عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

١٣٨- باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة

١٣٨- باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة

احادیث این باب به راستی چنان افتضاح است که نیازی به بررسی سند آنها نیست و کذب از سر و روی اخبار این باب می‌بارد و دریغ از عمر عزیز که مصروف چنین قصّه‌هایی شود! قطعاً دشمنان اسلام و مردم منحرف برای فریب عوام این قصّه‌ها را بافته‌اند و متأسّفانه کلینی با جمع‌آوری آنها عِرض خود برده و آتش‌بیار معرکۀ تفرقه‌افکنی شده است! از این‌رو به منظور اجتناب از تضییع وقت خوانندگان، احادیث این باب را یک به یک بررسی نمی‌کنیم بلکه به اشارتی بسنده می‌کنیم.

در این باب ١٩ خبر آمده که مجلسی سند اوّل حدیث نخست را مجهول و سند دوّم آن را ضعیف دانسته و حدیث ٢ و ٤ و ٦ و ١١ و ١٢ و ١٤ و ١٧ و ١٨ و ١٩ را ضعیف و حدیث ٣ و ٨ و ١٠ و ١٥ و ١٦ را مجهول و حدیث ٧ و ٩ را مجهول یا ضعیف و حدیث ٥ را صحیح و ١٣ را موثّق شمرده است. آقای بهبودی جُز حدیث ١٠ و ١٣ را صحیح ندانسته است.

در خبر اوّل به طلحه و زبیر تهمت زده و در آتش تفرقه دمیده است. گر چه طلحه و زبیر با علی ÷ مخافت کردند ولی علی که سپاه معاویه را نفرین نکرد چگونه ممکن است آن دو را ـ که قبل از فتح مکّه، بر خلاف معاویه به اسلام خدماتی نیز کرده‌اندـ نفرین کند، درحالی‌که زبیر پیش از درگیری دو سپاه، به اشتباه خود پی برد و از جنگ کناره گرفت و طلحه نیز با علی نجنگید و خارج از عرصۀ جنگ کشته شد. (به کتب معتبر تاریخ مراجعه شود) رُوات فریبکار کلینی فقط مخالفت طلحه و زبیر با علی ÷ را ذکر نموده و از بیان بقیّۀ ماجرا خودداری کرده‌اند!

در خبر دوّم به امیر المؤمنین ÷ افترا بسته که آن حضرت به کسی که او را امیرالمؤمنین خطاب نکرده بود، دوبار فرمود: مادرت به عزایت بنشیند!!

در خبر سوّم و چهارم و پانزدهم که راوی مشترک هر سه «علیّ بن محمّد بن ابراهیم» است قصّه‌ای مضحک ساخته‌اند که أمیرالمؤمنین در جواب زنی که از او پرسید: دلیل بر امامت چیست؟ علی ÷ به جای استناد به حدیث غدیر، فرموده: امام واجب‌الاطاعه کسی است که بتواند سنگ را مُهر کند؟ سپس سنگریزه‌ای برداشت و آن را مُهر کرد و به زن داد. مدّتی بعد زن سنگریزۀ مذکور را به حضرت حسن داد و سپس به امام حسین داد و سپس به حضرت سجّاد داد، حضرت سجّاد علاوه بر مهر کردن سنگریزه، به زن اشاره‌ای کرد و زن که در آن زمان ١١٣ سال داشت دوباره جوان شد! سپس سنگریزه را به امام باقر و بعد از او به امام صادق و پس از او به حضرت کاظم و سپس به حضرت رضا ÷ داد و آنها همگی، سنگ را برایش مُهر کردند!!! حال شما محاسبه کنید که این زن چند سال عمر کرده است؟

در دو حدیث نخست أئمّه هر یک موضعی از سنگی را که حضرت علی ÷ مُهر کرده بود، مُهر کردند، امّا در حدیث پانزدهم پیامبر ص و سپس أئمّه تا زمان امام سجّاد هر یک سنگریزه‌ای گرفته و ابتداء آن را چون آرد نرم کرده و سپس مُهر کرده‌اند! علاوه براین در دو حدیث قبلی، پیامبر سنگ را مُهر نکرده بلکه مهر کردن سنگ، از حضرت علی ÷ آغاز شده است! دیگر آنکه نام زن در حدیث سوّم «حَبابَة والِبیّه» و در حدیث چهارم «أمّ غانم» و در حدیث پانزدهم «أمّ أسلم» است!!

