٤٧- باب البداء
١٤٨در این باب شانزده حدیث آمده که بهبودی هشت حدیث ١ و ٢ و ٣ و ٤ و ٧ و ٨ و ٩ و١٠ را صحیح دانسته و مجلسی حدیث ١ و ٩ و ١١ را صحیح و حدیث ٦ و ٧ را مجهول همطراز صحیح(!!) و حدیث ٢ و ٣ و٤ و١٥ را حسن شمرده است.
بدان که یکی از عقاید شیعه، مسألۀ بداء است که مجلسی به چندین وجه آن را توجیه کرده امّا در کتاب خدا و سنّت قطعی رسول خدا ص ذکر واضحی از آن نیست. از اینرو در میان مذاهب اسلامی مورد نفی و اثبات واقع شده است. کتاب ما نیز مجال بحث مفصّل این مسأله نیست. ما این احادیث را سنداً بررسی میکنیم و اگر در متن آنها مطالبی مخالف کتاب خدا باشد، بیان میکنیم.
* حدیث ١- گرچه این حدیث را صحیح محسوب کردهاند[٤٢٣] ولی چون راویان آن، در ابواب مختلف کافی خرافات بسیار نقل کردهاند، نمیتوان به نقل آنها اعتماد کرد. متن آن نیز مورد تأمّل است زیرا در این حدیث اعتقاد به بداء را از هر عبادتی برتر شمرده امّا پرواضح است که اعتقاد به توحید خدا از هر چیز دیگر از جمله بداء مهمتر و گرامیتر است.
* حدیث ٢ و ٣ و ٤- مجلسی این احادیث را «حسن» دانسته است.
* حدیث ٥- هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند. جالب است توجّه کنید که جاعل این روایت هنگام ذکر آیۀ قرآن اشتباه کرده و به جای آنکه بگوید: ﴿أَوَ لَا يَذۡكُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ﴾ که صدر آیۀ ٦٧ سورۀ «مریم» است، صدر آیۀ ٧٧ سورۀ «یس» را آورده و به بقیۀ آیۀ ٦٧ سورۀ مریمالصاق کرده است!! در اینمورد در نُسَخ گوناگون «کافی» اختلافی نیست و نمیتوان اشتباه نسّاخ را بهانه کرد[٤٢٤].
چنانچه جناب «کلینی» که این همه از او تجلیل و تبجیل میکنند با قرآن انس میداشت، درمییافت که اگر این آیه واقعاً بر امام قرائت شده بود، قطعاً امام، اشتباه سائل را متذکّر میشد و سکوت نمیفرمود.
* حدیث ٦ و ٧ و ٨- مجهول است.
١٤٩* حدیث ٩- این حدیث را صحیح دانستهاند درحالی که «حسین بن سعید» از غُلاة است و از او روایاتی ناموافق با قرآن نقل شده است. راوی دیگر آن «حسن بن محبوب» است که پیش از پرداختن به متن حدیث، ابتداء او را معرّفی کرده و سپس به متن حدیث نهم این باب که از مرویّات اوست، میپردازیم.
١٥٠گرچه ابوعلی حسن بن محبوب بن وهب بجلی را ثقه شمردهاند امّا غالبا ضعفاء از او حدیث نقل میکنند، خود وی نیز برخلاف مشهور و چنانکه خواهیم دید، اخباری نامعقول و نامقبول از افراد منحرف و ضعیف، نقل میکند. در اینجا چند نمونه از احادیث او را میآوریم:
١- در حدیثی مرسل و بسیار غلوّ آمیز، به نقل از ابنمحبوب آمده است که حضرت سجّاد ÷ فرمود: کسی که دوست میدارد صد و بیست و چهار هزار پیامبر با او مصافحه کنند باید در شب نیمۀ شعبان امام حسین ÷ را زیارت کند، زیرا فرشتگان و پیامبران [در آن شب] برای زیارت او از خداوند رخصت میگیرند، خوشا به حال کسی که با آنان مصافحه کند و آنان نیز با او مصاحفه نمایند![٤٢٥]
میپرسیم: مگر روح مطهّرحضرت سیّدالشهداء ÷ در قبر اوست که انبیاء علیهم السلام برای زیارتش نزد قبرش حاضر میشوند؟! مگر آن حضرت، خود در دارالسّلام در جوار انبیاء و ملائکه نیست که آنها برای زیارتش شب نیمۀ شعبان اجازه میگیرند و به ملاقات آن حضرت میروند؟!
سؤال دیگر آن است که آیا اگر هر ظالم و فاجری شب نیمۀ شعبان به زیارت امام حسین برود، انبیاء با او مصافحه میکنند؟!
١٥١٩١ ٢- بنا به نقل کلینی، حسن بن محبوب به نقل از مقاتل بن سلیمان میگوید: از امام صادق ÷ پرسیدند: طول قامت آدم و حوّاء هنگامی که به زمین هبوط کردند، چه قدر بود؟ فرمود: چنانکه در کتاب علی ÷ یافتهایم هنگامی که خداوند متعال آدم و همسرش حوّاء را به زمین هبوط داد، دو پایآدم در دو طرف کوه صفا و سرش نزدیک افق آسمان بود. او از گرمای خورشید، به خدا شکایت برد. خداوند به جبرئیل وحی کرد که آدم از گرمای تابش شکوه میکند، جبرئیل نیز آدم را درهم فشرد تا اینکه طولش به اندازۀ هفتاد ذراع خودش رسید، سپس حواء را در هم فشرد تا اینکه طولش به سی و پنج ذراع خودش رسید!![٤٢٦]
علّامۀ شوشتری میفرماید: پروردگار حکیمی که هر چیزی را به بهترین صورت آفریده و خداوند رحمانی که در خلقتش هیچگونه بینظمی و تفاوت و هیچ خللی در کارش نمیبینی[٤٢٧] و تمام مصلحتها را برای هر جنبده و پرندهای در نظر گرفته و آنها را از امور زیانآور محفوظ داشته، چگونه ممکن است خلیفۀ خود را در زمین ـ که او را به سجود فرشتگان گرامی داشته است ـ نامتناسب و ناقص خلق کند، آنچنانکه بنا به این خبر، حتّی پس از فشردهشدن، به هفتاد ذراع خودش برسد و لابد هر ذراع او چند برابر ذراع ما بوده است و طبعاً محذور همچنان باقی است زیرا با این قامت نیز، بنایی او را از تابش آفتاب نمیپوشانده است! راوی [نخست این حدیث] مقاتل بن سلیمان بتری مذهب است و احتمالاً خود او این خبر را جعل کرده است[٤٢٨].
«هاشم معروفالحسنی» نیز میگوید: بیتردید این روایات ساختۀ داستانپردازان و یا از جعلیّات کعبالأحبار و وهب بن منبه و امثال آن دو است که اسرائیلیات را در حدیث و تفسیر [مسلمین] وارد کردهاند[٤٢٩].
حتّی حارس البدع و مروّج الخرافات «مجلسی» دربارۀ این حدیث میگوید: «اعلم أنّ هذا الخبر من المعضلات التي حیّرت أفهام النّاظرین والعویصات الّتي رجعت عنها بالخیبة أحلام الکاملین والقاصرین = بدانکه این خبر از مشکلاتی است که فهم ناظران را متعجّب ساخته و از معضلاتی است که علمای بزرگ و غیر آنان از فهم آن نومید بازگشتند»!
٣١٥٢٩٢- بنا به آنچه کلینی در باب ٧١ (حدیث اوّل و چهارم) آورده، حسن بن محبوب مدّعی است که امام باقر ÷ دربارۀ آیۀ
﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَا﴾ [التّغابن: ٨]
«پس به خداوند و فرستادهاش و نوری که نازل کردهایم، ایمان آورید».
فرموده: به خدا قسم [مقصود از] آن نور، نور ائمّۀ آل محمد ص تا روز قیامت است!
برای اینکه بدانیم نوری که خداوند نازل فرموده چیست، اوّلاًًَ: کلام شیخ طبرسی را از «مجمعالبیان» نقل میکنیم که میگوید: «[آن نور] قرآن است که حاوی دلائل و براهینی است که [بشر] را به حقّ میرساند، از این رو آن را به نوری که با آن انسان راه مییابد، تشبیه فرموده است»[٤٣٠].
