عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

[بقیه‌ی احادیث «کتاب العقل والجهل»]

[بقیه‌ی احادیث «کتاب العقل والجهل»]

اینک می‌پردازیم به بقیّۀ احادیث «کتاب العقل والجهل»:

* حدیث ١٩- اولین راوی آن علی بن ابراهیم قمی است که حال او در صفحات قبل معلوم شد. او از پدر مجهول‌الحال خود نقل کرده است، راوی بعدی یحیی بن مبارک است که علمای رجال او را نیز مجهول الحال دانسته‌اند. راوی بعدی عبدالله بن جبله، واقفی مذهب و او از اسحاق بن عمّار نقل کرده که فحطی مذهب است!

* حدیث ٢٠- مجلسی این حدیث را ضعیف شمرده زیرا یکی از رُوات آن «احمد سیّاری» است. لازم است پیش از پرداختن به حدیث بعدی با او آشنا شویم:

٦٣ابوعبدالله احمد بن محمد سیّار معروف به سیّاری از کاتبین «آل طاهر» و معاصر حضرت امام حسن عسکری ÷ بوده است. غضائری او را تحریف‌کننده و غالی شمرده و نجاشی و شیخ طوسی او را ضعیف‌الحدیث و فاسدالمذهب و کثیرالمراسیل و مطرودالروایه معرفی کرده‌اند. شیخ صدوق نیز او را ضعیف دانسته و گفته: به روایات او عمل نمی‌کنم. علامۀ حلی نیز علاوه بر صفات مذکور به نقل از محمد بن محبوب می‌گوید: وی به تناسخ معتقد بوده است!! خلاصه آنکه علمای رجال متّفقاً او را کذّاب و فاسدالعقیده شمرده‌اند. جالب است بدانید که بیش از ٣٠٠ حدیث موهم تحریف قرآن، از این مرد روایت شده که میرزا حسین نوری آنها را در کتاب «فصل الخطاب في تحریف کتاب رب الأرباب» آورده است! آقای «خوئی» در معجم رجال الحدیث می‌گوید: به اتّفاق علمای رجال او فاسدالمذهب است. و در تفسیر البیان في تفسیر القرآن (ص ٢٤٥) می‌گوید: برخی از روایات که ظاهر در تحریف قرآن است از او نقل شده. ملاحظه کنید کلینی روایات چه کسانی را در کتابش آورده است. در فروع احکام نیز روایاتی از این کذّاب نقل کرده، از جمله وی از قول امام حسن عسکری ÷ گفته که امام، سال کبیسه را هر پنج سال یکبار دانسته است[١٨٧]!!! آیا ممکن است که امام ÷ چنین سخنی بگوید، حال آنکه هر طفل دبستانی می‌داند که سال کبیسه هر چهار سال یکبار است!!

به هر حال باید مراقب باشیم تا در روایات فروع نیز فریب اینگونه کذّابین را نخوریم و به مرویّات آنها اعتنا نکنیم.

٦٤٤٢* حدیث ٢١- یکی از رُوات این حدیث «معلی بن محمد» است که ابن غضائری می‌فرماید: او از ضعفاء نقل می‌کند و نجاشی او را «مضطرب الحدیث و المذهب» معرفی کرده است. و چنانکه ملاحظه خواهید کرد، متأسفانه کلینی از این فرد ضعیف در ابواب متعدّده، روایت آورده است!!. راوی دیگر «حسن وشاء» است که پیش از پرداختن به حدیث بیست و دوم او را معرفی می‌کنیم. راوی دیگر «مثنی الحناط» و به قول علامۀ «ممقانی» مجهول است، از آخرین راوی که متصل به امام است به عنوان یکی از غلامان بنی‌شیبان، یاد شده و حتی نام او معلوم نیست و نمی‌دانیم که عادل بوده یا فاسق؟!

اینک به متن حدیث نظر می‌کنیم، حدیث می‌گوید: «إذا قام قائمنا وضع الله یده على رؤوس العباد، فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم = چون قائم ما قیام کند، خدا دستش را بر سر بندگان نهاده و بدین وسیله عقول ایشانرا جمع می‌کند و خردشان کامل گردد»!!

حال لحظه‌ای تأمّل کنید که راوی چه سخنان مبهم و مغشوشی نقل کرده است. آیا امام قائم دستش را بر سر بندگان می‌گذارد یا خدا؟ ظاهر آن‌است که بنا به ادّعای حدیث، خداوند دستش را بر سر بندگان می‌نهد! مگر خدا ـ نعوذ بالله ـ دست دارد که بر سر بندگان بگذارد؟ اگر بگویی منظور دست رحمت است نه اثبات عضو برای خداوند سبحان، می‌پرسیم: چرا خدا تا آن زمان رحمت خویش را عطا نمی‌فرماید و عقول بندگان را کامل نمی‌سازد و تا زمان ظهور امام غائب صبر می‌کند؟ چرا در زمان پیغمبر که فرمود: «خیر القرون، قرني = بهترین زمان‌ها، زمان من است» دست رحمت خویش را برای اکمال عقول بندگان بر سرشان نگذاشت؟!

٦٥اگر برخلاف ظاهر بگویی امام دستش را می‌گذارد و از دست امام به عنوان دست خدا یاد شده است، می‌پرسیم: پس چرا پیغمبر که متبوع و مقتدای امام است دست بر سر بندگان نگذاشت و عقلشان را کامل نکرد و چرا دست پیامبر اکرم ص چنین تأثیری نداشت؟

دیگر آنکه عقول بندگان اگر تا قبل از قیام قائم کامل نبوده، پس نباید مخاطب امر و نهی شرع واقع شوند؟ و این یعنی ابطال دین!!

گذشته از این مسائل، گیرم که امام قائم چنین می‌کند، هم‌اکنون جمعیت دنیا حدود شش میلیارد نفر است و قطعاً در زمان امام قائم از این تعداد بیشتر خواهد بود، در این صورت امام چگونه دست بر سر این تعداد می‌نهد و این کار چقدر به طول می‌انجامد؟! جاعل حدیث خودش هم نفهمیده که چه بافته است!

اینک چنانکه گفتیم پیش از پرداخت به حدیث بعدی، حسن وشاء را به خوانندگان محترم معرفی می‌کنیم:

٦٦٤٣٤٤٤٥حسن بن علی بن زیاد الوشاء کوفی از معاصرین امام رضا ÷ و مدتی واقفی بوده، سپس اظهار تشیّع کرده است، غالباً احادیث خود را از فردی ضعیف به نام «أبان بن عثمان الأحمر» که از ناووسیه بوده، نقل می‌کند! علاوه بر این، اکثر احادیث «وشاء» را راوی ضعیفی موسوم به «معلی بن محمد» روایت می‌کند! بد نیست بدانیم که ٨ روایت باب مفتضح ١٦٥ کافی از وشاء نقل شده است!

برای آشنایی خوانندگان با کیفیّت احادیثش، تعدادی از روایات او را به عنوان نمونه در اینجا می‌آوریم، اغلب احادیث او مملوّ از خرافات و برخلاف کتاب خدا و عقل خداداد است. از روایاتش معلوم می‌شود که از دمندگان آتش فتنه و تفرقه، و از دشمنان وحدت اسلامی بوده است، از آن جمله است احادیث ذیل:

١- وی دربارۀ خلیفۀ اول و ثانی از قول امام صادق ÷ آورده است که فرمود: «ظلمانا حقنا في کتاب الله ـ عزوجل ـ ومَنَعا فاطمة ـ صلوات الله علیها ـ میراثها من أبیها وجری ظلمها إلى الیوم، قال: وأشار إلى خلفه ونبذا کتاب الله وراء ظهورهما = آن دو نسبت به حق ما [اهل بیت] که در کتاب خدا آمده است [منظور خمس است] ستم کردند وبه حضرت فاطمه علیها السلام میراث پدرش را ندادند و ستم آنان تا امروز ادامه یافته ـ و به پشت سر خویش اشاره فرمود و گفت: ـ و کتاب خدا را پشت سر انداختند»[١٨٨].

٢- وی از قول امام باقر ÷ نقل کرده که دربارۀ شیخین فرمود: به خدا قسم به اندازۀ یک شاخ حجامت، خونریزی نمی‌شود و یا هیچ مالی به ناحق گرفته نمی‌شود و سنگی از سنگی واژگون نمی‌شود (= کنایه از ویرانی و تخریب) مگر آنکه برعهدۀ آن دو تن است![١٨٩]

٣- و باز از قول امام باقر ÷ آورده است که فرمود: عمر به حضرت علی ÷ برخورد و گفت: تویی که این آیه را می‌خوانی:

﴿بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ [القلم: ٦]

«کدام یک از شما دیوانه‌اند؟».

و متعرّض من و رفیقم می‌شوی؟ علی ÷ فرمود: آیا تو را از آیه‌ای که دربارۀ بنی‌امیه نازل شده، آگاه نسازم؟ خداوند فرموده است:

﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ [محمد: ٢٢]

«چه بسا چنانچه متولّی امری شوید در زمین فساد کرده و پیوند خویشاوندانتان را بگسلید».

عمر پاسخ داد: دروغ می‌گویی، پایبندی بنی‌امیه به پیوند خویشاوندی از تو بیشتر است ولی تو جز دشمنی با «بنی‌تیم» (= قبیلۀ ابوبکر) و «بنی عدی» (= قبیلۀ عمر) و بنی‌امیّه نداری![١٩٠]

٤- از قول امام صادق ÷ نقل کرده که «عبدالملک أعین» دائما از آن حضرت پرسش کرده و هنوز می‌پرسید تا اینکه گفت: بنابراین مردم هلاک شدند؟ امام فرمود: آری، ای فرزند أعین، به خدا سوگند که همۀ مردم هلاک شدند، گفتم: کسانی که در مشرق و در مغرب بودند [هلاک شدند؟] فرمود: آنها با گمراهی فتح شدند، آری به خدا قسم همگی هلاک شدند مگر سه تن!!.[١٩١] (مشابه مضمون حدیث ٣٤١ روضه کافی است).

