علم غیب و معجزه و کرامت در قرآن
چنانکه در کتاب خرافات وفور در زیارات قبور نیز گفتهام[١٥٩] از قرآن کریم استفاده میشود که انبیاء جز در مورد ابلاغ شریعت و مواردی که درمورد آنها حجت کافی موجود است علم غیب نداشته و عالم به ماکان و مایکون نبودهاند فیالمثل حضرت یعقوب ÷ در فلسطین از احوال فرزند دلبندش حضرت یوسف ÷ بیخبر بود. حضرت نوح ÷ نمیدانست پیروانش در زندگی شخصی خود چه میکنند [الشعراء: ١١٢] حضرت ابراهیم ـ علیه آلاف التّحیّة والثناء ـ فرشتگان عذاب را نشاخت [الذاریات: ٢٥] حضرت سلیمن ÷ تا قبل از بازگشت هدهد از احوال قوم «سبأ» مطلع نبود [النمل: ٢٢] حضرت موسی ÷ نمیدانست برادرش حضرت هارون ÷ در گوسالهپرستی قومش مقصر نیست [الأعراف: ١٥٠] و نمیدانست همسفرش ماهی را فراموش کرده و جاگذاشته است [الکهف: ٦٢] سخن کسانی پیامبر را به شگفت آورده و آن حضرت کلامشان را میپسندید در حالی که با اعتقاد سخن نمیگفتند [البقرة: ٢٠٤ و٢٠٥] در حالی که اگر پیغمبر از دلشان مطلع میبود، از سخنان به شگفت نمیآمد. به همین سبب آن حضرت بسیاری از منافقین مدینـه را نمیشناخت [التوبة: ١٠١] پس چگونه ممکن است امام ÷ از مافیالضّمیر بندگان خدا باخبر باشد؟![١٦٠]
در اینجا آیاتی از قرآن را با ترجمه و همراه با توضیحی از معتبرترین تفاسیر شیعه، به عنوان نمونه ذکر میکنیم:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦ وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا ﴾ [النساء: ١٠٥-١٠٧]
«[ای پیامبر!] همانا ما این کتاب را به حق نازل کردیم تا میان مردم با آنچه خدا به تو ارائه کرده، داوری کنی و جانبدار خائنین مباش و از خدا آمرزش خواه که خداوند آمرزندة مهربان است و از کسانی که به خود خیانت میورزند، دفاع مکن همانا خداوند خیانتپیشة بزهکار را دوست نمیدارد».
٣٤چنانکه در تفسیر «مجمعالبیان» تألیف «شیخ طبرسی» آمده است دربارۀ شأن نزول این آیات گفتهاند که پیامبر در قضاوت میان دو تن، کسی را بیگناه میپنداشت و قصد تبرئۀ او را داشت که در واقع شخص مذکور بیگناه نبود و به همین سبب آیات شریفۀ فوق نازل شد[١٦١]. در حالی که اگر پیامبر از مافیالضمیر بندگان خدا مطلع بود طبعا قصد نمیکرد مجرم را تبرئه فرماید. این آیات و دهها نظیر آن قاطعترین دلیل بر کذب روایاتی است که أئمّه را عالم به مافیالضّمیر مردم و قادر به اظهار معجزات گوناگون، معرّفی میکنند.
٥٨٣٥بدانکه علاوه بر آیات قرآن، حتی در روایات نیز آمده است که صادق اهل بیت ÷ به کسی که عرض کرده بود: مردم میگویند شما عدد قطرات باران و تعداد ستارگان و برگ درختان و وزن آنچه در دریاست و عدد ذرات خاک را میدانید فرمود: سبحانالله، سبحان الله، سوگند به خدا نه چنین است. این را جُز خدا نمیداند[١٦٢].
«کشی» از امام رضا ÷ روایت کرده، چون به حضرتش عرض کردند که مردم گمان دارند که شما غیب میدانید! فرمود: سبحانالله، دستت را بر سرم بگذار، سوگند به خدا که موهای تنم و سرم راست شدند! سپس فرمود: سوگند به خدا[سخن ما] جُز روایت از رسول خدا ص نیست[١٦٣].
همچنین امام صادق ÷ فرموده: اگر آنچه را که اهل کوفه دربارهام میگویند تأیید کنم زمین مرا در خود فرو میبرد. من جُز بندهای مملوک نیستم وتوان زیانرساندن و نفعرساندن [فوق طبیعی] ندارم[١٦٤].
روایات فوق با قرآن نیز موافق است زیرا کتاب خدا به پیامبر ص میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ﴾ [الأعراف: ١٨٨]
«بگو: جز آنچه خدا بخواهد مالک نفع و ضرری برای خویشتن نیستم و اگر غیب میدانستم خیر بسیار میاندوختم و بدی به من نمیرسید من جز بیمرسان و بشارتدهنده برای مؤمنان نیستم».
در آیۀ فوق باید به دونکته توجّه و دقّت کنیم: اول آنکه خدا به پیامبر امر میفرماید که بگوید اگر علم غیب میداشتم قطعاً از آن استفاده میکردم واین نکته با «لام تأکید» آمده است. پس قول کسانی که میگویند: پیامبر و امام علم غیب داشتند ولی مأمور به استفاده از آن نبودهاند باطل است.
دوم: آنکه در این آیه نتیجه و فائدۀ علم غیب که همان استکثار خیر و عدم مساسسوء است، نفی و انکار شده، در نتیجه هر دو نوع علم غیب (هم علم غیب ذاتی و بالاستقلال و هم علم غیبی که دائما خدا در موارد گوناگون به پیامبر افاضه فرماید) را نمیتوان به پیامبر نسبت داد. زیرا علم غیب هر طوری که حاصل شده باشد در نتیجۀ آن که استکثار خیر است، تأثیری ندارد. پس چون استکثار خیر منتفی شود، علم غیب نفی شده است (فتدبّر).
مهمتر آنکه در قرآن هیچ دلیلی که نوادگان پیامبر علم غیب داشته باشند نداریم، بدین ترتیب بطلان بسیاری از روایات کافی و کتب مشابه آن ثابت میشود.
