عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

٦٩- باب أن الأئمّة علیهم السلام ولاة أمر الله وخزنة علمه

٦٩- باب أن الأئمّة علیهم السلام ولاة أمر الله وخزنة علمه

١٩٧این باب از شش حدیث تشکیل یافته که هیچ یک از آنها وضع خوبی ندارد. مجلسی حدیث ١ را ضعیف همطراز موثّق! و ٢ و ٣ و ٤ را مجهول و ٥ و ٦ را صحیح و آقای بهبودی فقط حدیث ٢ و ٥ را صحیح دانسته است.

١٩٨* حدیث ١- راوی اوّل آن را معرّفی می‌کنیم که عبدالرّحمان بن کثیر الهاشمی نام دارد. وی واقفی مذهب، کذّاب و جاعل حدیث و عموی یکی از ضعفاء موسوم به «علیّ بن حسّان» است[٥٧٣]. یازده حدیث باب مفتضح ١٦٥ کافی از اوست. نجاشی او را بسیارضعیف دانسته و گفته برخی از اصحاب ما او را از غُلاۀ و فاسدالعقیده شمرده‌اند. غضائری و علامۀ حلّی نیز او را غالی و ضعیف دانسته‌اند. نمونه‌ای از اکاذیب او را ـ که روایت ١٤ باب ١٦٥ است ـ در صفحۀ ١٦٤ کتاب حاضر آورده‌ایم. حدیث دوّم باب ٧٨ کافی نیز از اوست که دلایل بطلانش را در همان باب ملاحظه خواهید کرد. إنشاءالله تعالى.

١٩٩چنین کسی مدّعی است که امام صادق فرموده: ما ولیّ أمر یا والی خدا و خزانه‌دار علم إلهی و ظرف و کیسه (یا محلّ اسرار) وحی خداییم!! می‌گوییم: أوّلا: این سخن صرف ادّعاست و معلوم نیست که امام چنین سخنی فرموده باشد زیرا اگر امام می‌گفت قطعاً بیّنه‌ای شرعی نیز برآن اقامه نموده و به ادّعای محض اکتفا نمی‌فرمود!

ثانیاً: اگر «عَیبَة» را به معنای وعاء و ظرف و جایگاه وحی إلهی بگیریم، این سخن ـ نعوذ بالله ـ ادّعای نبوّت است و قطعاً امام چنین ادّعای ندارد بلکه شما به او افتراء بسته‌اید. و اگر به معنای محلّ اسرار بگیریم با این مشکل روبروییم که خدای متعال، پیامبرانش را که وحی بدیشان می‌رسید، محلّ سرخود نخوانده و آن بزرگواران نیز چنین ادّعای نکردند، انبیاء مأمور بودند آنچه از خدا به آنان می‌رسید، به مردم ابلاغ نمایند، پس چگونه ممکن است، أئمّه که وحی به ایشان نمی‌رسید، محلّ اسرار إلهی باشند؟

ثالثاً: اگر کسی محلّ سرّ إلهی باشد این موضوع را علناً بیان نمی‌کند تا از طریق رُوات کلینی همگان از آن آگاه شوند!

