عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول - بت شکن- جلد اول

فهرست کتاب

١٦٥- باب فیه نکت ونتف من التّنزیل فی الولایة

١٦٥- باب فیه نکت ونتف من التّنزیل فی الولایة

١٦٢مسألة تحریف قرآن: بدان که این باب مفصّل‌ترین و مفتضح‌ترین باب «کافی» است! مایۀ خجالت است که مفصّل‌ترین باب کتاب مذهب ما مفتضح‌ترین باب آن باشد! کلینی در این باب ٩٢ روایت گرد آورده که أغلب آنها مانند روایت چهارم باب ١٦٤ موهم تحریف قرآن است!! متأسّفانه وجود روایات موهم تحریف قرآن به باب حاضر منحصر نیست و در ابواب دیگر و در «روضۀ کافی» نیز روایاتی که این عیب بزرگ را دارند، دیده می‌شوند!

١٦٣خداوند متعال دربارۀ قرآن کریم فرموده:

﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ [القیامة: ١٧]

«همانا گردآوری آن و قرائتش بر عهدة ماست».

یعنی: جمع‌آوری و حفظ آن تنها بر عهدۀ بندگان واگذار نشده است و جمع‌آوری قرآن تحت عنایت خداست و نیز فرموده:

﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ [فُصِّلَت: ٤٢]

« به راستی که آن هرآینه کتابی عزیز وارجمند است که از پیش و پس آن (و از هیچ طریقی) باطل در آن راه نیابد فرو فرستادن [کتابی] است از جانب حکیم ستوده».

و باز با تأکیدات بیشتری فرموده:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ [الحجر: ٩]

«همانا ماییم که این قرآن را فرو فرستاده‌ایم و هرآینه همانا ما نگاهدارندة آنیم».

در این آیه خدا با تأکیدات مکرّر حفظ قرآن از هرگونه تغییر و تحریف را تضمین فرموده است:

أوّلاً: جملۀ اسمیّه را که دلالت بر دوام و استمرار دارد، استعمال کرده است.

ثانیاً: جملۀ اسمیّه را با حرف «إنَّ» که دالّ بر تأکید است آورده.

ثالثاً: ضمیر جمع «نا» را بر ضمیر مفرد ترجیح داده است.

رابعاً: تأکید بر جملۀ اسمیّۀ مؤکّد را با ذکر ضمیر فصل «نَحنُ» شدّت بیشتری بخشیده است.

خامساً: نزول قرآن را به خود نسبت داده که مبیّن عنایت خاصّ إلهی به این کتاب است. همچنین به جای باب إفعال (= إنزال) از باب تفعیل (= تنزیل) استفاده کرده که شدّت معنوی بیشتری دارد.

سادساً: در جملۀ بعد باز هم جمله را اسمیّه آوره است.

سابعاً و ثامناً: بار دیگر از أدات تأکید «إنّ» و ضمیر جمع بهره برده است.

تاسعاً: لام تأکید را نیز به کار گرفته.

عاشراً: صیغۀ جمع حافِظُون را استعمال کرده است، یعنی ما که خداییم و متّصف به صفات کمالیّۀ علم و قدرت و عزّت‌ایم، این کتاب را حفظ می‌کنیم[٨٠٩].

متأسّفانه یکی از رسوایی‌های کلینی و مشایخش از قبیل علیّ بن ابراهیم قمیّ و محمّد بن یحیی و حسین بن محمد الأشعری و …… آلودگی ذهنشان به دروغ دشمن‌پسند تحریف قرآن است. این افتضاح دامنگیر عدۀ قابل توجّهی از مشاهیر شیعه بوده است. حتّی یکی از علمای شیعه به نام «حاج حسین نوری» حماقت را به جایی رسانده که کتابی تألیف کرده به نام «فصل الخطاب في تحریف کتاب ربّ الأرباب» و در آنجا می‌گوید: ثقة الاسلام کلینی نیز به تحریف قرآن معتقد بوده است زیرا در «کتاب الحجّة» کافی، خصوصا در باب١٦٥ و همچنین در روضۀ «کافی»، اخبار بسیاری که صراحت در تحریف دارند، نقل نموده بی‌آنکه آنها را ردّ یا تأویل و توجیه نماید! مجلسی نیز در مواضع متعدّدی از آثارش به مسألۀ تحریف قرآن اشاره و تصریح کرده است! به عنوان مثال و مشتی از خروار، وی در شرحِ حدیثِ هفده هزار آیه داشتنِ قرآن[٨١٠]، می‌گوید: (این خبر صحیح است!! و مخفی نماند که این خبر و بسیاری از اخبارِ صحیح بر نقص و تغییر قرآن صراحت دارند و به نظر من اخبار در این موضوع از تواتر معنوی برخوردارند و ردّ همۀ آنها موجب سلب اعتماد از تمامی اخبار می‌شود، بلکه به گمان من اخبار در این موضوع، از اخبار امامت کمتر نیستند [و اگر اخبار مذکور مورد تردید واقع شوند به همین ترتیب می‌توان در اخبار امامت نیز تردید کرد، در این صورت، مسألۀ امامت را] چگونه با خبر اثبات می‌کنند.

