عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

٧٨- باب أن أهل الذّکر الذین أمر الله الخلق بسؤالهم هم الأئمّة علیهم السلام

٧٨- باب أن أهل الذّکر الذین أمر الله الخلق بسؤالهم هم الأئمّة علیهم السلام

این باب مشتمل بر نُه حدیث است که آقای بهبودی هیچ یک جُز حدیث ٨ و ٩ را صحیح ندانسته است. مجلسی حدیث ١ و ٢ و ٣ را ضعیف و ٦ را حسن موثّق و ٤ و ٥ و ٧ و ٨ و ٩ را صحیح شمرده است.

١٣٧بدان که در این باب رُوات کلینی با چند آیه از آیات شریفۀ قرآن بازی کرده‌اند:

١- ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ [النّحل: ٤٣ و الأنبیاء: ٧]

«اگر نمی‌دانید از اهل کتاب بپرسید».

٢- ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسۡ‍َٔلُونَ [الزّخرف: ٤٤]

«و همانا این [قرآن] برای تو و برای قومت هر آینه مایة پند و یاد [خدا] است و به زودی پرسیده و بازخواست خواهید شد».

دکّانداران مذهبی با تمام توان کوشیده‌اند که از آیات فوق سوءاستفاده کنند و عوام را بفریبند! از این رو پیش از پرداختن به احادیث این باب ناگزیریم پیرامون آیات مذکور توضیحاتی بیان کنیم:

الف) در قرآن کریم غیر از آیاتی که لفظ «ذِکر» در آنها به معنای «یاد» و «یادآوری‌ کردن» و نظایر آن استعمال شده، به قرآن و کُتُب آسمانی از جمله «تورات» نیز «ذکر» اطلاق شده است. فی‌المثل در آیۀ ٨٥ سورۀ آل عمران و آیۀ ٦ و ٩ سورۀ حجر و آیۀ ٤٤ سورۀ نحل و آیۀ ٥٠ سورۀ أنبیاء و آیۀ ٥١ سورۀ قلم و.... منظور از «ذِکر» قرآن کریم است، امّا در آیاتی از جمله آیۀ دوّم سورۀ أنبیاء ـ به اتّفاق شیعه و سنّی ـ مقصود از «ذِکر» آیات الهی و کتب آسمانی است. در آیۀ ٤٨ همین سوره فرموده:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِيَآءٗ وَذِكۡرٗا لِّلۡمُتَّقِينَ [الأنبیاء: ٤٨]

«برای اهل تقوی، به موسی و هارون، فرقان (= جداکنندة حقّ از باطل) و نور و ذکر (= تورات) عطا نمودیم».

و باز در آیۀ ١٠٥ همین سوره فرموده:

﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ [الأنبیاء: ١٠٥]

«و به تحقیق که پس از تورات در زبور [نیز] نوشتیم و مقرّر داشتیم که زمین را بندگان نیکوکردار و شایسته‌ام به میراث می‌برند»[٦٠٢].

ب) قرآن علاوه بر اینکه فرموده پیامبرش را در میان «أمیّین» یعنی قومی ناآشنا با کتاب و کتابت و ناآگاه از کتب آسمانی، مبعوث نموده [الجمعة: ٢] تصریح کرده که قوم پیامبر، قبل از بعثت آن حضرت، اطّلاعی از اخبار انبیاء نداشته‌اند، از این رو پس از بیان احوال حضرت نوح ÷، خطاب به پیامبر فرموده:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا [هود: ٤٩]

«این از اخبار غیب است که به تو وحی می‌کنیم، پیش از این نه تو [چیزی از] آن‌را می‌دانستی و نه قومت».

با توجه به مطالب فوق، پرواضح است که در سورۀ نحل و انبیاء که هر دو مکّی هستند، منکرین می‌گفتند:

﴿هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ [الأنبیاء: ٣]

«آیا این شخص جُز بشری مانند شماست؟!».

و توقّع داشتند که ملائکه مستقیماً بر آنان نازل شوند و مسائل دین را به ایشان بگویند (النّحل: ٣٣) و می‌گفتند:

﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا [الفرقان: ٧]

«این چه فرستاده‌ای است که خوراک می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟ چرا بر او فرشته‌ای [آشکار] فرود نمی‌آید تا همراه او هشداردهنده باشد».

قرآن در مقابل این بهانه‌ها می‌فرماید: انسان برای اینکه اسوه و مقتدای سایر انسان‌ها باشد، از غیر انسان مناسب‌تر و مقبول‌تر است، سنّت و روش إلهی نیز همواره چنین بوده که بشری از نوع سایر انسان‌ها را به رسالت برگزیده و او را به میان آدمیان فرستاده و هیچگاه چنین نبوده که پیامبران افرادی باشند که محتاج غذا نباشند و یا نمیرند. طبرسی در مجمع‌البیان (ذیل آیۀ ٧ سورۀ انبیاء) می‌گوید: همنوع به همنوع مایل‌تر و مأنوس‌تر است و سخن یکدیگر را بهتر می‌‌فهمند و نسبت به هم نخوت و تکبّر نمی‌ورزند.

به همین سبب قرآن می‌فرماید:

﴿قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا ٩٥ [الإسراء: ٩٥]

«اگر در زمین به جای آدمیان، فرشتگان با آرامش می‌زیستند ما نیز فرشته‌ای از نوع خودشان به عنوان فرستاده، گسیل می‌داشتیم».

از این رو، ما همواره پیامبران را مردانی قرار داده‌ایم که همنوع انسان بوده‌اند و اگر به موضوع علم ندارید و تردید دارید، از اهل کتب آسمانی پیش از پیامبر، بپرسید، زیرا به قول طبرسی: «مشرکین مکّه قول یهود و نصاری را ـ که به شدّت با پیامبر دشمنی ورزیده و او را تکذیب می‌کردند ـ در مواردی که از کتب آسمانی خود چیزی می‌گفتند، باور کرده و می‌پذیرفتند»[٦٠٣].

