عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

تذکّری درباره‌ی مظلومیّت أئمّه

تذکّری درباره‌ی مظلومیّت أئمّه

١٨٠با اینکه در مقدمۀ کتاب حاضر تا حدودی دربارۀ اصحاب ائمّه سخن گفته‌ایم امّا پیش از آنکه به بررسی احادیث باب بعدی بپردازیم، لازم‌ می‌دانم این مطلب بسیار مهم را بار دیگر به خوانندگان گرامی یادآور شوم که: ائمۀ اهل بیت علیهم السلام فقط مظلوم رُقَبا و دشمنان آشکار خویش نبوده‌اند بلکه توسّط کسانی که امروز از آنها به عنوان اصحاب آن بزرگواران یاد می‌شوند نیز مورد ستم فراوان قرار گرفته‌اند. بسیاری از کسانی که در پیرامون أئمّه آمد و شد می‌کردند مقاصد و اهداف گوناگون داشته‌اند و نباید پنداشت هرکه خود را ارادتمند آن بزرگواران جلوه می‌داد و از آنها تمجید می‌کرد، خیرخواه اسلام بوده است. تعداد زیادی از ایشان گاهی ـ چنانکه در مقدّمۀ این کتاب گفته‌ایم[٤٩٥] ـ اهواء و عقاید خود را از قول آن بزرگواران نقل می‌کرده‌اند و یا اقوال آنان را تحریف کرده و تغییر می‌دادند! برخی از ایشان دوستان جاهل بدتر از دشمن بوده‌اند[٤٩٦] و بعضی دشمنان دانای دوست نما!

اگر کسی برای بررسی احوال اطرافیان ائمّه به کتب تاریخ و حتّی به گفتار خود أئمّه رجوع نماید، تعجّب می‌کند که چگونه افرادی بی‌ایمان و بی‌تقوی پیرامون أئمّه بوده‌اند و در حیرت می‌ماند که چگونه به عنوان اصحاب آن بزرگواران، به اسلام خیانت و با کتاب‌ خدا و تعالیم شرع بازی کرده و مردم بی‌خبر را به انحراف کشانده‌اند. البتّه آنان که به ائمّـه علیهم السلام ستـم کرده‌اند تنها به کسانی که در کتب رجال جرح و ضعیف شده‌اند[٤٩٧] منحصر نیستند، بلکه تعدادشان بیش از آنهاست[٤٩٨] و بهترین راهِ شناخت آنان، همان مرویّات آنهاست ‌که به أئمّه نسبت داده‌اند.

