١٢٩- باب الإشارة والنّصّ علی أبی الحسن الرّضا علیه السلام
در این باب شانزده حدیث آمده که مجلسی سند اوّل حدیث ١ را صحیح و سند دوّم آن را ضعیف و حدیث ٢ و ٩ را موثّق و حدیث ٥ را مجهول و بقیّۀ احادیث این باب را ضعیف دانسته و آقای بهبودی نیز جُز حدیث اوّل را صحیح نشمرده است.
از ابواب گذشته و چند باب آینده معلوم و مسلّم میشود، اصحاب أئمّه چه آنان که اصحاب خاصّ بودهاند مانند زراره و ابوبصیر و محمّد بن مسلم و غیرهم و چه آنان که ملازم ایشان بودهاند، هیچ یک نمیدانستهاند اگر امام معاصرشان وفات کند، امام پس از او کیست و لذا در احادیث مکرّراً ملاحظه میشود سؤال میکنند امام بعدی کیست؟ ما را از آتش دوزخ نجات دهید و امام بعدی را به ما معرّفی کنید! بنابر روایاتی که کلینی و امثال او جمع کردهاند، اصحاب أئمّه، امام بعد از امام زمان خود را که اکنون شیعیان شناخت آنها و ایمان به ایشان را از اصول مذهب خود میدانند. نمیشناختند! معلوم میشود معرفت و ایمان به دوازده امام جزء دین و اعتقاد ایشان نبوده و آخوندها بعداً اضافه کردهاند. حتّی خود أئمّه نمیدانستند امام بعدی کیست چنانکه امام صادق ابتداء فرزند ارشد خویش اسماعیل را به امامت معرّفی کرد و امام هادی نیز فرزندش محمّد را به امامت معرّفی کرد و چون آن دو در زمان حیات پدر وفات یافتند، گفتند برای خدا «بدا» حاصل شده است!![٧٥٠]
نُوّاب خاصّ حضرت موسی بن جعفر، پسرش حضرت رضا ÷ را تکذیب کرده و مذهب «واقفیّه» را ایجاد کردند! حوادث مشابه این ماجرا میرساند که أئمّه به أمّت معرّفی نشده بودند حتّی در همین قصّهها و روایات نامعتبرِ کلینی نیز روایتی که در آن امام الهی، به صورتی درست و معقول به أمّت معرّفی شده باشد، نمیتوان یافت در حالی که اگر شارع دوازده امام را تعیین کرده بود، این موضوع مانند سایر مسائل و اصول شریعت، به گوش همگان میرسید و همۀ مردم و یا لاأقلّّ اصحاب أئمّه، دوازده امام را میشناختند.
در اینجا نام راویانی که بلاواسطه یا با واسطه از امام پرسیدهاند که امام پس از شما کیست و بعد از شما به چه کسی مراجعه کنیم و نامشان در «کافی» آمده ـ از زمان امام حسین ÷ تا زمان امام رضا ÷ ـ میآوریم و رُوات پس از امام رضا را نیز میتوان از «کافی» استخراج کرد. و هو هذا:
ش |
نام راوی |
ش |
نام راوی |
١ |
سهل بن زیاد |
٢ |
برید بن معاویۀ العجلی |
٣ |
محمّد بن عیسی |
٤ |
ابو الجارود زیاد بن منذر |
٥ |
یونس بن یعقوب |
٦ |
محمّد بن الحسین |
٧ |
ابن مُسکان |
٨ |
محمّد بن اسماعیل بن بزیع |
٩ |
ابوبصیر |
١٠ |
منصور بن یونس |
١١ |
محمّد بن خالد |
١٢ |
محمّد بن جمهور |
١٣ |
حسین بن سعید |
١٤ |
صفوان بن یحیی |
١٥ |
نضر بن سُوَید |
١٦ |
صباح الأزرق |
١٧ |
یحیی بن عمران الحلبی |
١٨ |
زید بن الجهم الهلالی |
١٩ |
أیوب بن الحرّ |
٢٠ |
محمّد بن سنان |
٢١ |
عمران بن علیّ الحلبی |
٢٢ |