در حدیث سوّم از قول حضرت علی ÷ گفته است: بنی اسرائیل و مردمی که ریش خود را می‌تراشیدند و سبیل خود را تاب می‌دادند به صورت ماهی بی‌فلس (از قبیل جِرّیّ و زِمّار و مارماهی و...) مسخ شده و به دریا رفته‌اند!!

این کلام مشعشع که شایسته است به عنوان کشف بزرگ علمیِ کلینی و مشایخش، در دانشگاه‌های زیست‌شناسی اروپا و آمریکا تدریس شود، در حدیث ششم نیز آمده است!![٧٧٢]

٢٤٩* حدیث ٥- می‌گوید: «حَجَرالأسوَد» به سخن در آمد و شهادت داد که حضرت سجّاد امام واجب الإطاعه است! می‌گوییم: امام سجّاد چرا این معجزه را در حضور عموم مردم اظهار نکرد و از این معجزه جُز رُوات معلوم‌الحال کلینی کسی با خبر نشده است؟ آیا امام با علنی نکردن این معجزه به مردمی که او را به عنوان امام واجب‌الإطاعه نمی‌شناختند، ظلم نکرده است؟ جناب «قلمداران» در کتاب «شاهراه اتّحاد» (ص ٢٣٨، بند سوّم به بعد) دربارۀ این حدیث مطالب مفیدی نگاشته است که مطالعۀ آن را توصیه می‌کنیم. فقط در اینجا یادآور می‌شویم چنانکه از آثار معتبر می‌توان دریافت از حضرت سیّد الشهداء ـ سلام الله علیه ـ هیچ اشاره‌ای به منصوصیّت إلهی آن بزرگوار در دست نیست و آن حضرت نه خود را و نه فرزندش حضرت سجّاد را به عنوان امام منصوب و منصوص مِن عندالله معرّفی نفرموده است بلکه در نامه‌ای خطاب به کوفیان ـ که او را برای تصدّی امامت مسلمین دعوت کرده بودند ـ نوشته است: «فلعمري ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ، الحابس نفسه على ذات الله، والسّلام = به جان خودم سوگند امام نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم و به عدالت قیام کند و به دین حقّّ معتقد و مقیّد بوده و خود را وقف رضای خدا کرده باشد، والسّلام»[٧٧٣]. حضرت سجّاد نیز هیچگاه ادّعای امامت نکرد و خود را امام منصوب من عند الله نخواند لذا دکّانداران تفرقه‌فروش ناگزیر شدند برای فریب عوام قصّه‌هایی از قبیل روایت پنجم این باب و نظایر آن را جعل کنند.