مخفی نماند اینگونه عقاید غلوّآمیز درمورد عالمالغیب بودن أئمّه و اظهار معجزات ـ یا بگو کرامات ـ توسّط آنها، مورد پذیرش بسیاری از قدمای شیعه نبوده و معلوم است چنین روایاتی چندان مورد اعتناء و قبول متقدّمین شیعه قرار نمیگرفت و عقاید آنان به این اندازه که امروز شاهدیم از قرآن کریم فاصله نداشت؛ از جمله «شیخ صدوق» به نقل از استادش «محمّد بن الحسن الولید» تصریح کرده است، نخستین درجۀ غلوّ دربارۀ پیامبر اکرم ص انکار سهو (در غیرموارد ابلاغ وحی و احکام شریعت) نسبت به آن حضرت است: «کان شیخنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رحمه الله ـ یقول: أول درجة في الغلو نفي السهو عن النبی ص ولو جاز أن تُرَدّ الأخبار الواردة في هذا المعنی لجاز أن تردّ جمیع الأخبار؛ وردها إبطال الدین والشریعة وأنا أحتسب الأجر في تصنیف کتاب منفرد في إثبات السّهو للنبي ص والردّ علی منکریه، إن شاء الله تعالى = شیخ ما محمد بن حسن بن احمد بن ولید ـ که خدایش رحمت کناد ـ میگفت: نخستین درجۀ غلوّ آن است که از پیامبر ص سهو را نفی کنند و اگر روا باشد که اخبار وارده در اثبات سهو پیامبر طرد گردد، روا خواهد بود که جمیع اخبار را مردود شماریم [زیرا صحّت اخبار مزبور چنان است که با نفی آنها اعتبار سایر اخبار نیز مورد انکار قرار میگیرد] که در این صورت کار به ابطال دیانت و شریعت میانجامد و ٣٦من چنان میپندارم که تصنیف کتاب مستقل در اثبات سهو پیامبر ص و ردّ مخالفان این معنی، متضمّن أجر و پاداش از خدای تعالی است. إن شاء الله تعالی»[١٦٥]. علاوه بر این، «شیخ صدوق» در «عیون أخبارالرّضا» باب نوزدهم (= باب ما جاء عن الرضا في علامات الإمام) پس از ذکر حدیث اول و دوم مینویسد: «والإمام یولد ویلد ویصح ویمرض ویأکل ویشرب ویبول ویتغوّط وینکح وینام وینسی ویسهو ویفرح ویحزن ویضحك ویبکی ویحیا ویموت..... = امام زاده میشود و فرزند میآورد و [گاه] سلامت است و [گاه] بیمار میشود و میخورد و میآشامد و بول و غائط دفع میکند و نکاح میکند و میخوابد و فراموش کرده و دچار سهو شده و شاد و محزون میشود و میخندد و میگرید و زندگی میکند و میمیرد..». وی چندین بار با گفتن «لعنهم الله = خدایشان لعنت کناد» و «علیهم غضب الله = غضب الهی بر آنان باد» از غّلات و مفوّضه یاد میکند.٥٩
«عبدالجلیل قزوینی» در کتاب «النّقض» که آن را در ردّ بر اهل سنّت و دفاع از تشیّع تألیف کرده مینویسد: «از نصّ قرآن و اجماع مسلمانان معلوم است که غیب إلا خدای تعالی نداند و ﴿يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى﴾[طه: ٧] و ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: ٦٥]و قال الله تعالی: ﴿فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا﴾ [الجن: ٢٦] و قال: ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَ﴾[الأنعام: ٥٩] و مصطفی ص با جلالت و رفعت و درجۀ نبوّت در مسجد مدینه زنده، ندانستی که بر بازار چه میکنند و احوال دگر تا جبرئیل نیامدی، معلوم وی نشدی، پس أئمّه که درجۀ انبیاء ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلا خفته واز قیدحیات برفته، چگونه دانند که احوال جهانیان بر چه حد است، این معنی هم از عقل دور است و هم از شرع بیگانه و جماعتی حشویان که پیش از این خود را برین طایفه بستند، این معنی گفتهاند و بحمدالله از ایشان بسی نماندهاند و اصولیان شیعت از ایشان و از چنین دعاوی تبرا کردهاند و برخلاف و بطلان این دعاوی تصنیف کرده و حجت انگیخته تا هیچ مشبهی مجبر خارجی را طعنی بنماند»[١٦٦].
مفسّر معتبر شیعه مرحوم «طبرسی» در «مجمعالبیان» در تفسیر آیۀ:
﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ﴾ [المائدة: ١٠٩]
«روزی که خداوند پیامبران را گرد آورد و فرماید چگونه اجابت شدید، گویند: ما را علمی نیست و همانا تویی که دانای غیبهایی».
٦٠نقل کرده که «حاکم ابوسعید» در تفسیرش گفته است: این آیه قول شیعیانرا که معتقدند ائمّه غیب میدانند، رد کرده است. طبرسی در جواب او مینویسد:«أقول: إنّ هذا القول ظلم منه لهؤلاء القوم، فإنّا لانعلم أحداً منهم بل أحداً من أهل الإسلام یصف أحداً من الناس بعلم الغیب ومن وصف مخلوقاً بذلك فقد فارق الدین، والشیعة الإمامیّة برآء من هذا القول، فمن نسبهم إلى ذلك فالله فیما بینه وبینهم[١٦٧] = میگویم: با این سخن که او دربارۀ این گروه گفته به ایشان ظلم کرده است و همانا ما احدی از آنان را، بلکه احدی از مسلمین را نمیشناسیم که یکی از افراد بشر را به علم غیب متّصف نماید، و کسی که مخلوقی را واجد این صفت بداند، از دین دوری گزیده و شیعیان امامی از این گفتار بیزارند و کسی که چنین عقیدهای را به ایشان نسبت دهد، خداوند میان او و اینان حکم خواهد کرد»[١٦٨].٦١
در مورد معجزات و کرامات نیز قول استاد «قلمداران» / را میآوریم که فرموده است: غالب این معجزات و کرامات به نقل از اشخاص مجهول است که اگر معلوم هم باشند، دراین مقام نباید بدان التفات نمود. زیرا معجزه آن است که در محضر و ملأعام باشد تا موجب استحکام عقیده و اتمام حجّت بر مردم شود، معجزهای که یک نفر ادّعای رؤیت آن را نماید، چونان هنرنمایی در ظلمت و رجزخوانی در پستوی خانه است که نمیتوان آن را بر احدی حجت گرفت و دلیل حقانیت معجزنما شمرد!
٣٧اگر حقانیت امامی بدین قبیل معجزات دانسته شود که یک نفر یا چند نفر معدود نقل کرده باشند، هر طائفه و مذهبی برای برزگان خود از این قبیل معجزات تراشیدهاند!! بلکه معجزاتی عجیبتر از معجزات أئمۀ شیعه، برای تحقیق این معنی.... ممکن است به کتاب «تذکرة الأولیاء» عطار و «إسعاف الراغبین» یافعی و «حدائق الأنس» جامی و امثال آن که در دسترس همه است مراجعه کنید تا ببینید بزرگان صوفیّه.... چگونه کرامات و معجزاتی مانند زندهکردن اموات و اطاعت حیوانات از آنها صادر شده و گویندگان به خیال خود بدان تواتر معنوی میدهند! پس آنها هم میتوانند چنین ادعایی کنند!! پس این میزان صحیحی نیست، زیرا با بیان این قبیل معجزات که همۀ آنها موهومات است، نمیتوان به حق رسید واگرنه، پس همۀ این مدعیان برحقاند![١٦٩]
«هاشم معروف الحسنی» نیز مینویسد: «سیر وقایع و حوادث در زندگانی أئمه ثابت میکند که آن بزرگواران در حساسترین مراحل و خطرناکترین اوضاع و دشوارترین شرایط که برای خودشان و یا برای اسلام پیش میآمد به اعجاز متوسل نشدند و برای یاران خویش همچون سایر مردم ظاهر شدند و مانند آنها با خطرها روبرو میشدند وبا اینکه از دشمنانشان انواع سختگیری و ستم و افتراء دیدند و شنیدند، اما همۀ این شدائد را با بردباری نیکو و تسلیمبودن به قضا و قدر الهی تحمّل کردند!»[١٧٠].