ثانیاً: لازم است بدانیم که خدا در قرآن کریم هیچ انسانی را به نور تشبیه نفرموده بلکه کتب آسمانی را نور دانسته است [المائدة: ٤٤ و ٤٦، الأنعام: ٩١، فاطر: ٢٥] و خصوصاً قرآن کریم را نور شمرده و فرموده:
﴿قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ﴾ [المائدة: ١٥]
«به راستی که از جانب خدا شما را نور و کتابی روشنگر آمده است».
و فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا﴾
[النساء: ١٧٤]
«ای مردمان، شما را از پروردگارتان دلیلی آمده است و به سوی شما نوری روشنگر نازل کردهایم».
و فرموده:
﴿جَآءُو بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُنِيرِ﴾ [آل عمران: ١٨٤]
«[انبیاء] دلائل روشن و صحیفهها و کتاب نورانی آوردند».
١٥٣رسول خدا ص نیز میفرماید: «إنَّ هذا القرآن حبل الله وهو النّور المبین = همانا این قرآن ریسمان خداست و نوری روشنگر است»[٤٣١]. و حضرت أمیر ÷ نیز فرموده: «ثم أنزل علیه الکتاب نوراً لا تطفأ مصابیحه وسراجاً لا یخبو توقّده = آنگاه بر او کتابی نازل فرمود که همچون نوری است که قندیلهایش خاموش نمیشود و چراغی است که افروختگی آن فرو ننشیند»[٤٣٢]. و فرموده: «علیکم بکتاب الله فإنّه الحبل المتین والنّور المبین = برشما باد [تمسّک] به کتاب خدا که همانا آن ریسمان مستحکم و نور روشنگر است»[٤٣٣]. و فرموده: «والنّور المقتدی به ذلك القرآن = و نور مورد اقتداء همان قرآن است»[٤٣٤]. و باز دربارۀ قرآن فرموده: «واستشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور = از نور قرآن شفا بجویید که شفای دلها در آن است»[٤٣٥]. و فرموده: «والنّور السّاطع والضّیاء اللامع = قرآن نور تابان وفروغ درخشان است»[٤٣٦]. و فرموده: «أتمّ نوره وأکمل به دینه = نور خویش را بدان تمام و دینش را با آن کامل فرمود»[٤٣٧].
البتّه مخفی نماند که قرآن، پیامبر را «سراج» دانسته نه نور و طبعاً از سراجِ نبوّتِ پیامبراکرم ص نور قرآن ساطع میشود، بدین سبب قرآن نفرموده ما پیامبر را نازل کردهایم بلکه میفرماید ما پیامبر را فرستادیم و اگر در آیۀ مذکور، أئمّه منظور بودند، میفرمود، آنها را فرستادیم و فعل «أنزلنا = نازل کردیم» استعمال نمیکرد. علاوه بر این اگر امام «نور» باشد، پیامبراکرم به مراتب اولی، «نور» خواهد بود ولی چنانکه میبینیم آیۀ شریفه، پیامبر را در کنار نور آورده و به آن عطف کرده و معنایش این است که پیامبر یک چیز و نور چیزی دیگر است.
٤٩٣- بنا به نقل کلینی، حسن بن محبوب، مدّعی است که أبان بن تغلب گفته است که از امام صادق ÷ پرسیدم: کرۀ زمین بر چه قرار دارد؟ فرمود: بر ماهی، پرسیدم: ماهی بر چه قرار دارد؟ فرمود: بر آب، پرسیدم آب بر چه قرار دارد؟ فرمود: بر صخرهای، پرسیدم: صخره بر چه قرار دارد؟ فرمود: بر شاخ گاوی لطیفاندام! پرسیدم: گاو بر چه قرار دارد؟ فرمود: بر خاک نمناک، پرسیدم: خاک بر چه قرار دارد؟ فرمود: هیهات که در اینجا دانش دانشوران گم گشته است!![٤٣٨]
همچنین حدیث ٦٣ روضۀ کافی را که دربارۀ بادهاست، همین جناب «حسن بن محبوب» نقل کرده است وی همچنین در حدیث ٣١٣ روضۀ کافی روایت کرده امام سجاد ÷ در برابر یزید به غلامی و بندگی خود اقرار کرده است!!
٥- حسن بن محبوب در حدیث چهارم باب ٨٢ اصول کافی، مدّعی است که امام صادق ÷ دربارۀ آیۀ
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡمِنُونَ بِهِۦ﴾ [البقرة: ١٢١]
«کسانی که آنان را کتاب دادهایم و آن را چنانکه سزاوار آن است، تلاوت میکنند، ایشان به کتاب ایمان میآورند».
فرموده: منظور از کسانی که به کتاب ایمان میآورند، ائمّه است![٤٣٩]
با توجّه به آیات قبل و بعد از این آیه، واضح میشود که مقصود آیه آن است که اگر یهود و نصاری به قرآن ایمان نیاورند، البتّه هستند کسانی ـ حتّی از اهل کتاب ـ که با تأمّل و تدبّر چنانکه شایسته است، کتاب را تلاوت میکنند و حقّانیّت آن را درمییابند و به آن ایمان میآورند.
امّا به قول رُوات «کافی»، منظور فقط ائمّه میباشند، در صورتی که این معنی به وضوح تمام مخالف مشهور و مخالف قرآن کریم است، زیرا اوّلاً: ما میبینیم چه در زمان گذشته و چه در زمان حال ایمان به قرآن منحصر به ائمّه نیست بلکه هزاران نفر قرآن را با تدبّر و تأمّل قرائت کرده و به آن ایمان آوردهاند و برخی بر آن تفسیر نوشتهاند. ثانیاً: خدا در قرآن در بسیاری از آیات، شماری از اهل کتاب را ذکر و از آنان تمجیدکرده که به قرآن ایمان آوردهاند. از آن جمله فرموده است:
﴿وَإِنَّ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَمَن يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُمۡ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِمۡ خَٰشِعِينَ لِلَّهِ﴾ [آل عمران: ١٩٩]
«همانا برخی از اهل کتاب با فروتنی در برابر خدا، به آنچه بر شما و آنچه بر آنان نازل گردیده ایمان میآورند».
و دربارۀ یهود میفرماید:
﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَۚ ﴾ [النساء: ١٦٢]
«لیکن [از میان ایشان،] استواران در دانش و مؤمنان ایشان، بدانچه بر تو و بدانچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان میآورند».
و دربارۀ نصاری میفرماید:
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ ﴾ [المائدة: ٨٣]
«و چون آنچه را که به این پیامبر نازل شده، بشنوند، میبینی که چشمانشان بر اثر آنچه از حقّ شناختهاند از اشک لبریز میشود و میگویند: پروردگارا، ایمان آوردیم پس ما را با گواهان بنویس».
ما میگوییم: امام صادق ÷ این آیات را به یاد داشته و هرگز چنین سخنی نگفته بلکه دروغگویان به آن حضرت تهمت زدهاند[٤٤٠].
٦١٥٤٩٤٩٥٩٦- بنا به نقل کلینی، حسن بن محبوب در حدیث اول باب ٨٣ اصول کافی به نقل از «جابر بن یزید الجعفی» غالی ضعیف[٤٤١] میگوید: پیامبر اکرم ص پس از تلاوت آیۀ ٧١ سورۀ مکی «اسراء» فرمود: پس از من از جانب خدا امامانی از خاندانم در میان مردم قیام میکنند و مورد تکذیب مردم و ستم امام کفر و گمراهی و پیروانشان قرار میگیرند، هر که با ایشان دوستی و از آنان پیروی کند، از من و با من است و در آخرت مرا دیدار خواهد کرد و هر که به ایشان ستم و آنان را تکذیب کند از من و با من نخواهد بود و من از او بیزارم[٤٤٢]! برای اینکه دروغگویی رُوات را آشکار کنیم، آیهای که در حدیث، ناقص نقل شده به صورت کامل در اینجا میآوریم:
﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلٗا﴾ [الإسراء: ٧١]
«روزی که هر گروه از مردم را با نامة اعمالشان فرا خوانیم، پس کسی که نامهاش، به دست راست او داده شود، آنان نامة خویش را میخوانند و به قدر رشتة میان هستة خرما ستم نخواهند شد».