١٦٠حدیث هفتم چنانکه برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران»/ فرموده است (شاهراه اتّحاد ص ٢٥٠) علاوه بر کافی در خرائج راوندی و رجال کشّی و بصائرالدّرجات صفّار و اثبات الوصیّه مسعودی نیز آمده است و می‌رساند که خواص اصحاب أئمّه، امام پس از حضرت صادق ÷ را نمی‌شناختند و نصّ بر امامتِ امامِ پس ‌از وی، نه تنها بر مردم بلکه به خواصّ اصحاب حضرت صادق نرسیده بود. در این حدیث امام کاظم در پاسخ سائل که می‌پرسد: فدایت شوم آیا تو همان امامی؟ می‌فرماید: « لا، ما أقول ذلك = نه، من این سخن را نمی‌گویم». پر واضح است که نمی‌تواند تقیّه را بهانه کرد زیرا پرسندگان دو تن از اصحاب پدر امام، یعنی «هِشام بن سالم» و «محمّد بن نعمان» معروف به مؤمن الطاّق بوده‌اند و حضرت کاظم آنها را می‌شناخت و بارها آنها را با پدرش دیده بود. امّا در حدیث هشتم و نهم حضرت کاظم و حضرت رضا به سائل می‌گویند: «أنَا هُوَ = من همان امامم (که به دنبالش بودی)» و حتّی معجزه می‌کنند! حضرت کاظم درختی را احضار می‌کند و درخت خود را به امام می‌رساند و سپس به جای قبلی خود باز می‌گردد!! در اهمّیّت این معجزه همین بس که سائل دیگر سخن نگفت و به جای آنکه در شمار مبلّغین آن حضرت درآید کسی را از این واقعه با خبر نساخت! در حالی‌که قبلاً به‌امام عرض کرده بود که معجزه‌ای بیاورید تا با آن [بر امامت شما] استدلال کنم! راست گفته‌اند که دروغگو کم حافظه است.

امام رضا نیز عصایش به سخن در آمد و به امامت وی شهادت داد!!

می‌پرسیم: چرا عصای پیامبر ص حرف نمی‌زد؟ چرا امام این معجزه را به سایرین عرضه نفرمود!

تذکّری دربارۀ حدیث هفتم: حدیث هفتم را با روایت هشتم و نهم این باب مقایسه کردیم لیکن پیش از پرداختن به اخبار بعدی ضرور است که دربارۀ حدیث هفتم و احادیث مشابه آن، نکته‌ای را یادآور شویم:

بدان که حدیث هفتم و نظایر آن برای خرافیّون مشکل بزرگی ایجاد کرده و باعث این سؤال شده که اگر امامت منصوصۀ إلهیّه لااقلّ برای پیروان أئمّه ناشناخته نبود و آنان بنا به احادیث نصّیّه، به أمّت معرّفی شده بودند، چگونه تعدادی از کبار اصحاب و خواصّ یاران أئمّه و از آن جمله مؤمن الطّاق یا هشام بن سالم یا زرارة بن اعین یا....... امام بعدی را نمی‌شناخته‌اند؟! مگر حدیث لوح و یا دیگر نصوص امامتِ أئمّۀ دوازدگانه را نخوانده و یا نشنیده بودند؟![٧٧٤]

مرحوم «صدوق» برای حلّ این مشکل در کتاب «کمال الدّین» مطالب سستی به هم بافته که در اینجا می‌آوریم[٧٧٥]. وی بدون آن که عدم اطّلاع شماری از اصحاب را به روی مبارک بیاورد، فقط در مورد «زراره» گفته است: «ما ادّعا نکرده‌ایم که همۀ شیعیان، أئمّۀ دوازده‌گانه را با أسامی آنان می‌شناخته‌اند..... انکار نمی‌شود که یک یا دو تن و یا بیشتر، حدیث [دوازده امام] را نشنیده باشند»!! می‌گوییم: مگر امامت و ایمان به أئمّه از اصول دین نیست پس چگونه شیعیان یکی از اصول دین و مصادیق آن را نشنیده بودند؟ علاوه بر این، «زراره» جزء آن یک، دو تن نیست بلکه از خواصّ و مقرّبین اصحاب أئمّه است و با افراد عادی تفاوت بسیار دارد و کاملاً برخلاف ادّعای «صدوق» اگر قرار بود فقط یک، دو تن از احادیث نصّیّه با خبر باشند، قطعاً یکی از آنها «زراره» بود![٧٧٦]

شیخ صدوق می‌گوید: «امّا زراره بن اعین در حالی وفات یافت ‌که خبر تنصیص بر حضرت موسی به جعفر ÷ را آن چنان که عذرش را مرتفع سازد نشنیده و هنوز کسی که برای خبر گرفتن از امامِ پس از حضرت صادق ÷ فرستاده بود، مراجعت نکرده بود. از این ‌رو قرآن را بر سینه نهاد و گفت: پروردگارا، من کسی را به امامت می‌پذیرم که این مصحف، امامتش را تثبیت نماید. آیا فقیه متدیّن به هنگام اختلاف و عدم وضوح مسأله، جُز آنچه زراره کرد، انجام می‌دهد»؟