٥- از قول امام باقر ÷ می‌گوید که آن حضرت فرمود: هیچ یک از این امّت نیست که بر دین ابراهیم ÷ باشد مگر ما و شیعیان ما، و در این امّت هیچ کس جز به وسیلۀ ما هدایت نشده، و هیچ کس از این امت گمراه نشد مگر [بر اثر عدم پذیرش] ما[١٩٢].

٤٦چنانکه نگارنده در حاشیۀ صفحۀ ١٦١ کتاب ارجمند شاهراه اتحاد اشاره کرده‌ام و چنانکه مؤلف محترم کتاب مذکور در صفحۀ ١٢٠ متذکّر شده‌اند، خلفاء همواره آراء امام‌المتقین حضرت علی ÷ را می‌پذیرفتند و آن حضرت را اکرام می‌کردند و جملۀ عمر که می‌گفت: «لولا علي لهلك عمر = اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد» لاأقل در میان شیعیان و زیدیان بسیار مشهور است.

اگر کسی به عنوان نمونه به مسند امام زید مراجعه کند خواهد دید که عمر با اینکه مسائلی را خود از پیامبر ص شنیده بود، اما بیان آنها را برای مردم بر عهدۀ حضرت امیر ÷ می‌گذاشت[١٩٣]. در مورد رفتار خلفای راشدین با یکدیگر، استاد فاضل سیدمصطفی حسنی طباطبائی ـ حفظه الله تعالی ـ در کتاب شریف راهی به سوی وحدت اسلامی (ص ١٦٣ به بعد) مطالبی بسیار ارزنده نوشته است که مطالعۀ آن را به برادران و خواهران ایمانی توصیه می‌کنم.

٦٧حضرت علی ÷ علاوه بر اینکه عمر را به دامادی پذیرفت، نسبت به او خیرخواهی نیز می‌کرد (نهج‌البلاغه خطبۀ ١٣٤ و ١٤٦) و چنانکه سید بن طاووس در کتاب کشف المحجة آورده است، آن حضرت در مورد ابوبکر فرمود: «فولي أبوبکر فقارب واقتصد = ابوبکر ولایت را با صدق نیت به دست گرفت و به راه اعتدال رفت» و در مورد عمر فرمود: «کان عمر مرضي السّیرة من النّاس عند النّاس = رفتار عمر از میان اشخاص، در نظر عموم مردم پسندیده و مورد رضایت بود»[١٩٤]. امام صادق می‌فرمود: من دوبار به ابوبکر می‌رسم[١٩٥] و..... اکنون خوانندۀ گرامی این مطالب را با روایاتی که وشاء نقل کرده مقایسه و خودت قضاوت کن.

اما از جمله خرافاتی که «وشاء» نقل کرده دو حدیث ذیل است:

٦٦٨٤٧- وی ادّعا می‌کند که کسی دربارۀ مارمولک (= الوزغ) از امام صادق ÷ سؤال کرد، آن حضرت فرمود: پلید است و کاملا مسخ شده، هرگاه آن را کشتی، غسل کن، آنگاه فرمود: همانا پدرم در «حجر» نشسته بود و مردی با او سخن می‌گفت، در این هنگام مارمولکی را دید که با زبانش صدایی می‌کرد، پدرم به آن مرد فرمود: آیا می‌دانی این مارمولک چه می‌گوید؟! گفت: نمی‌دانم چه می‌گوید، فرمود: همانا می‌گوید: به خدا قسم اگر به عثمان ناسزا بگویید من حتماً علی را دشنام می‌دهم تا اینکه این مرد از اینجا برخیزد!! [همچنین] فرمود: پدرم فرموده: از بنی‌امیّه کسی نمی‌میرد جز آنکه به صورت مارمولک مسخ می‌شود! و فرمود: چون مرگ «عبدالملک بن مروان» فرا رسید به صورت مارمولک مسخ شد و از مقابل کسانی که پیرامونش بودند از جمله فرزندانش گذشت. چون دیدند او ناپدیدشده بر آنان گران آمد و نمی‌دانستند چه کنند، آنگاه توافق کردند که تنۀ درختی را به شکل مردی بتراشند و بر آن زره بپوشانند و در کفن بپیچند و به جای او در تابوت نهند و چنین کردند و جز من و فرزندانش کسی از این ماجرا آگاه نشد!!![١٩٦]

٧٦٩- همچنین وی ادّعا می‌کند که امام باقر ÷ فرمود: همانا خداوند خروسی دارد که دو پایش در طبقۀ هفتم زمین و گردنش زیر عرش قرار گرفته و بالهایش در هواست. نیمه شب یا ثلث دوم آخر شب، خروس دو بالش را به هم زده و فریاد می‌کند: «سبّوح قدّوس ربّنا الله المَلِك الحقّ المُبین، فلا إله غیره ربّ الملائکة والرّوح» [بر اثر این کار خروس] خروس‌های [زمین] بال می‌زنند و می‌خوانند!![١٩٧]

٧٠و از احادیث او که با قرآن موافق نیست، چند نمونه ذکر می‌کنیم و از آن جمله است حدیث سیزدهم باب ٦٣ اصول کافی:

٨- وشّاء ادّعا می‌کند که از امام رضا ÷ پرسیدم: آیا زمین بدون امام باقی می‌ماند؟ آن حضرت فرمود: خیر، گفتم: ما روایت می‌کنیم که زمین باقی نماند مگر آنکه خدا بر بندگان خشم گرفته باشد. امام فرمود: نه، باقی نمی‌ماند و درهم می‌ریزد![١٩٨]

می‌پرسیم: در فاصلۀ زمانی میان حضرت عیسی روح‌الله ÷ و حضرت محمد ص که نبوّتی نبود ـ چه رسد به امامت ـ چرا زمین اهل خود را فرو نبرد؟

٤٨نمونۀ دیگر، حدیث سوّم باب ٦٦ اصول کافی است:

٩٧١- امام صادق ÷ فرمود: ما کسانی هستیم که خداوند اطاعت ما را واجب فرموده و شما از کسی پیروی می‌کنید که مردم از نشناختن او معذور نمی‌باشند![١٩٩]

می‌پرسیم: اگر مردم از نشناختن امام معذور نیستند چرا قرآن واضحاً و صریحاً مسألۀ امام و امامت را بیان نفرموده تا بر مردم اتمام حجّت شود؟ خداوند کریم در کدام آیه اطاعت امام را واجب فرموده است؟ چرا قرآن پس از انبیاء به حجّتی قائل نیست (النّساء: ١٦٥)؟

١٠٧٢- نمونۀ دیگر، حدیث ششم باب ٨٧ اصول کافی است که وشّاء نقل کرده که شنیدم حضرت رضا ÷ می‌فرمود: «إنّ الأعمال تعرَض على رسول الله أبرارها وفجّارها = اعمال نیک و بد بندگان به رسول خدا ص عرضه می‌شود»[٢٠٠]. در حالی‌که قرآن می‌فرماید:

﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ [الحجرات: ١٢]

«[در کار دیگران] جستجو و تجسّس نکنید».

و پیامبرش را از این امر استثنا نفرموده و حتّی حضرت نوح ÷ در مورد مردمی که آنها را اراذل قوم می‌نامیدند، می‌گوید:

﴿وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ [الشّعراء: ١١٢]

«مرا بدانچه می‌کرده‌اند آگاهی نیست».

معلوم می‌شود که اعمال بندگان به پیامبر زمان عرضه نمی‌شده و آن حضرت نیز از اعمال مردم مطّلع نبوده است. علاوه بر این خداوند به پیغمبر ص فرموده:

﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا [الفرقان: ٥٨]

«با ستایش خدا، او را منزه شمار و کافی است که او از گناهان بندگانش آگاه باشد».

دیگر آنکه خداوند ستّارالعیوب است، و فایده‌ای ندارد که اعمال بندگان به پیامبر عرضه شود زیرا اعمال نادرست مردم موجب غم و اندوه پیامبر خواهد شد و دارالسّلام جهان دیگر برایش تبدیل به دارالهمّ و الغمّ می‌شود!!

