١١٧- باب أنّ الإمام علیه السلام یعرف الإمام الذی یکون من بعده وأنّ قول الله تعالى: (إِنَّ ٱللَّهَ یأۡمُرُکمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا) فیهم علیهم السلام نزلت
٢٣٤این باب مشتمل بر هفت حدیث است. مجلسی حدیث ١ و ٢ و ٤ و ٦ را ضعیف و ٣ را مجهول شمرده که به نظر ما به واسطۀ وجود «محمّد بن فُضَیل» کذّاب و «حسین بن سعید» غالی، حدیث مذکور ضعیف است. هردو «محمّدباقر» حدیث ٥ و ٧ را صحیح دانستهاند. به نظر ما به واسطۀ وجود «برقی» در سند حدیث هفتم، نمیتوان به آن اعتماد کرد.
احادیثی که در این باب آمده و نظایر آنها در کتب ما فراوان است موجب فریب تعداد زیادی از مسلمین گردیده و باعث کینه و جدال و تفرقه در میان ایشان شده است. برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران» / برای مبارزه با تفرقۀ موجود میان مسلمین و به منظور بررسی احادیث مربوط به امامت منصوصه کتابی مفید به نام «شاهراه اتّحاد» تألیف کرد که اینجانب نیز در حاشیۀ آن مطالبی نوشتهام ولی چون مسؤولین کنونی کشور، بیداری مردم را نمیخواهند تا کنون نگذاشتهاند که منتشر شود تا مسلمین خصوصاً ملّت ایران به کذب اخباری که دربارۀ نصوص امامت و صحیفههای مختلف، جعل شده است، پی ببرند[٦٩٤]. ناچار در این سطور علی رغم ضعف شدید مزاج و پیری و بیماری و عوارض زندان، مطالبی بیان کرده و دعا میکنیم که خداوند متعال خود موجبات انتشار کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» را فراهم فرماید که قطعاً در تنویر افکار شیعیان بسیار مؤثّر خواهد بود. إنّه وليّ التّوفیق.
١٥٢* حدیث ١- راوی نخست این روایت احمقی است موسوم به «بُرَید بن معاویه العِجلیّ». وی چنانکه گفتهایم (ص ٤٧٦) به تحریف قرآن معتقد بوده و این حدیث او نیز دلالت بر تحریف قرآن دارد! متأسّفانه کلینی روایت او را به عنوان الآثار الصّحیحة عن الصّادقیننقل کرده است.
در این روایت «بُرَید» أحمق از قول امام ÷ آیۀ ٥٩ سورۀ نساء را به صورت زیر نقل کرده: « فَإنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِي أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إلَى اللهِ وَإِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مُنْکُمْ» و مدّعی شده که امام فرموده: آیه چنین نازل شده است!! مجلسی میگوید: ظاهر روایت که گفته: «کَذا نَزَلَت = چنین نازل شده» دلالت دارد که در قرآن أئمه ـ علیهم السّلام ـ آیه به این صورت بوده و عثمان آن را از قرآن حذف کرده است!!
١٥٣چون جاعلین حدیث آیۀ مذکور را وافی به مقصود خود نیافتهاند لذا با تحریف آیه میخواهند بگویند خدا فرموده در امور مورد اختلاف و نزاع باید علاوه بر خدا و رسول خدا، به «أولوا الأمر» نیز رجوع کرد. پس چون باید از «أولوا الأمر» اطاعت کرد میتوان در امور مورد اختلاف نیز به ایشان رجوع کرد و چون نمیتوان با «أولوا الأمر» چون و چرا کرد پس آنان معصوماند و چون آنان معصوماند پس مقصود از آنها أئمّۀ اثنیعشر است!! در اینجا چند ادّعا مطرح شده که همگی باطل است:
اوّل: ادّعای تحریف قرآن است که بُطلان آن نیاز به توضیح ندارد و حضرت علی ÷ در نهج البلاغه (خطبة ١٢٥ و نامة ٥٣) آیۀ ٥٩ سورۀ نساء را مطابق قرآن موجود ذکر کرده و جملۀ «إلى أولي الأمر مِنکم» را به آخر آیه نیفزوده است و با اینکه خود مصداق أتَمّ و أکمَلِ «أولی الأمر» بود امّا برای رفع اختلاف خود و اصحابش با معاویه و سپاهش، نفرمود در این تنازع به من که معصومم مراجعه کنید بلکه حَکَمیّتِ قرآن و سنّت را پذیرفت و راضی بود که طرفین منازعه که خودش یک طرف نزاع بود به کتاب خدا و سنّت رسول خدا مراجعه کنند[٦٩٥]. پس کسی که صادقانه علی ÷ را قبول دارد و دوستدار اوست باید حدیث کلینی را ردّ کند و آن را دروغ بداند. معلوم میشود رُوات کذّاب به کردار و کلمات علی ÷ هم اعتناء نداشتهاند!
