٩٣- باب أنّه لم یجمع القرآن کلّه إلّا الأئمة علیهم السلام وأنّهم یعلمون علمه کلّه
پیش از بررسی احادیث این باب، واجب و لازم میدانم در این ایّام واپسین حیات حقایقی را یادآورشوم، نگارنده سالیان متمادی از عمرخویش را در حوزههای علمیّه و در محافل روحانیّت و معمّمین گذرانده و تزویر و تعصّب و مغالطه و کتمان حقائق از ایشان، فراوان دیدهام. به عقیدۀ من ابتلای به این امراض، سبب میشود که هدایت نشوند.
یکی از حقایقی که ضرور است خوانندگان حقّجو بدانند، امّا علماء علاقۀ چندانی به ابراز آن ندارند و میکوشند مردم را از توجّه بدان منصرف سازند مسألۀ «عناوین ابواب در کتب حدیث» است که در این سطور اجمالاً و با ذکر چند مقدّمه به بیان آن میپردازیم:
١- بدان که کُتُب اخبار و احادیث بر دو نوعاند: الف) کُتُبی که مؤلّف صرفاً هرچه حدیث و خبر به دست آورَد، صرفنظر از صحّت و سقم آنها، همگی را به مصداق «حاطب اللّیل» در کتابش جمع میکند و تحقیق و تأمّل و قضاوت دربارۀ آنها را بر عهدۀ سایرین وا میگذارد از قبیل تاریخ طبری و مستدرکالوسائل نوری و امثالهما. در اینگونه کتب مؤلّف مسؤولیّتِ منقولات خود را بر عهده نمیگیرد.
٢٢٢ب) کُتُبی که مؤلّف برخلاف کُتُب نوع اوّل، صرفاً قصد جمعآوری اخبار و احادیث را نداشته بلکه به منظور دریافت امور اعتقادی و استنباط احکام شرعی تدوین یافته است. کتب أربعه ـ از جمله «کافی» ـ از اینگونه کُتُب به شمار میروند و چنانکه در مقدّمۀ کتاب نیز گفتهایم، کلینی کتابش را به منظور اجابت خواهش یکی از دوستانش تألیف کرده و آن را کافی دانسته برای «کسی که خواستار و جویای علم دین و عمل به اخبارصحیح از [امامان] راستگو و سنّتهای ثابته است [بداند که] با عمل به آنها به واجبات خدا و سنّت پیامبر عمل کرده است»[٦٤٦].
٢- نکتۀ مهمّ دیگر آن است که در قرون سالفه که هنوز مانند عصر صفوی و پس از آن، رسائل توضیح المسائل رواج نیافته بود، علما آراء و فتاوی و قول مختار خود را با عنوانی که برای هر دسته از احادیث کتب خویش برمیگزیدند، اظهار میکردند و عناوین ابواب در کتبِ حدیثیِ نوعِ دوّم در اغلب موارد، صرفاً انتخاب یک عنوان مناسب برای تعدادی از احادیث نیست بلکه در واقع چنانکه گفتیم بیانگر سلیقه و رأی مؤلّف و قول مختار او در مورد احادیث هر باب است و نتیجۀ استنتاج و استنباط او از روایات باب را نشان میدهد! (فتأمّل)
٣- بدین ترتیب آشکار است چنانچه روایتی بنا به قوانین و قواعد علمالرّجال و درایة الحدیث «صحیح» نباشد، به هیچ وجه نباید پنداشت که روایت منظور، نزد همۀ علماء مردود است! چه بسیار احادیثی که بنا به اصول و موازین علم رجال و درایه مردود و فاقد حجّیّت است، امّا متأسّفانه مورد پذیرش علمای ما قرار گرفته است!! مثلاً شیخ صدوق روایات واضحالبطلان «سی روزهبودن دائم ماه رمضان» را پذیرفته است!!! مجلسی