چون بزرگان اهل بیت در میان مسلمین محبوب‌ و محترم بوده‌اند، لذا هم دشمنان دین و هم فرصت‌‌طلبان و سودپرستان می‌کوشیدند با انتساب خود به این بزرگواران به مقصود رسیده و برای خود در میان مردم وجاهت و مقامی کسب کننـد. حتّی ائمّه ـ چنانکه گفته شد[٤٩٩] ـ تصریح کرده‌اند که بسیاری از اطرافیانشان جویای رضای حق نیستند بلکه احترام و متاع دنیوی را می‌جویند. دشمنان نیز چون اسلام به شرق و غرب دنیا رسیده بود و مردم بی‌دین و پیروان ادیان دیگر نمی‌توانستند علناً در مقابل اسلام قیام نمایند لذا از نام و عنوان این بزرگواران سوءاستفاده کرده و هرچه توانستند در تخریب اسلام و ایجاد تفرقه کوشیدند و انواع و اقسام مذاهب و مسالک را رواج دادند[٥٠٠]. هر دو گروه به خوبی می‌دانستند اگر اقوال خود را به این بزرگواران ـ که علم و تقوایشان منکر نداشت ـ نسبت دهند، مردم آسانتر پذیرفته و کمتر جرأت چون و چرا خواهند داشت، امّا اگر به غیر ایشان نسبت می‌دادند احتمال چون و چرای مردم بیشتر می‌بود. به همین سبب أئمّه برای ممانعت از فریب مردم، فرموده‌اند: «.... والله لو ابتلوا بنا وأمَرناهم بذلك لکان الواجب ألّا تقبلوه فکیف وهُم یروني خائفاً وجلاً، أستعدی الله علیهم وأتبرّؤ إلى الله منهم. أشهدکم أنّي امرؤ ولدني رسول الله ص وما معي براءة مِن الله إن أطعته رَحِمَني وإن عصیته عَذبني عذاباً شدیداً [٥٠١] =... به خدا سوگند حتّی اگر به وسیلۀ ما آزمایش شده و ما آنان را [به گفتن اینگونه سخنان] أمر می‌کردیم، واجب بود که نپذیرند، پس چگونه [می‌پذیرند] در حالی که مرا می‌بینند که خائف و بیمناکم! از خدا می‌خواهم که ایشان را دشمن بدارد و از آنها بیزاری جسته و به خدا پناه می‌برم. من شما را گواه می‌گیرم که [بدانید] من مردی از خاندان رسول خدایم و از جانب خدا برائت [نامۀ عذاب] ندارم، اگر او را اطاعت کنم به من رحم می‌فرماید و اگر عصیان نمایم مرا به شدّت عذاب می‌فرماید». و یا فرموده‌اند: «فلا تقبلوا علینا خلاف القرآن فإنّا إن تحدّثنا حدّثنا بموافقة القرآن وموافقة السّنّة، إنّا عن الله وعن رسوله نحدّث[٥٠٢] = آنچه خلاف قرآن است بر ما قبول نکنید زیرا ما اگر سخن بگوییم، موافق قرآن و سنّت می‌گوییم، ما از قول خدا و رسول‌خدا حدیث می‌گوییم».

متأسّفانه تعداد زیادی از اصحاب أئمّه، اقوال آنان را تحریف کرده و تغییر می‌دادند و یا اهواء و عقاید خود را از زبان بزرگواران نقل می‌کردند، فی‌المَثَل همین «أحول» بی‌انصاف (راوی روایت پنجم باب ٥٩ کافی) مردی متعصّب بود که امام صادق ÷ او را از جدل با دیگران نهی فرمود، ولی او به نهی امام عمل نمی‌کرد و سخنانی می‌گفت که حضرت صادق به آن راضی نبود و ناگزیر شد او را به عنوان متعصّب معرّفی کرده و نحوۀ نقض سخنان او را به سایرین بیاموزد. آن حضرت فرمود: از او بپرسید: آیا این گفتۀ تو از کلام امام توست یا نه؟ اگر بگوید: آری، [بدانید] که بر ما دروغ بسته و اگر بگوید نه، بگویید: پس چگونه سخنی می‌گویی که امامت نگفته است؟![٥٠٣]

حضرت سجّاد ÷ نیز از تمایل پیروانش به مبالغه و غلوّ دربارۀ بزرگان دین شکوه داشت و از آنها بیزاری جست و فرمود: (یهود چنان «عزیز» ÷ را دوست می‌داشتند که دربارۀ او [آن گفته‌های غلوّآمیز و نابجا را] گفتند. پس [در واقع] نه آنها از عزیر باشند و نه عزیر از آنهاست. نصاری چنان «عیسی» ÷ را دوست می‌داشتند که دربارۀ او [آن گفته‌های غلوآمیز و نابجا را] گفتند پس [در واقع] نه آنها از عیسی باشند ونه عیسی از آنهاست. همانا ما نیز به همان طریقۀ [غلط مبتلا] می‌باشیم و گروهی از پیروانمان ما را دوست خواهند داشت آن چنانکه دربارۀ ما نیز [آن گفته‌های غلوآمیز و نابجای] یهود و نصاری دربارۀ عزیز و عیسی را، می‌گویند، پس نه آنها از ما و نه ما از ایشان‌ایم)[٥٠٤].