خوانندۀ گرامی با توجه به مطالبی که گذشت اگر در قرآن کریم نیز بدون پیشداوری تدبّر و تأمّل کنیم خواهیم دید که کتاب خدا در بارۀ انبیاء عظام إلهی ـ صرف نظر از مسألۀ وحی و اعجازی که نشانۀ ارتباط آنها با عالم ملکوت و مسألهای استثنائی است ـ بر بشربودن و فاقد صفات فوق بشریبودن انبیاء، تأکیدکرده و برخلاف روایات، در قرآن از اینگونه صفاتی که در ابواب مختلف «کافی» برای ائمّه میبینیم[١٧١] کمترین اثر و خبری نیست در حالی که کتاب کلینی مملوّ است از معجزات عجیب و غریب، حتی گاهی اطرافیان آن بزرگواران معجزه میکنند، فیالمثل «فضه» با شیر سخن میگوید[١٧٢] در حالی که علمای اسلام اعم از شیعه و سنی در کتب کلام و تفسیر، هنگام بحث از معجزات میگویند که غالبا معجزات انبیاء با مسائل مورد توجه مردم زمانۀ ظهور نبی، تناسب و سنخیت داشته مثلا در زمان حضرت موسی ÷ که مسائل شگفتانگیز و سحر و شعبده و علوم غریبه مورد توجه و علاقۀ مردم بود. معجزۀ حضرت موسی ÷ نیز یدبیضاء و افعی (مار) کردن عصا و.... بوده است و یا در عصر حضرت عیسی ÷ که مسائل علم طب مورد توجه قرار داشت معجزۀ آن حضرت احیاء اموات و شفای کور مادرزاد و برص و.... بوده است. به تدریج و با پیشرفت عقل و ادراک بشریّت، در زمان پیغمبر اکرم ص که آخرین پیامبر الهی است به جای بیرونآوردن ناقه از دل کوه، معجزۀ آن حضرت عقلپسندتر، ادیبانهتر و علمیتر و از همه مهمتر آیتی باقی است. با چنین معجزهای دیگر نیازی به زندهکردن گاو مردۀ یک بیوهزن[١٧٣] و برگ و بارآوردن درخت خشکیده و امثال اینها نیست و اینگونه معجزات با سیر تکاملی معجزات نیز سازگار نیست.
از سوی دیگر، همین احادیث مضحک سبب شده که برخی در اصل وقوع معجزه تردید کنند و حتی امثال مؤلف ملحد کتاب «بیست و سه سال» سعی دارند چنین القاء کنند که پیامبر معجزهای نیاورده و هنگامی که از آن حضرت معجزه خواستهاند، فرموده است: آیا من جز بشری فرستاده شدهام؟
در جواب این سخن باطل، علما به درستی میگویند که: انبیاء کارخانۀ تولید معجزه نیستند که به سفارش هر کس ـ هر چند لجوج و عنود باشد ـ انواع و اقسام معجزات را در مدلها و رنگها و اندازههای مختلف تولید و به مشتریان عرضه کنند! به همین سبب پذیرش بسیاری از اقتراحات غیرمعقول و ناموجه و بیفایدۀ معجزهطلبان لجوج برخلاف هدف بعثت انبیاست، بلکه معجزه شرایطی خاص دارد که به صورت امری استثنایی و برای اثبات صدق ادعای نبی و برای ایجاد اطمینان افراد حقجوی منصف و در ملأعام ـ و نه پنهانی و یا برای یکی دو تن معدود ـ و متناسب با اوضاع زمانۀ ظهور پیامبر، تحقق مییابد، و إلا چون انبیاء اسوه و الگوی بشریت بودهاند، اصولا برای حل مشکلات خود اعجاز نمیکردند و چنین نبود که هر روز و هر ساعت و هرجا و در هرمورد که دلخواهشان باشد إعجاز کنند بلکه مانند دیگر بندگان خدا از طرق معقول و معمول با صبر و زحمت و تحمّل مشقّات و با تعقل و تفکر برای نیل به اهداف خود میکوشیدند و مشکلات خود را از مجاری طبیعی حل میکردند.
این سخن علما کاملا درست است و ما نیز بدان معتقدیم اما در برابر این سؤال چه پاسخی دارند: که چرا کافی پر است از معجزات ریز و درشت و چرا نوادگان پیامبر برخلاف جدّ بزرگوارشان حتی بیآنکه از ایشان تقاضا شود و برای عدهای اندکشمار که غالبا منکر مقام والای ایشان نبودهاند، معجزات گوناگون ظاهر کرده و حتی برای پرداخت قرض خویش معجزه میکنند؟!![١٧٤]
با اینکه حال جسمانی نگارنده پس از زندان و اوضاع کنونی که در آن قرار دارم، اجازۀ تفصیل نمیدهد امّا به منظور ادای وظیفه و اتمام حجت بر برادران دینی، ضرور میبینم که در این مورد مشروحتر سخن گفته شود، زیرا دکانداران خرافات و متعصّبین مذهبی حتی میکوشند آیات شریفۀ قرآن کریم را معکوس تفسیر کرده و با مغالطه، آنها را به استخدام مقاصد فرقهای خویش درآورند! از جمله میگویند: ( همگی میدانیم که حضرت یعقوب بر اثر مفارقت فرزند دلبند خود، آن قدر گریه کرد که در آخر عمر، بینایی خود را از دست داد. پس از سالیان دراز، مژدهرسانی از یوسف خبری به یعقوب آورد، یوسف به برادران خود دستور داد که پیراهن او را بر چهرۀ یعقوب بیفکنند تا او بینایی خود را بازیابد. قرآن مجید در این مورد میفرماید:
﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِي يَأۡتِ بَصِيرٗا﴾ [ یوسف: ٩٣]
« بروید پیراهنم را بر چهرة پدرم بیفکنید تا او نعمت بینایی خود را به دست آورد».
مژدهرسان آمد، پیراهن یوسف را بر چهرۀ یعقوب افکند. او در همان لحظه بینایی خود را بازیافت، چنانکه میفرماید:
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗا﴾ [یوسف: ٩٦]
«هنگامی که مژدهرسان آمد و پیراهن یوسف را بر صورت او افکند او بینایی خود را بازیافت».
اکنون باید دید بازیابی بینایی یعقوب معلول چیست؟ آیا این عمل مستقیماً کار خدا بود و اراده و خواست یوسف در آن به هیچ وجه دخالت نداشت؟ یا اینکه معلول اراده و خواست یوسف بود و او در پرتو قدرتی که از سرچشمۀ قدرت کسب کرده بود، قادر و توانا بود که به اذن خداوند چنین کاری را انجام دهد. احتمال اول بسیار سست و بیاساس است، زیرا هرگاه شفای یعقوب فعل مستقیم خدا بود دیگر لازم نبود که یوسف به برادران خود دستور دهد که پیراهن مرا بر صورت پدر بیفکنید تا بینا گردد. دیگر لازم نبود که بشیر به دستور یوسف عمل کند وآن را به صورت پدر بیفکند، بلکه کافی بود که وی دعا کند و دعای او مستجاب شود.