اسماعیل بن جابر |
٢٣ |
عبدالله بن المغیره |
٢٤ |
عبدالکریم بن عمر |
٢٥ |
عبدالرّحیم بن روح القصیر |
٢٦ |
عبدالحمید بن أبی الدّیلم |
٢٧ |
مُعَلَّی بن محمّد |
٢٨ |
حمّاد بن عیسی |
٢٩ |
احمد بن محمّد |
٣٠ |
ابراهیم بن عمر الیمانی |
٣١ |
حسن بن محمّد الهاشمی |
٣٢ |
أبان بن عثمان |
٣٣ |
احمد بن عیسی |
٣٤ |
عبدالصّمد بن بشیر |
٣٥ |
ابن أبی عُمَیر |
٣٦ |
علیّ بن الحکم |
٣٧ |
عمر بن اُذینَه |
٣٨ |
سیف بن عمیره |
٣٩ |
زرارۀ بن أعین |
٤٠ |
ابوبکر الحضرمی |
٤١ |
فضیل بن یسار |
٤٢ |
عمرو بن شمر |
٤٣ |
بکیر بن أعین |
٤٤ |
بکر بن صالح |
٤٥ |
محمد بن مسلم |
٤٦ |
محمّد بن سلیمان الدّیلمی |
٤٧ |
هارون بن الجهم |
٤٨ |
أبی أیوب الخزّاز |
٤٩ |
مُفضّل بن عمر |
٥٠ |
ثبیت |
٥١ |
حنان بن سدیر |
٥٢ |
معاذ بن کثیر |
٥٣ |
فلیح بن ابی بکر الشّیبانی |
٥٤ |
ابو علی الأرجانی الفارسی |
٥٥ |
محمّد بن الجبّار |
٥٦ |
عبدالرّحمان بن الحجّاج |
٥٧ |
أبوالقاسم الکوفی |
٥٨ |
موسی الصّیقل |
٥٩ |
محمّد بن سهل |
٦٠ |
إسحاق بن جعفر |
٦١ |
ابراهیم بن أبی البلاد |
٦٢ |
علیّ بن عمر بن علی |
٦٣ |
محمّد بن الفضیل |
٦٤ |
ابن أبی نجران |
٦٥ |
عمران بن موسی |
٦٦ |
صفوان الجمّال |
٦٧ |
محمّد بن عبدالله |
٦٨ |
منصور بن حازم |
٦٩ |
عیسی بن عبدالله |
٧٠ |
احمد بن الحسن المیثمیّ |
٧١ |
فضالۀ بن ایّوب |
٧٢ |
جعفر بن بشیر |
٧٣ |
حسین بن أبی العلاء |
٧٤ |
یعقوب السّرّاج |
٧٥ |
وَشّاء |
٧٦ |
سلیمان بن الخالد |
٧٧ |
أبی الصّباح الکنانی |
٧٨ |
داود بن الزّربی |
٧٩ |
هشام بن سالم |
٨٠ |
داود بن کثیر الرّقّیّ |
٨١ |
فضیل بن عثمان |
٨٢ |
أبو أیّوب النّحوی |
٨٣ |
طاهر |
٨٤ |
حسن بن محبوب |
٨٥ |
جابر بن یزید الجعفی |
٨٦ |
حسین بن نعیم الصّحّاف |
٨٧ |
یونس بن عبدالرّحمان |
٨٨ |
هشام بن الحکم |
٨٩ |
عبد الأعلی |
٩٠ |
علیّ بن یقطین |
٩١ |
عبدالله القلاّ |
٩٢ |
معاویه بن حکیم |
٩٣ |
فیض بن المختار |
٩٤ |
نعیم القابوسی |
٩٥ |
اسماعیل بن عبّاد القصری |
٩٦ |
حسین بن المختار |
٩٧ |
محمّد بن اسحاق بن عمّار |
٩٨ |
نصر بن قابوس |
٩٩ |
زیاد بن مروان القندی |
١٠٠ |
داود بن سلیمان |
١٠١ |
المخزومی |
١٠٢ |
یزید بن سلیط |
١٠٣ |
اسماعیل بن محمّد بن عبدالله بن علیّ بن الحسین |
اینان تعدادی از اصحاب أئمّه بودند که از دوازده امام خبری نداشتند. از اخبار و احادیث دیگر که تعدادی از آنها در همین «کافی» موجود است، میتوان دریافت که حتّی خود ائمّه و اولادشان از دوازده امام شیعیان کنونی خبری نداشتند، تا چه رسد به اینکه ایمان به آنان را واجب و یا از اصول اعتقادی بشمارند! چرا آخوندهای مدّعی حبّ اهل بیت، معرفت دوازده امام را واجب و یا از اصول اعتقادی میشمارند؟ این چه اصلی است که در کتاب خدا اثری از آن نیست؟! تتمیم این مطلب در باب ١٨٣ خواهد آمد، إن شاء الله تعالی.