١١٧٣- لازم است بدانیم که کلینی در روایت هشتم باب ١٥٠ اصول کافی (= باب موالید الأئمة) از قول حضرت باقر ÷، برای امام منصوب من عند الله، ده علامت ذکر کرده که یکی از آن علامات چنین است: «إذا لبس درع رسول الله ص کانت علیه وفقا وإذا لبسها غیره من الناس طویلهم وقصیرهم زادت علیه شبرا = چنانچه امام زره رسول خدا ص را بپوشد، مطابق قامتش باشد [نه کوتاه باشد نه بلند] و چنانچه مردمی غیر از او زره را بپوشند چه بلندقامت باشند و چه کوتاه‌قامت، زره یک وجب بلندتر خواهد بود»[٢٠١]. امّا کلینی بدون توجّه به این روایت، از وشاء نقل می‌کند که امام صادق فرمود: پدرم (= امام باقر) زره پیامبر را پوشید به زمین کشیده شد [و بلندتر بود] و من آن را پوشیدم از قامتم بلندتر بود»[٢٠٢]؟! حال خوانندگان خود قضاوت کنند که آیا «وشاء» طرفدار ائمّه بوده است یا نه؟

١٢- کلینی در باب ٦١ اصول کافی روایاتی آورده و در باب مذکور در بارۀ فرق امام مُحَدَّث با انبیاء و رسل آمده است که: «لا یَری في منامه = امام در خواب نمی‌بیند»[٢٠٣] امّا در باب ١٠٥ از «وشّاء» نقل می‌کند که امام رضا ÷ در خواب از وفات خویش مطّلع گردید!![٢٠٤]

١٣٤٩- دیگر از احادیث «وشّاء» حدیث ذیل است که می‌گوید: یعقوب بن سراج زمانی نزد امام صادق ÷ رفت که آن حضرت بالای گهوارۀ حضرت امام کاظم ÷ ایستاده بود و با فرزندش راز می‌گفت، چون از این کار فارغ شد به من فرمود: نزد مولایت برو و سلام کن من نیز چنین کردم، آن حضرت نیز به زبانی فصیح سلامم را پاسخ گفت، سپس فرمود: برو و نام دخترت را که دیروز گذاشتی، تغییر ده، زیرا آن نامی است که مورد غضب إلهی است. من صاحب دختری شده بودم که او را حمیراء نامیده بودم. امام صادق فرمود: کاری که می‌گوید بکن تا هدایت شوی، من نیز نامش را تغییر دادم[٢٠٥].

اوّلاً: می‌پرسیم: چرا امام صادق ÷ این معجزۀ بزرگ را که همسان معجزۀ نبوّت حضرت عیسی ÷ است، به بسیاری از مردم ارائه نفرمود تا تعداد بیشتری از بندگان خدا که در آن دوران در امر امامت متحیّر بودند، هدایت یابند و امام واقعی را بشناسند و مذهب فطحی را نپذیرند. با اینکه حضرت عیسی ÷ از دنیا رفته بود، امّا قرآن از ذکر معجزۀ سخن گفتن حضرت مسیح در گهواره چشم نپوشیده، پس چرا به این معجزه که اطّلاع از آن برای امّت اسلام مفیدتر بود اشاره‌ای نفرموده است؟ چرا پیامبر به امّت چنین خبری نداد؟

ثانیاً: چنانکه می‌دانید معروف است که پیامبر اکرم ص همسرش عائشه را «حمیراء» خطاب می‌فرمود. چنانکه «مولوی» نیز می‌گوید:

آن که عالم محو گفتارش بدی
کَلِّمینی یا حمیرا می‌زدی

در این حدیث در واقع خواسته‌اند بگویند که این لقب مبغوض خدا است تا چه رسد به صاحب اسم! و مقصودشان این است که آتش کینه و تفرق را در میان مسلمین شعله‌ور سازند!! لازم است در اینجا حقایقی را به اطّلاع خوانندگان محترم برسانیم:

٧٤الف) چنانکه در صفحات قبل گفتیم، بنا به مدارک معتبر تاریخی، ائمّه علیهم السلام با خلفاء روابط حسنه داشته‌اند و حتّی حضرت علی ÷ نام دو تن از پسران خویش را «عمر» و «عثمان» نهاد. کنیۀ فرزند دیگرش که محمّد نام داشت، ابوبکر بود و دو فرزند اخیر، در رکاب برادر بزرگوارشان حضرت سیّدالشّهداء ÷ در کربلا جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند[٢٠٦]. علاوه بر این، آن امام همام، پرورش فرزند ابوبکر را نیز بر عهده گرفت. امام سجّاد ÷ فرزندی به نام «عمر» داشت[٢٠٧]. امام علی ‌النّقی ÷ دختر خود را «عائشه» نامید[٢٠٨].

ب) امّا مهمتر از همه اینکه، امام کاظم ÷ نیز یکی از دختران خود را «عائشه» نام نهاد[٢٠٩]. حال چگونه ممکن است امام کاظم که دختر خویش را «عائشه» می‌نامد، به کسی بگوید حتّی لقب عائشه را که «حمیراء» بوده، بر دخترت مگذار؟!

جای تعجّب است گویا کلینی با احوال ائمّه نیز به خوبی آشنا نبوده و نام فرزندان آنها را نمی‌دانسته، و إلاّ چنین حدیثی را نقل نمی‌کرد[٢١٠].

١٤٧٥- یکی دیگر از احادیث تفرقه‌انداز «وشّاء» حدیث سوّم باب ١٤٧ اصول کافی است که می‌گوید: به امام رضا گفتم: مردم روایت می‌کنند که مردی به نام سعید خبر وفات حضرت کاظم را به شما داده است. امام فرمود: من پیش از آمدن سعید از وفات امام کاظم مطّلع بودم و یک روز پس از وفات آن حضرت همسرش «ام فروه بنت اسحاق» را طلاق دادم. پرسیدم: او را وقتی طلاق دادید که از وفات حضرت کاظم آگاه بودید؟ امام فرمود: آری[٢١١]. چنانکه واضح است طلاق‌دادن زوجه پس از وفات زوج در اسلام تشریع نشده و معنی ندارد و کاملاً فاقد مدرک است؟! این حدیث مشابه حدیث ضعیفی است که شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» ثبت کرده و برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران» در کتاب شاهراه اتّحاد آن را به عنوان حدیث نهم مورد نقد و بررسی قرار داده است[٢١٢]. در آنجا راوی کذّاب می‌گوید: پیامبر به علی فرمود: «أنت وصيي على أهل بیتي حیّهم ومیّتهم وعلى نسائي فمن ثبّتها لقيتْني غداً ومن طلّقتها فأنا بريء منها لم ترني ولم أرها في عرصة القیامة = تو وصیّ من بر خاندانم اعمّ از زنده و مردۀ آنها و همچنین وصیّ من بر همسران منی، پس هر یک را که تو ثابت داشتی فردای قیامت مرا ملاقات کند و هرکه را طلاق دهی پس من از او بیزارم و در عرصۀ قیامت مرا نخواهد دید و او را نمی‌بینم»!!

هدف از جعل اینگونه احادیث آن است که بتوانند برای فریب عوام ادّعا کنند اگرچه قرآن کریم همسران پیامبر را مادران مؤمنین شمرده است امّا ائمّه حقّ داشته‌اند زنان بیوه را طلاق دهند!! و حضرت علی ÷ با استفاده از این حقّ «عائشه» را پس از رحلت رسول خدا ص طلاق داده و او دیگر «أم‌المؤمنین» نیست!! حدیث «وشّاء» نیز از زمرۀ احادیثی است که زمینه‌ساز اشاعۀ چنین خرافه‌ای است و إلّا در فقه شیعه چنین مسأله‌ای مطرح نیست و چنین قانونی وجود ندارد.

١٥- وشّاء می‌گوید: احمد بن عمر از امام رضا ÷ پرسید: چرا حضرت علی ÷ امیرالمؤمنین خوانده شد؟ فرمود: زیرا او آذوقۀ علمی به مردم می‌دهد؟ آیا این آیه را در کتاب خدا نشنیده‌ای: ﴿وَنَمِيرُ أَهۡلَنَا[یوسف: ٦٥] «و ما خانوادة خود را آذوقه بدهیم».

و در روایتی دیگر، فرمود: زیرا آذوقۀ مؤمنین نزد اوست و آنان را آذوقۀ علمی می‌دهد[٢١٣].

بی‌تردید جاعل این روایت هم از لغت و هم از تاریخ بی‌اطّلاع بوده، زیرا به اتّفاق و اجماع اهل لغت لفظ «أمیر» در أمیرالمؤمنین، مشتقّ از (همزه، میم، راء) است نه از مادۀ (میم، یاء، راء) و قطعاً امام این موضوع را می‌دانسته و محال است که چنین جوابی داده باشد. علاوه بر این، اگر جاعل جاهل، با تاریخ آشنا می‌بود و می‌دانست که پیش از حضرت علی، عمر، امیرالمؤمنین خوانده شده است، از جعل چنین روایتی منصرف می‌شد! اینک بپردازیم به روایت بعدی «کتاب العقل والجهل»:

* حدیث ٢٢- یکی از رُوات این حدیث «سهل بن زیاد» کذّاب است[٢١٤] که دیگر نیازمند معرّفی نیست. امّا پذیرش متن حدیث ـ که به سبب اشکالات موجود در سندش نمی‌توان با اطمینان صدور آن را به امام نسبت داد ـ مانعی ندارد، زیرا موافق قرآن کریم است. این روایت به عنوان حجت ظاهری فقط انبیاء را ذکر کرده، کتاب خدا نیز می‌فرماید پس از انبیاء حجّتی نیست [النّساء: ١٦٥] و حجّت ظاهری دیگری بیان نفرموده و چنانچه حجّت ظاهری دیگری وجود می‌داشت کتاب إلهی از معرّفی آن ابا نمی‌کرد. طبعاً قرآن و همچنین این حدیث بند ١٥ روایت دوازدهم همین باب را تأیید نمی‌کنند، زیرا در آنجا، به عنوان حجّت ظاهری، علاوه بر انبیاء، ائمّه را نیز افزوده است که موافق با قرآن کریم نیست و شاید لفظ «ائمّه» را رُوات، به حدیث مذکور افزوده باشند.