٩٧به قرینۀ جملۀ ﴿فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ﴾ در این آیه، مقصود از امام، نامه و پروندۀ اعمال است، جملۀ ﴿يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ﴾ نیز قرینۀ دیگری بر همین معناست، چنانکه در سورۀ یس آیۀ ١٢ نیز فرموده:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَكۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡۚ وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾ [یس: ١٢]
«همانا ما خود مردگان را زنده میکنیم و آنچه را که پیش فرستادهاند و آثار [بعدی اعمال] ایشان را مینویسیم و همه چیز را در مکتوبی روشن و بیابهام به شمارش آوردهایم».
آری، به پروندۀ عمل انسان که جلوی اوست و همچنین به مکتوب و کتاب نیز «امام» گفته میشود چنانکه خداوند فرموده:
﴿وَمِن قَبۡلِهِۦ كِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةً﴾ [هود: ١٧ – الأحقاف: ١٢]
«پیش از قرآن، کتاب موسی پیشوا و رحمت خدا بوده است».
١٥٥٩٨٩٩حضرت امیر نیز فرموده: «إنّي أشهد... أنّ الکتاب الذي أُنزِلَ إلیه إمامي = همانا من گواهی میدهم... کتابی که بر او (= محمّد ص) نازل شده، امام و پیشوای من است»[٤٤٣]. و به کسانی که قرآن را امام خویش نگرفته اعتراض کرده و میفرماید: کأنَّهم أئمّة الکتاب ولیس الکتاب إمامهم = گویی که ایشان پیشوایان کتاب خدایاند و کتاب خدا امامشان نیست»[٤٤٤]. و از کسی که قرآن را امام خویش گرفته تمجید نموده و میفرماید: «قد أمکن الکتاب من زمامه، فهو قائده وإمامه، یَحُلُّ حیث حَلَّ ثقله = عنان خویش را به کتاب خدا سپرده و کتاب راهبر و پیشوای اوست و هر جا که بار قرآن فرود آید، او نیز فرود آید»[٤٤٥].
اینک باید توجّه کنیم که سورۀ «اسراء» مکّی و آیۀ مورد نظر دربارۀ قیامت و نامۀ اعمال است و هیچ ارتباطی به أئمّۀ پس از پیامبر ص ندارد. امّا ضُعفا و کذّابین آیه را ناقص نقل کرده و به دروغ آن را به امامت نسبت دادهاند و کلینی مرویّات اینگونه افراد را در کتابش گرد آورده است!
٧- بنا به نقل کلینی، «حسن بن محبوب» مدّعی است که امام سجّاد ÷ فرموده: مردی نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت: اگر تو دانشمندی مرا از مردم و شبه مردم و نسناس آگاه ساز، حضرت علی به امام حسین فرمود: پاسخ او را بگو. امام حسین ÷ فرمود: مردم ماییم و بدین سبب خداوند در قرآن فرموده:
﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾ [البقرة: ١٩٩][٤٤٦]
«سپس از جایی باز گردید که مردم بازمیگردند».
و رسول خداست که مردم را بازگرداند.
امّا شبه مردم، همان شیعیان و پیروان مایند که از ما هستند و بدین سبب حضرت
ابراهیم ÷ فرمود:
﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّي﴾ [ابراهیم: ٣٦]
«هرکه مرا پیروی کند، همانا او از من است».
امّا «نسناس» انبوه بزرگ [مردماند] و با دست خود به گروهی از مردم اشاره کرد سپس این آیۀ را خواند:
﴿إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ [الفرقان: ٤٤][٤٤٧]
«آنان جُز مانند چارپایان نیستند بلکه ایشان گمراهترند».
چنانکه ملاحظه میشود بنا به این حدیث، مقصود از «ناس = مردم»، اهل بیت پیامبر است. از این رو امام حسین ÷ فرموده: «نحن النّاس = مردم ماییم»! اینک میپرسیم: آیا در آیۀ ٢٤ و ٢٤٣ سورۀ بقره و آیۀ ١٤ سورۀ آل عمران و ٦١ سورۀ نحل و آیۀ ١ سورۀ انبیاء و دهها آیه مشابه آنها، مقصود از «ناس» اهل بیت است؟! آیا راوی حدیث فهمیده که چه بافته است؟!
آیا ممکن است امام فداکار حضرت سیّدالشّهداء -سلام الله علیه- پیروان و دوستداران خود را «شبه مردم» بداند؟! مشکل دیگر آن است که این حدیث غیرشیعیان را «نسناس» دانسته و به آیۀ ٤٤ سورۀ «فرقان» استشهاد کرده است.
امّا لازم است بدانیم که أوّلاً: قرآن کریم همۀ افراد غیرمسلمان را «گمراهتر از چارپا» نشمرده بلکه با ملاحظۀ آیات قبل از آیۀ منظور، به سادگی میتوان دریافت که قرآن نامسلمانانی را گفته که سخن گوینده را نمیشنوند و پیامبر و آیینش را به تمسخر گرفته و بیدلیل و متعصّبانه بر کیش خویش پافشاری نموده و فقط از هوای نفسشان تبعیّت کرده و از عقل و منطق پیروی نمیکنند. امّا حدیث مذکور همۀ غیرشیعیان را به یک چوب رانده است.
ثانیاً: چگونه ممکن است حضرت علی ÷ در نامهاش به مالک اشتر بفرماید که مردم یا برادر دینی تو و یا همنوع تو هستند، امّا پسر بزرگوارش بگوید شیعیان ما، شبه مردم و غیرشیعیان نسناساند؟! آیا ممکن است امام این اندازه متکبّر باشد؟! آیا «ابن محبوب» که این روایت را نقل کرده دوستدار حضرت سیدالشهداء ÷ بوده است؟
٨١٥٦- بنا به نقل کلینی، ابن محبوب به نقل از «سیف بن عمیره»[٤٤٨] مدّعی است که امام باقر ÷ فرمود: هر که سورۀ ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ﴾ را به صدای رسا و بلند بخوانَد مانند کسی است که در راه خدا شمشیر زده و هر که آن را آهسته و ناآشکار بخواند چونان کسی است که در راه خدا، در خون خود بغلطد و هر که ده بار این سوره را بخواند حدود هزار گناهش آمرزیده شود![٤٤٩]
آیا با اینگونه احادیث، انگیزهای برای تحمّل مصائب و مشقّات در جهاد فی سبیل الله باقی میماند؟! «ابن محبوب» و امثال او با این قبیل احادیث چه ارمغان خوبی برای مسلمین آوردهاند، زیرا بنا به گفتۀ آنان به جای آنکه در سرما و گرما به میدان جهاد بشتابیم، در منزل استراحت میکنیم و یک بار سورۀ «قدر» را به صدای آهسته میخوانیم و ثواب شهادت فی سبیل الله را از خدا طلبکار میشویم؟!!
از دیگر عجایب این روایت آن است که بنا به مفاد آن، اگر سورۀ «قدر» را یک بار بخوانیم ثواب شهید را میبریم امّا اگر آن را ده بار بخوانیم نه تنها ثوابش بیشتر نمیشود (مثلاً ثواب ده بار شهادت را ندارد) بلکه فقط حدود هزار گناه از گناهانمان را محو میکند!!
٩١٥٧١٠٠- بنا به نقل کلینی، «حسن بن محبوب» به نقل از «عبدالله بن سنان» مدّعی است که امام سجاد ÷ فرمود: همانا از جملۀ روزی و قوتی که مردم بدان نیاز دارند، و خدا آن را مقدّر فرموده و اندازهگیری کرده است، دریایی است که خداوند ـ عزّوجلّ ـ میان آسمان و زمین آفریده است!! و فرمود: همانا خدا مجاری حرکت خورشید و ماه و ستارگان و کواکب را در آن اندازهگیری کرده و همۀ آنها را بر فلک مقدّر نموده و بر این فلک فرشتهای را گمارده که هفتاد هزار فرشته همراه وی هستند و آنها فلک را میچرخانند و با چرخش فلک، خورشید و ماه و ستارگان و کواکب نیز میچرخند و در جایگاه و منازلی که خداوند در شبانهروز برایشان مقدّر فرموده، وارد میشوند، چون گناهان بندگان بسیار شود و خدا بخواهد آنان را با آیتی از آیات و نشانههای خویش عتاب فرماید به فرشتۀ مأمور بر این فلک فرمان میدهد که فلکی را که مجاری خورشید و ماه و ستارگان و کواکب بر آن است از جای خود به درآورد، فرشته نیز به آن هفتاد هزار فرشته امر میکند که فلک را از مجاری خود خارج سازند. و فرمود: آنان نیز چنین کنند و خورشید در آن دریا افتد که در فلک مذکور جریان دارد!! و فرمود: و بدین ترتیب پرتو خورشید محو گردد و رنگش دگرگون شود و هرگاه خداوند ـ عزّوجلّ ـ بخواهد آیات خویش را بزرگتر سازد ـ بدان حدّ که میخواهد بندگانش را بترساند ـ خورشید را در آن دریا فروپوشانَد و فرمود: این ماجرا به هنگام کسوف است و فرمود: با ماه نیز چنین میکند. و فرمود: و چون بخواهد که خورشید را آشکار سازد و به مجرای خودش بازگرداند، به فرشتۀ مأمور میفرماید که فلک را به مجرایش بازگرداند، او نیز فلک را بازمیگرداند و خورشید به مجرای خود بازمیگردد و فرمود: خورشید با حالتی تیرهرنگ از آب خارج میشود و فرمود: ماه نیز چنین است، سپس امام سجّاد ÷ فرمود: جُز کسی که از شیعیان ما باشد از این دو آیت و نشانه نمیهراسد و فزع نمیکند!! پس اگر چنین شد به خداوند ـ عزّوجلّ ـ پناه برده و به سوی او بازگردید[٤٥٠].