حضرت باقرالعلوم نیز فرموده: «اگر همۀ مردم شیعۀ ما می‌بودند، سه چهارم ایشان دربارۀ ما شکّ داشتند و ربع دیگر احمق بودند!»[٥٠٥].

حضرت علیّ ÷ نیز با اینکه از سایر ائمه قدرت بیشتری داشت و به دست مبارکش تازیانه و شمشیر بود، از اصحاب خویش بسیار شکوه می‌کرد تا چه رسد به ائمۀ دیگر که حتی همین اندازه امکانات، در اختیارشان نبود و بدین سبب اصحابشان هر عملی می‌خواستند انجام می‌دادند و هرچه می‌خواستند جعل می‌کردند. ما در اینجا چند نمونه از شکوه‌های علی ÷ از یارانش را می‌آوریم. خوانندگان می‌توانند تفصیل این موضوع را در نهج‌البلاغه مطالعه کنند. از جمله آن حضرت دربارۀ اصحاب خود فرموده: «نُسّاکا بلاصلاح وتُجّارا بلا أرباح وأیقاظا نُوَّماً وشهودا غُیَّباً و.... = شما عابدان بدونِ عملِ صالح و بازرگانان بی‌بهره از سود و بیداران به خواب رفته و حاضران چونان غائب‌اید و... » (نهج‌البلاغه، خطبة ١٠٨). و فرموده: «قد اصطلحتم علی الغِلّ فیما بینکم = شما در میان خود کینه توزید» (خطبۀ ١٣٣) و فرموده: «تکرمون بالله على عباده ولا تکرمون الله في عباده = به سبب دین خدا در میان بندگان عزیز و ارجمند می‌باشید امّا خدا را در میان بندگانش گرامی نمی‌دارید» (خطبۀ ١١٧).

حضرت کاظم ÷ نیز فرموده است: «اگر شیعیانم را بررسی کنم آنان را جُز افرادی مدّعی و زبان‌آور نمی‌یابم و اگر آنها را بیازمایم جُز مرتدّین نباشند و اگر بخواهم [بدانم کدام یک] خالصانه با من است از هزار تن، یکی بیش نخواهد بود و اگر آنان را به جدّ غربال کنم [که صادق از غیر آن] متمایز شود جُز آن چند تن که [از خاندانم] دارم باقی نمانَد. ایشان مدّتهاست که فقط به تخت آسایش تکیه زده‌اند و به زبان می‌گویند ما شیعۀ علی هستیم[٥٠٦] امّا شیعۀ علی کسی است که کردارش گفتارش را تصدیق و تأیید کند»[٥٠٧].

چنانکه ملاحظه فرمودید، افراد غیرقابل اعتماد در پیرامون أئمّه، بسیار بوده‌اند، از این رو اخباری که اینان در اصول و فروع نقل کرده‌اند، نباید موجب فریب ما شود و آنها را مدرک اعتقادات و دلیل احکام شرع قرار دهیم. به نظر ما ـ چنانکه در مقدّمۀ کتاب گفته‌ایم ـ تنها راه صواب، روی‌آوردن به «فقه مقارن» است. باید صادقانه و بدون تعصّب و پیشداوری، در هرمسأله از مسائل شرعی، به اقوال و آراء مذاهب گوناگون و مستندات و ادلّۀ آنان توجّه نماییم و قولی را که به قرآن و سنّتِ قطعی نزدیک‌تر و دلائل آن قویتر و قرائن آن بیشتر است، بپذیریم. و إلّا همین فرقه‌بازی‌ها و مذهب‌گرایی‌ها از بزرگترین‌ عِلَلِ ضعف و پراکندگی مسلمین و تسلّط روزافزون کفّار بر آنان است. أئمّه از این فرقه‌ها بیزاری می‌جستند ولی مردم متعصّب و یا سودجو دست ‌بردار نبودند. امّا بر مؤمنین واجب است که فقط خود را مسلمان بدانند و بنامند، چنانکه قرآن نیز آنان را فقط به همین نام خوانده و فرموده:

﴿هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ مِن قَبۡلُ وَفِي هَٰذَا [الحج: ٧٨]

«خداوند از پیش و در این قرآن، شما را مسلمان نامیده است».