٧٦* حدیث ٢٣- کلینی خود اعتراف کرده که این حدیث «مرسل» است. می‌پرسیم: چرا شما احادیث ضعیف و مرسل را در کتاب اصول خود، جمع‌آوری کرده‌ای؟! امّا در متن حدیث، جملۀ «فإذا کان تأیید عقله من النّور = چنانچه خردش از نور تأیید شود» محل تأمّل است. تأیید عقل از نور یعنی چه؟ مگر بنا به نقل کلینی در احادیث اوّل و یازده و دوازده و بیست و شش و..... عقل افضل و محبوبتر و والاتر از هر چیز ـ از جمله نورـ نیست؟ مگر بنا به برخی روایات عقل، «أوّل ما خلق الله» نیست؟ پس چگونه نور که مادون آن است می‌تواند آن را تأیید کند؟ آیا کلینی روایات خود را فراموش کرده است.

* حدیث ٢٤- این حدیث نیز به لحاظ متن و سند، در حکم حدیث بیست و دوّم همین باب است.

٧٧* حدیث ٢٥- از سه راوی اوّل این حدیث، با دو تن یعنی «معلّی بن محمّد»[٢١٥] و «حسن وشّاء»[٢١٦] آشنا شده‌ایم. امّا پیش از آشنایی با اوّلین راوی یعنی حسین بن محمّد الأشعری لازم است خوانندۀ محترم از این موضوع مطّلع باشد که بنا بدانچه در مقدمۀ «کافی» می‌بینیم مشایخ کلینی را ٣٦ تن گفته‌اند[٢١٧]. برخی از این افراد مورد اعتماد نیستند، زیرا یا خود ضعیف اند و انحراف عقیده‌ دارند و یا از ضعفاء روایت می‌کنند و یا مجهول‌الحال‌اند وبه هرحال ثقه نیستند از قبیل محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی[٢١٨] و علیّ بن عبدالله بن محمّد بن عاصم الخدیجی[٢١٩] و احمد بن مهران[٢٢٠] و سهل بن زیادالأدمی[٢٢١] وحسین بن علی العلوی[٢٢٢] و الحسن بن الفضل بن یزید الیمانی و احمد بن عبدالله بن امیّه و.....، برخی دیگر نیز فقط چند حدیث معدود برای کلینی نقل کرده‌اند. امّا در این میان چند تن وجود دارند که کلینی از ایشان، بیش از سایرین حدیث اخذ کرده و می‌توان گفت: قسمت اعظم روایات کافی از منقولات آنان تشکیل شده است که از آن جمله‌اند: محمد بن یحیی العطار[٢٢٣] و٥٠ علی بن ابراهیم بن هاشم القمی[٢٢٤] که ما قبلاً آنها را معرّفی نموده و کیفیّت احادیثشان را بیان کرده‌ایم، و می‌دانیم که بسیاری از روایات تحریف قرآن را علیّ بن ابراهیم برای کلینی نقل کرده است! و می‌دانیم که در تفسیر منسوب به او نیز عجایبی منقول است که شمّه‌ای از آن را به هنگام معرّفی وی آورده‌ایم و در اینجا نیز نمونه‌ای از منقولات عجیب وی را ذکر می‌کنیم، بنا به نقل وی امام صادق ÷ فرمود: «کسی که از ما یاد کند و یا نزد او از ما یاد شود و به اندازۀ بال پشه‌ای از چشمانش اشک جاری گردد خداوند گناهانش را گرچه به قدر کف دریا باشد، می‌آمرزد!!»

به قول استاد «معروف الحسنی» حتّی در یک آیه از آیات قرآن کریم و یا در یک حدیث صحیح از پیامبر و ائمه علیهم السلام نیامده که یک عمل از اعمال خیر موجب غفران تمامی گناهان می‌شود گرچه به مقدار کف دریا و شن صحرا باشند!![٢٢٥]

٧٨محمّد بن یحیی نیز از کسانی است که مؤلّف کافی بیش از سایرین، احادیث وی را نقل کرده و روایت زیر نیز از مرویّات این جناب است، و کلینی آن را به عنوان حدیث ٢٧ باب ١٦٨ کتابش ثبت کرده است:

٥١امام صادق ÷ فرمود: «پیامبر پس از ولادت، چند روز بدون شیر ماند. ابوطالب آن حضرت را به سینۀ خویش گرفت و خداوند در پستانش شیر جاری ساخت و پیامبر چند روز از شیر او نوشید!!! تا اینکه ابوطالب به حلیمۀ سعدیّه برخورد و پیامبر را به او سپرد»[٢٢٦].

٧٩أولاً: از رُوات این حدیث، علیّ بن معلّی مجهول و دُرُست بن أبی منصور فردی نادرست و «واقفی» است. علیّ بن أبی‌حمزة بطائنی را از بنیانگذاران و بزرگان مذهب «وقف» می‌دانند که به طمع مال دنیا و اختلاس اموال حضرت کاظم ÷، این مذهب را بنیان نهاد[٢٢٧]. توجّه کنید که شیخِ جناب کلینی یعنی محمّد بن یحیی از چه کسانی روایت نقل می‌کرده است!![٢٢٨]

ثانیاً: می‌پرسیم: چرا شیر به جای آنکه در پستان عمویش «ابوطالب» جاری شود، در سینۀ همسرش «فاطمۀ بنت أسد» جاری نشد؟ دیگر آنکه اصولاً قبل از نبوّت معجزه‌ای که کسی جُز چند راوی «مجهول» یا «واقفی مذهب» از آن مطّلع نشده است، چه فایده‌ای دارد؟ واقعاً اگر چنین ماجرایی رخ داده بود، چرا خداوند متعال در قرآن ـ فی‌المثل در سورۀ الضّحی ـ به عنوان یکی از نشانه‌های رحمت خود بر پیامبر به آن اشاره نفرموده است؟ چرا ابوطالب و یا دیگر طرفداران آن حضرت بعدها در مقابل قریش به این واقعه که نشانۀ مؤیَّد بودن پیامبر ص از جانب حق متعال است، اشاره نکردند؟! چرا این موضوع بسیار عجیب در میان بنی‌هاشم شهرت نیافت؟! و چرا در کتب معتبر سِیَر، از جمله «سیرة ابن هشام» یا «السّیرة الحلبیة» و..... از آن ذکری نیست؟

باری این روایت به قدری رسواست که حتّی مترجم بسیار متعصّب کافی نیز نوشته است: «این روایت از لحاظ سند ضعیف و غیرقابل اعتماد است. بدین جهت توجیه و تأویل آن لزومی ندارد»![٢٢٩]

دیگر آنکه یکی از کسانی که در فروع احکام از امام صادق ÷ روایت کرده که آن حضرت به خدا قسم خورد و فرمود: ماه رمضان هیچگاه کمتر از سی روز نخواهد بود، همین جناب محمّد بن یحیی است[٢٣٠].

امّا سؤال مهمّ که باید به جِدّ مورد توجّه قرار گیرد این است که چرا علمای شیعه این دو تن را توثیق و از آنها تعریف و تمجید کرده‌اند؟! جواب واضح است زیرا به خوبی می‌دانند که جرح و تضعیف آن دو به معنای تضعیف چند هزار از روایات «کافی» خواهد بود و بدین ترتیب سرمایه‌ای که کلینی فراهم آورده به باد خواهد رفت، بدیهی است که این امر موافق طبع دکانداران مذهبی و خرافه‌فروشان متعصّب نیست.

٨٠٥٢یکی دیگر از مشایخ کلینی که به ناحق توثیق شده ابوعبدالله حسین بن محمّد الأشعری القمی است که کلینی به او اعتماد کرده و بسیاری از اباطیل او را که شبیه افکار باطنیّه و اسماعیلیّه است در «کافی» آورده است!! برای اطمینان از انحراف وی کافی است که باب ١٦٥ و ١٦٦ «کافی» را از نظر بگذرانید و ملاحظه کنید که از ٩٢ حدیث باب نخست، ٣٥ روایت و از ٩ روایت باب بعدی، دو روایت از او نقل شده است. سه روایت باب ٧٠ و نیز روایت اول باب ٧١ کافی همگی از مرویّات همین آقای اشعری است که مجلسی هر چهار حدیث اخیر را ضعیف شمرده و جناب بهبودی نیز هیچ یک را صحیح ندانسته است.

٨١این جناب حسین اَشعَری ابایی ندارد که روایات کذّابی به نام سیّاری[٢٣١] را نقل کند و مهمتر از آن نکته‌ای که مایۀ تعجّب و سؤال است اینکه فقط اوست که از فردی «مضطرب الحدیث و المذهب» موسوم به «معلّی بن محمّد البصری» که از ضعفاست، روایت می‌کند، یعنی در واقع مروّج‌ أباطیل او همین آقای «اشعری» است! فی‌المثل از ٣٥ حدیثی که «اشعری» در باب مفتضح ١٦٥ کافی نقل کرده، ٣٣ حدیث آن از قول «معلّی ابن محمّد» است. این کار بی‌تردید مایۀ طعن و موجب تضعیف «اشعری» است، ولی متأسّفانه متعصّبین مذهبی او را توثیق می‌کنند!!

٥٣در اینجا سه روایت از او را به عنوان نمونه می‌آوریم تا شاهد کلام ما باشد، نمونۀ اوّل روایت چهارم باب ٤٦ کافی است که حسین بن محمّد الأشعری و محمّد بن یحیی العطّار یعنی دو تن از شیوخ کلینی نقل کرده‌اند که امام صادق ÷ دربارۀ آیۀ

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ [الأعراف: ١٨٠]

«خدای را نامهای نیکو است، او را بدان نامها بخوانید».

فرموده: به خدا سوگند، نامهای نیکوی خدا مائیم که خدا عملی را جُز اینکه با معرفت ما همراه باشد از بندگان نمی‌پذیرد[٢٣٢]!! در واقع حدیث فوق، عدم معرفت به امامت را مساوی کفر دانسته، زیرا با کفر نیز عملی پذیرفته نیست.

