عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

٦٧- باب فی أنّ الأئمّة شهداء الله عزّوجلّ على خلقه

٦٧- باب فی أنّ الأئمّة شهداء الله عزّوجلّ على خلقه

در این باب پنج حدیث آمده که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانسته‌اند. مجلسی حدیث ١، ٢ و ٣ را ضعیف و ٥ را حسن شمرده و دربارۀ روایت چهارم اظهارنظر نکرده است.

١٢٦١٢٧* حدیث ١- سند آن در نهایت ضعف است. این روایت را واقفیّه جعل کرده‌اند. کلینی خود به واقفی‌بودن «زیاد بن مروان القندی» تصریح کرده[٥٦٨]، «سَماعه» نیز واقفی است. «سهل بن زیاد» و «یعقوب بن زیاد» نیز نیاز به معرّفی ندارند[٥٦٩].

* حدی ٢ و٤- سند هر دو حدیث بسیار ضعیف است. «حسین أشعری» که با او آشناییم[٥٧٠] و «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «معلّی بن محمد» و «حسن وَشّاء» که هر دو راوی خرافات‌اند[٥٧١] از «ابن اُذَینه» که توثیق نشده، روایت کرده‌اند که حضرات صادقین – علیهما السّلام – خود را شاهد بر تمام خلق دانسته‌اند و به آیۀ ١٤٣ سورۀ بقره استناد فرموده‌اند.

* حدیث ٣- سند آن عیوب حدیث دوّم را دارد. «حسن بن علیّ فضّال» نیز واقفی مذهب و منحرف است.

* حدیث ٥- یکی از رُوات آن «سُلَیم بن قَیس هِلالی» است که کتابی به نام او جعل کرده‌اند که در صفحات قبل به خوانندگان معرّفی کرده ایم[٥٧٢].

در احادیث فوق ادّعا کرده‌اند که امام شاهد بر تمام خلق است! ما برای رسواکردن کذّابانی که این روایات را جعل کرده‌اند، آیه را می‌آوریم و توضیح می‌دهیم:

خدا فرموده:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا [البقرة: ١٤٣]

«و بدینگونه شما را أمّتی میانه و معتدل قرار دادیم تا گواهان بر مردم باشید و این رسول نیز بر شما گواه باشد».

چنانکه در صفحه ٢٠٠ تا ٢٠٣ گفته‌ایم پیغمبر و امام شاهد و ناظر بر تمام خلائق و اعمال ایشان نیستند. این آیه نیز بدین معنی است که شما مؤمنین باید ناظر بر احوال یکدیگر باشید و به امور درست دعوت کنید و از امور نادرست بازدارید و پیغمبر نیز بر شما نظارت می‌کند. حال این ناظر و شاهدبودن بر سایرین، در چه زمانی است؟ البتّه در زمانی که هر کس زنده و در میان اجتماع است. دلیل ما بر این سخن آیۀ قرآن است که فرموده:

﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ [المائدة: ١١٦-١١٧]

«و یاد آور هنگامی که [در روز بازپسین] خداوند فرماید: ای عیسی بن مریم! آیا تو مردم را گفتی که غیر از خدا مرا و مادرم را دو معبود [و باب الحوائج] بگیرید؟! [عیسی] گوید: منزّهی تو، مرا نسزد که آنچه سزاوارش نیستم بگویم، اگر [چنان سخنی] گفته‌ بودم، آن را دانسته بودی. آنچه در نهاد من است می‌دانی و من آنچه در ذات توست نمی‌دانم، به راستی که دانای غیبت‌ها تویی. بدیشان نگفتم جُز آنچه مرا به گفتنش فرمان دادی که خدای را عبادت کنید که پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانی که در میانشان بودم شاهد و ناظرشان بودم و چون مرا وفات دادی ناظر و مراقب آنان، تو بوده‌ای که تو بر هر چیز گواهی».

آشکار است که حضرت عیسی ÷ در زمان حیات شاهد و ناظر بوده و در زمان ممات نظارتی بر أمّت خویش ندارد و فقط خداست که در همه حال شاهد و ناظر است و انبیاء از جمله پیامبر اسلام ص پس از وفات بر مردم نظارت ندارند.

در آیۀ ١٤٣ سورۀ بقره مادۀ «شهادت» هم برای پیامبر و هم برای مردم استعمال شده و برای هر دو یک معنی دارد. در این صورت اگر رسول خدا ص حتی پس از رحلت، شاهد و ناظر بر مردم است، ناچاریم بگوییم که مؤمنین اصحاب پیامبر نیز همین صفت را دارند؟! آیا هیچ مسلمانی چنین سخنی می‌گوید؟! درحالی که انبیاء ـ از جمله حضرت نوح ÷ ـ دربارۀ پیروان خود می‌گفتند:

﴿وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ [الشعراء: ١١٢]

«چه می‌دانم که آنان چه می‌کرده‌اند».

یعنی شاهد و ناظر اعمالشان نبوده‌اند. پس چنانکه ملاحظه می‌شود کلمۀ شهادت در آیۀ ١٤٣ سورۀ بقره مکرّر شده، یک مرتبه برای مردم، و یک مرتبه برای رسول، و این دو شهادت به قرینۀ یکدیگر به یک معنی است، شهادت مؤمنین هر طوری باشد شهادت رسول نیز همانگونه است. و یک کلمه را نمی‌توان در یک آیه دو جور معنی کرد.

[٥٦٨]- اصول کافی، (باب ١٢٩) ص ٣١٢، حدیث٦. شیخ صدوق در «عیون أخبار الرضا» پس از ذکر حدیث مذکور نوشته است: «إنّ زیاد بن مروان القندي روی هذا الحدیث ثم أنکره بعد مضيّ موسی ÷ وقال بالوقف وحبس ما کان عنده من مال موسی بن جعفر= این حدیث را زیاد قندی روایت کرده امّا پس از وفات امام کاظم ÷ آن را انکار کرد و به مذهب واقفیّه قائل شد و آنچه از اموال حضرت کاظم ÷ نزد او بود برای خود نگاهداشت». ما او را در صفحه ١٩٥ کتاب حاضر معرّفی کرده‌ایم.

[٥٦٩]- «سهل» در صفحه ٧٨ و «ابن یزید» در صفحه ٣٠١ معرّفی شده است.

[٥٧٠]- ر. ک. صفحه ١٦٠ همین کتاب.

[٥٧١]- «معلّی» در صفحه ١٤٦ و «حسن وشّاء» در صفحه ١٤٧ معرّفی شده‌اند.

[٥٧٢]- ر. ک. صفحه ٢٢٩ کتاب حاضر.