١٥٤دوّم: ما قبلاً تفسیر علی ÷ را دربارۀ آیۀ ٥٩ سورۀ نساء آوردهایم (ص ٣٨٣ و ٤٣٠) و در اینجا تکرار نمیکنیم بلکه یادآور میشویم که کلمۀ «أولیالأمر» در قرآن فقط دو بار در سورۀ نساء استعمال شده است. یک بار با «مِنْکُم» و بار دیگر با «مِنْهُم» که مقصود از ضمایر «کُمْ» و «هُمْ» همان مؤمنین معاصر پیامبر است و ربطی به امام معصوم ندارد، علاوه بر این ده نفر از أئمّۀ اثنیعَشَر والی امری نبودند تا خدا بفرماید به أولیالأمر که همان أئمّه میباشند، رجوع کنید. وانگهی چنانکه پیش از این نیز گفتهایم: علی ÷ مالک اشتر را والیمصر قرار داد و خطاب به مصریان فرموده: «وأطیعوا أمرَهُ فیما طابق الحقّ = فرمانشرا در آنچه مطابق حقّ است اطاعت کنید» (نهجالبلاغه، نامة ٣٨) در حالی که او معصوم نبود.
١٥٥سوّم: «بُرَید» مدّعی است که امام فرموده: چگونه ممکن است خدا هم به اطاعت از أولیالأمر فرمان دهد و هم تنازع با ایشان را اجازه دهد؟ میگوییم: قطعاً امام ÷ چنین نفرموده زیرا در تفسیر آیه گفتیم (ص ٤٣٠ به بعد) اطاعت أولیالأمر بر خلاف اطاعت از خدا و از رسول خدا ص نامشروط نیست بلکه منوط است به عدم مخالفت فرمانشان با کتاب و سنّت. در نتیجه أمر به اطاعت از أولیالأمر مربوط است به وقتیکه فرمانشان مخالف شریعت نباشد و اجازۀ تنازع مربوط است به هنگامی که فرمانشان موافق کتاب و سنّت نباشد. قطعاً امام از این مسأله بهتر از دیگران آگاه است.
چهارم: مخفی نماند که مجلسی دربارۀ آیۀ ٥٩ سورۀ نساء که در این حدیث مغایر است با آنچه در قرآن کریم میخوانیم، احتمال دیگری نیز ذکر کرده و میگوید: ممکن است منظور امام تفسیر آیه بوده است!!
١٥٦چون در مقدّمۀ باب ١٦٥ دربارۀ این مسأله به تفصیل سخن گفتهایم لذا به منظور اجتناب از تکرار، خوانندگان را بدانجا ارجاع میدهیم (ص٧٨٢) فقط در اینجا یادآور میشویم که اگر بگوییم منظور از عبارت «کَذا نَزَلَت» بیان معنی و تفسیر آیه بوده است در این صورت غیرمستقیم اعتراف کردهایم که آیه به صورت کنونی معنای مورد نظر امام را نمیرساند و اگر مسلمین آیه را چنان نفهمیدهاند مقصّر نیستند و این وهن بزرگی به قرآن کریم است که از ادای مقصود، چنانکه باید و شاید، ناتوان باشد!
البتّه پرواضح است که این توجیه مجلسی و مقلّدین او کاملاً سُست و نادرست است زیرا اگر منظور امام بیان معنای آیه بود دیگر نیازی به گفتن «کَذا نَزَلَت» و نظایر آن نبود.
* حدیث ٢ و ٣ و ٤- صرف نظر از ضعف سند، اشکال این احادیث و نظایر اینها، به قول برادر فاضل ما آن است که «آیات شریفۀ قرآن را که برای هدایت و تربیت عموم جهانیان آمده است در مورد خاصّی میخکوب میکنند! مثلاً در تفسیر آیۀ:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النّساء: ٥٨]
«همانا خداوند شما را فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانید».
که یکی از آیات تشریعی و تربیتی قرآن مجید بوده و عمل بدان بر عموم واجب است و ادای امانت در شریعت اسلام از بزرگترین و مهمترین فرائض است و عظمت تعالیم قرآن به چنین آیاتی دانسته میشود..... [اینگونه احادیث] میگوید: مراد از ادای امانت، أدای امانت امام است به امام بعد از خود! مثل اینکه دیگر امانتی در دنیا وجود ندارد مگر أمانت امامت که امامی باید به امام دیگر بدهد!!
فرضاً چنین باشد، بنابراین به مردم (غیر از امام) چه مربوط استکه آن را بخوانند؟! فقط باید امام آن را بداند که به امام بعد از خود ادای امانت کند[٦٩٦]» و طبعاً امام نیز در أمانت خیانت نمیکند و در نتیجه نزول این آیه بدین منظور، چندان ضرورتی ندارد.