در حالی که خدای تعالی در قرآن کریم نامهای خود را معیّن فرموده، مثلاً فرموده:

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ [الإسراء: ١١٠]

«بگو: او را الله بخوانید یا رحمان بخوانید، هر یک را بخوانید، این نام‌های نیکو از آن اوست».

چنانکه ملاحظه می‌کنید در این آیه معیّن فرموده که نام‌های نیکوی الهی «الله» و «رحمان» است. و نیز فرموده:

﴿هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ [الحشر: ٢٢-٢٤]

«او رحمان و رحیم است، اوست خداوندی که معبودی جز او [به حق] نیست، اوست مَلِک قدّوس سلام مؤمن مهیمن عزیز جبار متکبّر، منزّه است از آنچه شریک وی سازند، اوست خداوند خالق پدیدآورندة صورتگر، این نامهای نیکو از آن اوست».

ولی به اسامی ائمّه هیچ اشاره‌ای نفرموده است.

اصولاً معقول است که خداوند بفرماید که مرا به نام کسانی که هنوز اکثریّت آنان ولادت نیافته‌اند، بخوانید؟! دیگر آنکه خداوند در قرآن خود را «محمّد» و «أحمد» نخوانده ولی خود را «حمید» خوانده است، پس چگونه می‌توان خداوند ـ عزّ ذکره ـ را با نام «محمّد» یا «أحمد» خواند؟ چگونه می‌توان خداوند متعال را «کاظم» یا «حسین» یا «تقی» یا «مهدی» و... خواند؟! پس چرا پیامبر ص چنین نکرد، چرا علی ÷ در «نهج‌البلاغه» و «صحیفۀ علویّه» و حضرت زین‌العابدین ÷ در «صحیفۀ سجّادیّه» لاأقلّ برای تعلیم أمّت، حتّی یکبار چنین نکرده‌اند؟! آیا اصلاً راوی فهمیده که چه بافته است؟ آیا کلینی و امثال او اسماء إلهی را توقیفی نمی‌دانند؟!

دیگر آنکه اگر شرط پذیرش عمل، معرفت أئمّه است، چرا خداوند در قرآن که ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ است هیچ اشارۀ واضحی به این مطلب بسیار مهمّ نفرموده است تا بر أمّت اتمام حجّت شود؟

٨٢٥٤نمونۀ دوّم روایت هفتم باب ١٦٦ کافی است و متن آن چنین است: «امام باقر ÷ فرمود: خداوند ـ عزّوجلّ ـ حضرت علی ÷ را به عنوان پرچم و علامتی میان خود و مردم قرار داد هر که او را [به امامت] شناسد مؤمن است و هر که او را انکار کند کافر است و هر که او را نشناسد، گمراه است و هر که چیزی را همراه او [به مقام وی] گمارد، مشرک است و هر که [با خود] ولایت او را بیاورد به بهشت وارد می‌شود»[٢٣٣].

٨٣نکتۀ مهمّ در این دو حدیث آن است که عمل اکثریّت جهان اسلام ـ یعنی غیر از شیعیان اثنی عشری ـ نزد خداوند متعال نامقبول و عدم قبول اعمال نیز موجب خسران اخروی است و آنان در شمار کفّار و مشرکین و ضالّین محسوب شده‌اند. به همین سبب لازم می‌دانم که این حدیث و نظایر آن را با دعای چهارم صحیفۀ سجّادیّه مقایسه کنید تا بهتر معلوم شود که دو تن از شیوخ کلینی با اینگونه احادیث چه ارمغانی برای مسلمین آورده‌اند! حضرت سید الساجدین ÷ می‌فرماید: «اللهم وأصحاب محمد ص، خاصة الذین أحسنوا الصّحابة والذین أبلوا البلاء الحسن فی نصره وکانفوه وأسرعوا إلی وفادته وسابقوا إلی دعوته واستجابوا له حیث أسمعهم حجّة رسالاته وفارقوا الأزواج والأولاد في إظهار کلمته وقاتلوا الآباء والأبناء فی تثبیت نبوّته و.... أوصل إلى التابعین لهم بإحسان الذین ﴿يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ خیر جزاءك = پروردگارا! یاران محمد ص به ویژه آنان که به نیکویی باحضرتش مصاحبت و همنشینی کردند و در یاوری او به خوبی از آزمایش برآمدند و به کمکش شتافتند و در پذیرش دعوتش بر یکدیگر پیشی جستند و چون آن حضرت دلیل رسالت خویش را بدیشان شنوانید، استجابت نمودند و در راه آشکارساختن سخنش و پشتیبانی از او، از همسران و فرزندان دوری گزیده و برای تثبیت نبوّتش با پدران و پسران خود جنگیدند و..... و به آنان که با نیکوکاری ایشان را پیروی کرده‌اند و (می‌گویند: خداوندا، ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی جسته‌اند، بیامرزـ الحشر: ١٠) بهترین پاداشت را برسان». علاوه بر این، چنانکه برادر محقّق و فاضل خیرخواه، جناب مصطفی حسینی طباطبائی نیز گفته است: آیت الله هاشم بحرانی در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن در ذیل آیۀ ١٥٩ سورۀ انعام حدیث ذیل را از صادق اهل بیت ÷ آورده است:

٥٥«عن زرارة قال: قلت لأبي عبدالله ÷: أصلحك الله أرأیت من صام وصلّی واجتنب المحارم وحسن ورعه ممّن لا یعرف ولا ینصب؟ فقال: إن الله یدخل أولئك الجنة برحمته = از زراره نقل شده که گفت: به حضرت صادق ÷ عرض کردم: خدا کارت را نیکو گرداند، رأی تو در بارۀ کسی که [شما را به امامت] نمی‌شناسد امّا با شما دشمنی نمی‌ورزد و روزه می‌دارد و نماز می‌گزارد و از محرّمات اجتناب ورزیده و به خوبی تقوا پیشه می‌کند، چیست؟ فرمود: همانا خداوند آن گروه را به رحمت خویش به بهشت درآورد». همچنین علی ÷ در مورد مقتولین سپاه خویش در جنگ‌های «جمل» و «صفّین» که لاأقل اکثریّت آنها شیعۀ اثنی عشری نبوده و قبلاً با خلفای پیشین بیعت کرده بودند، می‌فرماید: «.... به برادران ما که خونشان در صفّین ریخت، زیانی نرسید که امروز زنده نیستند که اندوهگین شوند و آب تیرۀ غم بنوشند، به خدا سوگند که ایشان خدای را ملاقات کرده‌اند و خداوند پاداش کامل به ایشان عطا فرمود و پس از بیمناکی در دنیا، آنان را در سرای امن آخرت جای داد»[٢٣٤].

٥٦در مورد روایت دوّم می‌پرسیم: آیا علی ÷ که خلیفۀ ثانی را به دامادی پذیرفت، یک کافر یا مشرک را به عنوان داماد پذیرفت؟!

خوانندۀ گرامی انصاف ده، آیا اینجانب و امثال من واقعاً دوستدار علی ÷ و اهل بیت‌ایم یا مدافعان کلینی؟

٥٧نمونۀ سوّم از احادیث حسین اشعری روایت چهاردهم باب ١٦٥ است که این جناب از قول امام صادق ÷ در بارۀ آیۀ هفتم سورۀ شریفۀ آل‌عمران گفته است، منظور از

﴿ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ [آل عمران: ٧]

«آنان آیاتی محکم‌اند که اصل و اساس کتاب‌اند».

امیرالمؤمنین و سایر أئمّه است!! و مراد از ﴿وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞ= «و [آیات] دیگر متشابه‌اند». فلان و فلان (= شیخین) است!! (راوی ناخواسته آن دو را از آیات إلهی شمرده است! بیهوده نگفته‌اند که دزد ناشی به کاهدان می‌زند) و مقصود از ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ «و أمّا کسانی که در دلهاشان انحراف است» پیروان شیخین است و کسانی که تحت ولایت آن دو هستند و منظور از ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِامیرالمؤمنین و سایر ائمّه است!![٢٣٥]

ملاحظه می‌فرمایید که در این روایت، ائمّه را هم «آیات محکم» و هم «راسخ در علم» دانسته و أصلاً نفهمیده که چه می‌بافد! در حالی که تردید نیست که ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ به هر حال غیر از «آیات محکم» هستند قطعاً امام که از آیات قرآن مطّلع است چنین سخنی نمی‌گوید بلکه راویان کذّاب جعلیّات خود را به امام نسبت داده‌اند و کلینی نیز ناشر این خرافات شده است!

علاوه بر اینها لازم است ذکر کنیم که روایات ٧٤ و ٧٥ و ٧٦ و ٣٥٦ «روضۀ کافی» را که در بخش معرّفی «وشّاء» به عنوان نمونه اوّل تا چهارم ذکر کرده‌ایم، کلینی از همین آقای «حسین أشعری» نقل کرده است![٢٣٦]

آری، این است نمونه‌هایی از «الآثار الصّحیحة عن الصّادقین = آثار درست! از امامان راستگو» که مؤلّف در مقدّمۀ کتابش وعده داده است!!

* حدیث ٢٦- به واسطۀ وجود «سهل بن زیاد» کذّاب و فاسد المذهب، در سند آن، ضعیف است.

