١٢٨- باب الإشارة والنّصّ علی أبی الحسن موسی علیه السلام
در این باب شانزده حدیث آمده که مجلسی حدیث ١ و ٤ و ٥ و ٨ و ١١ و ١٣ و ١٥ را ضعیف و حدیث ٣ و ٧ را مجهول و ١٠ را مجهول یا حسن و ١٤ را مرسل یا مجهول و ١٦ را مرسل و حدیث ٢ و ٦ را حسن و ٩ را موثّق و ١٢ را صحیح شمرده است. آقای بهبودی جُز حدیث دوّم و دوازدهم این باب را صحیح ندانسته است.
* حدیث ١ و ٩ و ١٦- راوی این سه حدیث «فَیض بن مُختار» است. حدیث نخست را هر دو «محمد باقر» صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف آن تصریح کرده و حدیث شانزدهم نیز مرسل است. حدیث نهم نیز که مجلسی آن را موثّق شمرده، دارای متن معیوبی است که کلینی اواخر آن را نقل کرده و متن کامل آن در رجال کشی ( ٣١٢ و٣٠٣) آمده ولی جملۀ «فقال لِي أبوعبدالله ÷: خُذهُ إلیك یا فیض» را فاقد است. حدیث مذکور مروی است از «أبی نجیح» که فردی مجهول است و شاید کلینی برای آنکه از عیب سند بکاهد، نامش را حذف کرده است. «احمد بن الحسن المِیثَمیّ» نیز واقفی است!
از حدیث اوّل معلوم میشود که «فیض» معتقد بود اگر نداند امام پس از حضرت صادق ÷ کیست، اهل آتش خواهد بود. امّا در حدیث نهم ـ البته بنا به نقل کشّی ـ میگوید: اگر قبل از حضرت صادق بمیرم و ندانم امام پس از وی کیست اشکالی ندارد وبه دینم ضرر نمیزند ولی اگر پس از آن حضرت بمانم و ندانم که امام کیست، اهل آتش خواهم بود! میگوییم: مگر مسائل واجب الإعتقاد را در قرآن (البقرة: ١٧٧ و٢٨٥ و النّساء: ١٣٦ و الحدید: ١٩ و.....) نخواندهای و نمیدانی که خدا فرموده:
﴿مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ [البقرة: ٦٢]
«هر که به خدا و روز باز پسین ایمان آورد و کردار شایسته به جای آورند، پاداش و اجرشان نزد پروردگارشان محفوظ است و نه خوفی دارند و نه اندوهی».
پس امان از آتش، ایمان به خدا و به قیامت است. این ادّعا که اگر قبل از حضرت صادق بمیری و امام پس از او را نشناسی، اهل ثواب و اگر پس از او بمیری و امام بعد از او را نشناسی اهل عِقابی، یعنی چه؟ مگر اصول دین، قبل از امام و بعد از امام فرق دارد؟ اصول ایمانی حضرت صادق ÷ چه بوده؟ آیا ایمان به خودش و فرزندش بوده که باید مأموم نیز به وی و فرزندش ایمان آورد؟ آیا اصول دین را، خدا باید در کتابش بگوید یا بندۀ خدا؟ چرا خدا در کتابش ایمان به امام را نخواسته است!
از روایت «فیض بن مختار» که در رجال کشّی مذکور است میتوان دریافت که مرد راستگویی نبوده است زیرا مدّعی است که حضرت صادق ÷ پس از اصرار زیاد او و پس از اینکه زانوی آن حضرت را بوسیده و گفته به من رحم کنید، پذیرفته تا امام پس از خود را معرّفی نماید، حتّی ابتدا چند بار بهصورت غیرمستقیم امام را معرّفی کرده و پس از اینکه چهار بار «فیض» به امام عرض کرده «بیشتر توضیح دهید» آن حضرت به پسر پنج سالهاش اشاره کرد و فرموده: «هُوَ صاحبُكَ الّذي سألتَ عنه = او همان صاحب توست که در بارۀ او پرسیدی».