اگر گفته شود که این اخبار موجب سلب اعتماد از قرآن کریم می‌شوند زیرا اگر تحریفش اثبات شود، چنین احتمالی در مورد هر آیه [از آیات قرآن] ممکن است، در حالی که به حدّ تواتر رسیده است که أئمّه علیهم السلام قراءت همین قرآن [موجود] و عمل به آن را تجویز فرموده‌اند. هرکس که در اخبار تتبّع کند بر او آشکار می‌شود که احدی از اصحاب [ما شیعیان] نقل نکرده است که یکی از أئمّه به او قرآنی [دیگر] داده باشد یا قرائتی [دیگر] به او آموخته باشد.

به جان خودم [کسانی که چنین می‌گویند] چگونه جرأت می‌ورزند، آن اخبار را به تکلّفات رکیکه [توجیه کنند] مانند اینکه گفته‌اند آیات اضافه همان اخبار و احادیث قدسی بوده‌اند یا اینکه در شماره‌گذاری آیات، آنها را به اجزاء کوچکتر قسمت کرده بودند و یا اینکه اسامی به عنوان تفسیر در حاشیۀ قرآن نوشته شده بود و [حقیقت را] خدا می‌داند)[٨١١].

سیّد عبدالله شُبَّر در «مصابیح الأنوار» و شیخ احمد نراقی در کتاب «مناهِج الأحکام» در مبحث «حجّیّت ظواهر الکتاب» و شیخ احمد طبرسی مؤلّف «الإحتجاج علی أهلاللّجاج» و شیخ محمد صالح مازندرانی مؤلّف «شرح الکافی» و مؤلّفِ «وسائل الشّیعة» یعنی شیخ حُرّ عاملی در کتابش موسوم به «مرآة الأنوار» و نعمة الله جزایری در «الأنوار النُّعمانیّة» و شیخ مفید در کتاب «أوائل المقالات» قول به تحریف قرآن را مرتکب شده‌اند!![٨١٢]

شیخ مفید ـ که در واقع برای اسلام و مسلمین «مضرّ» و برای تفرقه جویان «مفید» بوده است ـ چنانکه گفتیم[٨١٣] مدّعی است که امام صادق فرموده: در قرآن اصلی، نام ما همچون نام گذشتگان مذکور است!!

«فیض کاشانی» نیز تحت تأثیر کلینی و امثال او در مقدّمۀ ششم «الصّافي في تفسیر القرآن» گفته است: (آنچه که از تمامی اخبار مذکوره و اخبار دیگری که از ناحیۀ حضرات معصومین علیهم السلام رسیده، استفاده می‌شود، این است که قرآنی که اکنون در اختیار ماست همان قرآن کامل و تمامی که به پیغمبر اکرم ص نازل شده نیست بلکه برخی از آن بر خلاف ما انزل الله و بعضی دیگر محرَّف و مغیَّر بوده، چنانکه آیات و کلمات بسیاری از آن حذف شده که یکی از آنها نام مبارک «علی» ÷ است که از بسیاری از مواضع قرآن حذف شده است، دیگری لفظ «آل محمّد» است که آن هم از مواضع متعدّدی حذف گردیده، دیگر اسامی منافقین که در مواضع متعدّدی موجود بوده و ساقط شده و سایر محذوفات..... گذشته از محذوفات مذکور، ترتیبی که اکنون درقرآن مجید مراعات شده وبه شکل حاضر در آمده مورد خشنودی خدا و رسول نبوده است)!! سپس از تفسیر علیّ بن ابراهیم معروف به تفسیر قمّی روایاتی می‌آورد و می‌گوید: «اگر این اخبار که ذکر شد صحیح باشند ناگزیر باید گفت: تغییری که در قرآن کریم رخ داده چندان مخلّ مقصود نبوده [و هنوز می‌توان مقاصد قرآن را دریافت] و بعید نیست برای دفع اعتراض بگوییم: برخی از محذوفات از قبیل تفسیر و توضیح آیات بوده و از اجزاء قرآن به شمار نمی‌رفته است».