بنابراین، چارهای جز این نیست که بگوییم که اراده و خواست و قدرت روحی یوسف در بازگردانیدن بینایی پدر خویش، مؤثّر بوده است... قرآن مجید به حضرت مسیح یک رشته کارهایی را نسبت میدهد و میرساند که همۀ این کارها از نیروی باطنی و ارادۀ خلاقۀ او سرچشمه میگرفت چنانکه میفرماید:
﴿أَنِّيٓ أَخۡلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ [ آل عمران: ٤٩]
«من برای شما از گِل شکل مرغی میسازم و در آن میدمم که به إذن خدا پرنده میشود، کور مادرزاد و پیس را شفا میدهم و مردگان را به إذن خدا زنده میکنم».
در این آیات حضرت مسیح، امور زیر را به خود نسبت میدهد:
١- از گِل همچون صورت پرندهای میسازم.
٢- در آن میدمم.
٣- کورمادرزاد را شفا میدهم.
٤- بیماری پیسی را شفا میبخشم.
٥- مردگان را زنده میکنم.
حضرت مسیح خود را فاعل این امور میداند، نه اینکه او درخواست کند و خدا انجام دهد، بلکه میگوید: این کارها را من به اذن خدا انجام میدهم. اذن خدا در این موارد چیست؟ آیا اذن در این موارد یک اجازۀ لفظی است؟ به طور مسلم نه، بلکه مقصود از آن إذن باطنی است، به این معنی که خدا به بندۀ خود آنچنان کمال و قدرت و نیرو میبخشد که وی به انجام چنین اموری توانا میگردد.
گواه بر چنین تفسیر این است که بشر نه تنها در امور غیرعادی به اذن خدا نیازمند است، بلکه در تمام امور به اذن خدا نیاز دارد و هیچ کاری بدون اذن او صورت نمیپذیرد. اذن الهی در تمام موارد همان لبریزکردن فاعل از قدرت رحمت خویش میباشد.....)[١٧٥].
نمیدانم این نویسندگان جاهلاند یا تجاهل میکنند زیرا به قول مفسّر عالیمقام جناب «مصطفی طباطبائی» پرواضح است که اولاً: حضرت یعقوب ÷ خود از انبیاء عظام الهی است و دست مبارکش که با آن بارها و سالها عبادت کرده و اعمال خیر انجام داده بود و در مواقع شستن صورت و چشمان خود و در اوقات دیگر به چشمانش میمالید از پیراهن پسرش حضرت یوسف ÷ که به هر حال پارچهای بیش نبود ـ گیرم که بگویند بر اثر تماس با بدن مطهّر حضرت یوسف تقدّس یافته بود ـ مقدستر و عزیزتر بود. حال اگر شخصیت و اراده و قدرت روحی و درونی نبی در ظهور این معجزه دخالت میداشت، پس چرا حضرت یعقوب ÷ با دستکشیدن به چشمهای خویش بینا نشد؟!
امّا برای اینکه ارتباط این اعجاز الهی با حضرت یوسف ÷ آشکار شود و در تأیید او ظهور یابد، به دستور الهی قرار شد که پس از تماس پیراهن حضرت یوسف ÷ با صورت یعقوب حقتعالی بینایی او را اعاده کند. در حالی که اگر معجزه به نوعی وابسته به شخصیت و توانائیهای درونی انبیاء باشد، دلیلی نداریم که حضرت یعقوب را أقل از حضرت یوسف ـ علیهما آلاف التّحیّة والثّناء ـ و یا دست مبارک حضرت یعقوب ÷ را أقل از پیراهن حضرت یوسف بدانیم! (فتأمّل جدا).
ثانیا: این موضوع در مورد مار و افعیشدن عصای حضرت موسی – رضوان الله تعالی علیه – نیز صادق است و اگر تبدّل ماهیت عصا، با قدرت و توانائیهای معنوی و درونی حضرت موسی ÷ مرتبط میبود، آن حضرت از تبدّل آن به مار نمیهراسید و نمیگریخت [النمل: ١٠ والقصص: ٣١] و یا در روز تحدّی لاأقل میدانست که این بار عصایش به صورتی بزرگتر و قویتر از آنچه قبلا دیده شده، ظاهر میشود و از اینکه ساحران در فریب مردم توفیق یابند، نگران نمیشد [طه: ٦٨ و ٦٧]؛ حتی در ارجاع هیئت مار به هیئت عصا، خداوند نفرمود اکنون با قدرت و توانی که بر اثر عبودیت تو و به إذن خویش به تو عطا کردهایم، آن را به حال قبلی بازگردان، بلکه فرمود:
﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ﴾ [طه: ٢١]
«ما آن را به حالت نخستینش باز میگردانیم».
و حتّی خود حضرت موسی ÷ وقتی کار ساحران فرعون را میبیند نمیگوید با نیرویی که خدا به من داده، سحر شما را باطل میکنم (سأبطِلُه) بلکه فعل ابطال را مستقیماً به خدا نسبت میدهد و میگوید:
﴿مَا جِئۡتُم بِهِ ٱلسِّحۡرُۖ إِنَّ ٱللَّهَ سَيُبۡطِلُهُۥٓ﴾ [یونس: ٨١]
«آنچه آوردهاید جادوست، همانا خداوند آن را باطل خواهد ساخت».
حضرت زکریّا ÷ تا قبل از توضیح حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ نمیدانست خوراک وی از کجاست [آل عمران: ٣٧]. بااینکه خداوند متعال خاندان عمران را بر سایرین برتری داده بود أما اولیاء حضرت مریم علیها السلام نمیدانستند که فرزندشان دختر خواهد بود! [آل عمران: ٣٦]. حضرت مریم تا زمانی که فرشتۀ إلهی خود را معرفی نکرد او را نشناخت [مریم: ١٨] و یا حضرت عیسی ÷ که در مهد سخن گفت هنوز عبادت خدا نکرده و در عبودیّت و بندگی و طاعت حق مراحلی را سپری نکرده بود که خداوند به او توان اعجاز و تصرّف در طبیعت عطا فرماید[١٧٦]!! حقیقت آن است که منشأ وحی و معجزه یکی است و آن که وحی میفرستد همو اعجاز میکند و میزان دخالت پیامبر و شخصیت و اراده و نیروی معنوی او در معجزات به میزان دخالت وی در وحی است. به عبارت دیگر، اگر اراده و نیروی درونی رسول در وحی دخیل است در معجزههم هست و إلّا فلا.
پس از این توضیح، لازم است بپردازیم به ادعا و مغالطۀ خرافیون، مغالطۀ آنان در مورد کلمۀ «إذن» است که همه جا آن را به معنای «إذن عام إلهی» میگیرند!!.