آیا کسی احتمال میدهد که امام سجّاد ÷ چنین سخنی گفته باشد؟!
١٠- بنا به نقل کلینی، ابن محبوب به نقل از «عبدالله بن سنان» مدّعی است که امام صادق ÷ فرمود: خداوند خیر را روز یکشنبه آفرید و سزاوار نیست که خدا شرّ را پیش از خیر بیافریند. خدا روز یکشنبه و دوشنبه زمینها را آفرید و روز سهشنبه قوت و روزی آنها را آفرید و روز چهارشنبه و پنجشنبه آسمانها را آفرید و روز جمعه قوت و روزی آنها را آفرید و این است معنای کلام خداوند:
﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ﴾ [الفرقان: ٥٩][٤٥١]
«خدا آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست در شش روزگار آفرید».
لازم است توجّه کنیم که مقصود از شش روز «دوره و مدّت» است زیرا لفظ «یوم» فقط در مورد روز عرفی استعمال نمیشود بلکه به قول مؤلّف «لسان العرب» «وقد یُرادُ بالیوم، الوقت مطلقاً = گاهی مراد از یوم مطلق زمان است» چنانکه علی ÷ میفرماید: «الدّهر یومان: یوم لك ویوم علیك = روزگار دو روز است، روزی به نفع تو و روزی به زیان توست» و میفرماید: «إنّ الیوم عمل ولاحساب وغداً حساب ولاعمل = امروز امکان عمل هست و اعمال محاسبه نمیشود و فردا اعمال محاسبه میشود و امکان عمل نیست». دیگر آنکه قبل و حین خلقت آسمان و زمین، شب و روز تحقّق نداشت بلکه شب و روز بر اثر گردش منظومۀ شمسی به وجود میآید. از این رو به اتّفاق اکثر مفسّرین، منظور از «یوم» دوره است، نه روزهای معمولی هفته که هر یک بیست و چهار ساعت است! امّا راوی نادان اوّلاً: «یَوم» را در آیۀ مذکور به معنای روز عادی پنداشته! ثانیاً: چون تحت تأثیر یهود بوده، خلقت چیزی را به روز شنبه که روز تعطیل یهود است، نسبت نداده! ثالثاً: فراموش کرده بگوید «مابَینَهما» چند شنبه خلق شده است! رابعاً: به بسیاری از آیات قرآن که در آنها کلمۀ یوم آمده و از جمله آیات ٤٧ سورۀ حج و ٤ سورۀ معارج توجّهی نداشته است.
این احادیث نمونههایی بودند از مرویّات حسن بن محبوب و لازم است یادآوری کنم که ده حدیث از احادیث باب مفتضح ١٦٥ کافی و سه روایت باب ١٦٦ و روایت اوّل باب ٩٣ را او روایت کرده است.
مخفی نماند که به نظر گروهی از ـ به اصطلاح ـ علمای ما، «حسن بن محبوب» یکی از هجده نفری است که از «اصحاب اجماع» شمرده میشوند! به عقیدۀ اینان اگر روایتی با سلسلۀ سند صحیح به یکی از این افراد برسد، راوی پیش از ایشان حتّی اگر متّصف به ضعف باشد، حدیث مذکور صحیح و مقبول محسوب میشود!! (فتأمّل جدّاً) بنگر که عالم نمایان چه بر سر دین خدا آوردهاند!
با اینکه در این کتاب قصد ورود بدین گونه مباحث را نداشتهام ولی چون تا ملاقات حقّ ـ جل و علا ـ فرصت چندانی برایم نمانده است، لذا به منظور ادای وظیفه، دربارۀ مسألۀ ناموجّه «اصحاب اجماع» مطالبی را به اختصار در همین کتاب عرضه میدارم:
چنانکه برخی از علمای رجال نیز گفتهاند: ادّعای «صحّت و مقبولیّت روایات اصحاب اجماع با فرض مجهولیّت یا ضعف رُوات سابق بر ایشان»، فاقد وجاهت است، زیرا حدّاکثر آنچه دربارۀ این رُوات موثوق میتوان گفت، این است که آنان کلام منقول را از خود جعل نکردهاند بلکه واقعاً آن را استماع کردهاند. فیالمثل اگر «زید» بگوید که از «عمرو» شنیدم که میگفت پیامبر چنین و چنان فرموده است. این امر مثبت و ضامن صدور کلامِ منقول ـ در واقع و نفسالأمر ـ از شارع نیست، بلکه حدّاکثر موجد این اطمینان است که «زید» سخن مذکور را از «عمرو» شنیده و خود آن را جعل نکرده است. کلام مرحوم «کشّی» (رجال کشّی، چاپ کربلاء، ص ٢٠٦، ٣٢٢، ٤٦٦) نیز بیش از این دلالت ندارد و فقط موثوقیّت آنان را میرساند.
امّا این ادّعا که اصحاب اجماع به سبب صداقت و دقّت و احتیاطشان فقط از ثقات نقل میکنند، ادعایی بیدلیل است، زیرا چنانکه قبلاً نیز گفتهایم (٣٠ به بعد و ٨٨ همین کتاب) آنها معصوم و عالم به سرائر اشخاص نبودهاند و چه بسا فریب زهد و تقوای ظاهری کسی را خورده و او را صادق و ثقه پنداشتهاند علاوه بر این نمیتوانستند یقین کنند که آیا فرد مورد اعتمـاد آنـان، در نقل حدیث دچار سهو یا فراموشی نشده است[٤٥٢].
تحقیق نیز خلاف ادّعای مذکور را اثبات میکند و چنانکه آیت الله «خوئی» در مقدمۀ «معجم رجال الحدیث» تصریح کرده، مواردی هست که اصحاب اجماع از ضعفاء، حدیث نقل کردهاند. از آن جمله «زراره» که از کبار اصحاب اجماع به شمار میرود از فردی گمراه چون «سالم بن أبیحفصه» و «حمّادبن عیسی» و «حسن بن محبوب» که آن دو نیز در عداد اصحاب اجماعاند از «عمر بن شمر» که فردی ضعیف است حدیث نقل کردهاند و هکذا..... بنا به نقل «کشّی» (ص٤٨٩) گروهی نیز «حسن بن محبوب» را به سبب آنکه از «ابن أبیحمزه» روایت میکند متّهم میشمارند. «ابن الولید» (= استاد شیخ صدوق) و«أحمدبن محمّدبن عیسی أشعری» نیز روایت «حسن بن محبوب» را نمیپذیرفتند.
علاوه بر این، تضعیف «یونس بن عبدالرّحمان» بدان سبب که وی سماع را در نقل حدیث شرط نمیدانست! ونیز تحریم مرویّات «حسن بن محبوب» توسّط علمای قم و همچنین وجود اختلاف در مورد این هجده تن که برخی «أبوبصیر أسدی» و برخی «أبوبصیر مرادی» و گروهی «حسن بن محبوب» و گروهی «حسن فضّال» و برخی «فضاله بن یعقوب» یا «عثمان بن عیسی» را به جای «ابن محبوب» از اصحاب اجماع شمردهاند، خود مثبِت آن است که در مورد مرویّات افراد فوق نیز مانند تمامی روایات، باید کلیّۀ اصول و شروطِ قبول حدیث، احراز شود و نمیتوان برای منقولات آنها امتیاز خاصّی قائل شد. (فتأمّل)
١٥٨اینک بپردازیم به حدیث نهم باب ٤٧: این حدیث را «ابن محبوب» از «عبدالله بن سنان» نقل کرده که میگوید: امام صادق ÷ فرموده: در هیچ چیز برای خدا «بداء» حاصل نشد مگر آنکه پیش از حصول «بداء» آن امر در علم الهی موجود بوده و خدا آن را میدانسته است!