٨٤٥٨* حدیث ٢٧- چنانکه مجلسی نیز گفته: این روایت مجهول است زیرا «احمد بن محمّد» مشترک است بین ضعیف و غیرضعیف. علاوه بر این، اسحاق بن عمّار نیز فطحی مذهب است. یعنی «عبدالله أفطح» را امام می‌دانسته‌ و حضرت موسی بن جعفر ÷ را به امامت قبول نداشت. جالب است که کلینی در خبر هفتم باب ١٧٧ از چنین شخصی نقل کرده که امام کاظم ÷ معجزه داشت و از دل مردم آگاه بود و از زمان مرگ مردم خبر می‌داد!! کلینی می‌گوید: اسحاق بن عمّار گفته است: «شنیدم که حضرت کاظم زمان مرگ مردی را به خود وی گفت! من در دل گفتم: مگر او می‌داند که هر یک از پیروانش چه وقت می‌میرند؟! حضرت با قیافه‌ای مانند فرد خشمگین رو به من کرد و فرمود: ای اسحاق! رشید هجری علم منایا و بلایا (= علم زمان مرگ و بلاهایی که بر مردم نازل می‌شود) را می‌دانست، و امام سزاوارتر است که آن را بداند. سپس فرمود: ای اسحاق، هر چه می‌خواهی بکن امّا عمر تو به پایان نزدیک شده و تا دو سال دیگر می‌میری و برادران و اعضای خانواده‌ات کمی پس از مرگت با یکدیگر اختلاف کرده و به یکدیگر خیانت می‌کنند تا اینکه حتّی دشمن نیز آنان را ملامت می‌کند. پس این بود در دل تو [که من چگونه زمان مرگ سایرین را می‌دانم]؟ گفتم: از آنچه که در دلم گذشت استغفار می‌کنم. مدّتی پس از این مجلس، اسحاق درگذشت و خانواده‌اش فقیر و محتاج اموال مردم شدند»[٢٣٧].

امّا خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا [لقمان: ٣٤]

«و کسی نمی‌داند فردا چه به دست می‌آورد».

و می‌فرماید:

﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ [الأحقاف: ٩]

«(ای پیامبر!) بگو نمی‌دانم با من و با شما چه خواهد شد».

و چنانکه قبلاً نیز گفته‌ایم أئمّه علم غیب نداشته‌اند.

این جناب «اسحاق» به تحریف قرآن نیز معتقد بود و از جملۀ منقولات اوست که امام صادق ÷ فرموده: آیۀ شریفۀ:

﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [التوبة: ١٢٨]

را که در قرآن می‌بینیم خداوند چنین نازل فرموده: «هکذا أنزل الله تبارك وتعالى: لقد جاءنا رسول من أنفسنا عزیز علیه ما عنتنا حریص علینا بالمؤمنین رؤوف رحیم»!![٢٣٨]

و حتّی مجلسی اعتراف کرده که بنا به دلالت این حدیث مصحف أئمّه در برخی از الفاظ با مصحفی که در اختیار مسلمین هست تفاوت و اختلاف داشته است!!

اسحاق بن عمّار از کسانی است که روایت کرده: هرکه در طول هفته سورۀ اخلاص (توحید) را نخواند بر دین «ابولهب» مرده است[٢٣٩].

اینک بپردازیم به متن روایت که می‌گوید: «امّا آن که تو مقداری از سخنت را می‌گویی و او همۀ کلامت را می‌فهمد، او کسی است که نطفۀ او با عقلش عجین شده است..... و آن که چون با وی سخن بگویی، می‌گوید: سخنت برایم تکرار کن، او کسی است که پس از بزرگ‌شدن، عقل با او ترکیب شده....»!!

چنانکه ملاحظه می‌کنید صدر و ذیل روایت با قرآن نمی‌خواند. شما را به خدا، تأمّل بفرمایید که این رُوات آن قدر درک نداشته‌اند که بدانند عقل جسمیّت ندارد که با نطفه عجین شود و اصولاً نطفه عقل ندارد و ازسوی دیگر عقل و روح نیز پیش از خروج از بطن مادر در طفل انشاء می‌شود و ترکیب عقل در هنگام بزرگی نیز معنی ندارد. از همین رو قرآن می‌فرماید:

﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ [المؤمنون: ١٤]

«سپس نطفه را علقه و خونی بسته گردانیدیم و آنگاه علقه را پاره گوشتی کردیم پس آن پاره‌گوشت را استخوان‌ها نمودیم و آن استخوان‌ها را به گوشت پوشانیدیم، پس آنگاه [که دیگر حالت نطفه ندارد] خلقتی دیگر در او ایجاد کردیم [و در او روح و عقل انشاء کردیم] که با برکت است خدایی که نیکوترین آفریننده است».

با اینکه مجلسی این حدیث را مجهول شمرده، امّا معلوم نیست چرا آقای بهبودی این حدیث را صحیح پنداشته است! ای کاش ایشان به متن حدیث نیز توجّه می‌کرد.

* حدیث ٢٨- به تصریح خود کلینی مرفوع است و نیازی نیست ما چیزی بگوییم.

٨٥* حدیث ٢٩- نیز همچون حدیث قبلی به اعتراف خود کلینی مرفوع است. علاوه بر این از یکی از ضعفاء و غُلات به نام مفضّل بن عُمَر نقل شده و لذا مجلسی نیز حدیث را ضعیف شمرده است.

٨٦چنانکه در مجمع‌الرّجال آمده ابوعبدالله مُفَضَّل بن عُمَر الجُعفیّ را غضائری تضعیف کرده و فرموده: جایز نیست که احادیثش نوشته شود. نجاشی و علّامۀ حلی نیز او را ضعیف و فاسدالمذهب و از غُلات شمرده‌اند. وی خَطّابی بود یعنی عقیده داشت که حضرت صادق ÷ فردی به نام «ابوالخطّاب» را به عنوان پیامبر مبعوث نموده است!! متأسّفانه کتب حدیث شیعه، روایات چنین فردی را نقل کرده‌اند! ما دو نمونه از روایات وی را می‌آوریم:

١٥٩- کلینی در باب ٥٢ کافی حدیث سوّم را از همین فرد منحرف نقل کرده که معلوم می‌شود او جبری بوده و ـ نعوذ بالله ـ خواسته خدا را ستمگر معرّفی کند. زیرا می‌گوید: خداوند فرمود: من خالق خیر و شرّم و خوشا به حال کسی که خوبی را با دست او اجرا کنم و وای به حال کسی که بدی را به دست او جاری سازم[٢٤٠]. هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند. البتّه مجلسی حدیث را مجهول دانسته درحالی که وجود «مفضّل» غالی در سند آن موجب ضعف روایت است.

٢٦٠- مفضّل می‌گوید: وقتی که حسن بن زید والی منصور عباسی خانۀ امام صادق ÷ را آتش زد به جای اینکه امام در اطفاء حریق بکوشد، قدم به میان شعله‌های آتش می‌گذاشت و می‌فرمود: من فرزند ابراهیم خلیل ÷ می‌باشم[٢٤١]. درحالی که حضرت ابراهیم ÷ خود به میان آتش نرفت بلکه او را به زور در آتش انداختند. ولی در این حدیث، امام به میل خود به میان آتش می‌رود و این کار مخالف عقل و قرآن است و امام که اسوۀ مؤمنین است چنین کاری نمی‌کند. زیرا اجتناب از خطر چه برای امام و چه برای مأموم واجب است.

٨٧ثانیاً: معجزات یک پیامبر را بدون دلیل نمی‌توان به پیامبر دیگر نسبت داد تا چه رسد به غیرپیامبر!

ثالثاً: این کار چه فایده‌ای داشت؟ زیرا هیچکس جُز افراد ضعیفی چون عبدالله بن قاسم و مفضّل بن عمر از آن خبر نداده‌اند!

رابعاً: بزرگان به آباء و اجداد خود نمی‌نازند و طبعاً امام نیز چنین کاری نمی‌کند.

* حدیث ٣٠- حدیثی است به قول کلینی مرفوع، مجلسی نیز آن را مرسل دانسته است. دیگر ما چه بگوییم.

* حدیث ٣١- این حدیث را نیز مجلسی مجهول شمرده است.

* حدیث٣٢- از احادیث صحیح نیست. در مورد راوی متّصل به امام آن که حسن بن جَهم است باید توجّه داشت که هر چند او را تضعیف نکرده‌اند، امّا چون فرد منحرفی موسوم به «حسن بن علیّ بن فضّال»[٢٤٢] ناقل تعدادی از روایات اوست، نمی‌توان به روایات مذکور اعتماد کرد. علاوه بر این، چنانکه آقای «بهبودی» در معرفة الحدیث (ص ٢٤١ و ٢٤٢) می‌گوید، نجاشی تصریح کرده، روایات منقول در کتابی که به نام اوست، اختلاف دارد. طبعاً همین اختلاف موجود در نُسَخِ کتاب دلیل آن است که نسخۀ اصلی آن محفوظ نمانده و دچار ازدیاد و نقصان و تحریف شده، از این‌رو نمی‌توان به کتاب مذکور و آنچه از آن نقل می‌شود، اطمینان کرد. ما در اینجا برای شناخت او نمونه‌ای از منقولاتش را می‌آوریم:

بنا به نقل «کلینی» در روایت چهارم باب ١٠٥، «حسن بن جهم» می‌گوید: به امام رضا ÷ عرض کردم: امیرالمؤمنین محقّقاً قاتل خود را شناخته و شبی را که کشته می‌شد و مکانی را که در آنجا به قتل می‌رسید می‌شناخت و حتّی هنگامی که صیحۀ مرغابیان را شنید، فرمود: این فریادها، نوحه‌ها در پی دارد و أمّ‌کلثوم گفت: چه خوب بود اگر امشب را در خانه نماز بگزاری و بفرمایی امشب دیگری بر مردم، نماز جماعت را امامت کند! همچنین آن شب حضرتش با آنکه می‌دانست «ابن ملجم» ـ لعنه الله ـ او را با شمشیر می‌کشد، بدون سلاح رفت و آمد می‌کرد و چنین کاری جایز نیست. امام رضا ÷ فرمود: چنین است که می‌گویی امّا آن حضرت خودش چنین انتخاب کرد تا مقدّرات خداوند عزّوجلّ تحقّق یابد!![٢٤٣]

أوّلاً این کلام امام رضا ـ چنانکه خواهیم دید ـ موافق قرآن نیست و ما هرگز نمی‌پذیریم که آن عزیز، کلامی ناموافق با قرآن بگوید.