اینها گویا به هیچ وجه با روش اسلام و نصوص اسلامی آشنا نیستند و إلاّ میدانستند که قرآن مسائل مربوط به اصول دین را به وضوح و بلاغت تمام تبیین میکند و پیامبر ـ که بسیار بر هدایت و سعادت مردم حریص بود ـ اصول دین را به بهترین و رساترین وجه بیان میکرد تا همۀ مردم بفهمند و حجّت بر آنان تمام شود و قطعاً امام نیز در ارشاد و تعلیم مردم، خصوصاً در اظهار و بیان اصول دین از روش رسول خدا ص تبعیّت میکرد. اصولاً مبهمگویی امام چه فایدهای داشت؟ وانگهی امامِ إلهی را نباید به عدّهای معدود و محدود معرّفی نمود، بلکه شایسته است که به همۀ أمّت معرّفی شود. شاید وجود همین عیب، سبب شده که کلینی صدر روایت فیض را نقل نکرده است.
کلینی در این روایت از قول «فیض» میگوید که امام فرمود که قبلاً خدا معرّفی امام پس از مرا اجازه نداده بود، درحالیکه در حدیث سوّم باب ١٨٣ میگوید: از زمان حضرت زهرا علیها السلام نام همۀ أئمّه معلوم بود و حضرت فاطمه لوحی که نام همۀ أئمۀ در آن مضبوط بود، به جابر نشان داده بود. معلوم میشود کلینی به توافق یا مخالف روایات با یکدیگر توجّه نداشته است!
از رسول خدا ص مروی است که: «یُعرَفُ الْـمَرءُ بجلیسه = انسان به همنشینانش شناخته میشود». در این باب افراد غیرموثوق از قبیل «عبد الله بن قَلاّء» و «ابوالنّجیح» و نظایر اینها از «فیض بن مختار» حدیث نقل کردهاند و معلوم است که وی و دوستانش افراد موجّهی نبودهاند. بنا به نقل «کشّی» امام صادق خود را امام وی و نظایر او ندانسته است (رجال کشّی ص٣٠١ و٣٠٢). دیگر از دوستان و همنشینان او «مُفَضَّل بن عُمَر» است که از ضعفاست[٧٤٤](رجال کشّی ص ١٢٤). بیهوده نگفتهاند که «المرء على دین خلیله». از جملۀ دوستان او «یونس بن ظبیان» است که از غُلاۀ و کَذَبۀ مشهور به شمار میرود. به قول غضائری وی غالی و جاعل حدیث است که به مرویّاتش اعتنا نمیشود. نجاشی فرموده: او بسیار ضعیف و غیرقابل اعتنا و تمام کتب او مخلوط به دروغ و باطل است. نمونهای از منقولات این کذّاب حدیث ٢٠٩ روضۀ کافی است که دلالت برتحریف قرآن دارد! همچنین وی روایتکرده هر که در یک سال قبر سیّدالشّهدا ÷ را نیمۀ شعبان و شب عید فطر و شب عرفه زیارت کند خدا برایش ثواب هزار حجّ تمتّع و هزار عُمره مینویسد و هزار حاجت دنیوی و اُخروی او را بر آورده میسازد[٧٤٥]. و روایت کرده: کسی که قبر حسین ÷ را روز عرفه زیارت کند خدا برای وی ثواب یک میلیون حجّ را که با امام قائم و یک میلیون عمره را که با رسول خدا ص انجام شده باشد و ثواب آزاد کردن هزار بنده و ثواب بار کردن و فرستادن هزار اسب برای جهاد فی سبیل الله، مینویسد و او را بندۀ صدّیق من که به وعدهام ایمان آورده، مینامد و ملائکه میگویند: فلانی صدّیق است که خدا از بالای عرش او را تمجید فرموده و در زمین کرّوبیّ نامیده میشود[٧٤٦]. امّا دروغگو کم حافظه است لذا به «یونس» باید گفت: معلوم کن زیارت مرقد امام حسین ÷ ثواب هزار حجّ و عمره دارد یا ثواب یک میلیون حجّ و عمره؟!
ملاحظه کنید با یک زیارت ساده، ثوابی ذخیره میشود که برای احدی از پیغمبران ذخیره نشده است. رسول خدا ص بیش از یک حجّ تمتّع و سه عمره به جا نیاورد ولی کسی که قبر نوادهاش را زیارت کند از پیامبر و أئمّه بیشتر ثواب برده است!! البتّه به قول کذّابانی از قبیل «یونس بن ظبیان»!