سیّد هاشم بحرانی نیز در باب دهم مقدّمۀ «البرهان في تفسیر القرآن» تحت عنوان «باب فی ما عنى به الأئمّه علیهم السلام في القرآن» چند روایت از تفسیر عیّاشی نقل کرده که داود بن فرقد و سعید بن الحسین الکندی از قول حضرات صادقین گفته‌اند: « لو قريء القرآن کما أنزل لألفیتَنا فیه مسمّین کما سُمِّی من قبلنا = اگر قرآن چنانکه نازل شده بود، قراءت می‌شد [نام] ما را درآن می‌یافتی، همچنانکه نام گذشتگان ذکرشده است»!! و میسّر از قول حضرت باقر ÷ گفته‌است: « لولا أن زید في کتاب الله ونقص منه ماخفي حقّنا علی ذی الحجا ولو قد قام قائمنا فنطق، صدّقه القرآن = اگر در کتاب خدا زیادت و نقصانی رخ نمی‌داد، حقّ ما بر خردمندان پوشیده نمی‌ماند و اگر قائم ما قیام کند و سخن گوید، قرآن او را تصدیق می‌کند»!!

باری این افتضاح ناشی از روایات کلینی و نظایر اوست، اینجانب دربارۀ مسؤولیّت کلینی در نقل روایات مخالف قرآن قبلاً نیز سخن گفته‌ام (باب ٩٣ صفحه ٥٦٤ به بعد) امّا در اینجا نیز تکرار می‌کنم که «کافی» نه از آن دسته کتب روایی است که انواع روایات را صرف نظر از صحّت و سقمشان، جمع‌آوری ‌کرده‌اند، بلکه کتابی است برای معتقد شدن و عمل کردن، از این‌رو کلینی هم در برابر عناوینی که برای هر باب برگزیده و هم در ازای یکایک اخباری که در کافی ثبت کرده، مسؤول است. (فتأمّل)

نمی‌دانم کلینی از علم رجال و درایه چیزی می‌دانسته یا خیر؟ اگر نمی‌دانسته چرا به تألیف کتابی از نوع «کافی» اقدام کرده و چرا علمای ما از او تعریف و تمجید می‌کنند؟ و اگر می‌دانسته چرا این روایات افتضاح و بی‌اعتبار را بدون هیچ توضیح و مخالفتی در «کافی» ثبت کرده است؟

نمی‌توان برای حفظ آبروی کلینی بهانه آورد که احادیث این باب یا نظایر آنها در ابواب دیگر، بی‌اعتبار و ضعیف‌اند و نباید به آنها استناد شود؛ زیرا اگر آنها ضعیف و بی‌اعتبارند چرا کلینی آنها را در کنار سایر روایات «کافی» آورده است؟ اگر دوست کلینی که از او تقاضای تألیف کتاب کرده بود و یا سایر خوانندگان «کافی» به این احادیث معتقد شوند ـ چنانکه شده‌اند ـ چه کسی مسؤول است؟ (فتأمّل).٢٥٣

«شیخ بهایی» ـ که از مشاهیر علمای شیعه به شمار می‌رود ـ نوشته است: «الصّحیح، أنّ القرآن العظیم محفوظ عن ذلك [= التّحریف] زیادة کان أو نقصاناً ویدلّ علیه قوله تعالی: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ[الحجر: ٩] وما اشتهر بین النّاس من إسقاط اسم أمیرالمؤمنین ÷ منه في بعض المواضع، مثل قوله تعالى: «يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ في عليّ» وغیر ذلك، فهو غیرمعتبر عند العلماء = رأی درست آن است که قرآن عظیم از تحریف به زیادت یا تحریف به نقصان، به‌دلالت آیۀ ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ= همانا ما هرآینه حافظِ آنیم» مصون و محفوظ است و آنچه در میان مردم شهرت یافته که اسم حضرت علی ÷ در بعضی موارد، از جمله آیۀ تبلیغ (المائدة: ٦٧) از قرآن حذف گردیده، از نظر علماء معتبر نیست)[٨١٤].