نیز در «مرآة العقول» برخی از اخبار ضعیف را صریحاً قبول کرده است[٦٤٧]! نمونۀ دیگر، یکی از آخوندهای زمان ما، موسوم به «عبدالله جوادی آملی» است ـ که حکومت کنونی از وی حمایت و تمجید بسیار میکند ـ و فکرش کاملا آلوده به افکار یونانی است، این جناب، برخلاف موازین علم رجال و درایه، روایات «محمّد بن سنان» را که از ضعفاء است، مردود نمیشمارد!! مهمتر از همه آنکه متأسّفانه کثیری از علمای ما، صِرفِ ضبط اخبار در کُتُبِ أربعه ـ که «کافی» در صدر آنهاست ـ از قرائن اعتماد به حدیث میدانند[٦٤٨]!! و شماری از علماء به منقولات بسیاری از کتب روایی اعتماد میکنند، به عنوان مثال روایات کامل الزّیاراتِ «ابن قولویه» را بدین بهانۀ سُست که وی به صحّت اسانید کتاب خود ملتزم بوده، میپذیرند[٦٤٩]!! درحالیکه کتاب مذکور حاوی اخبار ضعیف و خرافی است[٦٥٠] و یا چنانکه شهید ثانی در کتاب «الدّرایة» ( ٣٠) فرموده، شیخ طوسی در کتب فقهی خویش به برخی از اخبار ضعیف عمل کرده است!!
در واقع اگر کلینی بابی را چنین مینامد که «اگر در زمین جز دو مرد نباشند هرآینه یکی از آنها امام است» (= باب ٦٤) و یا «أئمّه گواهان خدایاند بر خلقش» (= باب ٦٧) و یا «نهی از مُشرِفشدن بر مرقد پیامبر ص (= باب ١٦٩) و..... در واقع اعتقاد خود را بیان کرده است. از این رو حتّی اگر یک حدیث صحیح در آن ابواب یافته نشود، به هیچ وجه نمیتوان ادّعا کرد که خود کلینی یا صدوق ـ که روایاتی را بدون هیچگونه اظهار تردید یا مخالفت در کتابشان آوردهاند ـ آن روایات را قبول نداشتهاند. (فتدبّر جدّا)
با اینکه این مسأله را به چند آخوند تفهیم کردهام و بسیاری از معمّمین نیز از این موضوع مطّلعاند امّا با اینحال این حقیقت را از عوام کتمان میکنند و فیالمثل اگر با این انتقاد مواجه شوند که چرا کلینی اخباری را که موهم تحریف قرآن است بدون هیچ انتقاد و مخالفتی در کتابش آوردهاست؟ مزوّرانه میگویند: روایات مذکور ضعیفاند و نمیتوان به آنها استناد کرد! میگوییم: آری، این روایات صحیح نیستند ولی اگر عالمی روایات مذکور را ردّ و ابطال نماید این هنر و فهم درست اوست که هیچ ربطی به کلینی یا صدوق یا مجلسی یا.... ندارد و نمیتوان کار درست او را به پای کلینی و یا صدوق نوشت. بلکه شما باید دلیلی متقن اقامه نمایید و اثبات کنید کلینی یا صدوق که بدون هیچگونه مخالفتی این روایات را در کتب خود نقل کردهاند، با آنها مخالف بودهاند، زیرا پرواضح است که اگر عالمی دیگر این روایات را مردود و باطل شمرد، دلیل آن نیست که کلینی نیز آنها را مردود میدانسته است!
باید توجّه داشت که خصوصاً در کتب روایی ـ از قبیل کتب أربعه ـ صِرفِ اعلام اینکه روایات فلان باب در کتاب کلینی یا صدوق ضعیف یا مجهول است، موجب سلب مسؤولیّت از مؤلّف ـ که بدون انتقاد و مخالفت روایتی را آورده است ـ نخواهد بود.