* حدیث ١- صرف نظر از اینکه علیّ بن یقطین توثیق نشده، میپرسیم: آیا امام إلهی این اندازه مبهم به امّت معرفی میشود که مخاطب نفهمد و دوستانش به او بفهمانند؟ به هر حال این روایت دلالتی بر تنصیص ندارد.
* حدیث ٢- در این حدیث میگوید: علی محبوبترین فرزند من است. ولی در حدیث چهاردهم میگوید: اگر کار در دست من میبود امامت را به پسرم قاسم میدادم «لِـحُبّي إیّاه ورأفتي علیه = او را [بیش از دیگران] دوست میدارم و به او مهر و رأفت دارم». دربارۀ این حدیث رجوع کنید به صفحۀ ٥٩٢ کتاب حاضر.
* حدیث ٣ و٥- سند هر دو حدیث در نهایت ضعف و ناقل آنها «داود الرّقّیّ» است[٧٥١]. دربارۀ حدیث دوم رجوع کنید به صفحۀ ٥٩٣ کتاب حاضر.
تذکّر: شیخ مفید، حدیث سوّم اینباب را در «الإرشاد» ج ٢ ص ٢٤٨ آورده است!
* حدیث ٤- «مُعَلَّی بن محمّد» کذّاب مانند حدیـث اوّل باب ٧٠ از قـول فــرد مجهولی به نام «احمد بن محمد بن عبدالله» ادّعا کرده که حضرت کاظم فرموده: پدرم دستمرا گرفت و مرا نزدیک قبر پیامبر ص برد و گفت: پسرم خدای ـ عزّوجلّ ـ فرموده:
﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾ [البقرة: ٣٠]
«همانا من در زمین جانشینی قرار دهم».
و خداوند به قول و گفتۀ خویش وفا میکند.
ما در فصل «آیا آدم خلیفۀ الله است»؟ دربارۀ آیۀ مذکور سخن گفتهایم، بدانجا مراجعه شود. (خصوصاً صفحۀ ٤٥٨ بند ثالث) در اینجا میگوییم: آری، خدا گفتۀ خویش را تحقّق بخشیده است، امّا آیۀ مذکور ربطی به تعیین خلفای إلهی پس از پیامبر ص ندارد. از کتاب خدا میتوان دریافت که «خلیفۀ» مذکور در قرآن، ممکن است کافر شود، چنانکه فرمود:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيۡهِ كُفۡرُهُۥ﴾ [فاطر: ٣٩]
«اوست که شما را در زمین جانشینان [یکدیگر] قرار داد، پس هر که کفر ورزد، کفرش به زیان خود اوست».
یا ممکن است مفسد و خونریز شود، زیرا هنگامی که ملائکه، خلیفۀ مذکور را مفسد و خونریز خواندند خدای متعال قول ایشان را ردّ نفرمود. در حالیکه اگر در قرآن منظور از «خلیفه»، پیامبر و امام و صالحانی نظیر آنان بود ـ که فساد و خونریزی نمیکنند ـ قطعاً قول فرشتگان در مورد مفسد و سفّاک بودن خلیفه، مردود اعلام میشد. پس امام کاظم که قرآن را بهتر از سایرین میشناسد، میداند که آیۀ مذکور ارتباطی به مسألۀ خلافت و خلفای إلهی پس از پیامبر اکرم ندارد و قطعا در مقام معرّفی جانشین خود به آیۀ مذکور استناد نمیفرمود.