از آنجا که این عقیدۀ باطل و شرم‌آور موجب بی‌آبرویی شیعیان و خصوصاً کلینی بوده است لذا عدّه‌ای از علما یا این واقعیّت را انکار کرده‌اند و یا برای فریب عوام به انواع توجیهات بارده و لایتچسبک متوسّل شده‌اند. اینجانب در تحریر اوّل این کتاب از ذکر توجیهات فریبندۀ متعصّبین مذهبی و افشای بطلان توجیهات ایشان، غفلت کرده بودم، لذا برای جبران این قصور و «معذرةً إلی ربّي» اختصاراً توجیهات آنها و نادرست بودنشان را در صفحات آینده بیان می‌کنم.

آقای «معروف الحسنی» می‌گوید: (پس از تحقیق و تتبّع دربارۀ احادیثی که در جوامع حدیث مانند «کافی» و «وافی» و نظایر این دو [مضبوط است] در می‌یابیم که بابی از ابواب حدیث نیست که غُلاۀ و کینه‌ورزان برای تباه ساختن احادیث أئمّه و تخریب حُسن شهرتشان، در آن دست نبرده باشند!! علاوه بر این، چون می‌دانسته‌اند که قرآن کریم [در میان مردم] تأثیری دارد که سخنان دیگر فاقد آن نفوذ و تأثیر است لذا از طریق قرآن کریم سموم و دسایس خود را انتشار داده‌اند و صدها آیۀ قرآن را چنانکه می‌خواستند تفسیر و تعبیر کردند و [تحمیلات خود را به آیات قرآن] به دروغ و به منظور گمراه ساختن مردم، به أئمّۀ بزرگوار نسبت دادند!

[از آن جمله] علیّ بن حسان و عمویش عبدالرّحمان بن کثیر و علیّ بن أبی حمزۀ بطائنی[٨١٥] کتبی در تفسیر تألیف کردند که با اسلوب قرآن و بلاغت این کتاب و اهدافش، هیچ تناسب ندارد و سراسر مطالب ضدّ عقل و تحریف و گمراه‌سازی است!

عجیب نیست اگر بدعتگذاران در زمرۀ اختلاف‌افکنان و مروّجین مطالب ضدّ عقل درآیند بلکه شگفت است که شیخ‌المحدّثین پس از کوشش طولانیِ بیست ساله، کتابش را از روایات [ناصحیح] فراوانی انباشته سازد که عیوب متن و سند آن حتیّ بر کسانی که از او دانش و آزمودگی کمتری در اطّلاع از احوال رُوات، دارند، پوشیده نمی‌ماند!! علما و محدّثین پس از او نیز [با خوشبینی و بدون تحقیق لازم] کتاب کافی و مرویّاتش را تلقّی به قبول کردند. زیرا گروهی معتقدند [کلینی در کتابش] جُز حدیث صحیح نیاورده است! ولی گروهی دیگر که اکثریّت را تشکیل می‌دهند، اعتقاد دارند که قسمت اعظم «کافی» متشکّل از احادیث صحیح است! و هر دو گروه در برابر این رأی خود، مسؤول‌اند)![٨١٦]

البتّه دکانداران مذهبی به منظور حفظ آبرو و دفاع از دکّان خود، و برای فریب عوام به انواع دلیل تراشی‌ها و مغالطات متشبّث شده‌اند و می‌گویند: کلینی خود در باب ٢٣ کافی قاعده‌ای به دست داده که احادیث مخالف قرآن و مخالف سنّت پیامبر، مقبول و مسموع نیست. احادیث تحریفیّه نیز در صورتی که دلالتشان بر تحریف، اثبات شود، مخالف قرآن و در نتیجه مردوداند و کلینی نیز بنا به قاعده‌ای که خود، ذکر کرده این روایات را قبول نداشته است!!