٣٨إذن عام إلهی همان است که همۀ موجودات از آن برخوردارند و اعمال معمول و ارادی خویش را با این إذن و به حول و قوّۀ پروردگار انجام میدهند. شیطان به إذن الهی انسانها را اغواء میکند. گیاه به إذن الهی رشد میکند. حیوان به إذن الهی راه میرود. انسان ـ و از آن جمله نبی ـ به إذن عام إلهی کارهایش را ـ اعم از خیر و شر ـ انجام میدهد. مرتاض به إذن إلهی و به تدریج با ریاضتهای مختلف و تمرینات بسیار، بر انجام کارهای شگفتانگیز قدرت مییابد. به إذن إلهی ساحران با تعلّم سحر از دیگران، خود ساحر میشوند[١٧٧]! و سحرشان به إذن إلهی تأثیر میکند و قس علی هذا. این اذن یعنی «لبریزکردن فاعل از قدرت و رحمت خدا» درمورد انسان دوطرفه است یعنی انسان با این اذن هماتیان فعل میکند وهم ترک فعل و به همین سب در کارهایش که به إذن إلهی انجام میدهد مسؤولیت دارد زیرا میتواند این اذن را به صورت مختلف به کار گیرد[١٧٨]. در حالی که از «إذن خاص» جز انبیاء کسی برخوردار نمیشود. به همین سبب، در إذن عام فعل را غالباً به فاعل مباشر و قریب، نسبت میدهد، نه به خدا، امّا در إذن خاص چون اراده و خواست انبیاء و شخصیت و قدرت روحی و معنوی آنان در اظهار معجزات دخیل نیست، لذا معجزه را مستقیماً به خدا نسبت میدهد و از جمله میفرماید:
﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ﴾ [الإسراء: ٥٩]
«ما به [قوم] ثمود ماده شتری دادیم».
و میفرماید:
﴿إِنَّا مُرۡسِلُواْ ٱلنَّاقَةِ﴾ [القمر: ٢٧]
«همانا ماییم فرستندة ماده شتر».
و نمیفرماید حضرت صالح ÷ برای قوم ثمود شتری آورد (= أتى بالنّاقة) یا در مورد حضرت داوود ÷ میفرماید:
﴿وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَۚ وَكُنَّا فَٰعِلِينَ﴾ [الأنبیاء: ٧٩]
«ما کوهها را با مرغان مسخّر ساختیم که با داوود خدای را تسبیح گویند و فاعل [این کارها] ما بودهایم».
خدای تعالی با اینوضوح و بیهیچ ابهامی معجزاترا بهخود نسبت میدهد و میگوید فاعل این گونه امور ماییم نه بندگان ما[١٧٩] و حتی به پیامبر اسلام امر میکند که در پاسخ معجزهخواهان بگو:
﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن يُنَزِّلَ ءَايَةٗ﴾ [الأنعام: ٣٧]
«بگو همانا خدا تواناست که معجزهای نازل فرماید».
یعنی من که پیامبرم بر آوردن معجزه توانا نیستم بلکه خداوند بر این کار تواناست، تا کسی به اشتباه نیفتد و انبیاء ـ علیهم السّلام ـ را در این امور دخیل نشمارد و در حق آنان غلوّ نکند بلکه ظهور معجزات به دست انبیاء را ناشی از إذن خاص و فعل مستقیم خداوند بداند. إذن خاص که معجزات بدان وابستهاند، غیر از اذن عام است و نبی همچون وحی، در آوردن و انتخاب آن دخالتی ندارد، به همین سبب است که میبینیم حضرت عیسی ÷ عصا را اژدها و یا با انجیل تحدی نمیکند و حضرت موسی ÷ زبان حیوانات را نمیداند و کور مادرزاد را شفا نمیدهد و پیامبر اکرم ص نیز دریا را نمیشکافد و ید بیضا نشان نمیدهد و در گهواره سخن نمیگوید.
آیات زیر دربارۀ «إذن خاص» است:
﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأۡتِيَ بَِٔايَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: ٣٨ و غافر: ٧٨]
«و هیچ پیامبری را نرسد که جز به إذن حق معجزهی بیاورد».
﴿وَمَا كَانَ لَنَآ أَن نَّأۡتِيَكُم بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ [إبراهیم: ١١]
«[انبیاء گفتند] ما را نرسد که جز به اذن حق بر شما حجتی بیاوریم».
تردید نیست که در این آیات، منظور إذن عام نیست زیرا إذن عام اختصاص به رسل ندارد و لغو خواهد بود که گفته شود: انبیاء نیز نمیتوانند بدون إذن إلهی کاری بکنند زیرا غیررسل نیز مشمول همین حکماند. ملائکه نیز مشمول همین حکماند. بلکه در اینجا مراد «إذن خاص» است و در واقع آیه درست برخلاف سلیقه و پسند خرافیون، میفرماید که مراتب معنوی و نیروی درونی پیامبر دخالتی در اعجاز ندارد بلکه نیازمند إذن خاص إلهی است. زیرا قرآن به پیامبر امر فرموده که صریحاً بگوید که اگر علم غیب یا قدرت بر اعجاز میداشتم قطعا از آن استفاده میکردم، از جمله آیۀ١٨٨ اعراف که در صفحات قبل ذکر شد و نیز آیۀ:
﴿قُل لَّوۡ أَنَّ عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦ لَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ﴾ [الأنعام: ٥٨]
«بگو اگربه راستی آنچه را که با شتاب میخواهید، میداشتم، قطعاً کار میان من و شما انجام شده بود [و شما را هلاک میکردم]».
این آیات میرساند که اینگونه امور در اختیار نبی نیست. همچنین بنا به آیات قرآن، چون پیامبر با اعراض کفار و مشرکین روبرو میشد بسیار مایل بود که برای هدایت آنان معجزی ظاهر شود، اما در عوض این آیه نازل شد:
﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بَِٔايَةٖ﴾ [الأنعام: ٣٥]
«اگر رویگردانی ایشان بر تو گران آمده، اگر میتوانی نقبی در زمین و یا نردبانی در آسمان جستجو کنی تا معجزی برایشان بیاوری [چنین کن]».
این آیه میرساند که علیرغم میل و ارادۀ پیامبر معجزی ظاهر نمیشود و ارادۀ پیامبر در اعجاز دخیل نیست. طبعاً معجزات حضرت عیسی که چند بار مقیّد به إذن إلهی آمده از این قاعده مستثنی نیست.
خوانندۀ عزیز اندکی تأمّل کن که چگونه ممکن است اسلام در جایی بفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُ﴾ [الحج: ٧٣]
«کسانی که غیر از خدا[١٨٠] میخوانید، حتی اگر به پشتیبانی یکدیگر آیند، نمیتوانند مگسی خلق کنند و حتی اگر مگس چیزی از ایشان برباید نمیتوانند از او بازپس گیرند».
و یا بفرماید:
﴿هَٰذَا خَلۡقُ ٱللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦ﴾ [لقمان: ١١]
«این آفرینش خداست، نشانم دهید که غیر از او، چه خلق کردهاند؟».
و باز بفرماید:
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ شُرَكَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [فاطر: ٤٠]
«کسانی که غیر از خدا میخوانید، نشانم دهید که چه چیزی از زمین را آفریدهاند».
و: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [الأحقاف: ٤]
«بگو: مرا خبر دهید آنچه غیر از خدا میخوانید نشانم دهید چه چیزی از زمین را آفریدهاند».