امّا از آنجا که مقلّدین کلینی و مجلسی[٦٠٤] این معنای واضح و صریح از آیه را که با آیات قبل و بعد نیز کاملاً متناسب است، با اهواء و علائق خویش موافق نیافته‌اند، به اشکال‌تراشی و انواع بهانه‌ها متشبّث شده‌اند، تا این معنی را نپذیرند:

نخست آنکه بدون دلیل ادّعا کرده‌اند مشرکین مکّه می‌دانستند که انبیاء پیشین همگی بشر بوده‌اند، در نتیجه نیازی نبود که قرآن به آنان بگوید برای حصول علم و اطمینان، از اهل کتاب، سؤال کنید تا بدانید که انبیاء پیشین نیز جُز انسان‌ها و مردانی که به ایشان وحی شده است، نبوده‌اند، بلکه مشرکین می‌گفتند: خدایی که قدرت مطلقه و نامحدود دارد و می‌تواند دل‌های ما را به هر صورت که می‌خواهد هدایت کند، اگر می‌خواست، ما و پدرانمان چیزی جُز او را عبادت نکرده و جُز به اعلام او چیزی را حرام نمی‌شمردیم.

بُطلان این ادّعا پر واضح است، زیرا چنانکه گفتیم، علاوه بر آیۀ هفتم سورۀ مکّی فرقان[٦٠٥]، در همین سورۀ نحل، در آیات قبل از آیۀ ٤٣، خدا به صورت تقریعی و با استفهام انکاری می‌فرماید:

﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ يَأۡتِيَ أَمۡرُ رَبِّكَۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النّحل: ٣٣]

«آیا همچنانکه پیشنیان ایشان چنین کردند، اینان نیز [برای پذیرش نبوّت تو] انتظار دارند فرشتگان [آشکارا] نزدشان بیایند یا اینکه فرمان پروردگارت [برای عذاب] بیاید؟».

و در سورۀ انبیا نیز بلافاصله پس از آیۀ منظور، می‌فرماید:

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰهُمۡ جَسَدٗا لَّا يَأۡكُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَمَا كَانُواْ خَٰلِدِينَ [الأنبیاء: ٨]

«آنان (= پیامبران) را پیکری که خوراک نخورند [و از آن بی‌نیاز باشند] قرار ندادیم و آنان جاوید نبودند».

این کلام به وضوح تمام مُشعِر این معنی است که برای مشرکین مکّه پذیرش نبوّت انسانی همنوع و همسان خودشان، مشکل و محلّ تردید بود. پس این ادّعا که مشرکان تردید نداشتند که انبیاء پیشین همگی بشر بوده‌اند، کاملاً بی‌دلیل بلکه خلاف حقایق تاریخ و ضدّ قرآن است.

این سخن ما نه بدان معناست که مشرکین بهانه‌های دیگر نمی‌آوردند و اشکال آنان منحصر به این مسأله بوده است بلکه می‌گوییم: آیۀ ٤٣ سورۀ نحل و ٧ أنبیاء، جوابی است بر استبعاد و استعجاب آنان از بشر عادّی‌بودن پیامبر اکرم ص، اشکالات دیگر مشرکین جواب‌های دیگر گرفته که در سایر آیات قرآن آمده است.

آری، مشرکین اشکالات دیگری نیز مطرح می‌کردند، از آن جمله می‌گفتند:

﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [الأنعام: ١٤٨]

«مشرکان خواهند گفت: اگر خدا می‌خواست ما و پدرانمان شرک نمی‌ورزیدیم و چیزی را [بدون اعلام حقّ] حرام نمی‌شمردیم، پیشینیان ایشان نیز همین گونه [پیامبران گذشته را] تکذیب کردند».

و می‌گفتند:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا عَبَدۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖ نَّحۡنُ وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النّحل: ٣٥]

«مشرکان گفتند: اگر خدا می‌خواست ما و پدرانمان چیزی جُز او را عبادت نکرده و جُز [به اعلام] او چیزی را حرام نمی‌شمردیم، پیشنیان ایشان نیز همین گونه رفتار کردند».

