٦٥- باب معرفة الإمام والرّدّ إلیه
کلینی در این باب ١٤ حدیث آورده که آقای بهبودی فقط حدیث سوّم و هشتم را صحیح دانسته است. مجلسی حدیث ٣ و ٨ و ١١ را صحیح و ١ و٢ و ٥ و٦ و ٩ و ١٠ و ١٤ را ضعیف و ٧ و ١٢ را مجهول و ٤ را مختلفٌ فیه و ١٣ را موثّق شمرده است.
مضمون این احادیث آن است که شناخت أئمّه واجب بوده و از معارف دین و رکنی از ارکان آن است و باید هر اختلاف دینی را به او ارجاع کرد!
در حالی که خدا اصول و ارکان عقائد اسلامی را بیان فرموده و از شناخت امام چیزی نفرموده است. آیا معارف اِلهی و اصول اسلام را باید قرآن بیان کند یا روات کلینی؟ قرآن در سورۀ بقره آیۀ: ١٧٧ و٢٨٥ و در سورۀ نساء آیۀ: ١٣٦ کلیّۀ اصول اسلام را بیان فرموده امّا اشارهای به امامت الهی نکرده است. در قرآن از امام شناسی سخنی به میان نیامده است. بلکه به فرمودۀ قرآن هر یک از بندگان خدا باید بکوشد با کسب علم و عمل به آن، خود امام المتّقین شود (الفرقان: ٧٤). به نظر ما از زمانی که وعّاظ به اکاذیب رُوات پرداخته و به جای شناساندن اسلام مردم را به شناخت بزرگان و مدح و ثنای ایشان مشغول کردند، تربیت اسلامی کمرنگ شد. اسلام به معنای شناختن بزرگان و پیشوایان نیست بلکه ایمان است و عمل.
١٩٠* حدیث ١ و ٢- «مُعَلَّی بن محمّد» که از ضعفاست[٥٣٨] میگوید: که لازمۀ شناخت خدا پیروی از أئمّه است و در حدیث دوّم گفته است: بنده مؤمن نیست مگر آنکه علاوه بر شناخت خدا و رسول همۀ أئمّه و از جمله امام زمان خود را بشناسد و امور را به او ارجاع دهد و تسلیم او باشد! میگوییم: پس چرا این اصل مهم راکه از شروط شناخت صحیح خداوند است، قرآن معرّفی نکرده است؟! علاوه بر این خداوند در قرآن مرجع حلّ اختلاف مسلمین را فقط کتاب خدا و سنّت رسولخدا ص معرّفی فرموده (النساء: ٥٩) و چنانکه قبلاً نیز گفتهایم، حضرت علی ÷ در نهجالبلاغه این آیه را تفسیر فرموده (نهجالبلاغه، نامة ٥٣ و خطبة ١٢٥) و برای حلّ اختلاف و شناخت شریعت جُز قرآن و سنّت، مرجعی را معرّفی نفرموده است[٥٣٩] و موالات خود و اقتدای به خود را شرط شناخت خدا نگفته است بلکه خدا را و رسولخدا را معرّفی کرده بدون ذکر کسی دیگر.
* حدیث ٣- ناقل این روایت «هشام بن سالم»، یعنی همان احمقی است که میگوید: قرآن هفده هزار آیه داشته است! در این حدیث میگوید: که شناخت امام بر کسی که به خدا و پیامبر ایمان دارد واجب است. چنانکه در سطور فوق گفتیم، اگر شناخت امام بر مؤمنین واجب بود، یقیناً خدا در کتابش آنها را معرّفی میفرمود. خدایی که حتّی از ذکر سگ اصحاب کهف در کتابش دریغ نفرموده، قطعاً از معرّفی أئمّه که شناخت ایشان لازمۀ شناخت کاملتر خداست و آشنایی با آنان بر بندگان واجب بوده، دریغ نمیورزد.
