عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

٢٤- باب حدوث العالم وإثبات المحدث

٢٤- باب حدوث العالم وإثبات المحدث

بدان که این باب نخستین باب «کتاب التوحید» کافی است که مشتمل بر شش حدیث است و هر دو «محمّدباقر» هیچ یک از آنها را صحیح ندانسته‌اند؟!

* حدیث ١ و ٢- بنا به قول مجلسی سند حدیث اول مجهول و حدیث دوم ضعیف و مرفوع است[٣٥٤]. متن هر دو حدیث نیز عجیب است. زیرا با اینکه پیروان کلینی کفّار و زنادقه را پاک نمی‌دانند ولی این احادیث می‌گویند زندیقی که خدا را منکر بود برای طواف در مسجدالحرام حاضر شد! و این بسیار بعید است که منکر خدا به مسجدالحرام حاضر بیاید، عجیب‌تر اینکه امام ÷ با اینکه می‌دانست آنها زندیق‌اند، با حضور آنها در مسجدالحرام مخالفت نفرمود!! گرچه می‌دانم دوستداران کلینی توجیهی برای این مسأله می‌بافند!

* حدیث ٣- سند آن به قول مجلسی ضعیف است. راویان آن عبارت‌اند از: اسدی وبرمکی یعنی جاعلان «زیارت-جامعه» که بسیاری از جملاتش خلافِ ‌قرآن و عقل است[٣٥٥]. رُوات دیگر نیز حسین بن حسن بن برد الدّینوَری و محمّد بن علی ابوسمینه و محمّد بن عبدالله الخراسانی مجهول‌الحال ویا جعّال و بی‌بندوبار و بی‌خبر از قرآن می‌باشند.

* حدیث ٤- سند آن به قول مجلسی مجهول است. متن آن نیز چند اشکال دارد که بیان خواهد شد. لازم است بدانیم که گرچه سید مرتضی کوشیده تا توجیهی برای این روایت بتراشد ولی در عین حال در رسائل خود این خبر را «خبیث» نامیده و می‌گوید: این حدیث محال را تجویز نموده که بطلان آن آشکار است، گرچه آن را کلینی روایت کرده باشد و اعتراف کرده: چه بسیارند روایات محال و باطلی که کلینی و یا سایرین روایت کرده‌اند[٣٥٦].

اینک می‌پردازیم به اشکالات متن روایت: اولاً: می‌گوید: خدانشناسی به نام «عبدالله دیصانی» از هشام بن الحکم سؤال کرد که آیا پروردگار تو قادر است که دنیا را چنان در تخم‌مرغی جای دهد که نه دنیا کوچک و نه تخم‌مرغ بزرگ شود؟!! هشام نتوانست جواب دهد و مهلت خواست! از این روایت و نیز از حدیث دهم باب ٤٢ معلوم می‌شود «هشام بن الحکم» که در کتب شیعه از علم فراوانش، تعریف و تمجید بسیار کرده‌اند، جواب این مسألۀ آسان را نمی‌دانسته و تعریف‌هایی که از او کرده‌اند مصداق «ربّ مشهورٍ لا أصل له» است.

جواب صحیح آن است که مظروف بزرگ در ظرف کوچک‌تر از آن جای نمی‌گیرد، چون محال است و این امر ناشی از خود مسأله است نه ناشی از عدم قدرت خدای متعال. این درخواست تو به معنای آن است که چیزی بزرگ در عین حال که بزرگ است بزرگ نباشد و چیزی کوچک در عین حال که کوچک است کوچک نباشد و این سخنی بی‌معناست. حال تو چنین مسأله‌ای را تصور کن تا خداوند نیز تصورت را تحقق ببخشد. در حالی که چنین مسأله‌ای قابل تصور نیست. خداوند «علی کلّ شی قدیر» است. ولی محال شیء نیست و ذات و شیئیّت ندارد، به همین سبب نیز قدرت الهی به محال تعلق نمی‌گیرد.

اما می‌بینیم «هشام» ساکت شده و رفته خدمت حضرت صادق ÷. امام نیز بنا به این روایت جوابی ناصحیح داده و چون این از موارد تقیه هم نبوده، پس عدم پاسخگویی صریح امام، توجیه مقبولی ندارد. از اینجا معلوم می‌شود که این حدیث ساختۀ راویان کذّاب است نه امام. ما باور نمی‌کنیم که امام چنین جوابی بگوید. امام فرموده: نگاه کن به مقابلت و بالای ‌سرت و بگو چه می‌بینی؟ هشام گفت: آسمان و زمین و خانه‌ها و قصرها و صحراها و کوه‌ها و رودها را می‌بینم. امام فرموده: چگونه عدسی چشم تو که از تخم ‌مرغ کوچکتر است، آسمان و زمین را در خود جای داده، پس خدایی که آسمان و زمین را در چشمت وارد کرده، می‌تواند جهان را در یک تخم‌مرغ نیز جای دهد بی‌آنکه جهان کوچک و یا تخم‌مرغ بزرگ شود[٣٥٧]!!! هشام نیز جواب را قبول کرده و سر و دست و پای امام را بوسیده و بازگشته است. در حالی که این جواب صحیح نیست زیرا خدای تعالی آسمان و زمین و کوه‌ها را در عدسی چشم جای نداده، بلکه قوۀ تأثّرپذیر عدسی چشم بازتاب نورِ تابیده به آنها را پذیرفته و عکس آنها را در خود گرفته است، مشابه کاری که دوربین عکاسی می‌کند و مثلا عکس کوهی بزرگ را می‌گیرد ولی پرواضح است که عکس کوچک اشیاء غیر از خود اشیاء است. ملاحظه می‌کنید که جواب مذکور جوابی منطقی و مقنع نبوده بلکه سفسطه است و از امام محتمل نیست.