در پاسخ به این اشکال خدا فرموده که این کلام صرفاً پندار و فاقِد دلیل است که پیشینیان نیز گفته‌اند. چنانکه در تفسیر «تابشی از قرآن» نیز گفته‌ام، اشکال دوّم مشرکین این بود که مدّعی بودند خدا خود خواسته و ارادۀ او بر این تعلّق یافته که ما و پدرانمان غیرخدا را نیز بخوانیم و بپرستیم و چیزهایی را بی‌اعلام او تحریم کنیم. حال که خدا به قدرت قاهره‌اش ما را موحّد نساخته و شرک ما و اینکه برخی چیزها را حرام بشماریم، اراده کرده است، طبعاً ارسال پیامبر در مخالفت با این امورِ باطل است!! جواب این شبهه در ادامۀ آیه آمده که می‌فرماید: أوّلاً: شما جُز با اتّکاء به حدس و گمان این سخن را نمی‌گویید و إلّا اگر دلیلی دارید، عرضه کنید ﴿فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآ. ثانیاً: پیامبران نیز نیامده‌اند که کسی را به ایمان و توحید مجبور و ناگزیر سازند بلکه فقط برای ابلاغ دعوت إلهی ارسال شده‌اند ﴿فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ در واقع خدا در مورد بندگان ارادۀ شرک نفرموده بلکه برای تمام اُمَم پیامبرانی فرستاده و از عبادت غیر خود منع نموده، در حالی که اگر می‌خواست همۀ شما را به جبر همان طور که می‌خواست هدایت می‌کرد [الأنعام: ١٤٩، النحل: ٩، الشعراء: ٤] امّا خداوند نه تنها شرک بندگان را اراده نفرموده، بلکه برای تمام أمّت‌ها پیامبرانی فرستاده و آنان را به عبادت خود دعوت و از عبادت غیرخود منع نموده. گروهی [با تبعیّت از فطرت خویش وبه توفیق إلهی] هدایت شدند و دسته‌ای سزاوار ضلالت گردیدند [النّحل: ٣٦] در حالی که اگر خدا شرک و ضلالت آنها را اراده فرموده بود، همگی مشرک می‌شدند و اگر ایمان و هدایت آنها را به جبر اراده فرموده بود، همگی هدایت می‌شدند، امّا واضح است که چنین نیست، بلکه برای اُمَم مختلف پیامبرانی ارسال فرمود تا دین خدا را آشکارا ابلاغ نمایند و کسانی که دعوتشان را پذیرفتند، پاداش می‌یابند و گروهی که عصیان کردند عذاب ما را چشیدند. شما نیز در زمین سیر و سیاحت کنید تا از عاقبت تکذیب‌کنندگان آگاه شوید. [النّحل: ٣٦]. نگارنده گوید: اگر خدا به ارادۀ تکوینی خویش کفر و شرک بندگان را اراده فرموده، جبر لازم می‌آمد که قبح و بطلانش بدیهی است و اگر به ارادۀ تشریعی از بندگان شرک و کفر خواسته بود، می‌بایست در کتب آسمانی این خواسته را ابلاغ می‌فرمود، حال آنکه چنین نشده، بلکه به همۀ أمّت‌ها فرموده:

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ [النحل: ٣٦]

«خدای را پرستش کنید و از طاغوت ( معبود و مُطاعی غیر از خدا) اجتناب کنید».

چنانکه ملاحظه می‌شود آیۀ ٤٣ سورۀ نحل و ٧ أنبیاء جواب شبهۀ فوق نیست، بلکه جواب شبهه‌ای است که قبلاً گفتیم. امّا خرافیّون خواسته‌اند آیات منظور را بی‌دلیل، پاسخ شبهۀ دوّم جلوه دهند.

دوّم آنکه برای فریب عوام گفته‌اند: خداوند ما را از داوری اهل کتاب نهی فرموده پس چگونه ممکن است که در این موضوع ما را به ایشان ارجاع دهد؟ می‌گوییم: ادّعای شما مصداق «کلمة حقٍّ یُراد بها باطل» است. آری، خداوند ما را از ارجاع داوری به اهل کتاب نهی فرموده ولی این آیه و آیات نظیر آن، به موضوع داوری ارتباط ندارد. در اینجا نیزلازم است توضیحی بیان شود:

٢١٥أوّلاً: آیۀ ٤٣ سورۀ نحل و آیۀ ٧ سورۀ أنبیاء، مربوط به داوری اهل کتاب نیست، بلکه إذن سؤال از آنهاست و نیازی به توضیح نیست که سؤال غیر از طلب داوری است.

ثانیاً: آیۀ منظور، تنها موردی نیست که به مسلمین اجازۀ پرسش از اهل کتاب داده شده بلکه در موارد متعدّد این اجازه صادر گردیده است، از آن جمله فرموده:

﴿سَلۡ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ كَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُم مِّنۡ ءَايَةِۢ بَيِّنَةٖ [البقرة: ٢١١]

«از بنی‌اسرائیل بپرس‌که چقدر آیات روشن و نشانه‌های آشکار به ایشان عطا کردیم».

شیخ طبرسی در مجمع‌البیان گفته است: یعنی ای پیامبر، از بنی‌اسرائیل که اولاد حضرت یعقوب ÷ می‌باشند (مقصود علمای یهود است که قومشان پیرامون مدینه می‌زیست) بپرس و منظور از این سؤال تشدید و تقویت دلیل علیه خودشان است. صاحب المیزان نیز همین معنی را ذکر کرده و گفته: از علمای بنی‌اسرائیل بپرسید.

خداوند فرموده:

﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسۡ‍َٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَ [یونس: ٩٤]

«پس اگر در آنچه بر تو فرو فرستادیم، شکّ داری، از کسانی بپرس که کتاب [آسمانی] پیش از تو را می‌خوانند».

و فرموده:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ فَسۡ‍َٔلۡ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ

[الإسراء: ١٠١]

«و به تحقیق که ما به موسی نُه نشانة آشکار (معجزه) عطا کردیم، پس از بنی‌اسرائیل بپرس هنگامی که او نزد ایشان آمد».

طبرسی در مجمع‌البیان نوشته از آن‌رو خدا به پیامبر فرموده: از بنی‌اسرائیل بپرس تا حجّت بر آنان هر چه تمامتر باشد.

و فرموده:

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ [الشعراء: ١٩٦-١٩٧]

«و به راستی که [وصف و یاد] آن در کتب پیشینیان هست، آیا این برایشان نشانه و دلیل نیست که دانشمندان بنی‌اسرائیل آن را می‌دانند».

خدا در این آیات علم علمای بنی‌اسرائیل را نشانۀ صحّت مطالب قرآن شمرده است و اگر مردم تحقیق نکرده و کتب بنی‌اسرائیل را بررسی نکنند یا از علمای یهود نپرسند، چگونه بفهمند که علمای بنی‌اسرائیل موضوع مذکور را می‌دانستند؟

ملاحظه می‌فرمایید که در این موارد قرآن داوری یهود را نخواسته امّا چنانکه کاملاً معمول است، در مناظرات، گاهی از کسی که احتمال جانبداری وی از مدّعی منتفی است، گواهی خواسته می‌شود و یا از مقبولات و معتقدات خصم اتّخاذ دلیل شده و علیه او استفاده می‌شود. این از مؤثّرترین روش‌های مباحثه و مناظره و موجب اطمینان بیشتر است. چنانکه مقتضای آیات ٩٣ سورۀ آل عمران و ٤٣ مائده و ١٥٧ اعراف نیز مراجعه به تورات و انجیل موجود در زمان پیامبر بوده است و این امر به هیچ وجه به طلب داوری از آنها، مربوط نیست بلکه نوعی اتّخاذ دلیل است.

