١١٥- باب وقت ما یعلم الإمام جمیع علم الإمام الّذی کان قبله علیهم جمیعاً السّلام
کلینی در این باب سه حدیث آورده که هر دو «محمّد باقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند. مجلسی حدیث نخست را مجهول و حدیث دوّم را مجهول همطراز حسن و سوّم را مرسل شمرده است.
دو حدیث نخست این باب از «حَکَم بن مِسکین» است که نجاشی او را توثیق نکرده و حالش معلوم نیست، برخی از علمای رجال او را ضعیف شمردهاند. ممقانی که کتاب «تنقیح المقال» را به منظور تطهیر مجاهیل و ضعفاء و دفاع از آنها نوشته، دربارۀ او میگوید: چون وی کثیرالرّوایه بوده و ثقات از او روایت کردهاند، پس حسنالحال است!! در حالی که آشنایان با علم حدیث به خوبی میدانند که ثقات از افراد فاسدالعقیده و فاسدالعمل بسیار روایت کردهاند و صرف نقل آنان دلیل حُسن حال کسی نمیشود. در غیر این صورت، باید همۀ ضعفا را حَسنالحال بشماریم!! در حالی که باید روایاتی که از کسی نقل شده مطالعه شود، اگر مخالف قرآن و عقل باشد مردود است گرچه ثقات از او نقل کرده باشند. از جمله همین «ابن مسکین» برخلاف قرآن و عقل میگوید، علوم امام در آخرین لحظۀ حیاتش به امام بعدی منتقل میشود!!
حصول علم یا به وحی إلهی است که مخصوص انبیاء است یا به تحصیل و کسب تدریجی دانش. چون به اجماع علما به امام وحی نمیرسد پس باید علم را تحصیل کنند و فراگیرند. امیرالمؤمنین ÷ بارها و بارها فرموده: «عَلَّمَني وحَدَّثني رَسولُ الله.... = رسول خدا به من آموخت و به من گفت...» و فرموده: «لَیسَ کُلُّ أصحابِ رسول الله ص مَن کان یسألُه ویَستَفهِمُهُ.... وکان لا یمُرُّ بي من ذلِكَ شَيءٌ إلا سألتُه عنه وحفظتُه = نه چنان بود که یاران رسول خدا ص همگی از حضرتش سؤال و استفهام نمایند.... ولی بر من چیزی نمیگذشت مگر آنکه از آن حضرت میپرسیدم و به یاد میسپردم». (نهجالبلاغه، خطبۀ ٢١٠) چنین نبوده که علوم پیامبر در آخرین لحظۀ حیاتش به امام منتقل شود. علاوه بر این حضرت امیر ÷ در وصیّت خود فرموده: من به بیان این وصیّت شتافتم پیش از آنکه مرگم فرا رسد یا در رأی و اندیشهام نقصانی پدید آید چنانکه در جسمم نقصان راه یافته است (= أو أن أُنقَصَ في رأیي کما نُقِصَت في جسمي) (نهجالبلاغه، نامۀ ٣١). واضح است که علم از فضائل و صفات روح فرد عالِم است که با انتقال روحش به عالَم دیگر، علم او نیز منتقل میشود و چنین نیست که از روح شخص عالِم زائل و جداشده و به روح شخص فاقد علم منتقل شود! همین کلینی که این احادیث خرافی را ثبت کرده در باب هشتم «کافی» نوشته است: «یَموتُ العالِم فَیَذهَبُ بِما یَعلَمُ = عالم میمیرد و آنچه را که میداند با خود میبرد».
انتقال ارثی علم قطعاً کذب است و همین خرافه مستمسک صوفیّه و قلندران شده و آنها نیز مدّعی توریث ارشاد و قطبیّت شدهاند. مرشدی میمیرد و فرزندش مقام پدر را به ارث میبرد و مرشد میشود!!