و امام صادق ÷ میفرماید: «في الرّبوبیّة العظمى والإلهیّة الکبرى، لا یکوّن الشّيء لا من شيء إلا الله ولا ینقل الشّيء من جوهریّته إلى جوهر آخر إلا الله ولاینقل الشّيء من الوجود إلى العدم إلا الله»[١٨١]. یعنی «در عالم وجود و دستگاه عظیم ربوبیّت و الوهیّت چیزی را نه از چیزی دیگر، به وجود نمیآورد مگر خدا و نیز چیزی را از جوهریّت و ذاتیّت به جوهر ذات دیگری منتقل نمیکند مگر خداوند و چیزی را از وجود به عدم نمیبرد مگر خداوند متعال.» حتّی آن حضرت اهل تفویض را که قائل بودند پیامبر ص و علی ÷ به إذن خدا، خلق و احیاء و اماته کردند و روزی دادند[١٨٢]، دشمن خدا بشمارد[١٨٣]، آنگاه همین امام در جایی بفرماید که عیسی در تغییر ذات مجسمۀ گِلی و ایجاد حیات در آن و یا در احیاء اموات دخیل بوده است!!! در این صورت مخالفین میتوانستند در پاسخِ آیۀ ١٦ سورۀ مبارکه «رعد» که میفرماید:
﴿أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡ﴾ [الرعد: ١٦]
«آیا برای خدا شریکانی قرار دادهاند که مشابه آفرینش او آفریدهاند و خلقت آنها با خلقت إلهی برایشان مشتبه شده است؟!».
٦٢بگویند: آری، عیسی ÷ نیز مشابه خلقت خدا را انجام داده و ما نمیتوانیم پرندهای را که خدا خلق میکند از پرندهای که عیسی خلق کرده، تمییز دهیم؟!!. همچنین میتوانستند در پاسخ آیۀ ١١ سورۀ لقمان و ٤٠ سورۀ فاطر و ٤ سورۀ احقاف بگویند: ما علاوه بر خدا، عیسی را میخوانیم زیرا او نیز خلق و احیاء کرده است!!. بنابراین، خرافیّون باید یا آیات مربوط به معجزات حضرت عیسی ÷ را چنانکه شیخ طبرسی و امثال او گفتهاند، تفسیر کنند تا با آیاتی که در سطور گذشته آوردیم[١٨٤] موافق باشد، یا باید بگویند چرا قرآن کریم که به ادّعای ایشان، عیسی ÷ را در پرندهشدن مجسمۀ گِلی دخیل میداند، حضرت صالح ÷ را در آوردن ماده شتر و حضرت داوود ÷ را در تسخیر جبال و مرغان، دخیل ندانسته است؟! و باید بگویند: چرا قرآن که تصریح میکند «مِن دُونِ ٱللَّهِ = غیر خدا» بر خلقت یک مگس توانا نیست، خلقت پرندهای را به عیسی ÷ که او نیز از مصادیق «مِن دُونِ ٱللَّهِ» است، نسبت داده است؟! به همین سبب شیخ طبرسی در تفسیر «مجمعالبیان» ذیل آیۀ ٤٩ سورۀ مبارکۀ «آل عمران» مینویسد:
٣٩«در این آیه قید ﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ را پس از گفتن ﴿فَيَكُونُ طَيۡرَۢا﴾ آورده، ولی اعمال پیش از آن را بدین قید، مقیّد نساخته است، چون دادن شکل پرنده به گل و دمیدن در آن، از اعمالی است که برای بندگان مقدور است، امّا پرندهساختن [مجسمۀ] گِل، چنانکه گوشت و خون داشته باشد و ایجاد حیات در آن، از اموری است که جُز خدا بر آن قادر نیست و به همین سبب قید ﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ را آورده تا دانسته شود که این کار فعل خداست نه فعل عیسی). و همو در بارۀ معالجۀ بیماران مینویسد: «همانا عیسی آنان را به شرط ایمان آوردن با دعا کردن مداوا میکرد». و درمورد احیاء اموات میگوید: «عیسی ÷ إحیاء را مجازاً و از باب توسّع در معنی، به خود نسبت داده زیرا خداوند متعال مردگان را هنگام دعاکردن وی، زنده میساخت». وی در تفسیر خویش ذیل آیۀ ١١٠ سورۀ مائده نیز مینویسد: «زندهشدن مجسمۀ پرنده، أمر و ارادۀ خداوند بوده نه کار عیسی»، سپس لفظ ﴿بِإِذْنِي﴾ را چنین تفسیر میکند که «همانا تو مرا میخواندی تا کور مادرزاد و پیس را شفا بخشم» و در مورد إحیاء اموات نیز میگوید: «مرا میخواندی و من با دعایت، مردگان را زنده میکردم، امّا آیه، فعل را به مسیح ÷ نسبت داده زیرا به درخواست و دعای او بوده است.»
علاوه براین، در دومین آیه پس از آیۀ مذکور میبینیم حواریّون که از ما به حضرت عیسی نزدیکتر و با وی آشناتر و تحت تعلیم آن بزرگوار قرار داشتهاند، در تقاضای معجزه (= نزول مائده) حتی به صورت ظاهر نیز معجزه را به آن حضرت نسبت نداده و او را در امر مذکور دخیل ندانسته و میگویند:
﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾ [المائدة: ١١٢]
«یاد آر هنگامی که حواریون گفتند: ای عیسی بن مریم! آیا پروردگارت میتواند که خوانی از آسمان بر ما فرو فرستد؟».
و نمیگویند: آیا تو میتوانی از آسمان سفرهای فرود آوری. از این رو شایسته است که ما نیز با اقتداء به آنان در مورد انبیاء غلوّ نکنیم و فریب روایاتی که غُلات و کذّابین و مجاهیل نقل کردهاند نخوریم و کتاب خدا را به روایات نامعتبر نفروشیم، خصوصاً اگر به این نکته جدا توجه کنیم که بسیاری از روایات موجود در کتب ما از جمله همین «کافی» ـ چنانکه تاکنون دیدهاید و در صفحات آینده نیز خواهید دید ـ منقول از مجاهیل و یا پیروان فِرَقِ ضالّه است که از نظر امامیّه مطروداند. به قول برادر محقق جناب «قلمداران»: « آثار و اخبار بسیاری از فِرَقِ ضالّه هنوز هم در بین شیعۀ امامیه موجود است و حق و باطل آثار باقیمانده از گذشتگان با یکدیگر مخلوط است و متأسفانه تاکنون اقدامی جدی برای تفکیک و اصلاح آن آثار به عمل نیامده است! به علاوه بسیاری از راویان اخبار شیعۀ امامیه همان معتقدان به مذاهب باطله چون فطحیّه و واقفیّه و شَلمَغانیّه هستند و حتّی کسانی هم که به امامی مشهوراند بسا که قبلا در همان مذاهب باطله روزگاری سپری کرده و بعدا به مذهب امامیه رجوع کردهاند از قبیل فرزندان أعین، ابوخدیجه و معلی بن خنیس و غیرهم. و در صورت عدم تمسّک به قرآن کریم، تفکیک و تفریق اخبار و آثاری که اینان در زمان اعتقاد به مذهب سابق روایت کردهاند و ثبت شده، از آثاری که در زمان گرویدن به مذهب امامیه نقل کردهاند بسیار مشکل است»[١٨٥].٤٠امّا متأسّفانه در قرون متأخّر، علمای ما چون این روایات را در کتب مذهب خویش خواندهاند، نسبت به آنها تعصب ورزیده و به هر طریق کوشیدهاند برای دفاع از آنها وجهی ـ هر چند بعید ـ بتراشند و کمتر به این نکته توجه کردهاند که٤١بسیاری از احادیث کتب ما از طریق غیرشیعیان و افراد ناشناخته به ما رسیده است و دلیلی ندارد که به توجیه و دفاع از آنها بپردازیم[١٨٦]. از خداوند میخواهم که به ما توفیق عطا فرماید تا بیش از این قدر هدایت قرآن را بدانیم.