واضح است که کسی به کار «زراره» انتقادی ندارد و نمی‌گوید: فرد مؤمن کاری غیر از کار او انجام می‌داد، بلکه انجام این کار توسّط فردی که از بزرگ‌ترین اصحاب امام صادق ÷ به شمار می‌رود، به وضوح ثابت می‌کند که وی همچون سایر اصحاب کِبار، از قبیل ابو بصیر، مؤمن الطّاق، هشام و.... از احادیث نصّیّه بی‌خبر بوده است.

صدوق اضافه می‌کند: «گفته می‌شود که زراره از امامت حضرت موسی بن جعفر ÷ با خبر بوده ولی پسرش عبید را بدان منظور فرستاد که از حضرت موسی بن جعفر ÷ بپرسد آیا جائز است امامت آن حضرت را علنی و اظهار کند یا در این مورد تقیّه کند و این وجه با توجّه به فضل و معرفت زراره مناسب‌تر است».

این قول به هیچ وجه با قول قبلی صدوق قابل جمع نیست و پیداست که وی نیز به سخن خویش مطمئن نیست بلکه صرفاً قصد توجیه دارد و الاّ یا باید قائل شود که «زراره» خبر تنصیص برامامت حضرت موسی بن جعفر ÷ را نشنیده بود و یا قائل شود که او مسألۀ تنصیص بر امام بعدی را می‌دانست و قصد کسب تکلیف برای ترک یا ادامۀ تقیه را داشته است. مهمتر اینکه بنا به اخبار موجود، «زراره» نام امام را برای اظهار شهادت در بستر احتضار می‌خواست نه برای اعلام به سایرین و این ربطی به تقیّه یا عدم تقیّه ندارد، به همین سبب می‌بینیم که خداوند را مخاطب قرار می‌دهد و این عمل او مطابق است با روایاتی که کلینی در باب ١٤٤ از قول رسول خدا ص آورده است که: «مَن مات لا یعرف إمامه، مات میتةً جاهليّةً = هرکه بدون شناختن امامش بمیرد، به حالت جاهلیّت مرده است»[٧٧٧].

سپس صدوق قولی سُست از امام رضا ÷ نقل می‌کند که ممکن نیست امام ÷ چنین کلامی گفته باشد. روایت مذکور چنین است که امام رضا ÷ فرمود: «زراره از امر امامت پدرم و از اینکه جدّم او را به عنوان امامِ پس از خود معرّفی کرده است، با خبر بود و صرفاً پسرش را اعزام کرد تا از پدرم بپرسد: آیا جائز است که تقیّه را ترک و امامت آن حضرت و تصریح پدرش بر امامت وی را اظهار کند؟ و چون پسرش تأخیر کرد و از او خواسته شد در بارۀ پدرم سخنی بگوید، دوست نداشت که بدون امر پدرم در این کار پیشقدم شود، از این‌رو قرآن را برداشت و گفت: پروردگارا، از فرزندان جعفر بن محمّد ÷ کسی پیشوای من است که این مصحف امامتش را اثبات کند»![٧٧٨]

اوّلاً: چنانکه گفتیم این روایت جوابگوی حیرت مؤمن الطّاق و هشام و سایرین نیست و مشکل را حلّ نمی‌کند. در حالی‌که اگر امام رضا ÷ می‌خواست مشکل را حلّ کند قطعاً جوابی وافی و کافی بیان می‌فرمود.

ثانیاً: آنان که از «زراره» خواستند دربارۀ حضرت کاظم ÷ سخن بگوید چه کسانی بودند؟ اگر امام بعدی را می‌شناختند که دیگر تقیّه معنی نداشت و اگر نمی‌شناختند، چرا دربارۀ حضرت «موسی بن جعفر» پرسیدند و از «عبدالله بن جعفر» نپرسیدند؟!