این حدیث به هیچ وجه با تعالیم اسلام تعارض ندارد ولی به نظر ما مؤیّد مسألۀ «بداء» نیست، زیرا چیزی که از قبل مکشوف و معلوم باشد دیگر «بداء» و تغییر دربارۀ آن معنی ندارد، بلکه جدیدبودن أمر و احساس تغییر نسبت به حدوث موضوع دربارۀ غیرخدا ـ که فاقد علم مطلق و نامتناهی هستندـ صادق است نه دربارۀ خداوند علّامالغیوب. مثالهایی که برای مسألۀ «بداء» میآورند نیز هیچ ارتباطی به خدا ندارد و پیداست که خود نیز در این وادی حیراناند. از آن جمله در حدیث دهم باب ١٣٢ کافی آمده است: «بَدا لِلّه فی أبيمحمد بعد أبيجعفر، ما لم یکن یُعرَف له کما بَدا له في موسی ÷ بعد مُضِیِّ إسماعیل ما کشف به عن حاله = همچنان که پس از مرگ اسماعیل (= پسر أرشد امام صادق) برای خدا دربارۀ موسی [بن جعفر] بداء حاصل شد و حال او مکشوف گردید، پس از [مرگ] ابوجعفر نیز برای خدا دربارۀ أبومحمد [حسن عسکری] بدا حاصل شد»! از کلینی میپرسیم: انکشاف امامت حضرت کاظم و امام حسن عسکری چه ربطی به خدای متعال و چه ربطی به مسألۀ بدا دارد؟ بنا به ادّعای شما و بنا به روایات متعدّدی که در باب ١٨٣ کافی آوردهای دوازده امام، از جمله امام کاظم و حضرت عسکری، از قبل مشخّص و منصوص بودهاند و اگر مردم مدّتی نسبت به دوتن دیگر گمان امامت داشتهاند و سپس اشتباهشان آشکار گردیده، هیچ ارتباطی به خدا و بدا ندارد.
باری، خبر نهم باب ٤٧ را «ابن محبوب» از «عبدالله بن سنان» نقل کرده است. نمونههای نهم و دهم در بخش معرّفی ابن محبوب نیز از همین شخص نقل شده، از این رو مناسب است که پیش از پرداختن به روایات بعدی باب ٤٧، او را نیز در همین جا معرّفی نمایم:
١٥٩١٠١عبدالله بن سِنان را متأسّفانه توثیق کردهاند، درحالی که بنا به نقل «ممقانی» او خزانهدار خلفای عبّاسی از جمله منصور و مهدی و هادی و رشید بوده است. هرعاقلی میداند که تا کسی سرسپردگی خود را اثبات ننموده و خوشخدمتیهای فراوان نکرده و اعتماد کامل خلفا را به دست نیاورده باشد، مسؤولیّت بیتالمال و خزانۀ اموال، به او محوّل نمیشود. با اینکه أئمّه در روایات متعدّد، مردم را از ورود به دستگاه حکومتی امویان و عبّاسیان و خدمت به آنان، نهی فرمودهاند، امّا این مرد از یک طرف عملاً در خدمت خلفای جور بوده و از طرف دیگر خود را از ارادتمندان أئمه نشان میداده و روایاتی نقل میکرده که اختلاف میان مسلمین را شعلهور نگاه دارد!
از او روایات نامعقول غلوّآمیزی نقل شده است. اگر وی واقعاًَ به ولایت أئمه قائل بوده و آنان را منصوص و منصوب من عندالله میشمرده و دارای معجزات و کرامات میدانسته، پس چرا تمام عمر را به خدمت خلفای عباسی که به نظر علمای شیعه غاصب مقام أئمّه بودهاند، کمر بسته؟ یا اینکه با نقل اینگونه روایات قصد تفرقهافکنی و تضعیف مسلمین را داشته است؟ برخی از روایات او مؤیّد مذهب جبر است که با عقاید شیعه موافق نیست. در صفحات گذشته دو نمونه از منقولات او را ملاحظه کردهاید[٤٥٣]. در اینجا نیز چند نمونۀ دیگر از روایاتش را ذکر میکنیم:
١- بنا به نقل کلینی، وی مدّعی است که به امام صادق ÷ عرض کردم: من برخی از اصحاب ما [شیعیان] را میبینم که اعمال نابخردانه و تندی و سبکسری از ایشان سرمیزند، در نتیجه، به شدّت غمگین میشوم و [برخی از] کسانی را که با ما مخالفاند (= غیرشیعیان) را مشاهده میکنم و آنان را نیکو روش میبینم. امام فرمود: مگو «نیکو روش» زیرا مقصود از «روش» همان مذهب و مسلک است ولی بگو «نیکوسیما»، زیرا خداوند ـ عزوجل ـ میفرماید:
﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾ [الفتح: ٢٩]
«نشانة ایمان در رخسارشان، اثر سجده است».
[من نیز چنانکه امام فرموده بود] گفتم: او را نیکوسیما و با وقار میبینم و بدین سبب اندوهگین میشوم. امام فرمود: از اعمال نابخردانۀ یارانت [که با تو هم مذهباند] و از نیکویی سیمای مخالفانت اندوه مدار! زیرا خداوند ـ تبارک و تعالی ـ هنگامی که میخواست آدم را بیافریند، دو طینت و سرشت آفرید، آنگاه [مردم را] به دو قسمت تقسیم فرمود و به «اصحاب یمین» فرمود: به إذن من آفریده باشید [بلافاصله] آنان آفریده شدند و مانند ذرّهای بودند که میدویدند. به «اصحاب شمال» نیز فرمود: به إذن من آفریده باشید [بلافاصله] آنان آفریده شدند و مانند ذرّهای بودند که به آهستگی ره میسپردند، آنگاه خداوند برایشان آتشی افروخت و فرمود: به إذن من وارد آتش شوید. نخستین کسیکه وارد آتش شد، حضرت محمّد ص بود، سپس پیامبران اولواالعزم و اوصیای آنان و پیروانشان وارد آتش شدند. آنگاه خداوند به «اصحاب شمال» فرمود: به إذن من وارد آتش شوید. آنان گفتند: پروردگارا، آیا ما را آفریدهای که بسوزانی؟! و بدین ترتیب سرپیچی کردند. خداوند به «اصحاب یمین» فرمود: به إذن من از آتش برون آیید، [آنها خارج شدند امّا] آتش بر آنها اثر نکرده و آنان را مجروح نساخته بود. چون «اصحاب شمال» آنان را [سالم] دیدند، گفتند: پروردگارا، یاران خویش را سالم میبینیم، از ما درگذر و بر ما ببخشا و [یک بار دیگر] ما را به داخلشدن در آتش فرمان ده. خداوند فرمود: شما را بخشودم و از شما درگذشتم پس به آتش درآیید، امّا هنگامی که به آتش نزدیک شدند و گرمی آتش به ایشان رسید، بازگشتند وگفتند: ما تاب سوختن نداریم. خداوند سه بار ایشان را به دخول در آتش فرمان داد و آنان هر سه بار عصیانکرده و بازمیگشتند. [همچنین «اصحاب یمین» را] سه بار به دخول در آتش امر فرمود و آنان هر سه بار اطاعت کرده و به [سلامت از آتش] خارج میشدند.
سپس خدا به آنان فرمود: به إذن من گِل شوید و آدم را از آن گِل آفرید. پس آنها که از این دستۀ [مطیع] باشند، از آن دسته نگردند و آنها که از آن گروه [عاصی] باشند [در زمرۀ] این گروه در نیایند! و آنچه از اعمال نابخردانه و [سوء]خلق یارانت (= شیعیان) میبینی [ناشی] از آمیختگی اندک است که با [گل] «اصحاب شمال» دارند و آنچه از وقار و نیکویی سیمای مخالفانتان میبینی [ناشی] از آمیختگی اندکی است که با [گِل] «اصحاب یمین» دارند!![٤٥٤]
واضح است که این قصّۀ «ابن سنان» دلالت بر جبر دارد و با عقاید شیعه سازگار نیست.