سوّم آنکه گفته‌اند: مشرکین که پیامبر ص را به نبوّت قبول نداشتند و بر دین اهل کتاب نیز نبودند، طبعاً قول آنها را نیز نمی‌پذیرفتند، در نتیجه لزومی نداشت که قرآن آنان را به اهل کتاب ارجاع دهد.

أوّلاً: صرف قبول‌نکردن مخاطب سبب نمی‌شود که بیّنه و دلیل درست ـ لاأقلّ یک بارـ اقامه و ارائه نشود. این کار برای اتمام حجّت ضروری است. خدا حتّی ارائۀ حقّ را به فرعون و امثال او، نهی نفرموده است.

ثانیاً: مشرکان همگی عناد و لجاج یکسان نداشتند و شماری از ایشان بعدها مسلمان شدند. پس ارائۀ دلیل برای برخی از آنها بی‌فایده نبوده است.

ثالثاً: چنانکه گفتیم: این ادّعا به وضوح بر خلاف کتب تاریخ و تفسیر است. چنانکه در سطور پیش گذشت، به قول «طبرسی» به سبب اینکه مشرکین از خصومت و عداوت یهود با پیامبر اکرم ص آگاه بودند، اگر آنان چیزی از کتاب خود می‌گفتند، مورد پذیرش ایشان قرار می‌گرفت و حتّی چنانکه در مجمع‌البیان و سایر کتب تفسیر در بارۀ سورۀ کهف مذکور است، قریش، نضر بن حارث را که یکی از شیاطین قریش بود و رسول خدا را بسیار آزار می‌کرد همراه عُقبۀ بن أبی‌مُعَیط، نزد علمای مدینه فرستادند وبه آن دو گفتند: ماجرای محمد را برایشان بیان نموده و برای دفع او از آنها چاره‌جویی کنید زیرا آنها از احوال انبیاء خبر دارند ولی ما چیزی نمی‌دانیم. این خود بیانگر آن است که مشرکین مکّه در مواردی سخنان اهل کتاب را می‌پذیرفتند.

همچنین در تواریخ از جمله «تاریخ طبری» و تاریخ ابن کثیر[٦٠٦] و در کتب تفسیر از قبیل مجمع‌البیان (ذیل آیۀ ٥١ سورۀ نساء) آمده است: ابوسفیان به کعب بن أشرف که از بزرگان یهود مدینه بود، گفت: تو مردی هستی که کتاب مطالعه می‌کنی و می‌دانی و ما بی‌سوادیم و نمی‌دانیم [بگو] طریقۀ کدام یک از ما به هدایت و حقّ نزدیکتر است، ما یا محمّد؟.... [کعب] گفت: سوگند به خدا شما از آنچه محمّد بدان معتقد است، هدایت یافته‌ترید!![٦٠٧]

چنانکه در قرآن آمده یکی از بهانه‌های مشرکین برای نپذیرفتن توحید این بود که می‌گفتند:

﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ .... مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧ [ص: ٥ و٧]

«آیا معبودهارا به معبودی یگانه[منحصر] گردانیده، همانا این بسیار شگفت است..... ما این [سخن] را در آخرین کیش نیز نشنیده‌ایم، این جز دروغی برساخته نیست».

چنانکه طبرسی نوشته است: منظور از ﴿ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ نصرانیّت است. مفهوم ضمنی کلام مشرکین آن‌است که لاأقلّ اگر در آیین نصرانیّت ـ که آخرین کیش است ـ توحید سابقه می‌داشت، قبول یگانه‌پرستی بر ما آسانتر بود.

چهارم آنکه برای فریب عوام، شیطنت دیگری کرده‌اند و گفته‌اند: خدا در آیۀ ١٠ و ١١ سورۀ طلاق پیامبر را ذکر نامیده و فرموده:

﴿قَدۡ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكُمۡ ذِكۡرٗا ١٠ رَّسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ مُبَيِّنَٰتٖ لِّيُخۡرِجَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ [الطّلاق:١٠-١١]

پس وقتی رسول خدا ص «ذکر» باشد، خاندان پیامبر نیز «أهل الذّکر» خواهند بود!!

می‌گوییم: اوّلاً: وجه اعرابی این آیه مورد مناقشه است و از آنجا که بیّنه با مدّعی است، نخست باید ثابت کنید که کلمۀ رسولاً تابع لفظ ذکراً است و معمول فعلی محذوف نیست، زیرا در قرآن کریم بارها به قرآن و کتب آسمانی ذکر اطلاق شده و بارها و بارها برای کتب آسمانی انزال و تنزیل استعمال شده و یک بار نفرموده: «کتاب را ارسال کردیم»، همچنین یک بار نفرموده: «انبیاء را برای بشر نازل کردیم» درحالی‌که بارها و بارها فرموده «انبیاء را بعث و ارسال کردیم». بدیهی است که دو آیۀ سورۀ طلاق نیز باید با توجّه به مطالب فوق و در نظرداشتن سایر آیات قرآن فهمیده شود.

ثانیاً: خدا در کتابش قرائنی قرار داده که به سادگی می‌توان فهمید وجهی که بنا بر آن، کلمۀ رسولاً مفعول فعلی محذوف از قبیل «أرسَلْنَا» یا «بَعَثْنَا» شمرده می‌شود، با آیات دیگر قرآن موافق‌تر و متناسب‌تر و به همین سبب قویترین وجه است، و بدین ترتیب ترجیح توجیهی دیگر بر این وجه، محتاج اقامۀ دلیل است.