ثالثاً: «کشیّ» روایاتی آورده که کلام «صدوق» را رد می‌کند. وی روایت کرده که «زراره» به پسرش گفت: «ای پسرکم، مردم در این امر (جانشینی امام صادق) اختلاف کرده‌اند و کسی که به امامت عبدالله افطح قائل شده از آن ‌روست که امامت در فرزند بزرگتر است، تو بار سفر ببند و به مدینه برو تا از حقیقت امر برایم خبر بیاوری. پسرش بار سفر بست و به مدینه رفت و زراره بیمار شد و چون به حال احتضار افتاد، پرسید که آیا پسرش بازگشته است یا خیر؟ [چون پسرش هنوز باز نگشته بود تا برایش خبر بیاورد] زراره قرآن خواست و گفت: پروردگارا، من بدانچه بر پیامبرت نازل فرموده‌ای و او برای ما آورده و آنچه از زبان او برای ما بیان فرموده‌ای و آنچه در این کتاب بر او نازل فرموده‌ای ایمان دارم. عقیده و دین من آن است که پسرم عبید خبرش را برایم بیاورد و آنچه در کتابت بیان فرموده‌ای. پس اگر مرا پیش از این [که پسرم بازگردد] میراندی، این شهادت من دربارۀ خویشتن است و بدانچه پسرم عبید [خبرش] را می‌آورد اقرار دارم و تو بر این امر گواهی»[٧٧٩]. «زراره» با این کار به حدیث هفتم باب ١٢٨ کافی عمل کرده که امام صادق ÷ در پاسخ کسی که پرسیده بود: اگر امام را نشناختم و جایش را ندانستم، چه کنم؟ فرمود: «می‌گویی: پروردگارا، من تابع و دوستدار آن حجّت توام که از فرزندان امام سابق باقی مانده است. إن شاء الله این کار برایت کافی است»[٧٨٠].

در روایت دیگری که «کشیّ» از «زراره» آورده، وی در بستر احتضار قرآن خواست و به عمّۀ خویش گفت: «ای عمّه، گواه باش که جُز این کتاب امامی ندارم»[٧٨١]. همچنین روایت شده که «زراره» پسرش «عبید» را به مدینه فرستاد تا از [امامت] حضرت ابوالحسن موسی ÷ و عبدالله بن أبی‌عبدالله، خبر بگیرد. امّا «زراره» پیش از بازگشتِ پسرش در گذشت..... محمّد بن حکیم می‌گوید: به حضرت کاظم ÷ عرض کردم که «زراره» فرزندش «عبید» را به مدینه فرستاده بود [تا امام پس از حضرت صادق را بشناسد] امام کاظم ÷ فرمود: امیدوارم که زراره در شمار کسانی باشد که خداوند دربارۀ ایشان فرموده:

﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ [النّساء: ١٠٠]

«و هرکه از خانه به عزم هجرت به سوی خدا و رسولش برون آید، آنگاه مرگ او را دریابد، به راستی که پاداش او با خداست».)[٧٨٢]

همچنین روایت شده که «هشام بن سالم» می‌گوید: «زراره بن أعین به من گفته بود: بر پایه‌های [منصب امامت یا خلافتِ به حق پیامبر] غیر از جعفر [بن محمّد] دیده نخواهد شد. از این‌رو هنگامی که حضرت صادق ÷ وفات یافت به نزدش رفتم و گفتم: سخنی را که به من گفته بودی به یاد می‌آوری؟ و کلامش را باز گفتم، امّا بیمناک بودم که او انکار کند، وی جواب داد: به خدا سوگند که من آن را جُز به رأی خود نگفته بودم»[٧٨٣].