ناگفته نماند که برای اخفاء افتضاحات کلینی تاکنون سعی بسیار کردهاند از جمله گفتهاند که برخی از روایات کلینی یا صدوق و..... با یکدیگر قابل جمع نبوده و معارضاند، و نمیتوان گفت که آنان به دو عقیدۀ متعارض معتقد بودهاند. پس نتیجه میگیریم که آندو برخی از روایاتی را که خود نقل کردهاند، قبول نداشتهاند! در حالی که این سخن جز ادّعای بلادلیل نیست زیرا أوّلاً: ما مطمئن نیستیم که این دو به تعارض اخبار منقولۀ خویش تنبّه داشتهاند[٦٥١]. این مدّعا در صورتی مقبول است که اثبات شود آن دو به تعارض اخبار خودشان، توجّه داشتهاند که البتّه دلیلی بر این امر در دست نیست.
ثانیاً: گیرم که ادّعای شما را پذیرفتیم. امّا این ادعا حدّاکثر میرساند که این دو با اخبار معارض با عناوین مختارشان بر ابواب کتاب خود، موافق نبودهاند، امّا به هیچ وجه مثبِت این قضیّه نیست که آنها با روایات غیرصحیحی که موافق و مؤیّد عنوان انتخابی آنها بوده، نیز موافق نبودهاند.
٢٢٣یکی از عناوینی که فساد عقیدۀ کلینی را نشان میدهد عنوان باب ٩٣ کافی است. وی در این باب شش حدیث آورده که سند اصلی اسلام را متزلزل کند! رُوات این باب قصد دارند که بگویند: ـ نعوذبالله ـ قرآن را کسی جمع نکرده و به آن علم ندارد مگر علیّ بن ابیطالب ÷! در واقع میخواهند بگویند: قرآنی که در میان مسلمین است حاوی همۀ آیات نیست زیرا آن را علی ÷ جمع نکرده و قرآنی که آن حضرت جمع کرده، اکنون در اختیار مسلمین نیست و نزد أئمّه است! در روایات اوّل میگوید: جُز دروغگو کسی نمیتواند ادّعا کند که جُز أئمّه کسی همۀ قرآن را جمع کرده است!! در روایت دوّم تصریح کرده که هیچ کس نمیتواند ادّعا کند که همۀ قرآن اعمّ از ظاهر و باطنش نزد اوست مگر امامان!! بدیهی است که دکّانداران مذهبی نمیتوانند بگویند منظور تفسیر آیات است زیرا «ظاهر» غیر از تفسیر است در حالی که حدیث ادّعا کرده حتّی ظاهر قرآن نیز به تمامی نزد غیر ائمّه نیست!! مجلسی در شرح حدیث اوّل میگوید: این حدیث اعتقاد کسانی را که میپندارند قرآن همان است که در مصاحف مشهور در میان مردم وجود دارد، ردّ میکند... کلینی و شیخ مفید و گروهی دیگر بر این قول رفتهاند که کلّ قرآن نزد ائمّه است و آنچه در مصاحف [مردم موجود است] قسمتی از آن است!... شیخ مفید در رسالۀ «جواب المسائل السّرویّة» گفته است: آنچه میان دو جلد موجود است همه، کلام خدا و تنزیل إلهی است... بقیّۀ آنچه خداوند به عنوان قرآن نازل فرموده نزد محافظِ شریعت و امانتدار احکام محفوظ است... بدین سبب است که امام صادق ÷ فرموده: امّا به خدا سوگند اگر قرآن آن چنان که نازل شده، قرائت شود درمییافتید که نام ما نیز همچون گذشتگان در آن ذکر شده است!!..... أئمّه به ما امر کردهاند که تا زمان قیام امام قائم به قرائت آنچه میان دو جلد موجود است، اکتفا کنیم..... الخ[٦٥٢]. سپس مجلسی میگوید: این مسأله از طریق [اخبار] اهل بیت متواتر است و اکثر اخبار این باب (= باب ٩٣) بر [وقوعِ] نقص و تغییر در قرآن دلالت دارد!!.... الخ[٦٥٣].