دیگر آنکه میگوید: معرفت خلیفۀ أوّل و ثانی را شیطان بر مردم القاء کرده است! میگوییم: این کلام تفرقهانگیز تو بر خلاف سیرۀ وحدتجوی علی ÷ است زیرا اگر کار آن دو مرضّی شیطان بوده و او پذیرش آنها را در دل مسلمین صدر اسلام القاء کرده است، چرا حضرت علی ÷ از آنها تمجید فرموده[٥٤٠] و اولادش را به نام آنها نامیده است و یکی از آن دو را به دامادی پذیرفته و برای او خیرخواهی کرده[٥٤١] و با دشمنان خود که آندو را خلیفۀ مسلمین میدانستهاند، به عنوان مسلمان رفتار فرموده[٥٤٢] و فرزند بزرگوارش حضرت صادق ÷ نیز بسیاری از غیرشیعیان را اهل نجات دانسته است[٥٤٣] و با بزرگان اهل سنّت به نیکویی رفتار فرموده است؟[٥٤٤]
* حدیث ٤- میگوید: کسی که امامی از اهل بیت را بشناسد و خدا را نشناسد گمراه شده و غیرخدا را عبادت میکند[٥٤٥]. میگوییم: بسیار خوب، بنابراین غُلاۀ که أئمّه را میشناسند و علیرغم نهی أئمّه، دربارۀ آنان غلوّ میکنند، از نعمت توحید محروماند و خدا را چنانکه باید نمیشناسند و گمراهاند، پس چرا شما احادیث آنها را در کتب خود میآورید و رواج میدهید؟ متأسّفانه اکثر ملّت ما نیز امروزه از توحید و خداشناسی و از معارف دین بیاطلاعند و شب و روز از امامشناسی بحث میکنند و این کار جُز خسران و ضلالت فایدۀ دیگری برای ایشان ندارد.
* حدیث ٥- چنانکه گفتیم ضعیف است.
* حدیث ٦- به قول مجلسی ضعیف است. کلینی این حدیث را یک بار دیگر در جلد دوم کافی صفحۀ ٤٧ (باب خصال المؤمن) به عنوان حدیث سوّم آورده است.
* حدیث ٧- به قول مجلسی مجهول است. یکی از روات آن «حسین بن سعید»، غالی است. راوی دیگرش «رِبعیِّ بن عبدالله» را نیز قبلاً معرّفی کردهایم[٥٤٦].
* حدیث ٨- اگر مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده جای تعجّب نیست. امّا شگفتا که آقای «بهبودی» آن را صحیح پنداشته است. یکی از رُوات آن «صفوان بن یحیی» نام دارد که قبلاً معرّفی شده است[٥٤٧]. راوی دیگر «محمّد بن مسلم»، مشترک است بین ثقه و مجهول و ضعیف. از حدیث دوّم باب ٥٢ معلوم میشود که برخلاف شیعیان، جبری مسلک بوده است! وی مدّعی است که حضرت باقر العلوم ÷ فرموده: کسی که امامی ندارد که الهی و ظاهر و حاضر باشد گرچه به دین خدا معتقد باشد و در عبادت او خود را به زحمت افکند و بکوشد، سعی او نامقبول است و او همچون گوسفندی شبان گم کرده، گمراه و حیران است و خدا اعمال او را نپذیرد. و فرموده: «من أصبح من هذه الأمّة لا إمام له من الله ـ عزّوجلّ ـ ظاهر عادل أصبح ضالاًّ تائهاً وإن مات على هذه الحالة مات میتة کفر ونفاق = کسی که از این أمّت (اسلام) شد و امامی ظاهر و دادگر و [منصوب] از جانب خدای عزّوجلّ نداشته باشد گمراه و سرگردان شده است و اگر بدین حالت بمیرد بر کفر و نفاق مرده است»! میگوییم: اگر چنین است که شما ادّعا کردهاید، چگونه ممکن است خداوند رؤوف رحیم پیامبرش را به مردم معرّفی کند و اصول دین را توضیح دهد امّا معرفی امامی که خود منصوب فرموده، به آشکارترین صورت به امّت اسلام نشناساند و اتمام حجّت نفرماید و معرّفی آنها را به برعهدۀ حدیث غدیر و رُوات کلینی بگذارد؟!
دیگر آنکه اگر امام باید ظاهر باشد چرا قرنهاست که غائب و مخفی است و مردم بیامام و شبان ماندهاند؟!
* حدیث ٩- سند آن به واسطۀ «معلَّی بن محمّد»[٥٤٨] و «محمّد بن جمهور»[٥٤٩] بسیار ضعیف است.
* حدیث ١٠- ضعیف است.
* حدیث ١١- مجلسی آن را صحیح شمرده است. ولی روایت «علیّ بن ابراهیم» که به تحریف قرآن معتقد است. و «محمّد بن عیسی» که روایات خرافی دارد، قابل اعتماد نیست.
* حدیث ١٢- مجلسی آن را مجهول شمرده. یکی از رُوات آن «علیّ بن الحَکَم» همان احمقی است که میگوید: قرآن هفده هزار آیه داشته است!