خداوند فرموده:

﴿أَرۡسَلۡنَا فِيكُمۡ رَسُولٗا مِّنكُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا [البقرة: ١٥١]

«ما در میان شما فرستاده‌ای از خودتان اعزام کرده‌ایم که آیات ما را برای شما تلاوت می‌کند».

و آیات بسیار دیگر از جمله آیۀ ١٦٤ سورۀ آل عمران و آیۀ ٥٩ قصص و آیۀ ٢ سورۀ جمعه. و همچنین فرموده:

﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ [إبراهیم: ١]

«کتابی بر تو فرو فرستادیم تا [با آن] مردم را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آوری».

و فرموده:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ [إبراهیم: ٥]

«هر آینه موسی را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم با آین آیات] قومت را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آور».

و فرموده:

﴿هُوَ ٱلَّذِي يُنَزِّلُ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦٓ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ لِّيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ [الحدید: ٩]

«اوست [خدایی] که بر بنده‌اش آیات روشن و آشکار فرو فرستاد تا شما را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آورد».

ملاحظه می‌فرمایید که در قرآن کریم آنچه مردم را از «ظلمات» به سوی «نور» می‌آورد خداوند و کتاب و آیات اوست و آن که آیات إلهی را بر مردم «تلاوت» و «تبیین» می‌کند رسول و فرستادۀ اوست[٦٠٨] و به وضوح تمام این دو یک موجود نیستند بلکه دو موجوداند[٦٠٩]. پس به چه دلیل می‌گویید که در سورۀ طلاق لفظ ﴿رَّسُولٗا تابع کلمۀ ﴿ذِكۡرٗا است؟

پنجم آنکه حتّی اگر مغالطۀ شما را بپذیریم که لفظ ﴿رَّسُولٗا تابع ﴿ذِكۡرٗا و مقصود از آن شخص پیامبر اکرم است در این صورت نیز اطلاق «ذکر» به رسول خدا ص از باب استعمال مصدر به جای صفت به منظور مبالغه است چنانکه فی‌المثل به جای آنکه بگوییم: «زیدٌ عادلٌ جدّاً» می‌گوییم: «زیدٌ عدلٌ» که «عدل» در این مورد برای مبالغه در معنای «عادل» به کار رفته تا مخاطب دریابد که منظور متکلّم، شدّت و زیادت عادل‌بودن «زید» است. به همین ترتیب در سورۀ طلاق نیز منظور مبالغه در مُذَکِّر بودن پیامبر است یعنی در واقع همچنانکه زید «عدل» نیست بلکه بسیار «عادل» است، پیامبر نیز «ذکر» نیست بلکه به راستی «مُذَکِّر» است.

دیگر آنکه در آیات ٤٣ نحل و ٧ أنبیاء برخلاف سورۀ طلاق «ذکر» به تنهایی و بدون هیچگونه قرینه و صفتی استعمال شده، به چه دلیل می‌گویید که در این آیات نیز منظور، پیامبر است؟

ششم آنکه گیرم بدون دلیل پذیرفتیم‌که منظور از ذکر در سورۀ طلاق، پیامبر است. حال بگویید که چگونه ممکن است خداوند متعال در مکّه به مشرکین بفرماید اگر نمی‌دانید از اهل ذکر بپرسید امّا چند سال بعد در مدینه و در سورۀ طلاق بفرماید که منظور از «ذکر» کتب آسمانی نیست بلکه مقصود «پیامبر»  صاست!! تا آنها دریابند که معنای «أهل الذّکر» اهل بیت پیامبر است نه پیروان کتب آسمانی؟!!

هفتم چنانکه گفتیم هر دو سورۀ نحل و انبیاء در مکّه نازل شده‌اند و در مکّه اصلاً بحث وصایت و ولایت به هیچ وجه من الوجوه مطرح نبود و حضرت علی ÷ نیز ازدواج نکرده و نوجوان بود و کسی آن حضرت را جُز به عنوان پسرعمو و یکی از أصحاب پیامبر نمی‌شناخت و سایر أئمّه نیز وجود خارجی نداشتند در نتیجه مفهوم آیه در زمان نزول چنین می‌شد که: ای مکّیان، انبیاء مردانی همسان سایر انسان‌ها بوده‌اند که به ایشان وحی می‌شده و آنان افرادی نبوده‌اند که به غذا محتاج نباشند و یا نمیرند و این پیامبر نیز استثنائی بر این قاعده نیست، اگر این حقیقت را باور ندارید از پسر عموی نوجوانش که در منزل او بزرگ شده بپرسید!!! و یا از فرزندانش که هنوز ولادت نیافته‌اند بپرسید!!! آیا کسانی که سخن پیامبر را نمی‌پذیرفتند، کلام پسر عمویش را می‌پذیرفتند؟!

هشتم آنکه به أئمه از جمله امام باقر و امام رضا ـ علیهما السّلام ـ افتراء بسته‌اند که آن بزرگواران فرموده‌اند اگر منظور از «أهل الذکر» پیروان کتب آسمانی پیش از قرآن باشد و کتاب خدا مخاطبین خود را به ایشان ارجاع کرده باشد در این صورت آنان سائلین را به دین خود دعوت می‌کنند و این کاری نیست که مورد رضای اسلام باشد!