جلّ الخالق! واقعاً ادّعایی سست و بی‌پایه است زیرا تردید نیست که روایات مذکور باطل و مردوداند و ای کاش کلینی هم با آنها مخالف می‌بود، امّا سخن ما این است که کلینی خود به قاعدۀ باب ٢٣ کافی عمل نکرده است و إلاّ نه تنها این روایات، بلکه باید بسیاری از احادیث کتابش را به آب می‌شست و یا لااقلّ در «کافی» نمی‌آورد. اگر او روایات تحریفیّه را قبول نمی‌داشت و آنها را مخالف قرآن می‌دانست طبعاً در این کتابش نمی‌آورد و یا لااقّل در مورد آنها اظهار تردید می‌کرد، در حالی که چنین نکرده است! و إلاّ ذکر روایتی که کلینی آن را مخالف قرآن می‌دانسته برای دوستش ـ و نظایر او ـ دلیلی نداشت!! ادّعای شما به زیان کلینی است زیرا ثابت می‌کند که او عدم موافقت این روایات با قرآن و اجماع مسلمین را نمی‌فهمیده است!!

اینجانب روایات باب ١٦٥ کافی و روایات مشابه آنها را برای تسهیل کار خوانندگان و افشای خدعۀ متعصّبین به دو نوع تقسیم کرده‌ام:

الف) روایات ـ به اصطلاح ـ تفسیریّه

ب) روایات تحریفیّه

هرچند هر دو نوع این روایات باطل‌اند و قول امام نیستند امّا در اینجا مقصود ما از روایات تفسیریّه روایاتی است که دلالت قطعی بر تحریف آیات إلهی ندارند و می‌توان از آنها چشم پوشید. امّا آخوندها سعی می‌کنند برای فریب عوام، روایات نوع ثانی را نیز مانند روایات نوع اوّل قلمداد کنند! از این‌رو برای هُشدار دادن به خوانندگان و بیداری مردم، نمونه‌هایی از هر دو نوع روایت را در اینجا می‌آوریم تا سیه‌روی شود هر که در او غِشّ باشد[٨١٧].

ابتداء خصوصّیات روایات ـ به اصطلاح ـ تفسیریّه را ارائه می‌کنیم: در این نوع روایات، راوی دربارۀ آیه‌ای سؤال می‌کند و یا حتّی تصریحاً از «تفسیر» آیه می‌پرسد (مانند حدیث ٣٨ باب ١٦٥). این نوع روایات آیه را مطابق قرآن نقل می‌کنند و امام نیز با تعابیری از قبیل «عَنَی بِها» یا«عَنَی بِذلِكَ»یا«یَعنِي» و نظایر اینها جواب می‌دهد و یا به «تأویل» آیه اشاره می‌کند (مانند حدیث ٥٣٥ روضۀ کافی). و همچنین روایات ١٥، ١٩، ٣٣، ٤٩، ٥٢، ٥٤، ٧١، ٧٢، ٧٦، ٧٧، ٨١، ٨٣، ٩٠ و ٩٢ باب ١٦٥ و یا روایات ٢٠٢ و ٢٤٣ و ٣٩٧، ٥٢٥ و ٥٢٦ روضۀ کافی و مشابه اینها.

امّا تأکید ما دربارۀ احادیثی است که تعابیرشان با احادیث تفسیریّه کاملاً متفاوت است. از جمله روایتی است که قبلاً در همین کتاب آورده‌ایم (ر. ک. ص ٨٤). در نمونۀ مذکور راوی آیۀ ششم سورۀ «مائده» را قراءت می‌کند. امام می‌فرماید: «تنزیل» آن چنین نیست! همانا آیه این است: «فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ مِن ٱلۡمَرَافِقِ» سپس دستش را از آرنجش به سوی انگشتانش کشید و حتیّ نفرمود «تأویل» آیه بلکه فرموده «تنزیل» آن چنین است!!