با توضیحات فوق معلوم شد که مسألۀ علم غیب و کرامات و معجزات از نظر قرآن چگونه است، بدین ترتیب میتوان دریافت روایاتی که اینگونه امور را به ائمّه نسبت میدهند، صحیح و مقبول نیست و توسط دشمنان اسلام و فِرَقِ ضالّه جعل و در کتب روایی داخل شده است.
[١٥٩]- زيارت و زيارتنامه، ص ١٩٣.
[١٦٠]- استاد عالی مقام و برادر دانشمند ما جناب سید مصطفی طباطبائی ـ أیده الله تعالی ـ در این موضوع در کتاب ارجمند راهی به سوی وحدت اسلامی صفحه ٦٩ به بعد، مطالبی بس مفید نوشتهاند که اکیدا توصیه میکنم مورد مطالعه برادران ایمانی قرار گیرد.
[١٦١]- بنا به نقل «مجمعالبیان» مردی به نام «بشیر» مُکنّی به «ابوطعمه» - که وی و دو برادرش «بشیر» و «مبشر» را «بنیأبیرق» مینامیدند – طعام و شمشیر و زرهی دزدید ولی یک یهودی موسوم به «زید بن السهین» را متهم ساخت، پیامبر احتمال داد که دزدی کار مرد یهودی باشد و به درستی ادّعای «بنیابیرق» متمایل شد و قصد داشت علیه متّهم رأی صادر فرماید که آیات فوق نازل و کذب مدّعیان و برائت متّهم ثابت شد! مخفی نماند که برخی گفتهاند: «بنیأبیرق» مسلمانی به نام«لبید بن سهل» را متهم نمودند و بعضی گفتهاند که مردی از انصار زرهی را نزد کسی امانت گذاشت و چون خواست امانت خود را بازستاند، وی انکار کرد و چون دعوی را نزد پیامبرآوردند، حضرتش احتمال داد که مدعی راست نگفته باشد که آیات فوق نازل شد.
[١٦٢]- رجال کشی، چاپ کربلاء، ص ٢٥٣ ـ اصل روایت چنین است: قلتُ لأبي عبدالله: ÷: إنّهم یقولون، قال وما یقولون؟ قلتُ: یقولون تعلم قطر المطر وعدد النّجوم وورق الشجر ووزن ما في البحر وعدد التّراب. فرفع یده إلى السّماء و قال: سبحان الله! سبحانالله! لا والله، ما یعلم هذا إلا الله.
[١٦٣]- رجال کشی ص ٢٥٢ و ٢٥٣ - «فقال یحیی: جعلت فداك إنّهم یزعمون أنّك تعلم الغیب، فقال: سبحان الله! ضع یدك علی رأسي، فوالله ما بقیت في جسدي شعرة ولا في رأسي إلا قامت. قال: ثم قال: لا والله ما هي إلا روایة عن رسول الله ص».
[١٦٤]- رجال کشی، ص ٢٥٥ - «... والله لو أقررتُ بما یقول فيَّ أهل الکوفة لأخذتني الأرض، وما أنا إلا عبد مملوك لا أقدر على ضرّ شيء ولا نفع شيء».
[١٦٥]- من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، دارالکتب الإسلامیّة، ج ١، ص ٢٣٥.
[١٦٦]- النّقض، انتشارات انجمن آثار ملّی، ص ٢٨٦ و ٢٨٧.
[١٦٧]- مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، شرکة المعارف الإسلامیة (١٣٣٩ – ش) ج ٣، ص ٢٦١.
[١٦٨]- بنا به قول مرحوم طبرسی اکثر روحانینمایان زمان ما که امام را عالم به غیب قلمداد میکنند از دین فاصله گرفتهاند. البته مخفی نماند که دکانداران تفرقهفروش چون دیدهاند که این سخن صریح مرحوم طبرسی با خرافاتی که گرمی بازارشان به آن است، سازگار نیست. بدون ذکر دلیل در حاشیه برخی از چاپهای مجمعالبیان، مطالبی افزودهاند که ما بطلان قولشان را در همین کتاب اثبات کردهایم. ر. ک صفحه ١٢٥ و ١٤٢ کتاب حاضر. دیگر آنکه در جلد ٢٥ «بحارالأنوار» مجلسی ص ٢٦٧ (چاپ سربی) و «احتجاج» طبرسی و «إثباة الهداة» شیخ حر عاملی، از امام دوازدهم توقیعی روایت کردهاند که در آنجا این جمله است: «لیس نحن شرکاء في علمه ولا في قدرته بل لا یعلم الغیب غیره، إني بريء إلى الله وإلى رسوله ممن یقول: إنا نعلم الغیب = ما امامان در علم و قدرت خدا شریک نیستیم، بلکه غیرخدا غیب نمیداند، همانا من [در قیامت] نزد خدا و رسول از کسی که میگوید ما غیب میدانیم، اظهار بیزاری میکنم». جای تعجب است از آخوندهایی که به امام دوازدهم اظهار ایمان میکنند ولی کلام منقول از او را نمیپذیرند!
[١٦٩]- ارمغان آسمان، ص ٣٠٣ و ٣٠٤.
[١٧٠]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، ص ٢٦٦.
[١٧١]- دانشمند محترم جناب «قلمداران» / در کتاب شاهراه اتحاد (ص ٦٥ به بعد) تعدادی از این خصوصیات را آوردهاند، از قبیل اینکه ائمه از گذشته و حال و آینده نکتهای بر ایشان پوشیده نیست و از پشت سر همچون روبرو میبینند و هر یک صحیفهای مخصوص به خویش دارند و صدای فرشتگان را میشنوند و اعمال عباد صبح و شام به آنان عرضه میشود و از گِلی خلق شدهاند که جز انبیاء احدی از آن گِل آفریده نشده است، و با آنکه مدفوعشان بوی مشک میدهد ولی زمین موظف است که آنرا فرو برد و زبان پرندگان و چارپایان و.... را میفهمند و به همه زبانها سخن میگویند و یا سنگ را مُهر میکنند. (کافی، ج ١، ص ٣٤٦ و٣٤٧، حدیث ٣ و ٤).
[١٧٢]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٦٥، حدیث ٨.
[١٧٣]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٨٤، حدیث ٦.
