤) آورده است!

* حدیث ٢- حدیثی است مرسل که دلالت بر علم غیب امام دارد و شیخ مفید آن را در الإرشاد (ج ٢ ص ٢٥٥) آورده است!

* حدیث ٣- مرد مجهولی به نام «حسن بن منصور» از قول برادرش می‌گوید که امام در تاریکی خانه دستش را بلند کرد مانند دَه چراغ روشن شد!! سپس مرد دیگری اجازۀ ورود خواست امام دستش را پایین آورد و اجازه داد که وی داخل شود! می‌پرسیم: فایدۀ این معجزه چه بود؟ امام چرا این معجزه را برای واقفیّه که امامتش را قبول نداشتند ظاهر نساخت تا هدایت شوند؟!

* حدیث ٤- راوی آن «عبدالله بن ابراهیم الغِفاری» است که به دروغ خود را از اعقاب «أبوذر» قلمداد می‌کرد! وی کذّاب و جاعل حدیث است. به قول آقای بهبودی، حدیثی که وی از امام رضا ÷ نقل کرده و در «عیون أخبار الرّضا» (ج ٢ ص ٢١٨) ثبت شده، به وضوح تمام دروغ است. این خبر نیز دلالت بر علم غیب امام ÷ دارد.

تذکّر: شیخ مفید این حدیث را در «الإرشاد» (ج ٢ ص ٢٥٥) آورده و به جای نام «طَیس»، «فلان» ذکر کرده است.

* حدیث ٥- حدیثی است مرسل که دلالت بر علم غیب امام دارد!

تذکّر: شیخ مفید این روایت را در «الإرشاد» (ج ٢ ص ٢٥٧) آورده است!

* حدیث ٦- «حمزۀ بن القاسم» که مجهول‌الحال است مدّعی است که امام رضا ÷ برای یکی از اصحابش معجزه کرد و فرمود که کتمان کن!! آیا معجزه در نظر «کلینی» چنان بی‌مقدار است که فقط فردی مجهول‌الحال آن را نقل می‌کند و افراد ثقه و منصف از آن بی‌خبر می‌مانند؟ فائدۀ معجزۀ مخفیانه چیست؟ بهتر نبود که امام علنی معجزه می‌کرد تا دیگران ـ خصوصاً واقفیّه ـ نیز هدایت شوند و فریب نُوّاب خائن حضرت کاظم ÷ را نخورند؟! علاوه بر این، چرا امام که بنا به حدیث ٤ و ١٠ همین باب حتّی قرض سایرین را می‌پرداخت و می‌توانست از زمین طلا استخراج کند و یا از انگشتانش طلا می‌ریخت، در أدای دین خود تعجیل نمی‌کرد؟ حتّی حدیث یازدهم باب ١٧٩ می‌گوید: امام رضا قرضش را نداد تا اینکه از دنیا رفت!! اصولاً اگر امام می‌توانست از زمین طلا بگیرد و از انگشتانش طلا می‌ریخت، چرا از مردم قرض می‌گرفت؟!

تذکّر: شیخ مفید چنین روایتی‌را در «الإرشاد» (ج ٢ ص ٢٥٧ و٢٥٨) آورده است!

* حدیث ٧ و ٨- «یاسر» الخادم که به قول علمای رجال از مأمورین و جواسیس مأمون بوده و به امر او خادم حضرت رضا گردیده مدّعی است که امام رضا ÷ فرموده: بار سفر نبندید مگر به سوی قبور ما [اهل بیت] و هر که برای زیارت [قبر] من بار سفر بندد دعایش مستجاب و گناهان او آمرزیده گردد!![٨٩٩]

می‌گوییم: مؤمنانی که در زمان حیات پیامبر ص و امام، آنان را زیارت می‌کردند، گناهانشان آمرزیده نمی‌شد، پس چگونه است که زیارت قبرشان موجب غفران گناهان می‌شود؟! این چه هرج و مرجی است که در دین ایجاد کرده‌اید؟! همین یاسر خادم از قول امام رضا روایت آورده که ماه رمضان همیشه سی‌ روز است و کمتر نمی‌شود![٩٠٠]