می‌گوییم: چنانکه اغلب مردم می‌دانند یهود برخلاف نصاری تمایلی به دعوت مردم به دین خود نداشته و ندارند، چنانکه سال‌ها در عربستان زیستند ولی عرب‌ها را به کیش خویش دعوت نکردند. امّا فرض می‌کنیم که یهود نیز مانند نصاری مردم را به آیین خود دعوت می‌کردند لیکن با توجّه به اینکه خطاب آیه در درجۀ اوّل به مشرکین «أم القری» (= مکّه) است طبعاً مایۀ نگرانی نمی‌شد زیرا یهودیّت و نصرانیّت لااقلّ از مشرک خالص و بی‌کتاب ‌بودن، بدتر نبود.

علاوه بر این، قرآن که بارها از یهود و نصاری انتقاد کرده، نفرموده که حقّ و باطل را از اهل کتاب بپرسید، تا آنان ما را به دین خود دعوت کنند بلکه در مقام محاجّه فرموده راجع به اینکه آیا پیامبران گذشته انسانی مانند سایر انسان‌ها بوده‌اند یا مَلَک، از اهل کتاب سؤال کنید و این پرسش و نظایر آن، موجب گمراهی نمی‌شود.

نهم آنکه برفرض پذیرفتیم حقایق دین‌را از اهل بیت پیامبر ـ یعنی أئمّۀ اثنی عشر ـ باید پرسید، و فهم درست دین منوط به پرسش از ایشان است، پس چرا قرآن امری تا بدین حدّ مهمّ را واضح و آشکار بیان نفرموده تا هیچ ابهامی نمانَد و حجّت بر همه تمام شود؟

آیۀ دوّم که با آن بازی کرده‌اند ـ چنانکه گذشت ـ آیۀ ٤٤ سورۀ مبارکۀ زخرف است. باید به یاد داشته باشیم که سورۀ زخرف مکّی است و خدا در آیات قبل فرموده:

﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ ٣٦ وَإِنَّهُمۡ لَيَصُدُّونَهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ ٣٧ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَنَا قَالَ يَٰلَيۡتَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَ بُعۡدَ ٱلۡمَشۡرِقَيۡنِ فَبِئۡسَ ٱلۡقَرِينُ ٣٨ وَلَن يَنفَعَكُمُ ٱلۡيَوۡمَ إِذ ظَّلَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ فِي ٱلۡعَذَابِ مُشۡتَرِكُونَ ٣٩ أَفَأَنتَ تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ أَوۡ تَهۡدِي ٱلۡعُمۡيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٤٠ فَإِمَّا نَذۡهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنۡهُم مُّنتَقِمُونَ ٤١ [الزخرف: ٣٦، ٤١]

«هر که از یاد خدای رحمان غفلت ورزد بر او شیطانی برگماریم که همنشین وی باشد. و این شیاطین آنان را از راه خدا بازمی‌دارند در حالی که ایشان می‌پندارند، هدایت یافته‌اند. تا آنکه نزد ما آید به (شیطانش) گوید: ای کاش بین من و تو دوری شرق و غرب بود که قرین بدی بودی. و این تمنا امروز به شما هرگز نفع ندهد چون ستم کردید محققا شما در عذاب (أخروی) شریک (شیاطین) خواهید بود. پس آیا تو (ای پیامبر)، کر را می‌شنوانی و یا کور و کسی را که در گمراهی آشکار باشد هدایت می‌کنی؟ (یعنی: نمی‌توانی حقّ را به حقّ‌ناشنوایان بشنوانی و راه هدایت را به کوردلان و کسانی که آشکارا گمراه‌اند، نشان دهی). پس اگر ما تو را (از دنیا) ببریم، قطعا از اینان انتقام می‌گیریم».

سپس در آیۀ ٤٣ و ٤٤ می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣ وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسۡ‍َٔلُونَ [الزّخرف: ٤٣-٤٤]

«پس آنچه را که به تو وحی شده است محکم بگیر که همانا تو بر راه راست و استوار هدایتی و همانا این [قرآن] برای تو و برای قومت هرآینه مایة پند و یاد [خدا] است و به زودی پرسیده و بازخواست خواهید شد».

یعنی در واقع عدم قبول کفّار ارتباطی به تو و خویشاوندان و قوم تو ندارد و به زودی از همگی در بارۀ قرآن بازخواست خواهد شد و آنان که ایمان نیاورده و قرآن را نپذیرفته‌اند مجازات شده و کسانی که آن را پذیرفته‌اند پاداش خواهند گرفت و چنانکه به وضوح ملاحظه می‌شود مرجع ضمیر «هاء» در آیۀ ٤٤، کلمۀ ﴿ٱلَّذِيٓ در آیۀ ٤٣ و منظور از آن نعمت وحی و قرآن است امّا رُوات جاهل یا مغرض کلینی مطلب به این روشنی را نفهمیده‌اند و می‌گویند: قوم تو یعنی فقط امامان و حتّی مقصود از ذکر در این آیه را به معنی رسول نیز دانسته‌اند.

اوّلاً: در سطور قبل اثبات شد که پیامبر ذکر نیست بلکه «مُذَکِّر» است. ثانیاً: این دسته از روایات مخالف‌اند با روایاتی که کلینی از قول أئمّه نقل کرده که فرموده‌اند «ذکر» قرآن است و ما اهل قرآنیم (از جمله حدیث ٥ باب ٧٨ و حدیث ١٠ باب ١٢٢). ثالثاً: می‌پرسیم: آیا فقط أئمّه مسؤول‌اند؟! آیا دیگران مسؤول نیستند؟ پس چرا خدا فرموده علاوه بر أنبیاء، مخاطبین ایشان نیز همگی مسؤول‌اند [الأعراف: ٦]؟ در این صورت آیا ممکن است که امام بفرماید مراد از «مسؤول» ما هستیم؟! رابعاً: اگر گفته شود: منظور از مسؤول‌بودن اهل ذکر، آن است که ایشان مرجع سؤال مردم دربارۀ حقائق شریعت‌اند. می‌گوییم: چنانکه در سطور فوق دیدیم آیۀ ٤٣ سورۀ زخرف مُصَدَّر است به حرف عطف «فاء» و کاملاً وابسته و مربوط به آیۀ قبلی است و معنایی که ادّعا کرده‌اید با سیاق آیات و آیۀ ٤٣ تناسب ندارد. خصوصاً که در مکّه قوم پیامبر شامل أئمّه‌ای که ولادت نیافته بودند، نمی‌شد.