٢٠٠رابعاً: این ادّعا که آن بزرگواران از جانب خدا ولایت داشته و والی یا ولیّ امر منصوبٌ من الله بوده‌اند نیز مخالف با سخنان حضرت امیر ÷ است. زیرا ولایت الهی امری دائمی و غیرقابل چشم‌‌پوشی و غیرقابل واگذاری است. امّا آن حضرت برای حفظ وحدت مسلمین از آن چشم پوشید و به دیگران واگذاشت و آن را محدود به زمانی ‌اندک شمرد و فرمود: «ولایتکم الّتي إنّما هي متاع أیّامٍ قلائل یَزول منها ما کان کما یزول السّراب = ولایت بر شما که همانا بهره‌ای چند روزه است و همچون سراب زائل می‌شود» (نهج‌البلاغه، نامۀ ٦٢) آیا ممکن است والیِ إلهی و امام‌المتّقین ولایت الهیّه را بهره‌‌ای چندروزه بشمارد که چونان سراب محو می‌شود؟! و یا والی منصوب من الله به جای آنکه بگوید: ولایت از آنِ من است نه شما، فقط خود را أقرب و أحقّ و أولی به ولایت و خلافت بشمارد (خطبة ٧٤، ١٧٢ و ٢١٧) و چنانکه در صفحۀ ١٥٠ گفته‌ایم برای غاصبین خیرخواهی نماید (خطبۀ ١٣٤ و ١٤٦) و از آنها تمجید کرده و دربارۀ عمر که غاصب ولایت منصوصۀ إلهیّه بود، بفرماید: «فلقد قوّم الأوَد، وداوی العَمَد، وأقام السّنّة، وخَلَّفَ الفتنة، ذهب نَقِيّ الثوب، قلیل العَیب، أصاب خَیرَها، وسَبَقَ شرَّها، أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه = کژی را راست گردانید و بیماری را مداوا کرد و سنّت [پیامبر] را برپاداشت و فتنه را پشت سر نهاد، پاک‌جامه و اندک عیب [از جهان] برفت، نیکویی خلافت‌را دریافت [و انجام داد] و از شرّ آن پیشی گرفت [و بدان دچار نشد] و طاعت حقّ را به جای آورد و تقوای خدای را پیشه کرد» (نهج‌البلاغه، خطبۀ ٢٢٨) و نیز فرمود: «وَلِیَهم والٍ فَأقامَ واستقام حتی ضرب الدّین بجرانه = فرماندهی [بر مردم] فرمانروایی نمود که [خلافت را] برپا داشت و پایداری و ایستادگی کرد تا اینکه دین قرار یافت» (نهج‌البلاغه، کلمات قصار ٤٦٧)[٥٧٤] و یا دربارۀ عثمان فرمود: «إنّ النّاس طعنوا علیه، فکنت رجلاً من المهاجرین أکثر استعتابه، وأقل عتابه =مردم از او انتقاد کردند، من مردی از مهاجران بودم که بیشتر خشنودی وی را می‌جستم و کمتر او را سرزنش می‌کردم» (نهج‌البلاغه، نامۀ ١).

١٢٨دربارۀ خزانه‌دار علم إلهی‌بودن نیز در سطور آینده سخن می‌گوییم.

٢٠١* حدیث ٢ و ٥- حدیث دوّم حدیثی است مجهول که یکی از روات آن «حسین بن سعید» غالی است که از «علیّ بن أسباط» فطحی مذهب نقل کرده‌ است. راوی حدیث پنجم نیز پدر «أحمد برقی» و موسوم است به «محمّد بن خالد برقی» که غضائری او را در شمار ضعفا ذکر نموده و فرموده او از ضعفا حدیث نقل کرده و به احادیث مرسل اعتماد می‌کند. جای تعجّب است که آقای بهبودی چنین احادیثـی را پذیرفته است!

در هر دو حدیث، أئمّه را خزانه‌دار علم خدا شمرده‌اند در حالی‌که این ادّعا صریحاً برخلاف قرآن است که حتّی پیامبراکرم ص را خازن و خزانه‌دار خدا نمی‌شمارد، تا چه رسد به سایرین!

خداوند فرموده:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌ [الأنعام: ٥٠ – هود: ٣١]

«(ای پیامبر) بگو به شما نمی‌گویم که خزائن خداوند نزد من است و من غیب نمی‌دانم و به شما نمی‌‌گویم که من فرشته‌ام».

چگونه ممکن است که پیغمبر خزانه‌‌دار نباشد، امّا امام خزانه‌دار باشد؟ آیا اینان أئمّه را بالاتر و والاتر از رسول اکرم ص می‌دانند؟!

* حدیث ٣- حدیثی است مجهول و مرفوع که «حسین بن سعید» غالی و «محمّد برقی» خرافی روایت کرده‌اند. در اینجا ادّعا کرده‌اند که امام فرموده: «نحن تراجمة وحي الله ونحن الحجّة البالغة = ما مترجم وحی‌خدا و حجّت رساییم» می‌گوییم: آیا کتابِ خدا که به ﴿لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ و﴿غَيۡرَ ذِي عِوَجٖ نازل گردیده، مترجم می‌خواهد؟ و اگر أئمّه مترجم وحی بودند چرا وحی را ترجمه نکردند و در اختیار امّت نگذاشتند و اکنون که امّت از ترجمه و توضیح وحی محروم‌اند، تکلیفشان با قرآن چیست؟

ثانیاً: اگر أئمّه حجّت خدای‌اند چرا قرآن کریم این حجج بالغه را به أمّت معرّفی نفرموده و این کار برعهدۀ امثال «محمّد بن فُضَیل»[٥٧٥] افتاده است!!