از کلینی و مفید و.... میپرسیم: اگر کل قرآن را فقط أئمّه جمع کردهاند و آنچه اکنون در میان أمّت اسلام به عنوان قرآن موجود است، همۀ آنچه خدا به عنوان قرآن نازل فرموده، نیست و مسلمانان از کلّ قرآن بهرهمند نیستند، پس دربارۀ آیۀ:
﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ﴾ [فُصِّلَت: ٤١-٤٢]
«و همانا آن کتابی گرامی و ارجمند است که باطل [و نابجا] از پیش و پس آن راه نیابد، نازل شدهای از [جانب خداوند] حکیم ستوده است».
و آیۀ
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: ٩]
«همانا ما این قرآن را فرو فرستادیم و همانا ما حافظ و نگاهدار آنیم».
چه میگویید؟
شیخ طبرسی در مجمعالبیان دربارۀ آیۀ ٩ سورۀ حجر میگوید: معنای آیه این است ما آن را از زیادت و نقصان و تحریف و تغییر حفظ میکنیم، چنانکه در آیۀ ٤٢ سورۀ فُصِّلَت گفته شده است و ما آن را تا پایان دنیا آن چنان که هست حفظ میکنیم و امّت آن را نسل به نسل و عصر به عصر به سایر افراد أمّت منتقل خواهد کرد تا حجّت بر کسانی که دعوت پیامبر ص به ایشان میرسد، اقامه شود.
خوانندۀ محترم، انصاف ده! چگونه میتوان به آیات فوق ایمان داشت و در عین حال گفت: همۀ قرآن را کسی جُز أئمّه جمع نکرده و آنهایند که به همۀ آن علم دارند؟! اللّهمّ اشهَد أنّي بريءٌ مِمّا یقولون.
بدین ترتیب، به سادگی میتوان دریافت که چرا علمای ما نسبت به این حقایق تجاهل نموده و سعی دارند به هر طریق ممکن، ذهن و فکر مردم را از توجّه به این حقائق منصرف سازند، زیرا اگر بر مردم معلوم شود که کتب اصلی و اساسی مذهبشان توسّط افرادی فاسدالعقیده، که صحیح را از ضعیف تمییز نمیدادهاند، جمعآوری شده، بنیان مذهب ـ که دکّان علمای ماست ـ سست شده و مردم با حقایق آشنا شده و آتش تفرقه رو به خاموشی مینهد و در یک کلام دکّانشان بیرونق میشود!
چنانکه پیش از این گفتیم مدّعای باب ٩٣ آن است که قرآن موجود در میان مسلمین، شامل همۀ آیات إلهی نیست زیرا حضرت علی آن را جمع نکرده و قرآنی که آن حضرت جمعآوری نموده اکنون در اختیار مسلمین نیست بلکه فقط نزد أئمّه است و مسلمین از این موضوع باخبر نشدهاند مگر چند کذّاب از قبیل «محمّد بن سنان» و «سهل بن زیاد» و «علیّ بن حَسّان» و «عبدالرّحمان بن کثیر»، ـ که قبلاً با آنها آشنا شدهایم ـ و مُنَخَّل و عمّار بن مَروان که آن دو را در اینجا معرّفی میکنیم:
نجاشی «مُنَخَّل بن جمیل» را ضعیف و فاسدالرّوایه و «کشّی» او را بیاعتبار و متّهم به غلوّ و علّامۀ حلّی او را ضعیف و غالی شمرده است. ابن الغضائری نیز فرموده غُلاة احادیث بسیاری به او نسبت دادهاند.
١٤٣«عمّار بن مروان» مهمل است و غالباً اکاذیب «منخّل» را اشاعه میداده و از روایاتش معلوم میشود که فردی فاسدالعقیده بوده است. چهار حدیث باب مفتضح ١٦٥ کافی (روایت ٢٥ و ٢٦ و ٢٧ و ٣١) و حدیث دوّم باب ١٦٧ از اوست. در سه روایت از چهار روایت باب ١٦٥ (یعنی روایت ٢٥ و ٢٦ و ٢٧) آیهای از قرآن را با تحریف نقل کرده و از قول «مُنَخَّل» گفته: «نزل جبرئیل ÷بهذه الآیة علی محمد صهکذا = جبرئیل ÷ این آیه را این چنین بر محمّد ص نازل کرده است»!! اگر دکّانداران متعصّب بتوانند در مورد روایت ٣١ ادّعا کنند که منظور تفسیر آیه بوده است، درمورد سه روایت مذکور که جملۀ فوق در هر سه تکرار شده است، نمیتوانند ادّعای تفسیر را به میان آورند!