به راستی چرا خدا در کتاب هدایت بشر لفظ مطلق «أمانت» را ذکر فرماید و سپس امام بفرستد که به مردم بگوید مقصود از امانت «امامت» است که هر امامی باید به امام پس از خود تحویل بدهد! به راستی بهتر نبود، صریحاً و برای اتمام حجّت و رفع ابهام و تردید لفظ «امامت» را ذکر فرماید؟ آیا این کار با لطف و رحمت إلهی مناسبتر نیست؟
* حدیث ٥ و ٦ و ٧- در این احادیث ادّعا شده که امام نمیمیرد تا خدا به او تعلیم فرماید که امام پس از او کیست و او باید دربارۀ چه کسی به عنوان امام وصیّت کند!! میگوییم: أوّلاً: اینگونه احادیث مکذِّب روایاتی است از قبیل حدیث لوح جابر که میگوید نام همۀ أئمّه در لوحی آسمانی ذکر شده و در اختیار أئمّه بوده است. در این صورت نیازی نیست که خدا هر امام را به امام قبلی معرّفی کند زیرا أئمّه از قبل اسامی همۀ أئمّه را در لوح جابر دیدهاند و آنها را میشناسند!
ثانیاً: این احادیث مخالف قرآن کریم و نهجالبلاغه و اجماع مسلمین است زیرا بنا به قرآن پس از انبیاء حجّتی نیست (النّساء: ١٦٥) و علی نیز فرموده: وحی به پیامبر خاتمه یافته است (نهجالبلاغه، خطبۀ ١٣٣) و پس از پیامبر به هیچ کس مستقیماً وحی و تعلیم نخواهد شد.
ثالثاً: اگر گفته شود: این أمر از طریق الهام انجام میپذیرد، باید بدانیم نصب کسی به امامت إلهیّه، مهمتر از آن است که به صرف الهام، به عنوان منصبی شرعی و الهی رسمیّت یابد زیرا هر کس میتواند ادّعای الهام کند!
[٦٩٤]- کتاب شاهراه اتحاد قبلا چاپ و منتشر گردیده است، برای دریافت کتاب به سایت کتابخانه الکترونیکی عقیده مراجعه نمایید. www.aqeedeh.com (مُصحح)
[٦٩٥]- پذیرش حَکَمیّت از جانب علی ÷ کاری کاملاً صحیح و مشروع بود و اگر حَکَمَین نادرست عمل کردند به هیچ وجه به آنحضرت مربوط نیست. زیرا وی ابتداء میخواست «ابن عبّاس» را که فردی قرآنشناس و آگاه بود، به عنوان حَکَم منصوب فرماید ولی متأسّفانه اصحابش نپذیرفتند و از قبول مالک أشتر نیز به عنوان نامزد دوّم امتناع کردند و اصرار داشتند که «أبوموسی أشعری» حَکَم شود. وی فردی بود که لااقل توان همآوردی با حَکَم سپاه معاویه را نداشت که فردی سیاستمدار و کارآزموده و زیرک بود. علاوه براین، حکمین چنانکه آن حضرت فرموده بود: «إنّما حُکِّمَ الحَکَمان لِیُحییا ما أحیَا القُرآن، ویُمیتا ما أماتَ القرآن، وإحیاؤُهُ الإجتماع علیه، وإماتته الإفتراق عنه، فإن جَرَّنا القرآنُ إلیهم اتَّبَعناهم، وإن جَرَّهم إلینا اتَّبَعونا = همانا دو حَکَم منصوب شدند تا آنچه را قرآن زنده گردانده، زنده بدارند و آنچه را قرآن میرانده است، بمیرانند، و احیاء و زندهکردن قرآن عمل به آن است، و میراندن آن عملنکردن و فاصلهگرفتن از آن است. پس اگر قرآن ما را به سوی ایشان ببرد ما از آنان پیروی کنیم و اگر آنها را به سوی ما بکشد (بایسته است) ما را پیروی کنند. (نهجالبلاغه، خطبۀ ١٢٧). میبایست به آیات قرآن و سنّت قطعی پیامبر، استناد و استدلال و بایکدیگر محاجّه مینمودند و چنانکه قرآن فرموده: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ «در هر چه اختلاف کردید، حُکمِ آن با خداست» (الشوری: ١٠) (از آیۀ ٣٥ سوره نساء نیز میتوان فهمید که اسلام با حَکَمیّت در اختلافات، مشروط بر آنکه مخالف کتاب و سنّت نباشد، موافق است). ولی متأسّفانه مطابق قرآن و سنّت حُکم نکردند بلکه به رأی شخصی خود عمل کردند! و إلا قبول حَکَمیّت کاری نادرست نبود و رسول خدا نیز در غزوۀ «بنیقریظه» حَکَم تعیین فرمود.
[٦٩٦]- ارمغان آسمان، حیدرعلی قلمداران، صفحه ١٩٤ و ١٩٥.