١٦٤در حدیث یازدهم روضۀ کافی که آن را در کتاب خود آورده‌ایم (ر. ک. ص ١٠٣) راوی به امام عرض می‌کند: ما آیه را چنین «قراءت» نمی‌کنیم و امام پاسخ داده: به خدا سوگند جبرئیل این آیه را این چنین بر محمّد نازل کرده و این از مواردی است که از کتاب خدا تحریف شده است!!

در حدیث ٤٧ باب ١٦٥ و حدیث ١٨ روضۀ کافی که آن را نیز در کتاب حاضر نقل کرده‌ایم (ر. ک. ص ١٠٤) امام آیۀ اوّل ودوّم سورۀ «معارج» را چنین گفته است: ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ * لِّلۡكَٰفِرِينَ بِوَلاَیَةِ عَلِيٍّ لَيۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ!! در حدیث هجدهم روضۀ کافی، راوی به امام می‌گوید: فدایت شوم ما آن را چنین «قراءت» نمی‌کنیم. امام جواب داده: به خدا سوگند جبرئیل آن را این چنین بر محمّد نازل فرموده و به خدا سوگند در مصحف فاطمه چنین ثبت شده است!! مجلسی نیز اعتراف کرده که این حدیث دلالت ظاهر بر تحریف دارد و دلالت آن بر «تأویل»، احتمالی بعید است.

٢٥٤علاوه بر این، حدیث هشتم باب ١٢٢ کافی را مثال می‌زنیم که در جای خود بررسی شده است. در حدیث مذکور امام آیۀ ٩٢ سورۀ مبارکۀ «نحل» را به صورتی دیگر قراءت می‌کند و به جای کلمۀ ﴿أُمَّةٌ می‌گوید: «أئِمَّة» و به جای لفظ ﴿أَرۡبَىٰ می‌گوید: «أَزْکَی» و به جای ﴿مِنۡ أُمَّةٍ می‌گوید: «مِن أئِمَّتِکُم». راوی می‌پرسد: فدایت شوم «أئمّة» می‌گویید؟ امام جواب می‌دهد: آری، به خدا سوگند «أئمّة» است! راوی می‌گوید: ولی ما ﴿أَرۡبَىٰ قراءت می‌کنیم. امام فرمود: «ما أربى؟ وأومأ بیده فطرحها= أربی چیست؟ و با دستش اشاره کرد و آن را انداخت» (یعنی آن را رها کن)!! در حالی که در مورد سایر آیات از کلمۀ «یعنی» استفاده کرده است! حتّی مجلسی به ناگزیر اعتراف کرده که ظاهر حدیث می‌رساند که در قرآنِ ائمّه، آیۀ مذکور به این صورت بوده است!

نمونۀ دیگر روایتی است از جلد دوّم اصول کافی که متن آن را در کتاب خود آورده‌ایم (ر. ک. ص ٩٠) و در آنجا راوی تصریح می‌کند حروفی (و نمی‌گوید تفسیر یا معنایی) از قرآن را در حضور امام می‌شنیدم که مانند آنچه مردم [از قرآن] می‌خوانند نبود[٨١٨]!! و یا حدیث دهم (باب الذّنوب) از «کتاب الإیمان والکفر» که آیۀ ١٢ سورۀ «یس» صحیح نقل نشده است[٨١٩].

نمونه‌ای دیگر حدیث ٢٤٧ روضۀ کافی است که راوی می‌گوید: آیۀ ٩٥ سورۀ «مائده» را چنین تلاوت کردم: ﴿ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ «دو عادل از شما». امام فرمود: (ذو عدل منکم (= یک عادل از شما) و این از مواردی است که کاتبین قرآن اشتباه کرده‌اند[٨٢٠]!!