کلینی در باب ٧٨ سرگردان است و رُوات او در بیان مراد از «ذکر» اختلاف دارند. از این‌رو می‌پرسیم: تکلیف ما را روشن کن که آیا از نظر رُوات تو «ذکر» پیامبر ص است یا قرآن؟ فی‌المثل در روایت چهارم باب مذکور می‌گوید: امام صادق فرمود: «ذکر» پیامبر است و در روایت پنجم می‌گوید: امام صادق فرمود «ذکر» قرآن است! به راستی نمی‌دانم آیا کلینی هنگامی که این دو روایت را کنار هم می‌نوشته به خود بوده است یا خیر[٦١٠]؟ زیرا گمان ندارم که عاقلی در این مسأله تردید کند که «قرآن» و «پیامبر» دو موجوداند، یعنی قرآن غیر از پیامبر و پیامبر غیر از قرآن است، به عبارت دیگر، اگر کسی بگوید: مراد از «ذکر» پیامبر است در واقع گفته «ذکر» قرآن نیست و اگر بگوید: «ذکر» قرآن است در واقع گفته «ذکر» پیامبر ص نیست[٦١١].

پیش از پرداختن به احادیث باب ٧٨، مفید است قول یکی از مشاهیر مراجع شیعه یعنی آیت ‌الله ابوالقاسم خویی را دربارۀ حدیث چهارم باب مذکور نقل کنیم که دربارۀ احادیث مشابه نیز صادق است. وی پس از ذکر حدیث چهارم می‌گوید: اگر مقصود از «ذکر» در آیۀ مبارکه [سورۀ زخرف] رسول خدا ص باشد، در این صورت مخاطب [آیه] و مراد از ضمیر [ک] در ﴿لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ کیست؟ و چگونه ممکن است بپذیریم که چنین کلامی از معصوم صادر شده است؟[٦١٢]

* حدیث ١- راوی آن «معلّی بن محمّد» کذّاب و «حسن وشّاء» است که هر دو قبلاً معرّفی شده‌اند.

* حدیث ٢- سند آن در نهایت ضعف است.

* حدیث ٣- راوی آن مانند حدیث اوّل «معلّی بن محمّد» و «حسن وشّاء» است. این‌حدیث را در همین کتاب (صفحۀ ٢٥٨ به بعد) بررسی کرده‌ایم. بدانجا مراجعه شود.

* حدیث ٤- کلام آقای خویی دربارۀ این حدیث را در سطور گذشته آورده‌ایم. مجلسی نیز می‌گوید: احتمالاً در این روایت یکی از دو آیۀ (سؤال از اهل ذکر و آیۀ سورۀ زخرف) توسط نسّاخ از قلم افتاده و یا یکی به جای دیگری ذکر شده است.

* حدیث ٥- در این حدیث مسؤول‌بودن را به أئمّه منحصر دانسته که این قول با قرآن موافق نیست زیرا سورۀ زخرف مکّی است و در آن زمان أئمّه موجود نبودند تا به عنوان مرجع سؤال به مردم معرّفی شوند.

* حدیث ٦- یکی از رُوات آن «منصور بن یونس» است که فرد قابل اعتمادی نیست[٦١٣]. قبلاً دربارۀ این حدیث سخن گفته‌ایم. به صفحۀ ٢٥٩ مراجعه شود.

* حدیث ٧- یکی از رُوات آن «صفوان بن یحیی» است که پیش از این معرّفی شده است[٦١٤].

* حدیث ٨- این حدیث را در همین کتاب (صفحۀ ٢٥٩) بررسی کرده‌ایم. بدانجا مراجعه شود.

* حدیث ٩- «أبونصر بزنطی» که معتقد به تحریف قرآن است ادّعا کرده که امام رضا فرموده که جواب گفتن به سائل بر ما واجب نیست و به آیۀ ٥٠ سورۀ شریفۀ قصص استناد فرموده است. می‌گوییم: محال است که امام رضا ÷ چنین سخنی بگوید زیرا در آیۀ ٤٩ سورۀ قصص فرموده:

﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٩

«(ای پیامبر،) بگو: اگر راست می‌گویید کتابی هدایت‌کننده‌تر از تورات و قرآن بیاورید تا من از آن پیروی کنم».

سپس در آیۀ ٥٠ فرموده:

﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ

«اگر نپذیرفتند و [پیشنهادت را] پاسخ ندادند، بدان که از اهواء و هوس‌های خود پیروی می‌کنند و کیست گمراه‌تر از کسی که از هوس خویش پیروی کند».

این سخن در مورد کسی درست است که لااقلّ یک بار به او جواب گفته شود امّا او از هوای نفس خویش پیروی کند و جواب را نپذیرد، لیکن کسی را که به او جواب گفته نشود، نمی‌توان مورد سرزنش و نکوهش قرار داد. به همین سبب خداوند علیم با اینکه از سرائر کفار آگاه بود امّا با این حال انبیاء را فرستاد و حقّ را به آنها اعلام فرمود، آنگاه پس از اینکه بر آنان اتمام حجّت شد و عملاً حقّ را نپذیرفتند فرمود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ [البقرة: ٦]

«کفرورزان را یکسان است که ایشان را بیم‌دهی یا بیم‌ندهی، ایمان نمی‌آورند».