وی در خبر ٤ باب ١٧٦ میگوید: امامصادق ÷ فرمود: «عندنا خزائن الأرض ومفاتیحها= خزائن زمین و کلیدهای آن در اختیار ماست»!! ولی در خبر دوّم باب ١٨٦ مدّعی است که آن حضرت فرموده: محبوبترین امور نزد خدا این است که چند درهم به امام پرداخت شود!
این مرد همان است که به حضرت رضا ÷ عرض کرد: شبی در طواف خدا بالای سرم آمد و به من خطاب کرد: « یا یونس! إنّي أنا الله لا إله إلا أنَا فاعبدني وأقم الصَّلاة لذکري» حضرت رضا ÷ شدیداً غضبناک شد و در جوابش فرمود: برو بیرون خدا تو را و کسی که تو را حدیث گفته لعنت فرماید و دستور داد او را بیرون کنند و فرمود: هزار لعنت و در پی آن هزار لعنت دیگر بر یونس باد که هر لعنت او را به دوزخ دراندازد و فرمود: من گواهم که او را جُز شیطان ندا نکردهاست. آگاه باشید یونس همراه ابوالخطاب در غل و زنجیر و در سختترین عذاب دوزخ خواهند بود.
توجّه داشته باشید که روایات بسیاری از این خبیث در کتب معتبر شیعه در ابواب مختلف ذکر شده از جمله در خبر ٥ باب ١٦٢ میگوید: تمام آبها و انهار زمین از آنِ امام است و امام آن را برای شیعیانش حلال فرموده و هر کس غیر از امام و شیعیانش آب بخورد، غاصب است! نمونۀ دیگر از روایات «یونس» را در کتاب شریف زیارت و زیارتنامه (ص١٣٠) ببینید.
تذکّر: حدیث شمارۀ یک این باب را ـ که حدیثی ضعیف است ـ شیخ مفید در کتاب الإرشاد ج ٢ ص ٢١٧ آورده است!
* حدیث ٢- علیّ بن الحَکَم که او را میشناسیم[٧٤٧] این روایت را نقل کرده است.
* حدیث ٣- حدیثی است مجهول و در نتیجه بیاعتبار و به احتمال قوی از جعلیّات «واقفیّه» است که حضرت کاظم را امام قائم میدانند و در او توقّف کردهاند و أئمّۀ پس از آن حضرت را قبول ندارند. کلینی در حدیث اوّل باب ٩٦ از همین «علیّ بن الحَکَم» روایت کرده که حضرت صادق ÷ فرمود: من و پدرم زره پیامبر را پوشیدیم، برای ما بزرگ بود و «قائمنا إذا لبسها ملأها إن شاء الله = قائم ما کسی است که اگر آن را بپوشد إن شاء الله به اندازۀ اندامش باشد» (کافی ج ١ ص٢٣٣) و در این حدیث میگوید: «إنَّ موسی قد لبس الدّرع وساوی علیه = همانا حضرت کاظم زره را پوشید و به اندازۀ اندامش بود»! (کافی ج١ ص ٣٠٨) شاید به همین سبب شیخ طوسی ـ که رجال کشّی را تهذیب کرده ـ جملۀ آخر حدیث اوّل باب ٩٦ را از رجال کشّی حذف کرده است[٧٤٨] (فتأمل).
تذکّر: این حدیث را شیخ مفید در «الإرشاد» ج ٢ ص ٢١٧ آورده است! آیا با حدیثی مجهول و بیاعتبار میتوان ادّعایی را اثبات کرد؟
* حدیث ٤ و ٥- هر دو ضعیفاند. حدیث چهارم را شیخ مفید در الإرشاد جلد دوم صفحۀ ٢١٦ و حدیث پنجم را در صفحۀ ٢١٩و٢٢٠ آورده و در آنجا جملۀ «وهو صبيّ وعلیه ثوبان أصفران» را اضافه دارد!