در حدیث بیست و ششم آیۀ ٢٣ سورۀ بقره را چنین نقل کردهاند:
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلی عَبْدِنا فِي عَلِيٍّفَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ﴾
میپرسیم: أوّلاً: آیاتی را که دربارۀ علی ÷ در قرآن آمده به ما نشان دهید. ثانیاً: به چه دلیل غیرمسلمین فقط به آیات مذکور شکّ داشتهاند؟ اگر بگویید که به آیات دیگر نیز شکّ داشتهاند، در این صورت نیازی به ذکر (في عَلِيّ) در آیه نیست. این دو کذّاب آیۀ ٩٠ سورۀ بقره را نیز چنین نقل کردهاند: «بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن يَكۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ في عَلِیّ بَغۡيًا» و آیۀ ٤٧ سورۀ نساء را چنین نقل کردهاند: «يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا في عَلِيّ نُوراً مُبِیناً»!!.
کلام خود را تکرار میکنیم و میپرسیم: أوّلاً: آیاتی را که در قرآن دربارۀ علی ÷ نازل شده به ما نشان دهید؟ ثانیاً: آیۀ ٩٠ سورۀ بقره همچون آیات پیش از خود، و آیۀ ٤٧ سورۀ نساء خطاب به یهود است. از آن جمله در آیۀ ٨٦ سورۀ بقره فرموده:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [البقرة: ٨٦]
«آناناند که دنیا را به جای آخرت خریدند».
(یعنی آخرت خود را فدای دنیا کردند) به همین سبب آیۀ ٩٠ فرموده:
﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ﴾ [البقرة: ٩٠]
«خود را به بدچیزی فروختند».
با اینکه طبرسی در مجمعالبیان غالباً در تفسیر آیات، احادیث کلینی را به عنوان یکی از اقوال تفسیری میآورد، امّا در مورد آیۀ ٢٣ و ٩٠ سورۀ بقره و آیۀ ٤٧ سورۀ نساء هیچ اشارهای به روایات مذکور نکرده است. وی ذیل آیۀ ٩٠ میگوید: یهود به قرآن و دین اسلام کفر ورزیدند. زیرا معقول نیست خداوند خطاب به یهود که به نبوّت پیامبر کافر بوده و با او دشمنی داشتند، بفرماید به آنچه دربارۀ علی نازل کردهایم ایمان آورید یا کار بدی کردید که به آیات ما دربارۀ علی کفر ورزیدهاید! آیا آنان به آیات دیگر ایمان آورده بودند؟
این دو کذّاب در حدیث ٣١ باب ١٦٥، آیۀ ٨٧ سورۀ بقره را که خطاب به یهود است به صورت زیر نقل کردهاند که با توجّه به مطالب فوق، کذب کلامشان واضح است: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ محمّد بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ بموالاة علِيّ فَـ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا مِن آل محمّد كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ». اصولاً یهودِ مخاطب آیه آل محمّد را ـ که منظور کلینی و امثال اوست ـ نکشتند تا آیه به آنها چنین سخنی بگوید. دربارۀ این آیه رجوع کنید به تفسیر «مجمع البیان».
دیگر از اکاذیب «عمّار بن مروان» روایت دوّم باب ١٦٧ است که به حضرت باقرالعلوم ÷ افتراء بسته و میگوید: آن بزرگوار فرموده: اگر ما کسی را ببینیم مؤمن حقیقی و منافق را میشناسیم! با توجّه به آنچه در بررسی حدیث اوّل باب ٩١ گفتهایم بُطلان این حدیث آشکار است.