علاوه بر این، روایات این باب مخالف است با روایات باب ٦١ و ١١٢ و نظایر آن که ادّعا داشتند امام «محدَّث» است و ملائکه برایش حدیث میگویند و مخالف است با روایات باب ١١٤ که مدّعی بودند در امام روحی هست بزرگتر از جبرئیل!! طبعاً با بودن چنین روحی دیگر به انتقال علم از این سینه به آن سینه احتیاجی نیست. همچنین مخالف است با روایات باب ٩٨ و نظایر آن که میگویند: امام از جَفر و جامعه و مصحف فاطمه و الهام به قلب، علم را فرا میگیرد و چنانکه در ابواب مربوطه ملاحظه شد امام بعدی مدّتها قبل از لحظۀ آخر عمرِ امامِ قبلی، در کتب مذکور مینگرد و علم حاصل میکند. در این صورت، چه احتیاجی به انتقال علم در وقت وفات امام قبلی دارد؟ همچنین مخالف است با حدیث اوّل باب ١٨٣ که امام حسن ÷ در زمان حیات پدرش و مدّتها قبل از شهادت وی، سؤالاتی را که خضر برای شناخت امام از غیر امام، پرسیده بود، پاسخ گفت! و معلوم میشود که علم امامت به او منتقل شده بود!
١٥١دیگر از اکاذیب « حسین بن مختار» حدیث دوّم باب مفتضح ١٦٥ کافی است که آن را از «اسحاق بن عمّار» فطحی مذهب[٦٩٣] و او از قول فرد مجهولی که حتّی نامش را ذکر نکرده، نقل میکند که امام فرموده: در آیۀ:
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ لِّيُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ وَٱلۡمُشۡرِكَٰتِ وَيَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمَۢا﴾ [الأحزاب: ٧٢-٧٣]
«همانا ما امانت [تکلیف و دین الهی] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ولی از بر داشتنش پرهیز کردند و از آن بیمناک شدند و آدمی آن را برداشت و پذیرفت، به راستی که او ستمگر و نادان بوده است. تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبة زنان و مردان مؤمن را بپذیرد [و ایشان را ببخشاید] که خدا آمرزگار و مهربان است».
منظور از «امانت»، ولایت امیرالمؤمنین ÷ است که بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه گردید ولی آنها ولایت آن حضرت را نپذیرفتند. در حالیکه کلینی در باب ٧٢ و سایر ابواب روایاتی ضدّ این حدیث آورده که امام بر تمام آسمانها و زمین ولایت دارد و مالک سراسر زمین است. ولی این حدیث میگوید که آسمان و زمین ولایت امام را قبول نکردند. درحالی که این ادّعاها همگی دروغ است و آیۀ شریفه ربطی به ولایت و امامت هیچکس ندارد و چنانکه اغلب مفسّرین از جمله «طبرسی» در مجمعالبیان گفتهاند، منظور از «أمانت» تکلیف و شریعت الهی است. به دلیل آیۀ بعد که فرموده: «لِّيُعَذِّبَ = تا عذاب کند» و «يَتُوبَ = توبه بپذیرد». ولی رُوات جاهل چون با قرآن آشنا نبودهاند، به آیۀ بعدی توجّه نکردهاند و چیزی بافتهاند که متناسب با قرآن نیست.
٢٣٣تذکّر: ظاهراً مسؤولیّت روایات این باب بر عهدۀ عَلیّ بن اَسباط است که ابتداء فَطَحیمذهب بود ولی پس از مدّتی اظهار تشیّع کرد و چه بسا از این طریق توانست اعتماد شیعیان را به خود جلب کرده و خرافات و اباطیل را در میانشان رواج دهد. وی از «محمّد بن فُضَیل» کذّاب نیز روایت نقل میکند.
همچنین باید توجّه داشت که «ابن مسکین» رابطۀ خاصّی با فطحیان داشته است. زیرا هم «ابن اسباط» فطحیمذهب از او حدیث نقل میکند و هم او از «اسحاق بن عمّار» روایت میکند که فَطَحی بوده است!
[٦٩٣]- وی در صفحه ١٦٥ کتاب حاضر معرّفی شده است.