* حدیث ١٣- مجلسی میگوید: موثّق است امّا به نظر ما «منصور بن یونس» واقفی و «محمّد بن اسماعیل»[٥٥٠] و «برقی» قابل اعتماد نیستند.
* حدیث ١٤- سند آن در غایت ضعف است. یکی از روات آن «أبوجعفر محمّد بن أورمة القمي» است که «نجاشی» دربارۀ او گفته: علمای قم او را به بدی یاد کرده و بر او طعن زده و او را غالی دانستهاند و حتّی کسی را وادار کردند که اورا بکشد. «محمّد بن الولید» استاد شیخ صدوق، گفته که او مطعون به غلوّ است. شیخ طوسی و علّامۀ حلّی او را در شمار کسانی که روایاتشان مقبول نیست، آوردهاند. وی هشت روایت از باب مفتضح ١٦٥ کافی را نقل کرده است[٥٥١].
این روایت مدّعی است که حضرت علی ÷ فرموده: منظور از «حسنه» در آیۀ ٨٩ سورۀ نمل، شناخت ولایت و حبّ اهل بیت و منظور از «سیّئه» در آیۀ ٩٠ انکار ولایت و بغض اهل بیت است! در حالی که سورۀ نمل مکّی است و مشرکین خود پیامبر را به رسالت قبول نداشتند و به انواع انحرافات مبتلا بودند. در آن زمان دعوت مشرکین به شناخت و حبّ اهل بیت، موجّه نبود. این سخنان همان ادّعاهای باطل باطنیّه است و ربطی به قرآن کریم ندارد.
[٥٣٨]- او را در صفحه ١٤٣معرّفی کردهایم.
[٥٣٩]- رجوع کنید به صفحه ٣٧٩ به بعد کتاب حاضر.
[٥٤٠]- ر. ک. صفحه ١٥٠ همین کتاب.
[٥٤١]- ر. ک. نهجالبلاغه خطبه ١٣٤ و ١٤٦ و کتاب «راهی به سوی وحدت اسلامی»، صفحه ١٧٣.
[٥٤٢]- ر. ک. صفحه ٣١٢ همین کتاب.
[٥٤٣]- ر. ک. صفحه ١٦٣ کتاب حاضر.
[٥٤٤]- ر. ک. صفحه ٢١٤ همین کتاب.
[٥٤٥]- مخفی نماند که برخی، عبارت کافی (ج ١، ص ١٨١) را به صورت «من لا یعرف الله عزّوجلّ ولایعرف الإمام...» نقل میکنند، یعنی فعل دوّم را منفی ذکر میکنند که دلیلی برای این کار ندارند. زیرا در نُسَخ مختلف کافی چنین وجهی ذکر نشده و مصحِّح نیز به اختلاف نُسَخ اشارهای نکرده است. اگر اصرار داریم که سهوی رخ داده شاید معقولترین احتمال آن است که بگوییم: این روایت از چهار وجه قابل تصوّر: معرفت خدا و امام، عدم معرفت خدا و امام، معرفت خدا و عدم معرفت امام، عدم معرفت خدا و معرفت امام. وجه اوّل و سوّم را ـ که با سایر روایات باب نیز موافق و متناسب است ـ ذکر کرده و از بیان وجه دوّم و چهارم که بدیهیالنّتیجه است و نیازی به گفتن ندارد، صرفنظر کرده، ولی کلینی سهواً فعل اوّل را منفی و فعل دوّم را مثبت (وجه چهارم) ذکر کرده و سایر کُتّاب نُسَخ «کافی» از او تبعیّت کردهاند و إلا صرفا منفیکردن فعل دوّم (= وجه دوّم) تمام جملۀ دوم را زائد خواهد ساخت زیرا چنانکه گفتیم از بدیهیّات است و نیازی نیست که بگوییم: کسی که خدا را نشناسد و امام را نشناسد، گمراه است!!
[٥٤٦]- ر. ک. صفحه ٣٠٤ کتاب حاضر.
[٥٤٧]- ر. ک. صفحه ٣٠٤ کتاب حاضر.
[٥٤٨]- ر. ک. صفحه ١٤٦ همین کتاب.
[٥٤٩]- ر. ک. صفحه ٣٢٢ همین کتاب.
[٥٥٠]- ر. ک. صفحه ٣٢٠ همین کتاب.
[٥٥١]- درباره او رجوع کنید به کتاب «معرفۀ الحدیث» صفحه ١٩٣ و ١٩٤.