البتّه لازم است بدانید که «مروج الخرافات و حارس البِدَع، محمّدباقر مجلسی» با اینکه بنا به قواعد علم الحدیث ناگزیر، به ضعف حدیث اعتراف کرده ولی با این حال چنانکه عادت اوست درصدد توجیه روایت برآمده!![٢٤٤]

وی می‌گوید: در بعضی نُسَخ به جای لفظ «خُیِّرَ = مخیّر شد» لفظ «حیّر = فراموش کرد و غافل شد» آمده! امّا پرواضح است که لفظ دوّم با متن حدیث مناسب نیست زیرا امام فراموش نکرده بود، چنانکه در مورد صیحۀ مرغابیان فرمود: این فریادها، نوحه‌ها در پی دارد و حتّی به قول شیخ مفید و ابن شهرآشوب، شعری دربارۀ مرگ خواند و از منزل خارج شد!

مجلسی سپس وجه دیگری می‌بافد و می‌گوید: انبیاء و أئمّه با اینکه علم به غیب داشته و از جمیع حوادث آینده مطّلع بوده‌اند امّا مأمور و مکلّف به اعتناء به علم خویش و استفاده از آن نبوده‌اند!!

تردید نیست که این قول مجلسی دلیلی علیل و ادّعایی بلادلیل است، از این رو می‌پرسیم: به موجب کدام آیه یا حدیثِ معتبر، دانسته‌اید که أنبیاء و أئمّه از عمل و اعتنا به علم خویش معذوراند؟! زیرا این ادّعا با قرآن کریم که می‌فرماید: ای پیامبر، بگو اگر علم غیب می‌داشتم از آن استفاده می‌کردم [الأعراف: ١٨٨] موافق نیست. اصولاً علم غیب برای غیر خدا ثابت نشده است بلکه خلاف آن ظاهر و با تعالیم شریعت موافق است. خداوند می‌فرماید:

﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ [النّمل: ٦٥]

«(ای پیامبر!) بگو: هر آن کسی که در آسمان‌ها و زمین است غیب نمی‌داند مگر خدا».

و نیز در مورد انسان می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ [لقمان: ٣٤]

«هیچ کس نمی‌داند که فردا چه به دست می‌آورد و هیچ کس نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد. همانا خداست که دانای آگاه است».

و حضرت علی ÷ نیز پس از قرائت این آیه دربارۀ آن می‌فرماید: «فهذا علم الغیب الذي لایعلمُهُ أحدٌ إلا الله = پس این (اموری که در آیه ذکر شده، همان) علم غیبی است که جُز خدا احدی آن را نمی‌داند» (نهج‌البلاغه، خطبۀ ١٢٨). ما قبلاً دربارۀ علم غیب سخن گفته‌ایم و در اینجا تکرار نمی‌کنیم[٢٤٥].

جالب است که این حدیث «ابن جَهم» با کلام خود أمیرالمؤمنین ÷ نیز مخالف است چنانکه ذکر شد. و در جای دیگر نیز آن حضرت نسبت به مرگ خود اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و آن را أمری مکنون و مخزون می‌شمارد و می‌فرماید: «أیّهَا النّاس! کُلّ امرءٍ لاق ما یفرّ منه في فراره. الأجَلُ مُساق النّفس والهَرَبُ منه مُوافاته، کم أطردتُ الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر فأبَی اللهُ إلا إخفائَهُ. هَیهات عِلمٌ مَخزونٌ = ای مردمان، هرکه از آنچه می‌گریزد، با آن ملاقات خواهد کرد که اجل زمان راندن جان [به سرای دیگر] است و فرار از آن، آمدن و ملاقات‌کردن آن است، چه بسا روزهایی که از این امر مکنون [چگونگی شهادتم و زمان و مکان آن] کاوش کردم أمّا خدا جز پوشیده داشتنش را نخواست هیهات که علمی است اندوخته [برای خدا]» (نهج‌البلاغه خطبة ١٤٩) و حتّی پس از ضربت‌خوردن باز آن حضرت به قطعیّت نمی‌دانست که با آن ضربت زنده نمی‌ماند و از دنیا می‌رود، زیرا پس از کلمات فوق که آن را هنگام ضربت خوردن فرموده، می‌فرماید: «إن تَثبُتِ الوَطأة في هذِهِ المَزَلَّةِ فذاك = اگر در این لغزشگاه جای پا استوار باشد [سلامتی پیدا کنم] پس آن خواسته و مطلوب است». و نیزمی‌فرماید: «إن أبقَ فأنا ولیّ دمي وإن أفن فالفناء میعادي = اگر [پس‌از این ضربت] باقی بمانم، صاحب اختیار خون خود هستم و اگر مُردم پس مرگ وعده‌گاه من است» (نهج‌البلاغه، بخش رسائل، شمارة ٢٣).

٨٨ثانیاً: علاوه بر این که حفظ نفس و دفاع از خود واجب است، عدم تعاون بر إثم و عدوان نیز واجب است و امام قطعاً به چنین واجبی عمل می‌کرد و اگر از قتل خود مطّلع بود، لاأقلّ از باب عدم تعاون بر إثم و عدوان، مانع از ارتکاب عمل حرام «ابن ملجم» می‌شد و أمّت اسلام را از وجود خویش محروم نمی‌فرمود. چنانکه برادر دانشمند ما، محقّق عالیمقام جناب سید مصطفی حسینی طباطبائی متذکّر شده‌اند: «ابوحنیفه فقیه مشهور و امام مذهب حنفی را در روزگار «منصور عبّاسی» خواستند مسموم کنند و جامی به او دادند که با زهر آمیخته بود. ابوحنیفه از نوشیدن آن خودداری ورزید، گفت: «لا أعینُ على قتل نفسي = من در کشتن خود به کسی کمک نمی‌کنم»[٢٤٦]. و حضرت علی ÷ قطعاً به عدم تعاون بر قتل خویش سزاوارتر از سایرین است. از این رو قابل پذیرش نیست که امام از قتل خویش با خبر باشد أمّا از وقوع آن ممانعت نکند[٢٤٧].

ثالثاً: گیرم امام از قتل خویش خبر داشت، امّا مرغابیها چرا صیحه کردند؟ آیا آنها هم از قتل امام مطّلع بودند؟! آیا «ابن جَهم» تلویحاً می‌خواهد بگوید: مرغابیانِ خانۀ امام هم از علم غیب بی‌بهره نبوده‌اند؟!

به هر حال، ما چون به خدا و کلام او معتقدیم و چون صادقانه حضرت علی و حضرت رضا  س را دوست داریم و مطمئنّ هسیم که خلاف قرآن نمی‌گویند به چنین کسی اعتماد نداریم، گرچه روایتش در کافی آمده باشد.

اینک پس از آشنایی با راوی، بپردازیم به متن روایت سی و دوّم همین باب، «ابن جهم» در این روایت می‌گوید که امام رضا ÷ فرمود: کسی که عقل کامل ندارد، مخاطب شرع نیست! در حالی که تقریباً از بدیهیّات است که منظور از عقل در لسان شرع همین عقل سلیم و عرفی است که اکثریّت مردم ـ بحمدالله ـ از آن برخوردارند، نه عقل کسانی چون افلاطون و بوعلی و میرداماد و صدرالدّین و کانت و هگل و.....!! اگر این روایت راست باشد اکثر مردم مکلّف نیستند و شریعت اسلام به عدّۀ معدودی محدود خواهد شد!

* حدیث ٣٣- مرسل است. از این رو نمی‌توان آن را با اطمینان به حضرت صادق ÷ نسبت داد. امّا متن آن با اسلام مخالفتی ندارد.

* حدیث ٣٤- از منقولات «سهل بن زیاد» است که با او آشنا شده‌ایم. راوی دیگر آن عُبَیدالله الدِّهقان است که نجاشی و علامة حلّی و ممقانی و سایر علمای رجال اورا ضعیف شمرده‌اند. این حدیث دارای سه بخش است که فقط بخش اوّل آن در جلد اوّل «مرآة العقول» شرح شده و احتمالاً نسخۀ مجلسی دو بخش (الف) و (ب) را فاقد بوده فلذا به شرح آنها نپرداخته است و چنانکه در حاشیۀ مرآة العقول (ج ١، ص ٩٦) آمده: اکثر نُسَخ «کافی»، فاقد دو بخش اخیر بوده‌اند.

بدین ترتیب، کتاب «العقل والجهل» پایان یافت و اینک می‌پردازیم به نخستین باب کتاب بعدی موسوم به کتاب فضل العلم

[١٨٧]- کافی، ج ٤، کتاب الصّیام، ص ٨١، روایت سوم.

[١٨٨]- روضه کافی، حدیث ٧٤.

[١٨٩]- روضه کافی، حدیث ٧٥.