[٦٠٢]- لازم است بگوییم که برخی از متعصّبین گفته‌اند در آیه ١٠٥ سوره انبیاء منظور از «ذکر»، «تورات» نیست بلکه چون قرآن بر کتب آسمانی، تقدّم رتبی و شرفی دارد لذا فرموده: ﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ یعنی: در زبور که به لحاظ رتبت و شرافت پس از قرآن قرار دارد، نوشتیم! امّا سوره انبیاء به ذکر احوال ١٦ تن از انبیاء ـ علیهم الصّلاة والسّلام ـ اختصاص دارد و سیاق کلام در این سوره با معنایی که گفتیم تناسب بیشتری دارد. علاوه بر این در همین سوره در آیه ٤٨ نیز به تورات ذکر اطلاق شده و دلیلی ندارد که معنای متناسب و آشکار آیه ١٠٥ را کنار بگذاریم و معنایی دیگر برایش بتراشیم! هر فرد منصفی که بدون پی‌داوری سوره انبیاء را مطالعه کند، ملاحظه می‌کند که خداوند متعال در مقام بیان احوال شماری از انبیاء می‌فرماید ما در طول تاریخ، از طریق کتب آسمانی ـ از جمله تورات و پس از آن در زبور ـ بر این حقیقت تأکید کرده‌ایم که سعادت اُخروی و ابدی از آنِ مؤمنان نیکوکردار است. در این سوره هدف گوینده وجهت سخن و روح کلام تناسبی با ذکر مراتب کتب نسبت به یکدیگر و رجحان یک کتاب بر سایر کتب ندارد.

[٦٠٣]- وذلك أنّهم کانوا یصدّقون الیهود والنّصاری فیما کانوا یُخبرون به مِن کتبهم لأنّهم کانوا یکذّبون النّبيَّ لِشِدّة عداوتِهم له. لازم است بدانیم معنایی که از آیۀ «سؤال از اهل ذکر» گفته‌ایم، اکثریّت مفسرین، أعمّ از شیعه و سنّی نیز گفته‌اند و حتّی گروه نویسندگان «تفسیر نمونه» و صاحب تفسیر «المیزان» مانند مفسّرین متقدّم از قبیل شیخ طوسی و شیخ طبرسی و فیض کاشانی و.... ظاهر آیه را همین معنی دانسته‌اند.

[٦٠٤]- بدان‌که مروّج الخرافات «مجلسی» در این موضوع بیشتر از کلینی کوشیده و در «بحارالأنوار» (جلد ٢٣) علاوه بر اخبار کلینی، روایات دیگری نیز کنار هم چیده است!

[٦٠٥]- همچنین آیه ٩٤ سوره اسراء و آیات ٢٤ و ٣٣ و ٣٤ سوره مؤمنون و ٢٤ سوره قمر که همگی در مکّه نازل شده‌اند. مثلاً در آیه ٩٤ سوره اسراء می‌فرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا «پس از نزول هدایت، تنها چیزی که مردم را از ایمان‌آوردن بازداشت این بود که گفتند: آیا خدا انسانی را به عنوان پیامبر فرستاده است».

[٦٠٦]- حتّی «مجلسی» خرافی، این ماجرا را در کتابش موسوم به «حیاة القلوب» ذکر کرده است. در این ایّام که به اصلاح و تصحیح این اوراق مشغولم، به کتاب مذکور دسترسی ندارم تا شماره صفحه را نیز ذکر کنم.

[٦٠٧]- قال أبوسفیان لکعب: إنَّكَ امرؤ تقرأ الکتاب وتعلم ونحن أمّیّون لا نعلم، فأیّنا أهدى طریقاً وأقرب إلى الحقّ، نحن أم محمد؟.... فقال: أنتم والله أهدى سبیلاً مما علیه محمّد!!

[٦٠٨]- چنانکه فرموده: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ «و این قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را بر مردم نازل شده برایشان بیان کنی» [النّحل: ٤٤] چنانکه ملاحظه می‌شود در این آیه «ذکر» پیامبر نیست بلکه چیزی است که در درجۀ اول بر پیامبر و در مرتبۀ بعدی بر مردم نازل گردیده و پیامبر بیان‌کننده و ارائه‌کننده آن است. در این صورت چگونه ممکن است خدا در سوره طلاق بفرماید که رسول خدا همان «ذکر» است؟!

[٦٠٩]- همچنین رجوع فرمایید به آنچه درباره‌ی تفاوت نور و سراج در صفحه ٣٢٩ به بعد نوشته‌ایم.

[٦١٠]- هر دو روایت را «حسین بن سعید» نقل کرده است! بیهوده نگفته‌اند که درغگو کم‌حافظه است. جالب است که مجلسی نیز هر دو روایت را صحیح شمرده است!

[٦١١]- در بحار الأنوار (ج ٢٣، باب ٩، صفحه ١٧٢ به بعد) تحت این عنوان که مراد از «أهل الذکر» اهل بیت پیامبر است ٦٥ روایت نقل شده و در باب مذکور نیز همین اشکال مشهود است یعنی معلوم نیست که «ذکر» پیامبر است یا قرآن. بنا به احادیث ٥، ٦، ٢٨، ٣٣، ٣٤، ٣٥، ٣٧ و ٤٤ مراد از «ذکر» قرآن و بنا به احادیث ٢٥، ٥٠، ٦٢، ٦٤ مراد از «ذکر» پیامبر است!!

[٦١٢]- لوکان المراد بالذّکر في الآیة المبارکة رسول الله ص فمَنِ الْـمُخاطب؟ ومَنِ الْـمُراد من الضّمیر في قوله تعالى: ﴿لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام عن المعصوم؟ (معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرّواة، ابوالقاسم الخوئی، ج ١، ص ٣٦).

[٦١٣]- رجال کشی، چاپ کربلاء، ص ٣٩٨.

[٦١٤]- ر. ک. صفحه ٣٠٤ کتاب حاضر.