* حدیث ٤- حدیثی است مجهول که می‌گوید: پیامبر ص فرمود: جبرئیل مرا از نام اوصیا ـ که خزانه‌داران علم خدای‌اند ـ و نام پدرانشان خبر داده است! می‌گوییم: پس چرا نامشان در قرآن نیامده و چنانچه مقصود، حدیث لوح و امثال آن است که کذب بودنش در کتاب شریف شاهراه اتّحاد آشکار گردیده است[٥٧٦].

١٢٩* حدیث ٦- «سهل بن زیاد» کذّاب[٥٧٧] از «عَمْرَکِیّ» که او را در اینجا معرّفی می‌کنیم روایتی نقل کرده و مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!

٢٠٢برخی از علمای رجال «عَمرَکِیِّ بن علی» را ثقه شمرده‌اند ولی روایات او خرافی است و به وضوح دلالت بر ضعف او دارد. نمونه‌هایی از روایات وی را در اینجا می‌آوریم:

١- وی مدّعی است که امام صادق ÷ فرموده که جائز نیست که فاصلۀ زیارت مردم از مرقد سیّدالشّهداء، بیش از یک ماه شود!! و کسی که خانه‌اش دور است اگر سه سال یک بار، زیارت نکند، عاقّ رسول خداست[٥٧٨].

٢- می‌گوید: امام صادق ÷ فرمود: زائران مرقد حضرت حسین بن علی ÷ روز قیامت بر سایر مردم امتیازی دارند. پرسیدم: امتیازشان چیست؟ فرمود: چهل سال پیش از دیگران وارد بهشت می‌شوند!! در حالی که دیگران هنوز مشغول محاسبۀ اعمال خویش‌اند![٥٧٩]

آیا خداوند سریع‌الحساب برای محاسبۀ اعمال بندگان به چهل سال وقت نیاز دارد؟!

٣- وی به نقل از فرد مجهولی می‌گوید که امام جواد ÷ فرموده: «من زار قبر عمّتي بقم فله الجنّة = هر که مرقد عمّه‌ام را در قم زیارت کند، بهشت از آن اوست!»[٥٨٠]. ملاحظه کنید که به جای تشویق مردم به مجاهدت در راه خدا چگونه دخول در بهشت را آسان و بی‌مقدار جلوه داده و مردم را فریب می‌دهند؟!

امثال اینگونه اکاذیب موجب غرور زُوّار قبور أئمّه و اقارب ایشان گردیده است در حالی که اگر شخصی رسول اکرم ص را در زمان حیاتِ آن حضرت زیارت می‌کرد، بهشت از آن او نمی‌شد، پس چگونه ممکن است زیارت قبر دختری از نوادگان آن حضرت موجب دخول بهشت شود؟!

اینجانب سال‌ها ساکن قم بوده‌ام و دیده‌ام که اوّل وقت نماز ـ خصوصاً نماز صبح ـ درِ اکثر مساجد خدا بسته است و کسی در آنها نماز نمی‌خواند و اگر یک یا چند مسجد مفتوح باشد، تعداد نمازگزار در آنها بسیار کم است ولی حرم حضرت معصومه از جمعیّت موج می‌زند و مردمِ فریب‌خورده، پول‌های زیادی داخل ضریح می‌ریزند و حرم مذکور ماهانه از طریق نُذور و موقوفات، میلیون‌ها تومان درآمد دارد! چنین وضعی ناشی از اخبار کذّابانی از قبیل «عمرکی» است.

٤٢٠٣- وی حدیث دوّم باب ١٧١ را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظم ÷ فرموده: حضرت زهرا علیها السلام حائض نمی‌شد و دختران انبیاء حائض نمی‌شوند[٥٨١]! چنانچه کسی اندک اطلاعی از طبّ قدیم یا جدید داشته باشد می‌داند که فقدان حیض از عدم سلامت است. قرآن نیز فرموده انبیاء بشری مانند سایر مردم اند پس چگونه ممکن است دخترانشان مانند سایر مردم نباشند.

٥١٣٠- وی حدیث ٧٥ باب ١٦٥ را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظم ÷ فرموده: در آیۀ ٤٥ سورۀ حجّ منظور از «چاه متروک» امام ساکت و مقصود از «کاخ محکم و افراشته» امام ناطق است. ما آیۀ مذکور را ذکر می‌کنیم و قضاوت را برعهدۀ خوانندۀ منصف می‌گذاریم:

﴿فكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ اَهلكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَة فهِيَ خاويَة عَلَى عُرُوشِهَا وَبئْر مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ. [الحج: ٤٥]

«پس چه بسیار آبادی‌هایی که [اهل آنها] ستمگر بودند و ما نابود ساختیم و آنها سقف‌هایشان فروریخته [وویران گردیده و چه بسیار] چاه‌های متروک و کاخ‌های محکم [که بی‌صاحب مانده و ویران شده است]».