چنانکه ملاحظه می‌شود، «زراره» امام بعدی را نمی‌شناخته و إلاّ چنین سخنی نمی‌گفت. ما نیز در سطور قبل گفتیم که ممکن نیست حدیثی را که «صدوق» از قول امام رضا ÷ آورده، کلام امام باشد زیرا چنانکه ملاحظه کردید کار «زراره» ارتباطی به تقیّه نداشته است. دیگر آنکه حدیث «صدوق» با دو حدیثی که در باب ١٢٠ «کافی» از خود امام رضا ÷ و از جدّش حضرت صادق ÷ نقل شده، موافق نیست[٧٨٤]. مضمون احادیث مذکور این است که هر امامی دارای وصیّت آشکار و مشهور است آن چنان که چون مسافری وارد شهر شود و از مردم حتی از کودکان بپرسد فلان امام [متوفّی] در مورد چه کسی وصیت نموده، بگویند: فلان بن فلان[٧٨٥].

خوانندۀ عزیز، اندکی تأمّل کن که چگونه ممکن است امامی که خود و جدّش می‌گویند: امام چنان مشهور است که تمام مردم شهر حتّی کودکان او را می‌شناسند، همان امام بگوید: «زراره» از اظهار نام امام حتّی در بستر احتضار تقیّه می‌کرد؟!! خصوصاً که در بالین محتضر معمولاً اهل بیت و اقارب حاضر می‌شوند نه خلیفه و مأمورین حکومتی، تا نیاز به تقیّه باشد! (فتأمّل).

اکنون بپردازیم به بقیۀ احادیث باب ١٣٨:

٢٥٠* حدیث ١٠- بنا به سند کلینی معلوم نیست این حدیث را برقی نقل کرده یا غیر او. اگر ناقلش برقی باشد که عیب حدیث است و اگر غیر او باشد حدیث مجهول خواهد بود. به هر حال برقی یا غیر او، از قول «علیّ بن الحَکَم» أحمق گفته‌اند که فردی واقفی‌مذهب می‌گوید: پدرم از امام کاظم ÷ هفت سؤال پرسیده بود که آن حضرت به شش سؤال جواب داده بود، من نیز از حضرت رضا همان هفت سؤال را پرسیدم تا بدانم آیا او هم مانند پدرش جواب می‌گوید یا خیر. امام رضا نیز مانند پدرش به شش سؤال از سؤالات هفتگانه پاسخ داد. معلوم می‌شود کلینی مطالبی را که در ابواب قبلی کافی و حتّی در حدیث سوّم همین باب آورده که «چیزی بر امام پوشیده نیست». فراموش کرده است! (از جمله باب ٩٢ و ٩٨ و ١٠٤ و ١٠٦ و نظایر آنها) فِی‌المَثَل در حدیث سوّم همین‌باب می‌گوید: «الإمامُ لا یَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ یُریدُهُ = چیزی را که امام بخواهد بداند از او پوشیده نمی‌ماند» و یا در حدیث اوّل باب ٩٢ می‌گوید: «إنّ اللهَ لا یَجعل حُجّة في أرضه یُسألُ عَن شَيء فیقول: لا أدري = خدا در زمینش حجّتی قرار نمی‌دهد که چون از چیزی پرسیده شود، بگوید: نمی‌دانم».

حدیث یازدهم همان حدیث هفتم باب١٣٠ است‌که کلینی بار دیگر در اینجا آورده است. فرزند حضرت رضا نیز باطل و اهل باطل را نابود نکرد و خود داماد مأمون شد.