٢- وی میگوید: از امام صادق ÷ دربارۀ حوض بهشت پرسیدم، فرمود: حوضی است [به مساحت] میان بُصری تا صنعاء، آیا دوست داری آن را ببینی؟ عرض کردم: آری، فدایت شوم! آن حضرت دستم را گرفت و مرا به خارج «مدینه» برد، آنگاه پایش را به زمین کوفت. در این هنگام رودی دیدم که کنارههایش پیدا نبود مگر جایی که در آنجا ایستاده بودم، [این جایگاه] مانند جزیرهای بود که من و امام در آنجا ایستاده بودیم. [در این زمان] رودخانهای دیدم که از یک سویش آبی سفیدتر و شفافتر از برف و از دیگر سو، شیری سفیدتر از برف، روان بود. و از وسط این رودخانه شرابی خوشرنگتر از یاقوت، جاری بود و من چیزی بهتر از شرابی که میان شیر و آب روان بود، ندیده بودم. به امام عرض کردم: فدایت شوم، این رود از کجا سرچشمه میگیرد و در کجا جاری است؟ فرمود: اینها چشمههایی هستند که خداوند در کتابش از آنها یاد فرموده که در بهشت قرار دارند. چشمهای از آب و چشمهای از شیر و چشمهای از شراب در این رودخانه جاری است. [در این هنگام] دیدم که بر دو کنارۀ این رود درختی قرار دارد که فرشتگان از آن آویزاناند و گیسوانشان بر سرشان [بسیار زیبا بود] من چیزی زیباتر از آنها ندیدم. در دستانشان ظروفی بود که از نوع ظروف دنیا نبود و من ظرفی بهتر و زیباتر از آنها ندیده بودم. امام به یکی از این فرشتگان نزدیک شد و با دست اشاره فرمود که آب بیاورد. به آن فرشته نگریستم. فرشته خم شد تا از نهر آب بردارد، درخت نیز با او خم شد. فرشته آب برداشت و دستش را به سوی امام دراز کرد و آب را به امام داد، امام نیز آب را به من داد، از آن مایع نوشیدم. شربتی ملایمتر و لذیذتر از آن ـ که بوی مشک میداد ـ نخوردهام. به جام شربت نگریستم و در آن سه رنگ شربت دیدم! به امام گفتم: فدایت شوم، هرگز مانند امروز را ندیده بودم و نمیدانستم که وضع چنین است. امام فرمود: این کمترین چیزی است که خداوند برای شیعیان ما فراهم فرموده. همانا هنگامی که مؤمن میمیرد، روح او نزد این نهر آمده و [به گردش] در بوستانهای آن مایل میشود و از شربت [اینجا] مینوشد و هرگاه دشمن ما بمیرد روح او به وادی برهوت رفته و در عذاب آنجا جاویدان میماند و از زقّوم خورانده و از آب جوش آنجا نوشانیده میشود، پس از [دخول به] آن وادی به خداوند پناه ببرید![٤٥٥]
١٦٠میگوییم: پیامبر اکرم ص برای اصحاب خود چنین نکرد و بهشت را به ایشان ارائه ننمود و شربت بهشتی به آنها ننوشانید. دیگر آنکه امام چرا این معجزه را به عدۀ بیشتری عرضه نفرمود تا آنها نیز هدایت شوند و قدر ولایتش را بدانند؟ علاوه بر این، سائل از «حوض» بهشت پرسیده ولی امام انهار بهشت را به او نشان داده است!
٣١٠٢- بنا به نقل «عبدالله بن سنان»، سعید بن قیس همدانی میگوید: روزی در میدان جنگ، امیرالمؤمنین علی ÷ را دیدم که [زره و کلاه خود و سپر نداشت و فقط] دو جامۀ [معمولی] به تن کرده بود. با اسبم به جانب آن حضرت رفتم و [با شگفتی] گفتم: ای امیرالمؤمنین! آیا [درست است که] در این موقعیّت [خطرناک با این لباس حاضر شدهای]. آن حضرت فرمود: آری، ای سعید بن قیس، هربندهای دو فرشتۀ حافظ و نگاهدارنده دارد که او را از سقوط از قلّۀ کوه یا افتادن در چاه [و امثال این حوادث] حفظ میکنند و چون قضای الهی فرود آید [دیگر وی را حفظ نمیکنند و] او را نسبت به همه چیز رها میکنند!![٤٥٦]
پیداست که راوی از اعتقادات صحیح قرآنی و اسلامی بیخبر بوده و معنای درست توکّل را نمیدانسته، زیرا توکّل به هیچ وجه به معنای ترک و رفض اسباب و عوامل طبیعی و معمولی که به مشیّت حق در اختیار بشر نهاده شد، نیست. لازم به توضیح است که وسائط و اسباب حصول مقصود در عالم بر دو قسماند، اوّل: اسباب و عواملی که خدا بنا به مشیّت خود در اختیار بشر نهاده و لازم است که بشر آنها را به کار گیرد. دوّم: علل و عواملی که در اختیار بشر نبوده و فقط در اختیار حقّتعالی است و از محدودۀ علم و اختیار بشر بیرون است.
وظیفۀ مؤمن آن است که نهایت سعی و تلاش خود را در استفاده از وسائط و وسائل قسم اوّل به عمل آورد و سپس به ذات أقدس حق توکّل کند. به عبارت دیگر، توکّل پس از انجام تلاش و کوشش مؤمن در استفاده از اسباب و عوامل طبیعی و عادی که در اختیار اوست، آغاز میشود و به هیچ وجه بهانهای برای کاهلی و تنآسایی و اعمال متهوّرانه و نامعقول و نامعمول نیست. در واقع عدم استفاده از وسائل عادی و طبیعی، نوعی کفران نعمت و ناسپاسی نسبت به سنن خداوند است، فقط نکتۀ مهم آن است که مسلمان در عین استفاده از اسباب و وسائل موجود، اعتماد تامّ و کامل به اسباب نداشته و تنها به آنها پشتگرم و متّکی نیست و آنها را برای حفظ خود یا حصول مقصود، علّت تامّه و سبب کافی محسوب نمیکند و تأثیر آنها را منوط به اذن حق متعال میداند. به همین سبب قرآن کریم نیز به پیامبر میفرماید که آن حضرت ابتداء مشورت کند، یعنی از کارها و سنن مفیدی که به خواست خدا، بشر میتواند برای حصول نتیجۀ بهتر، از آن بهرهمند شود، استفاده کند سپس دستور «توکّل» میدهد (آل عمران / ١٥٩) در واقع از نظر قرآن کریم، توکل پس از کوشش و تلاش بنده آغاز میشود و جایگزین جهد و سعی انسان نیست، بلکه مکمّل آن است. (فتأمّل) به همین سبب پیامبر اکرم ص که از أعلی درجات توکّل برخوردار بود، هم از وسائل دنیوی کمال استفاده را میکرد و هم به آنها دلگرمی تامّ و تمام نداشت. مطّلعین از سیرۀ پیامبر میدانند که آن حضرت هم در جنگها زره میپوشید و احتیاطات لازم و دوراندیشی و محاسبات معقول و مناسب را از نظر دور نمیداشت و هم به خدا توکّل میکرد. حضرت علی ÷ نیز در جنگها زره بر تن میکرد و بهتر از هرکس میدانست که این کار به هیچ وجه با توکل به خداوند متعال و محافظت فرشتگان از انسان، منافات ندارد.
رسول خدا ص نیز به مردی که از آن حضرت پرسید: آیا پای شترم را ببندم و به خدا توکل کنم یا آن را بدون بستن رها کنم و [فقط] به خدا توکل نمایم؟ فرمود: پای او را ببند و [آنگاه] توکّل کن[٤٥٧].
به نظر ما راوی حدیث معنای درست توکّل را نمیدانسته و با قرآن کریم و سیرۀ پیامبر ص آشنا نبوده و الّا چنین حدیثی را به امیرالمؤمنین ÷ نسبت نمیداد.
چنانکه ملاحظه میکنید احادیثی که امثال «عبدالله بن سنان» نقل کردهاند و کلینی در کتابش گردآوری نموده، نه تنها مردم را در فهم بهتر اعتقادات قرآنـی و اسـلامی یاری نمیکنند بلکه مانع درک درست بوده و بیشتر سبب گمراهی مسلمین میشوند!