[١٩٠]- روضه کافی، حدیث ٧٦. جالب است بدانید که جناب کلینی حدیث مذکور را ـ لابد برای خدمت بیشتر به وحدت اسلامی و تألیف قلوب مسلمین ـ یک بار دیگر به عنوان حدیث ٣٢٥ روضه کافی نقل کرده است؟!! مطلب دیگر آنکه احادیث ٧٧ و ٧٨ در روضه کافی که از مرویّات «وشاء» است از سه حدیث فوق بهتر نیستند، اما به منظور رعایت اختصار، متن آنها را نیاورده‌ایم و خوانندگان می‌توانند خود به «روضه کافی» مراجعه کنند. هر دو «محمد باقر» سه حدیث فوق و احادیث ٧٧ و ٧٨ را صحیح ندانسته‌اند.

[١٩١]- روضه کافی، حدیث ٣٥٦.

[١٩٢]- روضه کافی، حدیث ٣٥٩.

[١٩٣]- مسندالإمام زید، کتاب الطهارة، باب الحیض والاستحاضة والنفاس، حدیث ششم و کتاب الحج باب جزاء الصید، حدیث سوم و کتاب الحدود باب حد الزانی حدیث پنجم.

[١٩٤]- راهی به سوی وحدت اسلامی، ص ١٧٥.

[١٩٥]- امام صادق ÷ فرزند فاطمه است که کنیه‌اش «أم فروه» و پدرش قاسم بن محمد بن ابی‌بکر و مادرش دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر بود.

[١٩٦]- روضه کافی، حدیث ٣٠٥.

[١٩٧]- روضه کافی، حدیث ٤٠٦.

[١٩٨]- اصول کافی، ج ١، ص ١٧٩.

[١٩٩]- اصول کافی، ج ١، ص ١٨٦.

[٢٠٠]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٢٠.

[٢٠١]- اصول کافی، ج ١، ص ٣٨٨.

[٢٠٢]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٣٤.

[٢٠٣]- اصول کافی، ج ١، ص ١٧٦، حدیث ٣.

[٢٠٤]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٦٠ حدیث ٦ ـ لازم است بدانیم که هر دو حدیث (ص ١٧٦ و ٢٦٠) را «محمّد بن یحیی» نقل کرده است!!

[٢٠٥]- اصول کافی، ج ١، ص ٣١٠، حدیث ١١- هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[٢٠٦]- الإرشاد، شیخ مفید، دارالمفید (بیروت)، ج ١، ص ٣٥٤.

[٢٠٧]- الإرشاد، ج ٢، ص ١٥٥.

[٢٠٨]- الإرشاد، ج ٢، ص ٣١٢.

[٢٠٩]- الإرشاد، ج ٢، ص ٢٤٤.

[٢١٠]- عجیب است که شیخ مفید خود در کتابش «الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد» می‌گوید: نام دختر امام کاظم و امام هادی، «عائشه» بوده ولی خود او همین روایت ضعیف را در صفحه ٢١٩ جلد دوّم «ارشاد» آورده است!! به راستی استناد به اینگونه اخبار ضعیف ـ جز برای فریب عوام ـ چه فایده‌ای دارد؟

[٢١١]- اصول کافی، ج ١، ص ٣٨١ ـ هر دو «محمّدباقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[٢١٢]- شاهراه اتّحاد، ص ٢١٩ به بعد.

[٢١٣]- اصول کافی، ج ١، ص ٤١٢، حدیث سوّم.

[٢١٤]- ر. ک، صفحه ٧٨ کتاب حاضر.

[٢١٥]- ر. ک، صفحه ١٤٦ کتاب حاضر.

[٢١٦]- ر. ک، به صفحه ١٤٧ به بعد از همین کتاب.

[٢١٧]- ر. ک مقدّمه اصول کافی، ج ١، ص ٢٠ به بعد.

[٢١٨]- در مورد او رجوع کنید به صفحه ٣٧٤ کتاب حاضر.

[٢١٩]- درباره او رجوع کنید به کتاب «رجال نجاشی» (ص ٢٠٣) که او را فاسدالمذهب و ضعیف دانسته و یکی از تألیفات او را کتابی ملعون معرّفی کرده که در آن دروغ‌آمیزی عظیمی صورت گرفته است.

[٢٢٠]- او غیر از «ابن مهران» معروف به «ابن خانبه» و از ضعفاست. غضائری به ضعف او تصریح فرموده، استاد بهبودی درباره او می‌نویسد: شاید کلینی روایات او را به نحو وِجادَه از کتابخانه شیخ نابینای خویش علی بن ابراهیم قمّی نقل کرده باشد. «ابن مهران» - که ممکن است همان احمد بن مهران بن خالد اصفهانی یزدی، متوفّی به سال ٢٨٤ ه‍. باشدـ ٥٢ حدیث از «ابی سمینة محمد بن علی» کذّاب و «عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی» که کتابی مجعول دارد روایت می‌کند. (معرفة الحدیث، ص ١١٣) تعدادی از روایات موهم تحریف قرآن در باب ١٦٥ کافی، منقول از اوست.

[٢٢١]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه ٧٨همین کتاب.

[٢٢٢]- چندان شناخته نیست.

[٢٢٣]- او را در صفحه ٨٩ به بعد کتاب حاضر معرّفی کرده‌ایم.

[٢٢٤]- وی در صفحه ١٠٥ به بعد همین کتاب معرّفی شده است.

[٢٢٥]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، هاشم معروف الحسنی، ص ١٧٥.

[٢٢٦]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٤٨ – هر دو «محمّد باقر» این حدیث را «صحیح» ندانسته‌اند.

[٢٢٧]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه ١٩٥ به بعد همین کتاب.

[٢٢٨]- بد نیست بدانید قسمت اعظم روایات «روضه کافی» از مرویّات علی بن ابراهیم و محمد بن یحیی است.

[٢٢٩]- ترجمه فارسی اصول کافی، انتشارات علمیّه اسلامیّه، ج ٢، ص ٣٣٩.

[٢٣٠]- کافی، ج ٤، کتاب الصّیام، ص ٧٩، حدیث سوّم.

[٢٣١]- برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحه ١٤٥ کتاب حاضر.

[٢٣٢]- اصول کافی، ج ١، ص ١٤٣ و ١٤٤.

[٢٣٣]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٣٧.

[٢٣٤]- نهج‌البلاغه، خطبه ١٨٢ ـ همچنین رجوع کنید به کتاب گرانقدر راهی به سوی وحدت اسلامی تألیف استاد خیرخواه جناب «مصطفی حسینی طباطبائی» صفحه ١٧٦ به بعد، مؤلّف عالیمقام در این موضوع مطالبی بس مفید نگاشته است که توصیه می‌کنم برادران و خواهران ایمانی از مطالعه آن غفلت نورزند.

[٢٣٥]- اصول کافی، ج ١، ص ٤١٦ و ٤١٥.

[٢٣٦]- ر. ک، ص ١٤٧ به بعد همین کتاب.

[٢٣٧]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٨٤ – هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[٢٣٨]- مخفی نماند که دکّانداران مذهبی کوشش بسیار کرده‌اند و به بافندگیهای گوناگون متشبّث شده‌اند تا روایات تحریفیّه از جمله احادیثی از قبیل حدیث فوق را به نوعی توجیه کنند و مردم ساده‌دل را بفریبند، مثلاً گفته‌اند که آیات قرآن تعدّد نزول و تنوّع تعبیر داشته و به صور گوناگون از جانب حق متعال نزول یافته است که برخی از آن صور نزول یافته را ائمّه ـ علیهم السلام ـ اظهار کرده‌اند. این سخن، ادّعایی بلادلیل بلکه سخنی باطل و خلاف قرآن است. زیرا پیامبر به حکم آیه‌ی تبلیغ (= المائدة: ٦٧) – که به هیچ وجه قید و استثنایی ندارد – موظّف به تبلیغ کلّ ما أنزل الله إلیه بوده و به همین سبب است که می‌بینیم در قرآن کریم، آیاتی از قبیل صدر آیه ٧٩ و ٩٣ سوره اعراف و یا تتمّه آیه ٩٣ سوره یونس و تتمه آیه ١٧ سوره جاثیه و یا آیه سوم و پنجم سوره کافرون و..... که یکسان‌اند چون دوبار نازل گردیده، پیامبر نیز دو بار گفته است و یا آیه ٥ و ٦ سوره شرح را که جُز در حرف «فاء» هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند دو بار گفته است. از این رو، اگر آیات مذکور در این روایات نیز از جانب حقّ نازل شده بود، قطعاً پیامبر آنها را نیز ابلاغ می‌کرد و مسلمین را از آنها بی‌خبر نمی‌گذاشت تا ضعفا و کَذَبه‌ای چون «اسحاق بن عمّار» و امثال او بیایند و مردم را از شکل دیگر آیات مذکور باخبر سازند.

[٢٣٩]- برای مطالعه روایت مذکور رجوع کنید به صفحه ٨٧ کتاب حاضر.

[٢٤٠]- اصول کافی، ج ١، ص ١٥٤.

[٢٤١]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٧٣، حدیث دوم ـ هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[٢٤٢]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه ١١٦ همین کتاب.

[٢٤٣]- اصول کافی، ج ١، ص ٢٥٩ ـ هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[٢٤٤]- مرآة العقول، دارالکتب الإسلامیّة (طهران)، ج ٣، ص ١٢٢ به بعد.

[٢٤٥]- ر. ک، ص ١٢٣ به بعد کتاب حاضر.

[٢٤٦]- خیانت در گزارش تاریخ، ج دوم، چاپ اوّل، ص ٢٢٦.

[٢٤٧]- فی المَثَل امام رضا ÷ بداند که انگور مسموم است امّا آن را بخورد و هکذا.