حدیث دوازدهم از دروغ‌هایی است که به صور مختلف نقل شده است. از آن جمله بنا به نقل صدوق در «عیون أخبار الرّضا»، «صالح بن حمّاد» ـ که به قول غضائری از ضعفاست ـ مدّعی است که «وشّاء» گفته است: مسائل بسیاری را نوشته بودم و می‌خواستم از حضرت رضا بپرسم تا بدانم او امام است یا خیر؟ چون به نزدیک خانۀ آن حضرت رسیدم خادمش نامه‌ای به من داد که جواب یکایک مسائلم را داده بود!! معلوم نیست چرا هر چه معجزه بوده امام برای افراد ضعیف و مجهول عرضه می‌کرده است!! ما دربارۀ علم غیب و معجزه قبلاً سخن گفته‌ایم (ص ١٢٣ به بعد) و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث ١٣- کلینی این حدیث را از «حسن بن علیّ فضّال» که از اعضای مشهورترین خاندان واقفی است نقل کرده، در حالی که او معاصر کلینی نبوده و معلوم نیست واسطۀ او تا کلینی چه کسانی بوده‌اند. (این روایت را دیگران نیز نقل کرده‌اند که سندشان قابل اعتماد نیست) این حدیث نیز همچون حدیث قبلی دلالت بر علم غیب امام دارد!

حدیث چهاردهم می‌گوید: امام ورقه‌ای را که در دهانش گذاشته بود به سویم انداخت در ورقه نوشته بود که عبدالله أفطح امام نیست! ما هم می‌گوییم: او امام نبوده است.

حدیث شانزدهم مسلمانان را کافر شمرده و خطاب به‌جناب زید  / می‌گوید: «أتُریدُ یا أخي أن تُحیِیَ مِلَّة قومٍ قَد کَفَروا بِآیاتِ اللهِ وعَصَوا رَسولَهُ واتَّبَعوا أهواءَهُم بِغَیرِ هُدًی مِنَ اللهِ وادَّعُوا الخِلافَةَ بِلابُرهانٍ مِنَ اللهِ ولا عَهدٍ مِن رَسُولِهِ = ای برادر، آیا می‌خواهی دین قومی را احیاء کنی که به آیات خدا کفر ورزیدند و پیامبرش را عصیان کرد و بدون هدایتی از جانب خدا، از هوس‌هایشان پیروی کردند و بدون دلیلی از جانب خدا و یا فرمانی از جانب رسول خدا ص، ادّعای خلافت کردند»!

حدیث هفدهم از مرویّات «عبدالله بن الحَکَم الأرمَنی» است که به قول غضائری و نجاشی از ضعفاست. وی هم ضعیف است و هم از ضعفا نقل می‌کند!

در حدیث نوزدهم می‌گوید: امام کاظم ÷ به یحیی بن عبدالله نوشته است که تو از من و پدرم ادّعای ولایت و امامت نشنیده‌ای! در این حدیث امام خلیفۀ عبّاسی را دعا کرده و «أبقاهُ الله = خدایش باقی بدار»، گفته است!

به هر حال آنچه که واقعاً بین امام به حقّ و امام ناحقّ و باطل است در این اخبار نیامده است. فرق بین امام حقّ و غیر او، عمل به کتاب خدا و سنّت قطعی رسول خدا ص است چنانکه حضرت امیر ÷ وظیفۀ امام مسلمین را چنین بیان فرموده است: «إنّه لیس عَلی الإمام إلا ما حُمِّلَ مِن أمر ربّه الإبلاغ في الموعظة، والاجتهاد في النّصیحة، والإحیاء للسّنّة وإقامة الحدود على مستحقیها، وإصدار السُّهْمان على أهلها = همانا بر امام نیست جُز آنچه از امر پروردگارش بر عهدۀ او نهاده شده که عبارت‌اند از ابلاغ موعظه و کوشیدن در [مسیر] خیرخواهی [برای مردم] و زنده کردن سنّت [پیامبر و اجرای آن] و جاری نمودن حدود بر کسانی که مستحقّ [کیفر] اند و رساندن و بازگرداندن حقّ مظلومان [از بیت المال] به ایشان» (نهج البلاغه، خطبۀ ١٠٥) و پسرش حضرت سیّد الشهداء ـ سلام الله علیه ـ نیز چنانکه گفتیم دربارۀ امام مسلمین فرموده: به جان خودم سوگند امام نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم کند و به عدالت قیام کند و به دین حقّ معتقد و مقیّد باشد و خود را وقف رضای خداوند کرده باشد»[٧٨٦]. چنانکه ملاحظه می‌شود حضرت علی و سیّد الشّهداء ـ علیهمَاالسّلام ـ برای معرّفی امام به مُهر کردن سنگ و شهادت دادن «حجرالأسود» و سخن گفتن عصا و نظایر آن اشاره‌ای نفرموده‌اند. (فتأمّل)

تذکّر: شیخ مفید حدیث ٧ و ٨ این باب را که هردو مجهول‌اند در « الإرشاد» ج ٢ ص ٢٢١ و ٢٢٣ آورده است.