* حدیث ٦ و ١٢- راوی هر دو حدیث «صَفوان» است امّا حدیث ششم را «علیّ بن ابراهیم» که به تحریف قرآن معتقد است برای کلینی نقل کرده و راوی نخست حدیث دوازدهم «سلیمان بن خالد» است که به او دروغهایی نسبت داده شده که نمونهای از آنها را میتوان در رجال کشّی (چاپ کربلاء ص ٣٠٤ به بعد) ملاحظه کرد و بنا به نقل «کشّی» حضرت صادق ÷ خود را امام وی و نظایر او ندانسته است. صرف نظر از این، حدیث مذکور خبر واحد است و در اصول عقاید ـ حتّی از نظر کسانی که به حجّیّت خبر واحد قائلاند ـ خبر واحد حجّت نیست. علاوه بر این، در متن هر دو حدیث لفظ «مَولی»، «ولیّ»، « امام» نیامده و نفرموده که او از جانب خدا بر شما ولایت و امامت دارد و حد اکثر میرساند که «صاحب»[٧٤٩]شما یعنی کسی که بهتر است ملازم و مصاحب او باشید، «موسی بن جعفر» است. چنانچه حضرت صادق ÷ قصد معرّفی امام إلهی را میداشت قطعاً از الفاظ واضحتری استفاده میفرمود و به عدّۀ بیشتری اعلام میکرد تا بر أمّت اتمام حجّت شود.
اسماعیلیه نیز روایات بسیار میآورند که حضرت صادق ÷ اسماعیل را به عنوان امام پس از خود معرّفی فرموده است! با اتّکاء به چند حدیث غیرمتواتر که نمیتوان اصول عقاید را اثبات کرد.
* حدیث ٧ و ٨- حدیث هفتم، متن کاملتر حدیث پنجم باب ١٢١ و چنانکه گفته شد، مجهول است. حدیث هشتم ضعیف و هر دو با تاریخ ناسازگار است، زیرا حضرت صادق ÷ ابتداء اسماعیل را به امامت معرّفی کرد و پس از مرگ وی فرمود که برای خدا «بدا» حاصل شده و پس از من فرزند دیگرم «موسی» امام است. درحالیکه این احادیث میگویند امام، از همان ابتداء حضرت «موسی» را برای امامت معرّفی فرمود!! اکثر احادیث این باب همین عیب را دارند.
تذکرّ: شیخ مفید حدیث مجهول هفتم این باب (= حدیث ٥ باب ١٢١) را در الإرشاد ج ٢ ص ٢٧١ ذکر کرده است!
* حدیث ١٠- مجهول و بیاعتبار است.
* حدیث ١١- سند آن در نهایت ضعف است. عدّهای کذّاب از قول «یعقوب سَرّاج» که به قول ابن غضائری از ضعفاست ادّعا کردهاند که وی زمانی که «موسی بن جعفر» در گهواره بود، بر امام صادق وارد شد. امام به او فرمود: نزد مولایت بیا. او نیز به آن طفل شیرخوار سلام کرد و طفل به زبان فصیح سلامش را جواب داد و فرمود: نامی که دیروز بر دخترت نهادی مورد بغض و غضب خداست، نامش را عوض کن. یعقوب میگوید: من دخترم را «حُمَیراء» نام گذاشته بودم، حضرت صادق نیز به من فرمود: به دستور پسرم رفتار کن تا هدایت شوی. من نام دخترم را تغییر دادم!
ملاحظه کنید که اینان «موسی بن جعفر» شیرخوار را از پیغمبر ص بالاتر میدانند، آن حضرت در چهل سالگی و سنین پس از آن، نام اشخاصی که به حضورش میرسیدند نمیدانست و از نامشان سؤال میکرد، ولی این طفل شیرخوار نام دختری را که ندیده، میداند.
امّا واقعاً چرا این قصّه را ساختهاند؟ زیرا رسول خدا ص عائشه را که زیبا و سرخرو و سرخ مو بود، «حمیراء» خطاب میفرمود. لذا برای ایجاد تفرقه گفتهاند که این نام مبغوض خداست که همسرش با آن خطاب میکرد؟!