ثانیاً: چرا هشام دست و پای امام را بوسیده؟ دست‌بوسی و پابوسی برای سلاطین متکبّر خوب است و إلّا اولیاء خدا اجازۀ دست‌بوسی و اینگونه تملّق‌ها را به کسی نمی‌دهند[٣٥٨].

ثالثا:ً در آخر حدیث می‌گوید که دیصانی مسلمان شد و پس از اقرار به شهادتین گفت: شهادت می‌دهم که تو حجّت خدا بر مردمی! در صورتی که کسان دیگر نیز می‌توانستند جواب دیصانی را بدهند. آیا هر کس جواب این سؤال را بدهد، حجت خدا است. در حالی که می‌دانیم خدا در قرآن فرموده پس از انبیاء حجتی نیست [النساء: ١٦] و حضرت علی ÷ فرموده:«تمّت بنبیّنا محمّد ص حجّته» (نهج‌البلاغه / خطبة ٩١) معلوم است که راویان جعّال خواسته‌اند حجّت‌تراشی کنند و برای خود دکان بسازند.

* حدیث ٥- به قول مجلسی مجهول است.

* حدیث ٦- به قول مجلسی مجهول است. البتّه در اثبات صانع و صفات او باید به عقل رجوع شود نه به احادیث آحاد که روایانی مجهول‌الحال دارد. البتّه متن حدیث نیز حاوی مطلب مهمی نیست.

[٣٥٤]- مخفی نماند که حدیث دوّم را مجلسی دو حدیث به حساب آورده و لذا روایت سوم کافی را چهارمین روایت این باب محسوب کرده است. وی آن بخش از روایت دوم را که در صفحه ٧٦ جلد اول کافی با علامت ستاره مشخص شده و در میان قلاب آمده، یک روایت مستقل شمرده و درباره آن می‌گوید: این حدیث در اکثر نسخ کافی موجود نبوده ولی صدوق آن را در کتاب توحید از کلینی روایت کرده است.

[٣٥٥]- اینجانب در کتاب «خرافات وفور در زیارات قبور» این زيارتنامه را مورد بررسی قرار داده‌ام. ر. ک. زيارت و زيارتنامه، ص ٣٥٠ به بعد.

[٣٥٦]- ر. ک، رسائل شریف المرتضی جواب المسائل الطرابلسیات، ص ٤١٠ به بعد (مسأله سیزدهم).

[٣٥٧]- ناگفته نماند با اینکه مجلسی دست و پای بسیار زده که توجیهاتی برای روایت فوق بتراشد، امّا در خاتمه کلام روایاتی نقل کرده که پیشوایان دین برخلاف روایت مذکور، این امر را محال دانسته‌اند. از جمله روایتی آورده که امیرالمؤمنین ÷ فرمود: «والّذي سألتَني لا یکون = آنچه پرسیدی نخواهد شد.» [زیرا محال است].

[٣٥٨]- گویا جاعل حدیث می‌پنداشته که ائمه علیهم السلام مانند آخوندهای زمان ما بوده‌اند که اجازه می‌دهند مردم دستشان را ببوسند و مانع دست‌بوسی مردم نمی‌شوند، حتّی دیده‌ام گاهی آخوندی از مسئولین مملکت، می‌نشیند و مردم برای بوسیدن دستش در صف می‌ایستند و او ایشان را نهی نمی‌کند!! اللهم اشهد أنّي بریء ممّا یفعلون. خواننده عزیز کار اینان را مقایسه کن با عمل پیامبر اکرم ص که چون می‌خواستند دستش را ببوسند مانع می‌شد و می‌فرمود: «هذا تفعله الأعاجم بملوکها ولست بمَلِك إنّما أنا رجل منکم = این کاری است که غیر عرب بر پادشاهان خود می‌کنند و من شاه نیستم، من مردی از خودتان هستم» (خیانت در گزارش تاریخ، مصطفی حسینی طباطبائی، انتشارات چاپخش، ج ٣، ص ٣١٦ به نقل از الشفاء بتعریف حقوق المصطفی اثر قاضی عیاض اندلسی).