[١٧٤]- اصول کافی، ج ١، ص ٤٨٨، حدیث ٦.
[١٧٥]- نیروی معنوی پیامبران، استاد جعفر سبحانی، نشر قدر، ص ٦٠ به بعد.
[١٧٦]- خرافیّون برای اینکه به نوعی اراده نبی را در اعجاز دخیل بدانند چنین میبافند که: در پرتو عبادت و بندگی نه تنها حوزه بدن، تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار میگیرد، بلکه جهان طبیعت مطیع انسان میگردد و به اذن پروردگار جهان در پرتو نیرو و قدرتی که از تقرّب به خدا کسب کرده است، در طبیعت تصرف کرده و مبدا یک سلسله معجزات و کرامات میشود و در حقیقت قدرت بر تصرف و تسلط بر تکوین پیدا میکند. (نیروی معنوی پیامبران ص ٤٥) و یا مینویسند: روح و روان انسان از نظر قدرت و تأثیر در جهان طبیعت به جائی میرسد که میتواند با یک اراده و خواست، صورت دیگری بر آن بپوشاند(!!) مثلا هوا را به ابر و باران تبدیل سازد و بادهای شدید و طوفانهای مهلک و کشنده پدید آورد، به بیماران شفا بخشد، درندگان را فرمانبر خود سازد. (همان کتاب، ٤٦) در حالی که اگر چنین میبود. میبایست پیامبران بیمار نشوند، اما واقعیت خلاف آن را گواهی میدهد و میدانیم که انبیاء بیمار میشدند، چنانکه حضرت ابراهیم ÷ میگوید: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠﴾= و چون بیمار شوم او مرا شفا میبخشد» (الشعراء: ٨٠). حضرت یعقوب ÷ نتوانست چشم خود را شفا دهد، پس چگونه میتوانست بیماران دیگر را شفا دهد؟ برخی از اصحاب پیامبر پس از مهاجرت به مدینه بیمار شدند و پیامبر اکرم که به اذن الهی بالاترین مراتب عبودیت حق را حائز بود با نیروی معنوی و اراده خویش، آنها را علاج نفرمود بلکه ایشان از طرق طبیعی و عادی یعنی با إذن عام الهی شفا یافتند و اگر قرار بود درندگان فرمانبر کسانی شوند که مراتب عالی عبودیت را حائزاند عقرب دست مبارک پیامبر را نمیگزید. (وسائل الشیعة، ج ٩، ص ١٦٦، باب ٨١، حدیث ٢).
[١٧٧]- یکی از تفاوتهای معجزه با اموری از قبیل سحر و جادو و اعمال مرتاضین آن است که این دو محتاج تمرین و تدریج است امّا معجزه چنین نیست و از این حیث همانند «وحی» است که آورندهی آن نیازمند تعلّم و تمرین نیست.
[١٧٨]- به همین سبب است که خداوند میفرماید: ﴿كُلّٗا نُّمِدُّ هَٰٓؤُلَآءِ وَهَٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّكَۚ وَمَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحۡظُورًا﴾ = هر یک از اینان (= خواهان دنیا) و آنان (= خواهان آخرت) را مدد میرسانیم و عطای پروردگارت قابل منع نیست» [الإسراء: ٢٠] یعنی تمام اهل دنیا در کارهایشان از ما إذن و مدد و توان میگیرند.
[١٧٩]- در حالی که اگر این کارها به «إذن عام» انجام گرفته بود و انبیاء فاعل قریب و مباشر آن بودند دیگر لزومی نداشت گفته شود: «همانا ما انجامدهنده و فاعل آن بودهایم».
[١٨٠]- توجه داشته باشید که حضرت عیسی ÷ نیز از مصادیق ﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ است.
[١٨١]- التّوحید، شیخ صدوق، تصحیح سید هاشم الحسینی الطهرانی، مکتبة الصّدوق، ص ٦٨.
[١٨٢]- یعنی مشابه عقیدهای که خرافیّون زمان ما دارند، امّا به ناحق خود را شیعه علی ÷ میخوانند!! در حالی که فقط موحّدین، پیروان حقیقی آن بزرگوارند.
[١٨٣]- در تفسیر «نور الثقلین» به نقل از «اعتقادات الإمامیة» شیخ صدوق آمده است که «زرارة» به امام صادق ÷ عرض کرد که یکی از فرزندان «عبدالله بن سنان» به «تفویض» معتقد است، امام پرسید: [منظور از] تفویض چیست؟ زراره عرض کرد: میگویند: خداوند محمد ص و علی ÷ را خلق فرمود سپس [توان خلقت را] به آن دو واگذار نمود و آن دو آفریدند و روزی دادند و زنده کردند و میراندند!! امام فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است. اگر نزد وی بازگشتی این آیه قرآن را بر او بخوان: ﴿أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡۚ قُلِ ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّٰرُ﴾= «آیا برای خدا شریکانی قرار دادهاند که مشابه آفرینش او آفریدهاند و خلقت آنها با خلقت الهی بر آنان مشتبه شده است؟! بگو: خالق همه چیز خداست که او یگانه قهار است» [الرعد: ١٦] زراره میگوید: نزد آن مرد بازگشتم و او را از سخن امام آگاه ساختم [چنان ساکت و مبهوت شد که] گویی سنگ در دهانش نهادهام. (نور الثقلین، تصحیح حاج سید هاشم رسولی محلاتی، ج ٢، ص ٤٩٢) همچنین در دعای «یستشیر» نیز خطاب به پروردگار عرض میشود: «کوّنتَ کلَّ شیء = همه چیز را تو پدید آوردی» و در دعای مشهور «جوشن کبیر» در بند ٩٠ و ٩٤ عرض میشود: «یا من لا یدبّر الأمر إلا هو.... یا من لا یُحیی الموتى إلا هو.... یا مُنشيء کلّ شیء ومحوّله یا محیي کل شيء وممیته = ای آنکه جز او کارها را اداره نکند.... ای آنکه جز او مردگان را زنده نکند.... ای پدیدآور و اندازه گیرندهی همه چیز، ای ایجاد کننده و دگرگونساز همه چیز، ای حیاتبخش و میرانندهی همه چیز». پس تکوین و ایجاد حیات در موجودات فقط به خداست و رسول و امام که حیات خودشان از خداست و خود را تکوین نکردهاند چگونه میتوانند غیر خود را تکوین کنند؟!
[١٨٤]- از قبیل (الإسراء / ٥٩) و (الأنبیاء / ٧٩) و (الحج / ٧٣) و (القمر / ٢٧) و......
[١٨٥]- زيارت و زيارتنامه، ص ٣٨.
[١٨٦]- مؤلّف کتاب « النّقض» نیز در ص ٣ کتاب خویش درباره نویسنده سنی کتاب «بعض فضائح الروافض» میگوید: «در اثنای آن [کتاب] حوالاتی و اشاراتی به متقدّمان امامیّه اصولیّه کرده که پری از آن، مذهب غُلاة و اخباریّه و حشویّه است علی اختلاف آرائهم و نفی و تبرّی از آن و از ایشان، در کتب اصولیان اثنی عشریّه ظاهر است».