علاوه بر این چنانکه قبلاً نیز گفتهایم معجزات هر پیامبری مختصّ خود اوست و نمیتوان بدون دلیل معجزات یکی را برای دیگری قائل شد. از جمله سخن گفتن حضرت عیسی ÷ در گهواره به منظور دفاع از پاکدامنی و عصمت حضرت مریم علیها السلام و اثبات نبوّت حضرت مسیح بود. درحالیکه اوّلاً: حضرت کاظم پیامبر نبود و ثانیاً: نیازی به دفاع از پاکدامنی مادرش در میان نبود و طبعاً چنین معجزهای ضرورت نداشت. وانگهی چرا از این معجزۀ بزرگ جُز عدّهای کذّاب، مطّلع نشدهاند؟ دربارۀ این حدیث رجوع کنید به صفحۀ ١٥٣ کتاب حاضر.
تذکّر: حدیث مجهول دهم و حدیث ضعیف یازدهم را شیخ مفید در الارشاد ج ٢ ص ٢١٨و٢١٩ آورده است!
* حدیث ١٣ و ١٤- حدیث سیزدهم را «سهل بن زیاد» کذّاب از «محمّد بن الولید» که فطحیمذهب بود و حضرت کاظم را امام نمیدانست، نقل کرده است! حدیث چهاردهم نیز چنانکه گفته شد: مرسل و مجهول است.
کلینی این دو حدیث را از آن رو نقل کرده تا بگوید که حضرت صادق به منظور آنکه امام پس از وی بر حکومت جائر عبّاسی آشکار نشود، پنج نفر را به عنوان وصّی خود معرّفی کرد. گویا کلینی از یاد برده که در حدیث ١ و ٢ و ٥ باب ١٢٠ گفته است امام به قدری معروف است که اگر مسافری وارد شهر شود و حتّی از کودکان بپرسد که فلان امام در مورد چه کسی به عنوان امام پس از خود، وصیّت کرده؟ جواب میشنود: فلان بن فلان! بنابراین شناخت وصیّ واقعی امام صادق برای حکومت مشکل نبود تا امام بخواهد به عنوان تقیّه بر بیش از یک نفر وصیّت کند!
دیگر آنکه اینها ادّعا کردهاند «عبدالله بن جعفر» معروف به «عبد الله الأفطَح» که پس از اسماعیل مرحوم، بزرگترین فرزند امام صادق ÷ بود، شایستۀ امامت نبود زیرا بینی یا پایش بسیار پهن و بزرگ بود. میگوییم: لکنت زبان که خصوصاً برای مُبَلِّغ مشکلی مهم محسوب میشود مانع نبوّت حضرت موسی ـ سلام الله علیه ـ نشد، پس چگونه پهن بودن بینی یا پای کسی مانع امامت وی میشود؟
* حدیث ١٥- چند تن ضعیف و کذّاب ادّعا کردهاند که امام در کودکی بازی نمیکند! اولاً: کودکی که بازی نکند سالم نیست و بازی نکردن کودک امتیاز محسوب نمیشود. ثانیاً: حضرات حسنین ـ علیهما السلام ـ بازی میکردند و حتّی درحالیکه پیامبر مشغول نماز بود بر گردن و دوش مبارک آن حضرت سوار میشدند.
تذکّر: این حدیث ضعیف را شیخ مفید در الإرشاد ج ٢ ص ٢١٩ آورده است!
[٧٤٤]- برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحۀ ١٦٨ کتاب حاضر.
[٧٤٥]- وسائل الشیعة،ج١٠ (باب تأکّد استحباب زیارة الحسین لیلة الفطر ولیلة الأضحی) ص٣٧١ حدیث٢.
[٧٤٦]- وسائل الشیعة، ج ١٠ ص ٣٥٩ حدیث ٢.
[٧٤٧]- برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحه ٢٨١ و ٦٨٢.
[٧٤٨]- ر. ک. صفحه ٥٧٩ همین کتاب.
[٧٤٩]- صاحب یعنی دوست و معاشر و عرفاً فقط به کسی گفته میشود که مدّتی طولانی همراه و ملازم کسی یا چیزی بوده است. برای اطّلاع از معنای این لفظ رجوع کنید به قرآن کریم سوره «یوسف» آیه ٣٩و٤١. در کتاب «معجم ألفاظ القرآن الکریم» (انتشارات ناصر خسرو، طهران سال ١٣٦٣ ه. ش، ج٢ ص٤٩) آمده است: «الصّاحب»: المعاشر ولا یقال في العرف إلا لِمن کثرت ملازمته، فالصاحب: المُلازم لشخص أو لِشَيء.