تذکّر: اینحدیث را شیخ مفید در «الإرشاد» ج ٢ ص ٢٤٩ ذکر و بدان استناد کرده است!
٢٤٣* حدیث ٦- این حدیث از قول «زیاد بن مروان القندی» که به تصریح کلینی از «واقفیّه» بوده، نقل شده. وی از وکلاء و مباشرین امام کاظم ÷ بود که هفتاد هزار دینار از اموال آن حضرت، نزد وی بود و چنانکه قبلاً گفتهایم (ص ١٩٥و ٤٣٩) با همکاری «علی بطائنی» و «عثمان بن عیسی»، ما یملک امام را اختلاس کرد و مذهب «واقفیّه» را بنیان نهاد و با حضرت رضا ÷ مخالفت کرد!
بقیّۀ احادیث این باب همگی ضعیف و بیاعتبار است. راوی نخست حدیث نهم، «حسین بن مختار» را که واقفی و ضعیف است قبلاً معرّفی کردهایم (ص ٢٣٦) راوی دیگر حدیث مذکور نیز همان راوی معتقد به تحریف قرآن، یعنی «علیّ بن الحَکَم» است.
به نظر ما اگر کلینی عقل خود را به کار میگرفت این احادیث را در کتابش نمیآورد زیرا در تعدادی از احادیث مذکور، امام از وقایع پس از وفات خود و از آینده خبر میدهد و جاعلین قصد داشتهاند که امام را عالم به غیب معرّفی کنند در حالی که اگر امام غیب میدانست قطعاً «زیاد بن مروان القندی» و «علیّ بن أبی حمزۀ بطائنی» و «عثمان بن عیسی» را به وکالت و نمایندگی خود نمیگماشت!
اشارهای به حدیث غدیر: حدیث هفتم این باب گرچه ضعیف و بیاعتبار است امّا حاوی نکتهای تأمّلبرانگیز است که امیدوارم مورد توجّه خوانندۀ محترم قرار گیرد. این حدیث میگوید: حضرت کاظم ÷ عدّهای را فراخواند و فرمود: آیا میدانید چرا شما را دعوت کردهام؟ گفتند: نه. فرمود: «اِشهَدوا أنَّ ابني هذا وَصیّي والقیّم بأمري وخلیفتي مِن بعدي = شاهد باشید که این پسرم وصیّ من و کارگزار من و پس از من جانشین من است». یادآور میشوم که اگر پیامبر در غدیر خم ص میخواست علی ÷ را به عنوان جانشین و خلیفۀ بلافصل خود به امّت معرفی فرماید، به جای حدیث معروف غدیر، جملاتی مانند این بیان میفرمود. قطعاً و یقیناً فصاحت پیامبر و تمایلش به وحدت امّت و عدم اختلاف در میان آنان، از نوادهاش کمتر نبود.
در حدیث ١٤ چنانکه ملاحظه میشود امام کاظم ÷ در خواب از امر امامت پسرش «علی» با خبر شد. گویا کلینی فراموش کرده که در باب ٦١ احادیثی نقل کرده که میگویند: أئمه «محدَّث» اند و امور شریعت در خواب به «محدَّث» القاء نمیشود!
تذکّر: شیخ مفید حدیث ٦ و ٧ و ٨ و ١١ و ١٢ و ١٣ و ١٦ و قسمتی از حدیث ١٤ را که همگی به تصریح مجلسی ضعیفاند، در الإرشاد ج ٢ ص ٢٥٠ به بعد، آورده است! آیا احادیث ضعیف، جُز به کار فریب عوام میآید؟
[٧٥٠]- در این موضوع مطالعه کتاب شریف شاهراه اتّحاد (ص ٢٤٨ به بعد) مفید است.
[٧٥١]- برای آشنایی با او رجوع کیند به صفحه ٤١٤ همین کتاب.