٤١٠٣- بنا به نقل کلینی (حدیث سوّم باب ٤٩ جلد اوّل اصول کافی) عبدالله بن سنان مدّعی است که امام صادق فرمود: [گاهی] خداوند امر فرموده و نخواسته و [گاهی] خواسته ولی امر نفرموده [چنانکه] به شیطان امر فرمود که به آدم سجده کند ولی خواست که سجده نکند و اگر میخواست او [حضرت آدم را] سجده میکرد و آدم را از خوردن درخت نهی فرمود امّا خواست که از آن درخت بخورد و اگر نمیخواست، نمیخورد!
متن این حدیث مشابه حدیث چهارم باب ٤٩ کافی است، در آنجا نیز راوی از قول امام رضا ÷ میگوید که خداوند آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهی فرمود امّا خوردنشان را خواست و.... حضرت ابراهیم را به ذبح فرزندش امر فرمود ولی ذبحش را نخواست!!... الخ.
تفاوت میان مشیّت و عدم ممانعت کاملاً واضح است و لذا این ادّعا که خدا نهی میکند ولی میخواهد یا امر میکند و نمیخواهد، به هیچ وجه صحیح نیست. در مورد نهی حضرت آدم ÷ و همسرش، از شجرۀ ممنوعه نیز خداوند هم نهی فرمود و هم نمیخواست که آن دو از درخت بخورند، امّا در عین حال از آنها سلب اختیار نکرد و با جبر و زور مانع آنها نشد. این سخنکه خدایمتعال میخواست آنها نهی الهی را نقض کنند، ادّعای بیدلیل و افتراء بر ذات أقدس الهی و از گناهان کبیره است و إلّا اینگمان باطل راوی را میتوان در بارۀ هر بزهکاری ادّعا کرد. سبحان الله عمّا یصفون.
در مورد ذبح حضرت ابراهیم ÷ نیز اشتباه حدیث آشکار است زیرا خداوند به هیچ وجه به ذبح حضرت اسماعیل ÷ امر نفرمود و بنا به تصریح قرآن، حضرت ابراهیم ÷ در رؤیا ندیده بود که حضرت اسماعیل ÷ را ذبح کرده است بلکه دیده بود که میخواهد اسماعیل را ذبح کند و آنچه را که پروردگار متعال به حضرت خلیلالله نشان داده بود، تحقّق یافت و آن حضرت واقعاً قصد کرد و تصمیم گرفت که فرزندش را ذبح کند، به همین سبب خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآ﴾ [الصافات: ١٠٤-١٠٥]
«ای ابراهیم، به راستی رؤیا را راست نمودی».
یعنی أمر و مشیّت خداوند کاملاً مطابق و موافق یکدیگر بودهاند. (فتأمّل)
مجلسی نیز پس از ذکر این حدیث که موافق مذهب جبر مینماید، معترف است که توجیه اینگونه اخبار بنا به اصول گروه عدلیّه خالی از اشکال و دشواری نیست. سپس حدیثی ذکر میکند که آن را در اینجا میآوریم:
١٦١بنا به نقل شیخ صدوق، حسین بن خالد میگوید: به امام رضا ÷ گفتم: یا ابن رسول الله! مردم به سبب اخبار و احادیثی که از نیاکان شما نقل شده ما را به [اعتقاد به] جبر و تشبیه نسبت میدهند. امام به «ابن خالد» فرمود: به من بگو آیا اخباری که در [موافقت با] تشبیه از نیاکانم نقل شده، بیشتر است یا اخباری که در این موضوع از پیامبر ص نقل گردیده؟ گفتم: اخباری که در این موضوع از پیامبر نقل شده بیشتر است. فرمود: بنابراین باید بگویند که پیامبر به جبر و تشبیه معتقد بوده است!! گفتم: همانا میگویند پیامبر چیزی از آن احادیث را نفرموده بلکه از او [به دروغ] روایت شده است. فرمود: پس باید در بارۀ نیاکان من نیز بگویند آنان چیزی از آن احادیث را نگفتهاند بلکه [به دروغ] از آنها روایت شده است. سپس فرمود: ای «ابن خالد» هر که به جبر و تشبیه معتقد باشد، کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. ای «ابن خالد» غُلات که عظمت خداوند را کوچک شمردهاند، از قول ما احادیثی دربارۀ جبر و تشبیه جعل کردهاند که هرکس آنها را دوست بدارد ما را دشمن داشته و هر که آنها را دشمن بدارد ما را دوست داشته است. «عبدالله بن سنان» به تحریف قرآن معتقد بود. حدیث ٢٣ باب ١٦٥ نیز از اوست.
* حدیث ١٠ و ١١- مخالف تعالیم اسلام نیست.
* حدیث ١٢- مجهول است.
* حدیث ١٣- مرسل است.
* حدیث ١٤- مرسل و متن آن مخالف قرآن کریم است، زیرا در این حدیث میگوید: «إنّ الله ـ عزّوجلّ ـ أخبر محمّداً بما کان منذ کانت الدنیا وبما یکون إلى انقضاء الدّنیا وأخبره بالمحتوم من ذلك = خدای ـ عزوجل ـ محمّد را از آنچه از ابتدای وجود دنیا بوده و از آنچه تا انقضای دنیا خواهد بود و آنچه حتمی و شدنی است خبر داده است»! در حالی که دهها آیۀ قرآن این حدیث را تکذیب میکند، از جمله آیۀ:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُ﴾ [لقمان: ٣٤]
«همانا خداست که علم به ساعت قیامت را داراست و باران فرو فرستد و آنچه در رحمهاست میداند و هیچ کس نمیداند که فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمیداند که به کدام سرزمین خواهد مُرد».
حضرت امیر ÷ نیز به همین آیه اشاره کرده و فرموده علم به امور مذکور در این آیه، مخصوص خداست و حتّی انبیاء و اوصیاء نمیدانند. (نهجالبلاغه، خطبة ١٢٨)
دوّم ـ آیۀ:
﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾ [الأحقاف: ٩]
«نمیدانم با من و با شما چه خواهد شد».
سوم ـ دربارۀ أمم قبل از اسلام، میفرماید:
﴿قَوۡمِ نُوحٖ وَعَادٖ وَثَمُودَ وَٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لَا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [ابراهیم: ٩]
«قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی را که پس از ایشان آمدند، جُز خدای متعال نمیداند».
چهارم ـ دربارۀ اصحاب کهف به پیامبر میفرماید:
﴿قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ [الکهف: ٢٢]
«بگو: پروردگارم به تعداد ایشان داناتر است».
و آیات بسیار دیگری که به پیامبر فرموده: ﴿لَا تَدۡرِي﴾ «نمیدانی» و ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ﴾«چه تو را آگاه کرد؟» و امثال آن.
چرا باید در کتاب مسلمانی، اخبار ناموافق با قرآن گردآوری شود. آیا راویان این حدیث از قرآن بیخبر بودهاند یا اینکه هدفی غیراسلامی داشتهاند؟.
١٦٢* حدیث ١٥- مجلسی این حدیث را حسن دانسته امّا به نظر ما به جهت وجود «علی بن ابراهیم» در سندش، ضعیف است.
* حدیث ١٦- به قول مجلسی ضعیف است.
[٤٢٣]- مجلسی ذیل حدیث را که از ابن ابیعمیر نقل شده، مرسل دانسته است.
[٤٢٤]- به منظور تسهیل مقایسۀ دو آیۀ مذکور، هر دو را در اینجا ذکر میکنیم: ١- ﴿أَوَ لَا يَذۡكُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ يَكُ شَيۡٔٗا﴾ (مریم / ٦٧) ٢- ﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن نُّطۡفَةٖ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٞ مُّبِينٞ﴾ (یس / ٧٧)
[٤٢٥]- عن الحسن بن محبوب عن أبي حمزة الثمالي عن علي بن الحسین ÷ قال: «من أحبّ أن یصافحه مائة ألف نبي وأربعة وعشرون ألف نبي فلیزر الحسین ÷ لیلة النّصف من شعبان، فإنّ الملائکة والنّبیّین یستأذنون الله في زيارته فیؤذن لهم فطوبى لمن صافحهم وصافحوه». (وسائل الشیعة، ج ١٠، ص ١٦٧، أبواب المزار وما یناسبه، حدیث ٨).