١٤٤در حدیث پنجم عدّهای کذّاب میگویند: امام پس از تلاوت آیۀ ٤٠ سورۀ نمل فرموده به خدا سوگند، علم همۀ کتاب را داریم! آیۀ مذکور چنین است:
﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي﴾ [النمل: ٤٠]
«آنکه نزد وی دانشی از کتاب بود گفت: من آن (تخت) را پیش آنکه چشم برهم بگذاری برایت میآورم. پس چون (سلیمان) تخت را نزد خود برقرار دید گفت: این از فضل پروردگار من است».
امام مقصود از کتاب را معلوم نکرده. اگر مقصود قرآن است که در زمان سلیمان ÷ قرآن در کار نبود که آصف قسمتی از آن را بداند و امام همۀ آن را. و اگر منظور کتابی دیگر است، مقصود چیست؟ آیا میخواهد بگوید او قسمتی از کتاب را میدانست تخت بلقیس آورد و ما همۀ کتاب را میدانیم میتوانیم در آسمان و زمین تصرّف کنیم؟! آیا میتوان با روایت چند کذّاب به اینگونه مطالب دل بست و به آنها معتقد شد؟
در فهم یک آیۀ قرآن نباید از سایر آیات إلهی غفلت نمود، از اینرو أوّلاً: باید اثبات کنید که قطعاً دارندۀ «عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ» بشر بودهاست؟!! درحالیکه قول أقوی آن است که وی بشر نبوده است! زیرا از سؤال حضرت سلیمان ÷ در آیۀ ٣٨ خطاب به حاضرین، معلوم میشود که بزرگان مجلس او میتوانستند تخت را ـ البتّه با سرعتهای مختلف ـ به دربار سلیمان ÷ بیاورند و این کار منحصر به یک فرد نبوده است. دیگر آنکه فقط یک جنّی در خدمت آن حضرت نبود بلکه جنودی از جنّ در خدمت آن حضرت بودند (النّمل: ١٧ و سبأ: ١٢) و آوردن تخت تنها کار عجیب و غیر عادّی نبود که برای آن حضرت انجام میدادند بلکه اعمال نامعمول و عجیب دیگر نیز برای وی انجام میدادند (الأنبیاء: ٨٢، سبأ: ١٣، ص: ٣٧). علاوه بر این، چون فرد اوّل در آیۀ ٣٩ جنّی بوده، به چه دلیل میگویید فرد دوّم در آیۀ ٤٠ از جنّیان نبوده است؟ و إلا اگر فرد دوّم را بشر بدانیم طبعاً حضرت سلیمان نبیّ ÷ از او به داشتن «عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ» أولی بوده است. درحالیکه بنا به آیۀ قرآن، حضرت سلیمان ÷، خود تخت را حاضر نفرمود یعنی «عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ» را نداشت بلکه از افراد تحت امر خویش خواست که تخت را بیاورند. پس چگونه أئمّه که مقام نبوّت را فاقدند، علم به کلّ کتاب دارند؟! آیا رُوات کلینی میخواهند بگویند أئمّه بشر نبودهاند؟!
ثانیاً: شما که قیاس را در دین نمیپذیرید، چرا اینجا قیاس کردهاید؟! اگر حضرت سلیمان ÷ کسانی را در خدمت داشته که «عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ» داشتهاند شما چگونه او را با غیر انبیاء قیاس میکنید؟! علاوه براین، چنانکه در تفسیر تابشی از قرآن نیز گفتهایم با توجّه به آیۀ٣٥ سورۀ صاد معلوم میشود که مسخّر بودن جنّیان برای حضرت سلیمان امری استثنایی بوده که برای تعمیم آن به سایر انبیاء و اولیاء دلیلی در دست نیست.
ثالثاً: غُلاۀ به این آیه استدلال کردهاند بر ثبوت ولایت تکوینی أئمّه بر جهان در حالی که این استدلال صحیح نیست زیرا کار فرد مذکور انتقال شیء از مکانی به مکان دیگر در حدّاقلّ مدت بوده است و این کار ربطی به تصرّف در خلقت ندارد و مُثبِت ولایت تکوینی برای غیرخدا نیست.
