١٠٣- باب نادر فیه ذکر الغیب
١٥٠کلینی در این باب چهار روایت ثبت کرده که با هم توافق ندارند! مجلسی حدیث اوّل را صحیح و ٢ و ٣ را مجهول و ٤ را موثّق شمرده است. در حالی که راوی نخست حدیث چهارم عمّار بن موسی السّاباطیّ المدائنی است. شیخ طوسی گفته: او فطحی و فاسدالمذهب و ضعیف است و به آنچه که به تنهایی روایت کند، عمل نمیشود. آقای بهبودی نیز فرموده: وی روایات را با امانت نقل نمیکند. (معرفة الحدیث، ص ١٨٠).
بهبودی هیچ یک از روایات این باب جُز حدیث اوّل را صحیح ندانسته است.
ما دربارۀ علم غیب در کتاب حاضر با استناد به آیات قرآن سخن گفتهایم (صفحۀ ١٢٣ به بعد). امّا رُوات این باب گویا با قرآن عداوت داشتهاند و به روی خود نیاوردهاند که خدای تعالی صریحاً به رسول خود فرموده تا بگوید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [الأنعام: ٥٠]
«بگو به شما نمیگویم خزائن خدا نزد من است و غیب نمیدانم».
و ﴿فَقُلۡ إِنَّمَا ٱلۡغَيۡبُ لِلَّهِ﴾ [یونس: ٢٠]
«پس بگو که همانا غیب از آنِ خداست».
و ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النّمل: ٦٥]
«بگو کسانی که در آسمانها و زمیناند غیب نمیدانند مگر خدا».
البتّه لفظ «غیب» در قرآن کریم به معانی گوناگون استعمال شده، از آن جمله به وحی نیز «غیب» اطلاق شده و فرموده:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا﴾ [الجن: ٢٦-٢٨]
«(خدایی) که دانای غیب و نهان است، غیب خویش را بر کسی آشکار نسازد مگر بر پیامبر و فرستادهای که بپسندد که محقّقاً از پیش و از پسِ او مراقب و نگاهبانی میگمارد تا بداند که [آن پیامبران] پیامها و رسالات پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و [خداوند] به آنچه نزد ایشان (= انبیاء) است احاطه دارد و عدد هر چیز را شماره کرده است».
و فرموده:
﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ﴾ [التکویر: ٢٤]
«او (= پیامبر) بر غیب بخیل نیست».
پُرواضح است رسالاتی که انبیاء مأمور ابلاغ آناند و غیبی که دربارهاش بخل ندارند و به همه میرسانند، چیزی جُز وحی و تعالیم شریعت نیست. دیگر آنکه بنابه این آیه، عدم اظهار غیب جز رُسُل استثنائی ندارد و غیر رسل از علم به غیب نصیبی ندارند. از این آیه میتوان دریافت که خدای متعال در مواردی به اقتضای حکمت خویش، رسولی را که برگزیده است از اخبار غیبی آگاه میسازد. چنانکه پس از بیان ماجرای حضرت نوح ÷ میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾ [هود: ٤٩]
«آن از اخبار غیب است که به تو وحی کردهایم و پیش از این نه تو آن را میدانستی و نه قومت».
رسول برگزیدۀ إلهی نیز این اخبار غیبی را به أمّت ابلاغ میکند و همچنانکه خود به آن اخبار ایمان دارد، اصحاب و پیروان راستین او نیز به آن اخبار ایمان میآورند. قرآن دربارۀ پیامبر و مؤمنین فرموده:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾ [البقرة: ٢٨٥]
«پیامبر به آنچه از پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده و مؤمنان نیز [ایمان آوردهاند]».
بنابراین، کسی نمیتواند به آن غیب علم بیابد و آن را به دیگران برساند مگر رسول خدا. به عبارت دیگر ادّعای علم به غیب مساوی است با ادّعای رسالت و نبوّت! همچنین غیبی که خدا به پیامبر بفرماید و آن حضرت آن را جُز به پسر عمویش و یا فرزندان او نگوید در قرآن هیچ اثری از آن نیست و هیچ دلیلی ندارد مگر ادّعای مجاهیل و افراد دروغگوی فاسدالمذهب عوام فریب!
خبر سوّم این باب از اخبار متعارضالأجزاء است. ما قبلاً دربارۀ اینگونه احادیث مختصری سخن گفتهایم[٦٨٠]. در صدر حدیث امام با حالتی غضبناک و ناراحت صریحاً فرموده: واعجبا از قومی که میپندارند ما علم غیب داریم در حالی که هیچ کس جُز خدا غیب نمیداند. میخواستم فلان کنیزم را تنبیه کنم. وی گریخت و ندانستم در کدام غرفۀ خانه پنهان شده است!