[٤٢٦]- روضه کافی، حدیث ٣٠٨.
[٤٢٧]- به آیه ٣ سوره الملک اشاره کرده است.
[٤٢٨]- الأخبار الدّخیلة، محمّدتقی شوشتری، مکتبة الصّدوق، ج ١، ص ٢٣٨.
[٤٢٩]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، ص ٢٥٦.
[٤٣٠]- وهو القرآن، سمّاه نوراً لِما فیه من الأدلّة والحجج الموصلة إلى الحقّ فشبّه بالنّور الّذي یهتدي به إلى الطریق.
[٤٣١]- مجمعالبیان، دارالمعرفة، ج ١، ص ٨٥ (الفنّ السّادس).
[٤٣٢]- نهجالبلاغه، خطبه ١٩٨.
[٤٣٣]- نهجالبلاغه، خطبه ١٥٦.
[٤٣٤]- نهجالبلاغه، خطبه ١٥٨.
[٤٣٥]- نهجالبلاغه، خطبه ١١٠.
[٤٣٦]- نهجالبلاغه، خطبه ٢.
[٤٣٧]- نهجالبلاغه، خطبه ١٨٣.
[٤٣٨]- روضه کافی، حدیث ٥٥.
[٤٣٩]- استاد بهبودی این حدیث را نپذیرفته و صحیح ندانسته است. امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!
[٤٤٠]- ابن محبوب این روایت را از «ابوولّاد» نقل کرده که «نجاشی» او را توثیق نکرده و بسیار مضطرب دانسته است. استاد بهبودی نیز این حدیث را نپذیرفته و صحیح ندانسته است. امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!
[٤٤١]- «جابر» از غُلاة است و علمای فریقین او را ضعیف میدانند، نجاشی او را مختلط و دروغگو میشمارد و چنانکه در رجال کشّی(ص ١٦٩) آمده است امام صادق فرموده: «وی هرگز نزد من نیامده و او را جُز یک بار نزد پدرم ندیدهام» ولی در کتب روایی، احادیث بسیاری به او منسوب است که از قول صادِقَین س نقل کرده است!! برخی از احادیث وی واضحالبطلان است، از آن جمله حدیثی است که جبرئیل بن احمد از او نقل کرده است (رجال کشّی، ص ١٧١).
[٤٤٢]- استاد بهبودی این حدیث را نپذیرفته و صحیح ندانسته است. امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!!
[٤٤٣]- الصّحیفة العلویّة، دعاؤه بعد تسلیم الصلاة.
[٤٤٤]- نهجالبلاغه، خطبه ١٤٧.
[٤٤٥]- نهجالبلاغه، خطبه ٨٧.
[٤٤٦]- بزرگان مغرور و متکبّر قریش هنگام بازگشت به مکّه، از راه اصلی که از «عرفات» به «مشعرالحرام» و سپس از «منی» میگذرد، نمیرفتند و راهی دیگر را میپیمودند تا از مردم متمایز باشند، لذا آیه شریفه میفرماید از همان راهی بازگردید که عموم مردم بازمیگردند. چنانکه ملاحظه میکنید آیه درباره مراسم حجّ است و هیچ اختصاصی به اهل بیت پیامبر ندارد. حتّی مجلسی نیز اقرار کرده که بعید است در این آیه مقصود از «ناس»، اهل بیت پیامبر باشد.
[٤٤٧]- روضه کافی، حدیث ٣٣٩ ـ هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند.
[٤٤٨]- ابن محبوب این حدیث را از «سیف بن عمیره» نقل کرده که مورد لعن أئمّه بوده است. ما او را در صفحه ٩٨ کتاب حاضر معرّفی کردهایم. همچنین در مورد احادیثی که درباره ثواب قرائت سورههای قرآن جعل شده است، رجوع کنید به صفحه ٢٨ به بعد کتاب حاضر.
[٤٤٩]- اصول کافی، ج ٢، (باب فضل القرآن)، ص ٦٢١، حدیث ٦.
[٤٥٠]- روضه کافی، حدیث ٤١- هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند.
[٤٥١]- استاد بهبودی این حدیث را نپذیرفته و صحیح ندانسته است امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمردهاست!
[٤٥٢]- اینجانب به هیچ وجه بر جاعل و دروغگو بودن «ابن محبوب» اصرار ندارم بلکه با ذکر نمونههایی که در صفحات قبل ملاحظه شد، قصد دارم بر این نکته تأکید کنم که وی فردی حدیثشناس نبوده و از غیرثقات نیز نقل میکرده است و این ادّعا که «وی از ثقات نقل میکند» خلاف واقع است و نمیتوان میان حدیث او با سایرین تفاوت قائل شد.
[٤٥٣]- ر. ک. صفحه ٢٩٤و ٣٣٦ کتاب حاضر.
[٤٥٤]- اصول کافی، ج ٢، ص ١١، حدیث ٢.
[٤٥٥]- بصائر الدّرجات، محمّد بن حسن صفّار، چاپ سنگی، الجزء الثّامن، باب الثّالث عشر (باب في الأئمّة أنّهم یسیرون في الأرض من شاؤوا من أصحابهم بقدرة الله التي أعطاهم الله) حدیث سوّم – اصل حدیث چنین است: حدّثنا الحسن بن أحمد عن سلمة عن الحسین بن عليّ جبلة عن عبدالله بن سنان قال: سألت أبا عبدالله ÷ عن الحوض فقال لي: حوض ما بین بصری إلى صنعاء، أتُحبّ أن تراه، قلتُ: نعم جعلت فداك. قال فأخذ بیدي وأخرجني إلى ظهر المدینة ثمّ ضرب رجله فنظرت إلی نهر یجري لا یدرك حافّتیه إلا الموضع الذي أنا فیه قائم فإنه شبیه بالجزیرة فکنت أنا وهو وقوفاً فنظرت إلی نهر یجري جانبه ماء أبیض من الثّلج ومن جانبه هذا لبن أبیض من الثّلج وفي وسله خمر أحسن من الیاقوت فما رأیت شیئاً أحسن من تلك الخمر بین اللبن والماء، فقلت له: جعلت فداك من أین یخرج هذا ومجراه، فقال: هذه العیون التي ذکرها الله في کتابه أنهار في الجنّة، عین من ماء وعین من لبن وعین من خمر تجري في هذا النّهر ورأیت حافّتیه علیهما شجر فيهنّ حور معلّقات برؤوسهن شعر ما رأیت شیئاً أحسن منهنّ وبأیدیهنّ آنیة ما رأیت آنیة أحسن منها، لیست من آنیة الدّنیا فدنا من إحداهن فأومی بیده تسقیه، فنظرت إلیها وقد مالت لتغرف من النهر فمال الشجر معها فاغترفت فمالت الشجرة معها ثم ناولته فناولني فشربت فما رأیت شراباً کان ألین منه ولا ألذّ منه وکانت رائحته رائحة المسك فنظرت في الکأس فإذا فیه ثلاثة ألوان من الشراب فقلت له: جعلت فداك ما رأیت کالیوم قطّ ولا کنت أرى أن الأمر هکذا فقال لي: هذا أقل ما أعدّه الله لشیعتنا، إن المؤمن إذا توفّي صارت روحه إلى هذا النّهر ورغب في ریاضه وشربت من شرابه وإنّ عدوّنا إذا توفّي صارت روحه إلی وادي برهوت فأخلدت في عذابه وأطعمت من زقّوم وأُسقیت من حمیمه فاستعیذوا بالله من ذلك الوادي!
[٤٥٦]- اصول کافی، ج ٢ (باب فضل الیقین)، ص ٥٨ و ٥٩، حدیث ٩- هر دو «محمّدباقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند، امّا مجلسی آن را «حسن» محسوب نموده است!
[٤٥٧]- سنن ترمذی، دارالکتب العلمیّة، ج ٤، ص ٥٧٦، حدیث ٢٥١٧ ـ الجامع الصّغیر، جلالالدین سیوطی، ج ١، ص ٤٧، وی در (باب القاف) کتابش نیز همین حدیث را از بیهقی نقل کرده است ـ احیاء علوم الدّین، امام غزالی، ج ٤، ص ١٩٩.
مولوی نیز با اقتباس از همین حدیث در دفتر اوّل «مثنوی» سروده است :
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکّل زانوی اشتر ببند
رمز «الکاسب حبیب الله» شنو
از توکّل، در سبب کاهل مشو