آیۀ مذکور در ادامۀ آیاتی است که در بارۀ نزول عذاب بر اقوام نوح و عاد و ثمود و ابراهیم و لوط و.... است.

٦- روایت پنجم باب ٧١ نیز از اوست که واضح‌البطلان و تهمتی است به امام صادق و امام کاظم س.

چنین فردی مدّعی است که امام صادق ÷ فرموده: خدای عزّوجلّ ما را خلق نمود [دیگران را نیز خدا خلق نموده است] و صورت و شکل ما را نیکو کرد [آیا صورت دیگران را نیکو نکرده است؟] و ما را خزانه‌داران آسمان و زمین خود فرمود [دربارۀ خزانه‌دارِخدا بودن در احادیث قبلی همین باب سخن گفته‌ایم و می‌دانیم‌که آدمیان ـ حتّی انبیاء ـ خزانه‌دار إلهی نیستند، علاوه بر این گیرم که در زمین خزانه‌دار باشند، خزانه‌دار بودن امام در آسمان یعنی چه؟!] (در صفحۀ ٧٨ و ٧٩ به این روایت پرداخته‌ایم. بدانجا مراجعه شود).

خدا در قرآن فرموده:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ [غافر: ٦١]

«همانا خداوند بر مردم مهر و رحمت دارد، لیکن بیشتر مردم سپاس‌ نمی‌گزارند».

و فرموده:

﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ [غافر: ٦٤]

«خداوند شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و از پاکیزه‌ها شما را روزی عطا فرمود».

و نیز فرموده:

﴿ذَٰلِكَ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٦ ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ [السجدة: ٦-٧]

«او دانای آشکار و نهان و پیروزمند مهربانی است که هر چه آفریده نیکو آفریده است».

یعنی خدا هر چیزی را نیکو خلق کرده نه فقط امام و پیغمبر را. خدا خطاب به کافر و مؤمن می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ فَمِنكُمۡ كَافِرٞ وَمِنكُم مُّؤۡمِنٞۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ

[التّغابن: ٢-٣]

«اوست که شما را آفرید، برخی از شما کافر و برخی مؤمن‌اند و خدا بدانچه می‌کنید بیناست آسمان‌ها و زمین را به حقّ آفرید و شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و سرانجام [همه] به سوی اوست».

اشکال دیگر حدیث آن است که می‌گوید: «لَنا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ = درخت برای ما سخن گفت» یعنی درختی که در طور، حضرت موسی از آنجا صدا شنید، برای ما بود! می‌پرسیم، أوّلاً: مگر شما پیغمبرید؟ این ادّعا ممکن نیست مگر با تشبّث به اباطیل مکتب «وحدت وجود» که از هر کفری بدتر است. بدین صورت که ببافیم حضرت موسی ÷ با حضرت صادق یک وجود داشته‌اند!!

ثانیاً: اینکه می‌گویی درخت نطق کرد و سخن گفت، کذب است. زیرا در واقع درخت ناطق نبود بلکه خدا ناطق بود چنانکه فرموده:

﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ [القصص: ٣٠]

«و چون نزد آن [آتش] آمد از کنارة راست آن وادی در آن جایگاه برکت‌خیز، از (ناحیۀ) آن درخت ندا داده شد که: ای موسی! همانا منم خداوند پروردگار جهانیان».

شیخ طبرسی در تفسیر «مجمع‌البیان» ذیل آیۀ ٣٠ سورۀ «قصص» می‌گوید: «موسی ندا و کلام را از جانب درخت شنید زیرا خدای متعال در آن درخت کلام ایجاد کرد.... موسی با این معجزه دانست که آن کلام خداست [نه درخت] و این از والاترین مراتب انبیاست که کلام خدا را بدون واسطه و سفیر بشنوند و اینکه فرموده: «ای موسی همانا منم خداوند و پروردگار جهانیان» یعنی گویندۀ این سخن [و ایجادکنندۀ این صدا] خداست که مالک همۀ جهانیان و آفرینندۀ همۀ آفریدگان است و والاتر و منزّه‌تر از آن است که در مکانی جای گیرد زیرا او عَرَض و جسم نیست».