رابعاً: چگونه ممکن است کسی که ولایت تکوینی داراست، تحت أمر و مطیع کسی باشد که فاقد ولایت تکوینی است؟
خامساً: از کلام حضرت سلیمان ÷ که از خدا تشکّر کرد و گفت:
﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي﴾ [النّمل: ٤٠]
«این از فضل و رحمت پروردگار من است».
معلوم میشود که آن حضرت، حضور تخت را از خدا دانسته و آن فرد را دخیل ندانسته است.
سادساً: اگر شما بنا به روایت، قائلاید که أئمّه به کلّ کتاب علم دارند، پس ولایت تکوینی به ایشان تفویض شده، چرا به این کلام علی ÷ توجّه نمیکنید که فرموده: فرد مذکور دعا کرد و از خدا خواست و خدا تخت را حاضر کرد. چنانکه عرض میکند: «خداوندا، از تو به آن اسمی درخواست میکنم که آن بندهات که دانشی از کتاب داشت از تو با آن اسم درخواست کرد و تو پیش از آنکه (سلیمان) چشم برهم نهد، تخت را حاضر فرمودی»[٦٥٤].
* حدیث ٦- این روایت را در صفحۀ ١٠٩ به بعد کتاب حاضر بررسی کردهایم بدانجا مراجعه شود.
[٦٤٦]- الأصول من الکافی، ج ١ (خطبة الکتاب) ص ٨.
[٦٤٧]- مانند حدیث ٦٣ باب ١٦٥ و حدیث ٦ باب ١٧٤ و حدیث ٢ باب ١٧٥ و..... اهل فنّ میدانند که بسیاری از أحادیث مجهول مورد پذیرش وی بوده است!
[٦٤٨]- در این مورد رجوع کنید به کتب درایة الحدیث.
[٦٤٩]- ر. ک. به حاشیه صفحۀ ٢٩ کتاب حاضر و همچنین به تعلیقات کتاب «النّقض» تعلیقۀ ٢١٤ ص ١٣١٨ و ١٣١٩.
[٦٥٠]- برای آشنایی با نمونههایی از مطالب این کتاب رجوع کنید به کتاب زيارت و زيارتنامه.
[٦٥١]- ر. ک. صفحه ٣٩ کتاب حاضر. علاوه بر این در ابواب مختلف کتاب حاضر بارها نشان دادهایم که کلینی به تعارض احادیث خود توجّه نداشته است.
[٦٥٢]- «هذا ردّ على قوم زعموا أنّ القرآن ما في المصاحف المشهورة.... ذهب الکلینی و الشّیخ المفید ـ قدّس الله روحهما ـ وجماعة إلى أنّ جمیع القرآن عند الأئمّه علیهم السلام وما في المصاحف بعضه.... قال شیخنا السّدید المفید ـ روّح الله روحه ـ فی «جواب المسائل السّرویّة»: إنّ الذي بین الدّفتین من القرآن جمیعه کلام الله وتنزیله..... و الباقي ممّا أنزله الله تعالى قرآناً عند المستحفظ للشّریعة المستودع للأحکام.... فلذلك قال جعفر بن محمّد الصّادق ÷: أمّا والله لو قرء القرآن کما أنزل لألفیتمونا فیه مسمّین کما سمّی من کان قبلنا!!.... أنّهم أمروا بقراءة ما بین الدّفتین.... حتّی یقوم القائم ÷.... الخ».
[٦٥٣]- هذا معلوم متواتر من طریق أهل البیت علیهم السلام و أکثر أخبار هذا الباب ممّا یدلّ على النّقص والتّغییر.
[٦٥٤]- «أسألكَ باسمكَ الّذي سألك به عبدك الّذي کان عنده علم مِن الکتاب فأتیته بالعرش قبل أن یرتدّ إلیه طرفه». (الصحیفة العلویّة، دعاؤه في الیوم الخامس عشر من الشهر).