از قول چنین کسی می‌گویند: امام رضا ÷ برای اقامۀ نماز عید و رفتن به مصلّی پا برهنه رفت! (چرا کفش به پا نداشت؟ آیا پا برهنه به نماز عید رفتن مستحبّ است یا واجب؟ آیا پیامبر اکرم ص پا برهنه به نماز عید می‌رفت)؟ می‌گویند: شهر «مَرو» از گریه و ناله و فریاد به لرزه افتاد و شهر سراسر، گریه و شیون بود! (چرا، مگر تکبیر گریه دارد؟ مگر روز عید مردم گریه می‌کنند؟) می‌گویند: مأمون از این اوضاع بر حکومت خویش بیمناک شد؟ می‌پرسیم: چرا ترسید؟ او که مرد هوشمند و با تدبیری بود چرا صبر نکرد تا امام نماز را برگزار کند و باز گردد و آبروی او نیز نزد مردم محفوظ بماند؟ چرا امام نماز نخوانده بازگشت و دستور خلاف شرع مأمون را پذیرفت؟! در حالی که بنا به روایت بعدی، دوبار تقاضای مأمون را ردّ کرد و نپذیرفت؟! اگر مردم تا این اندازه مؤمن بودند که با تکبیر آن حضرت به گریه می‌افتادند، چرا امام حقائق ولایت و امامت را بیان نفرمود و به کمک همانان که ـ بنا به روایت بعدی ـ به یک اشارۀ حضرتش که فرمود پراکنده شوید چنان آهنگ بازگشت می‌کردند که روی یکدیگر می‌افتادند، قیام نکرد و مأمون را خلع نفرمود وخود زمام خلافت را به دست نگرفت و مردم را از خلافت إلهی خویش محروم گذاشت؟!

در حدیث هشتم «یاسِر» مدّعی است که سربازان و فرماندهان و طرفداران «فَضل ذُوالرِّیاسَتَین» قصد از بین بردن مأمون را ـ که به قول شما غاصب خلافت بوده است ـ داشتند. مأمون که کاری از او ساخته نبود از امام رضا ÷ تقاضای کمک کرد. امام به سوی آنان رفت و به صرف اینکه با دست به آنها اشاره فرمود که متفرّق شوید، همه دوان دوان متفرّق شدند!! و مأمون از خطر نجات یافت!

تکرار می‌کنیم که ای کاش امام که با اشارۀ دست سربازان و فرماندهان را پراکنده می‌کرد، طرفداران مأمون را پراکنده فرموده و خود خلافت را به دست می‌گرفت و مردم را از خلافت إلهی خویش محروم نمی‌گذاشت؟! اصولاً چرا امام به غاصب خلافت کمک کرد، در حالی که می‌توانست لااقلّ اقدامی نکند.

تذکّر: شیخ مفید روایت هفتم این باب را در جلد دوّم «الإرشاد» صفحۀ ٢٦٤ و ٢٦٥ و روایت هشتم را در صفحۀ ٢٦٦ و ٢٦٧ آورده است!

* حدیث ٩- می‌گوییم: حاشا که امام رضا ÷ به کسی بگوید که به دروغ بگو در خواب دیده‌ام، زیرا اگر «مسافر» راست می‌گفت جانش در خطر نبود و حتّی اگر راست می‌گفت که این خبر را از امام شنیده است، چه بسا «هارون بن مُسیَّب» بیشتر تأمّل می‌کرد و آن را جدّی‌تر می‌گرفت.

ذیل حدیث نیز دلالت بر علم غیب امام دارد که با توجّه به آنچه در صفحات قبل گفته‌ایم بطلان آن آشکار است.

تذکّر: شیخ مفید صدر این حدیث را در جلد دوّم الإرشاد صفحۀ ٢٦٧ و ٢٦٨ و ذیل آن را در صفحۀ ٢٥٨ آورده است.

* حدیث ١٠- این حدیث در صفحۀ ٧٩ کتاب حاضر بررسی شده است.

* حدیث ١١ ـ یکی از اقوالی است که دربارۀ زمان وفات حضرت رضا گفته شده و مخالف است با قولی که کلینی در مقدّمۀ همین باب آورده است.

[٨٩٩]- عن یاسر الخادم قال: قال عليّ بن موسی الرّضا ÷: لا تشدّ الرحال إلى شيء من القبور إلاّ قبورنا، ألا وإنّی مقتول بالسّمّ ظلماً ومدفون في موضع غربة فمن شدّ رحله إلى زيارتي استجیب دعاؤه وغُفِرَ له ذنوبه!! (وسائل الشیعة ج١٠ باب ٨٤ أبواب المزار ص ٤٤١).

[٩٠٠]- عن یاسر الخادم قال: قلتُ لِلرّضا ÷: هل یکون شهر رمضان تسعة وعشرین یوماً؟ فقال: إنّ شهر رمضان لا ینقص من ثلاثین یوماً أبداً!! (وسائل الشیعة، ج ٧، کتاب الصّوم، أبواب أحکام شهر رمضان، باب ٥، حدیث ٣٦).