علاوه بر این، درخت شعوری ندارد که نطق کند و خدای موسی نیست تا بگوید: «منم خداوند و پروردگار جهانیان» و به موسی نبوّت و مأموریّت بدهد بلکه خدا در آن سرزمین پربرکت، در میان درخت صوت ایجاد فرمود که «ای موسی، همانا منم خداوند پروردگارجهانیان». تفسیر این آیه، در جای دیگر قرآن آمده است که فرموده:

﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِيَ أَنۢ بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ [النمل: ٨]

«و چون نزد آن [آتش] آمد، ندا داده شد که مبارک است آن که در این آتش و آن که پیرامون آن است و منزّه است خداوند پروردگار جهانیان».

باید توجّه داشت که فاعل فعل ﴿نُودِيَ مجهول است و در جمله ذکر نشده و از جملۀ بعد که فرموده:

﴿يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ [النّمل: ٩]

«ای موسی، همانا منم خداوند پیروزمند حکیم».

و از آیۀ ١٢ سورۀ «طه» که فرموده:

﴿ يَٰمُوسَىٰٓ ١١ إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ [طه: ١١-١٢]

«ای موسی، همانا منم پروردگارت».

بدون تردید معلوم می‌شود که فاعل ندا و موجد آن خدای تعالی است و محلّ ایجاد صوت، کنارۀ راست وادی و در آن جایگاه پربرکت، در همان درخت بوده، نه اینکه درخت موجِد صوت باشد و در واقع ناطق و منادی که صوت را ایجاد فرموده، خداوند متعال است. قیام کلام دو قسم است: قیام صدوری و قیام حلولی، در اینجا قیام صدوری کلام راجع است به خدا که موجد آن است و قیام حلولی کلام، بودن صوت است در محلّی که همان درخت باشد.

مقصود از ﴿مَن موصوله در هر دو شبه جملۀ ﴿فِي ٱلنَّارِ و ﴿حَوۡلَهَا خدای متعال است که منزّه از نیاز به مکان بوده و هم در آتش و هم در خارج آتش است بالقدرة والعلم والإحاطة، به دلیل آنکه در ذیل آیه، خداوند را منزّه شمرده و فرموده: ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ که منزّه است از مکان و محدودیّت. این وجه که گفتیم، با ذیل آیه، نسبت به وجوه دیگر متناسب‌تر است.

«محمود شبستری» صوفی خرافی در کتاب «گلشن راز» درخت را ناطق پنداشته و به آن حقّ داده که مدّعی خدایی شود و می‌گوید: چون درخت گفته من خدایم پس رواست که هر پیشوا و مراد و مرشدی از جمله «منصور حلاج»، «أنَا الحَق» بگوید!! وی چنین سروده:

روا باشد أنا الحق از درختی
چرا نبوَد روا از نیکبختی
همه ذرّات عالم همچو منصور
توخواهی مست‌گیر و خواه مخمور
من و ما و تو او هست یک چیز
که در وحدت نباشد هیچ تمییز

وی مدّعی است که چون منصور حلاج «أنَا الحَق» گفت، تمام ذرّاتِ عالَم نیز می‌توانند مانند او «أنَا الحَقّ» بگویند حتّی اگر مست و مخمور باشند زیرا در مکتب وحدت وجود همه کس و همه چیز، چه خالق و چه مخلوق، یک چیزاند!! امّا در واقع وی آیۀ قرآن را تفسیر به رأی کرده، زیرا در قران جملۀ «نادَتِ الشّجرة = درخت ندا کرد» نیامده بلکه جملۀ «نُودِيَ ... مِنَ ٱلشَّجَرَةِ= از جانب درخت ندا داده شد» ذکر شده است. ما اباطیل او را در کتاب «گلشن قدس» چنین جواب گفته‌ایم:

چو اندر «طور» با «موسی» ندا شد
در آنجا خلقت صوت و صدا شد
که من الله رب العالمین‌ام
نه از جنس سما، نی از زمینم
منزّه حق‌تعالی از درخت است
مُبَرَّی از قیاسِ نیکبخت است
روا کی شد أنَا الحَق از درختی
که تا باشد روا از نیکبختی
روا شد شعلۀ نار از درختی
چرا آتش نگیرد نیکبختی؟
«أنَا الحَق» گر کسی گوید، مُسَلَّم
جزایش را دهد حقّ در جهنّم
بلی آتش بگیرد در شررگاه
که معلومش شود إنِّی أنَا الله
«أنَا الحَق» گفت منصور از ضلالت
به وهم صوفیان آمد، جلالت!
مگو ذرّات عالم همچو منصور
مگردان کفر او بر خلق مستور
همه دانند کین گفت از خطا شد
ز حلّاج از رَهِ کُفر این ندا شد
میان خالق و مخلوق فرق است
یکی بین در میان کفر غرق است
«أنَا الحَق» کاشف است از کفر مطلق
که را جُز حقّ بوَد حقِّ «أنَا الحَقّ»؟!
ز ناچاری همه توجیه سازند
که تا بر عامیان تمویه سازند!
«أنَا الحَق» از درخت إنشاء حق بود
نه انشاء شجر کز ما خَلَق بود
اگر حقّ گفت آن را از درختی
قیاسی نیست بهر نیکبختی
خطا باشد که گویی از درخت است
که آن نی ناطق و نی‌نیکبخت است
وگر انشاء از ذات خدا بود
خود از خود از شجر انشاء فرمود
و یا ایجاد صوت اندر شجر کرد
که آن چون آلتی از حق خبر کرد

بدان که خداوند متعال وجود مطلق یا وجود عامّ نیست که به مخلوق سرایت کند، بلکه ذات خدا، وجود خاصّ و واجب‌الوجود است. او غنیّ بالذّات و مباین است با ممکن‌الوجود که فقیر بالذّات می‌باشد. امّا بسیاری از صوفیان و عرفا متأسّفانه خداوند متعال را وجود عام و نعوذبالله، شامل ممکنات می‌دانند! گویا «عمرکی» متأثّر از صوفیان بوده که چنین کلام ناسنجیده‌ای را به صادق آل محمّد نسبت داده است. و بعد می‌گوید: امام فرموده: «لَولانا ما عُبِدَ الله = اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی‌شد»! می‌گوییم: قطعاً امام چنین سخنی نفرموده زیرا أوّلاً: امام به جای «لولانا» می‌فرمود: «لولا نَحنُ». ثانیاً: من یقین دارم که هیچ انسان فکور و فهیمی چنین مغرورانه از خود تمجید نمی‌کند تا چه رسد به انسان بزرگواری همچون امام صادق.

دیگر آنکه خداوند فرموده در سراهایی از قبیل دیرها و کلیساها و کِنِشت‌ها و مساجد نام خدا بسیار ذکر می‌شود (الحجّ: ٤٠، النّور: ٣٦). دعاکردن و نیز ذکر خدا، هر دو نوعی عبات است و کسانی که در دیرها و کلیساها و..... دعا کرده و خدا را ذکر و عبادت می‌کنند غالباً ائمّه را نمی‌شناسند و آنها را قبول ندارند وحتّی قبل از تولّد ائمّه نیز خدا را ذکر و عبادت می‌کردند، پس چگونه ممکن است امام صادق ÷ بفرماید که اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی‌شد؟!

[٥٧٣]- وی در صفحه ٤٠٧ معرفی شده است.

[٥٧٤]- چگونه ممکن است «ولیّ الله» درباره غاصب مقام ولایت چنین سخنانی بگوید در حالی که بهتر از سایرین می‌داند که بیشترین کژی و انحراف و بزرگترین سنّت‌شکنی و شرارت و شدیدترین فتنه و بدترین عیب و بزرگترین عصیان و فسق بلکه کفر، همان غصب ولایت إلهیّه است.

[٥٧٥]- وی در صفحه ٣٠٥ معرّفی شده است.

[٥٧٦]- همچنین رجوع کنید به باب ١٨٣ کتاب حاضر.

[٥٧٧]- او را در صفحه ٧٨ معرّفی کرده‌ایم.

[٥٧٨]- وسائل الشیعة، ج١٠ (باب أقلّ ما یزار فیه الحسین)، ص ٤٢٠، روایت دهم.

[٥٧٩]- وسائل الشیعة، ج١٠ (باب تأکّد استحباب زیارة الحسین ÷ ووجوبها کفایة)، ص ٣٣١، حدیث ٤٠.

[٥٨٠]- وسائل الشیعة، ج ١٠ (باب استحباب زیارة قبر فاطمة بقم)، ص ٤٥٢، حدیث ٢.

[٥٨١]- مجلسی چنین روایتی را صحیح دانسته است!