٢٥٥١٦٥در حدیث ٢٤٩ روضۀ کافی، راوی مدّعی است امام آیۀ ١١٥ سورۀ مبارکۀ «أنعام» را به این صورت «تلاوت» کرد: «وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْـحُسْنَی صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا» من به امام عرض کردم: ما آیه را بدون «الحسنی» قراءت می‌کنیم. امام فرمود: «إنّ فیها الحسنی = همانا در آیه الحسنی هست»!! راوی نپرسیده: «ما معناها= معنای آن چیست»؟ یا «ماتأویلها = تأویل آن چیست»؟ بلکه گفته: «إنّما نقرأُها = همانا آن را قراءت می‌کنیم» سپس آیه را خوانده و امام فرموده: «إنّ فیها = همانا در آن» و اگر منظور تفسیر و معنای آیه بود لا أقلّ می‌فرمود: «إنّ في معناها = همانا در معنای آن». مجلسی نیز گفته است: حدیث می‌رساند که لفظ «الحُسنی» در آیه موجود بوده و متروک شده است! و یا در حدیث ٥٧١ روضۀ کافی، امام آیۀ ٤٠ سورۀ «توبه» را با تغییر لفظی خوانده یعنی به جای «عَلَیهِ» گفته است: «على رسوله»! راوی سؤال کرده: آیا آیه چنین است؟! امام جواب داده: ما چنین قراءت می‌کنیم و «تنزیل» آیه چنین است!!

نمونه‌های دیگر احادیثی است که امام آیۀ قرآن را به صورتی دیگر تلاوت فرموده، از قبیل حدیث نخست باب ٦١ و حدیث اوّل باب ١١٧[٨٢١] و حدیث دهم باب ١٢٢ و حدیث چهارم باب ١٦٤ که در آن تعبیر «هکذا أنزل في کتابه = خدا در کتابش چنین نازل کرده» به کار رفته است و حدیث سوّم باب ١٦٧ که امام در آیۀ ٣٨ سورۀ «صاد» به جای لفظ «أَمۡسِكۡ»، کلمۀ «أعطِ» استعمال کرده و گفته است: «هکذا هي في قراءة عليّ = آیه در قراءت علی چنین بوده است»[٨٢٢]!! و احادیث ٨، ٩، ٢٣، ٢٥، ٢٦، ٢٧، ٢٨، ٣١، ٣٢، ٤٧، ٥١، ٥٨، ٥٩، ٦٠، ٦٢، ٦٤ باب ١٦٥ کافی و احادیث ٢٠٨، ٤٣٦، ٤٣٧، ٤٣٩[٨٢٣]، ٤٤٠، ٥٦٩[٨٢٤]، ٥٧٠ روضۀ کافی و نظایر اینها.

به نظر ما هر که منصفانه و بدون تعصب و پیشداوری، این دو نوع اخبار را با هم مقایسه کند اعتراف می‌کند که آنها دارای یک حُکم نیستند و حتّی درمی‌یابد که بین مفهوم «تنزیل» و «تأویل» در احادیث مذکور تفاوتی آشکار مشهود است. از این‌رو نمی‌توانیم دربارۀ نوع دوّم (= نوع ب) ادّعا کنیم که منظور از آنها نیز مانند نوع اوّل (= نوع الف)، تفسیر و تأویل آیه بوده است.

خدعۀ دیگر دکانداران مذهبی آن است که می‌گویند: در حدیث اوّل باب ١٢٢ امام با این مسأله که اسم أئمّه در قرآن نیامده است مخالفت نکرده و به طور ضمنی عدم ذکر نام أئمّه در قرآن را پذیرفته است. پس اگر در روایتی اسم علی ÷ ضمن آیه‌ای نقل شده است، منظور تفسیر است، چون ممکن نیست که کلینی هم معتقد باشد که اسم أئمّه در قرآن نیامده است و هم معتقد باشد که اسم علی ÷ در قرآن آمده است! گاهی می‌گویند: برخی از آیاتی که با تغییر ذکر شده‌اند، در روایتی دیگر به صورت صحیح نقل شده‌اند. پس منظور از ذکر صورت تغییر یافتۀ آیه، تفسیر آن بوده است!

باید توجه داشت که اوّلاً: این ادّعا شامل آیاتی که صورت صحیح آن در کافی نیامده است، نمی‌شود.

ثانیاً: روایات متعدّدی هست که ارتباطی به ذکر نام أئمّه ندارد و نمی‌توان منظور از آنها را تفسیر آیه قلمداد کرد، از قبیل حدیث ٤٢ باب ١٦٥ که آیۀ ١٣٧ سورۀ نساء به صورت دیگری غیر از آنچه در قرآن است، نقل شده و آنچه که در جلد دوّم اصول کافی، «کتاب فضل القرآن» (باب أنّ القرآن یرفع کما أنزل) به عنوان حدیث دوّم و (باب النّوادر) به عنوان حدیث شانزده[٨٢٥] و بیست و هشت آمده است.