چنانکه ملاحظه میشود صدر حدیث موافق اهواء رُوات کلینی نیست. از این رو در ادامۀ حدیث مطالبی میخوانیم که با قرآن سازگار نیست. در بخش دوّم حدیث امام میگوید: کسی که تخت بلقیس را به بارگاه حضرت سلیمان ÷ آورد، قسمتی از علم کتاب را داشت ولی ما علم به تمام کتاب داریم و به آیۀ ٤٣ سورۀ رعد استناد فرموده. نگارنده گوید: امام با قرآن کریم کاملاً آشناست و صدور چنین کلامی قطعاً از امام محال است. ما قبلاً دربارۀ این مطالب سخن گفتهایم[٦٨١]. در اینجا به اختصار میگوییم که مقصود از
﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [الرعد: ٤٣]
کسانی هستند از قبیل علماییکه در آیات ٨٣ تا ٨٥ سورۀ مائده به ایشان اشاره شده است و آیۀ ٤٣ سورۀ رعد، - چنانکه گفتهایم- ارتباطی به عالم الغیب بودن یا ولایت تکوینی داشتن کسی ندارد. آیا ممکن است امام صادق ÷ از آیات قرآن مطّلع نباشد و مانند غُلاۀِ جاهل بگوید: کفّاری که محمّد را قبول نداشتند خدا به آنان گفته از طفلی بپرسید که در خانۀ اوست و یا در جواب کفّار گفته باشد طفلی که در خانۀ پیامبر است ولایت تکوینی دارد!!
به نظر ما کلینی و رواتش باید در قیامت جواب خدا را بدهند که چرا این همه با آیات قرآن بازی کرده و به أئمۀ بزرگوار افترا بستهاند؟
در زمان ما به تقلید از کلینی چندین کتاب توسّط مدّعیان علم تألیف شده و بدون تأمّل به این روایات و امثال آن استناد کردهاند که علی ÷ و اولادش ولایت تکوینی دارند[٦٨٢]!! درحالیکه اگر راست میگویند و به أئمّه ارادت دارند لاأقّل باید طبق دستور حضرت رضا ÷ که در حدیث دوّم باب ٣٢ «کافی» فرموده: «اگر روایات مخالف قرآن باشند، آنها را تکذیب میکنم»، اینگونه روایات را تکذیب کنند و از افتراء به أئمّه بپرهیزند.
به نظر ما دشمنان اسلام چون کلام امام را موافق میل خود ندیدهاند، بدان منظور ذیل حدیث را به آن افزودهاند تا اگر افراد دیگری که در مجلس امام ÷ بودهاند، سخن آن حضرت را ـ که در صدر حدیث میخوانیم ـ در جایی نقل کنند، اینها با بقیّۀ روایت که جعل خودشان بوده، چنین جلوه دهند که آنها حدیث را تقطیع نموده و متن کامل حدیث را نقل نکردهاند! زیرا میدانستند با این کار هم امام را دو چهره نشان میدهند و هم اِخبار حاضرین مجلس را از تصریح آن حضرت به نداشتن علم غیب، خنثی میکنند!
امّا صرفنظر از ایراداتی که بر بخش دوّم حدیث وارد است و ما مختصراً به آن اشاره کردیم، صدر حدیث نیز کاملاً نافی آن است زیرا اگرکاری که در صدر حدیث میخوانیم، موافق عقیدۀ آن حضرت نبوده، در این صورت ممکن نیست حتّی از فردی کمعقل چنان کاری سر بزند تا چه رسد به امامالمتّقین و عالم اهل بیت حضرت صادق ÷؟!
حدیث میگوید: امام از بیرون وارد شد یعنی امام به منزل خود آمده بود و در محضر خلیفه و مأمورین حکومتی نبود تا بگوییم مجبور به گفتن بوده است. پس امام میتوانست اصلاً حرفی نزند و با حضّار مجلس احوالپرسی کند و سخنان دیگر بگوید و لزومی نداشت امامِ عالم الغیب که ماکان و ما یکون بر او پوشیده نیست، برخلاف واقع و ابتداء به ساکن و بیآنکه از او سؤال شود با حالتی غضبناک و متعجّب نسبت به کسانی که وی را عالمالغیب میشمارند، بفرماید علم غیب ندارم و جُز خدا کسی علم غیب نمیداند و حتّی بر عدم اطلاع خویش از غیب، نمونهای ذکر کند؟!!
حدیث چهارم این باب با عنوان باب بعد مناسبتر است، لذا دربارۀ آن نیز در باب ١٠٤ سخن میگوییم.
[٦٨٠]- رجوع کنید به کتاب حاضر، صفحۀ ٥٧٨.
[٦٨١]- ر. ک. صفحه ١٠٧ به بعد و صفحه ٥٧٢ به بعد.
[٦٨٢]- از قبیل کتاب «أمراء هستی» تألیف سید ابوالفضل نبوی قمی و نظایر آن.