[٧٧٢]- آیا نسبت دادن این‌اقوال به‌حضرت علی ÷ که افتخار جهان اسلام است، دشمنی باآن بزرگوار نیست؟ آیا کلینی‌که این اباطیل‌را به آن‌حضرت نسبت داده، دوستدار وی بوده‌است؟ (ر. ک. ص ٩٧٧).

[٧٧٣]- الإرشاد، شیخ مفید ج ٢ ص ٣٩.

[٧٧٤]- برادر محقّق ما، استاد «قلمداران» (ره) در کتاب «شاهراه اتّحاد» (ص ٢٤٨ به بعد) دربارۀ حیرت اصحاب ائمّه در امر امامت، مطالب مهمّی آورده است.

[٧٧٥]- کمال الدّین وتمام النّعمة، به تصحیح و تعلیق علی اکبر غفّاری، مکتبة الصّدوق، ج ١ ص ٧٤ به بعد.

[٧٧٦]- «جمیل بن درّاج» می‌گوید: ما در برابر «زراره» همچون کودکانی در برابر آموزگار بودیم (رجال کشیّ ص ١٣٨) برای آشنایی بیشتر با مقام و منزلت «زراره» در نظر أئمّه، رجوع کنید به «شاهراه اتّحاد» ص ٢٥١ و ٢٥٢.

[٧٧٧]- اصول کافی ج ١ ص ٣٧٦ و ٣٧٧ – این قول را از حدیث سوّم باب مذکور نقل کرده‌ایم که هر دو «محمّد باقر» آن‌را صحیح شمرده‌اند.

[٧٧٨]- اگر امامت ائمّه از قرآن فهمیده می‌شد که دیگر قابل تقیّه نبود، زیرا قرآن در اختیار عموم مسلمین قرار داشت.

[٧٧٩]- رجال کشیّ، چاپ کربلاء ص ١٣٧ و ١٣٨.

[٧٨٠]- اصول کافی ج ١ ص ٣٠٩.

[٧٨١]- رجال کشیّ ص ١٣٩.

[٧٨٢]- رجال کشیّ ص ١٣٩.

[٧٨٣]- رجال کشیّ ص ١٤٠ ـ ملاحظه می‌کنید که «هشام» نیز امام بعدی را نمی‌شناخت و إلاّ تا زمان وفات امام صادق ÷ صبر نمی‌کرد تا نادرستی رأی «زراره» را به او یادآور شود، بلکه می‌توانست بلافاصله خطای وی را بیان کند. روایت کشیّ چنین است»:.... عن هشام بن سالم، قال: قال لي زرارة بن أعین، لا تری علی أعوادها غیر جعفر، قال: فلمّا توفّي أبوعبدالله ÷: أتیته فقلت له: تذکر الحدیث الذي حدّثتني به؟ وذکرته له وکنت أخاف أن یجحدنیه، فقال: إنّي والله ما کنت قلت ذلك إلا برأیي.

[٧٨٤]- اصول کافی ج ١ ص ٢٨٤.

[٧٨٥]- بدان که مجلسی از سه روایت اوّل و دوّم و پنجم باب ١٢٠ کافی که مورد استناد ماست، روایت اوّل و پنجم‌را «صحیح» و روایت دوّم‌ را «حسن» و استاد بهبودی روایت اوّل و دوّم را «صحیح» دانسته است.

[٧٨٦]- رجوع کنید به صفحه ٧٣٠ کتاب حاضر.