[٤٩٥]- ر. ک. صفحه ١٦ به بعد کتاب حاضر.

[٤٩٦]- با نمونه‌ای از این گروه در صفحه ٢٧ و ٢٨ کتاب حاضر آشنا شده‌اید.

[٤٩٧]- از قبیل «مغیرة بن سعید» و «ابوالخطّاب» و..... که احوال این دو در رجال‌کشی صفحه ١٩٥ به بعد و صفحه ٢٤٦ به بعد آمده است.

[٤٩٨]- در رجال کشّی (ص ١٩٧) چنین آمده است: «عن أبي‌عبدالله ÷ قال: کان لِلحسن ÷ کذّابٌ یکذب علیه ولم یسمّه وکان لِلحُسین ÷ کذّاب یکذب عَلَیه ولم یسمّه وکان المختار یکذب على عليّ بن الحسین و.... الخ = امام صادق ÷ فرمود: در زمان امام حسن دروغگویی بود که بر او دروغ می‌بست و نام او را نبرد و در زمان امام حسین دروغگویی بود که بر او دروغ می‌بست و نام او را نبرد و «مختار ثقفی» بر حضرت سجّاد دروغ می‌بست...» الخ.

[٤٩٩]- ر. ک. صفحه ٢١ همین کتاب.

[٥٠٠]- برای اطّلاع از تفصیل این موضوع مراجعه کنید به کتاب«المقالات والفِرَق» تألیف «سعد بن عبدالله الاشعری القمی» و کتاب «فِرَق الشیعة» تألیف «حسن بن موسی النّوبختی».

[٥٠١]- رجال کشّی، صفحه ١٩٧.

[٥٠٢]- رجال کشّی، چاپ کربلاء، ص ١٩٥ و ١٩٦.

[٥٠٣]- رجال کشّی، ص ١٦٨ و ١٦٩.

[٥٠٤]- رجال کشّی، ص ١١١.

[٥٠٥]- رجال کشّی، ص ١٧٩.

[٥٠٦]- مذاهب گوناگون برای مؤسّسین و رهبرانشان دکان‌هایی پرسود بوده است و اکثر آنان خود را نائب یا وکیل و قوّام به امور أئمّه علیهم السلام معرّفی می‌کردند و از این راه به ثروتی بسیار دست می‌یافتند. از جمله سه تن از وکلاء و نُوّاب خاصِّ حضرت کاظم (ر. ک. ص ١٩٥ و ٢٠١ کتاب حاضر) هنگامی که آن حضرت در زندان بود، هر پولی که شیعیان به نام امام می‌دادند، جمع کردند و چون امام در زندان شهید شد، اینان منکر فوت او شدند و گفتند آن حضرت فوت نشده بلکه غیبت کرده و مذهب واقفیّه را بنیان نهادند و در امام هفتم توقّف کردند و مدّعی شدند پس از حضرت کاظم ÷ امامی نیست و هرکس ادّعای امامت کند، کذّاب و فاسق است و بدین ترتیب تمام اموالی که گرد آمده بود، خوردند و کنیزانی که از امام نزد ایشان بود، در اختیار گرفتند!

[٥٠٧]- روضه کافی، حدیث ٢٩٠ - «... قال لي أبوالحسن ÷: لو میّزتُ شیعتي لم أجد إلا واصفة ولو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدّین ولو تمحّصتهم لما خلص من الألف واحدٌ ولو غربلتهم غربلة لم یبق منهم إلا ما کان لي. إنّهم طال ما اتّکوا على الأرائك فقالوا: نحن شیعة علي. إنّما شیعة عليّ من صدّق قولَه فعلُه».