ثالثاً: این مسأله قطعی است که به اعتراف علمای شیعه و غیر ایشان، برخی از فِرَقِ ضالّه از قبیل حشویّه و اخبارییّن قصد ایجاد توهّم تحریف قرآن، در میان مسلمین را داشته‌اند. با در نظر داشتن این واقعیّت لازم است توجّه کنیم که غالباً رُوات حدیثی که صورت صحیح آیه را ذکر کرده‌اند غیر از کسانی هستند که در حدیث خود آیه را به صورتی دیگر آورده‌اند. متن اکثر این احادیث نشانه‌ای که مُثبِت ادّعای شما باشد، فاقد است. علاوه بر این، برخی از رُوات احادیث مذکور از قبیل علیّ بن ابراهیم و برید بن معاویه و سیّاری و معلّی بن محمّد و علیّ بن حسان و بطائنی و..... خود با تحریف قرآن مخالف نبوده‌اند شما چگونه علم حاصل کرده‌اید که قصد آنها از نقل این روایات تحکیم و تقویت عقیدۀ خود در میان مردم نبوده است[٨٢٦]؟ حتّی چنانکه می‌دانیم تعدادی از علمای شیعه از روایات مذکور معنای تحریف فهمیده‌اند و برخی مضمون آنها را پذیرفته و بعضی روایات مذکور را ردّ کرده و از جعلیّات فِرَق گمراه شمرده‌اند.

بنابراین دو روایت در مقابل ماست که هر دو را کلینی نقل کرده، در یکی عدّه‌ای نقلِ نادرست آیه‌ای را به امام نسبت داده‌اند و درواقع به امام تهمت زده‌اند. شما باید اثبات کنید که منظور آنها تفسیر بوده و نیّت دیگری نداشته‌اند و باید از ظاهر حدیث عدول کرد! عدّه‌ای دیگر نیز روایتی دیگر را به امام نسبت داده‌اند که در آنجا صورت صحیح آیه نقل شده است. امّا نمی‌توان بدون دلیل حکم دو حدیث را که رُوات نامشترک دارند، یکسان انگاشت.

رابعاً: چنانکه بارها در کتاب حاضر دیده‌ایم کلینی به عدم توافق روایاتش با قرآن کریم یا با عقل سلیم و یا با حقایق تاریخی و یا با یکدیگر اعتنا و یا حتّی به تکرار روایت در یک باب توجهّ نداشته است[٨٢٧]. شما باید اثبات کنید که کلینی به عدم توافق روایاتش با یکدیگر توجه داشته است. امّا تاکنون جُز ادّعا چیزی ارائه نکرده‌اید! اگر کلینی این روایات ضعیف و معیوب را قبول نداشته چرا آن را در کتابی چون «کافی» آورده است و هیچ اظهار نظر و توضیحی همراه آنها نکرده است؟[٨٢٨]

من باور نمی‌کنم کسی صادقانه به آیۀ ٩ سورۀ حجر ایمان داشته باشد و در عین حال از عهدۀ تحمّل روایات باب ١٦٥ و نظایر آنها برآید و بتواند بدون هیچ توضیح و اظهار تردید، آنها را مانند سایر روایات با سکوت کامل، در کتابش نقل کند.

١٦٦کلینی هنگام نقل حدیث ٦ باب ١٢٩ و حدیث ٧ باب ١٣٠ برای اینکه به خواننده القاء کند این حدیث از مصادیق مَثَل معروف «الفَضلُ ما شَهِدَ بِهِ الأعداءُ» است به خواننده یادآوری می‌کند که «زیاد بن مروان القندی» و «ابن قیاما» واقفی یعنی از مخالفین و منکرین امامت حضرت رضا و حضرت جواد بوده‌اند و در باب ١١٨ پس از ذکر حدیث سوّم، معنای آن را برای خواننده شرح می‌دهد، و در فروع کافی به منظور اشاره به وجود اختلاف نظر در میان اصحاب نسبت به اینکه ذبیح حضرت ابراهیم ÷ کدام یک از دو فرزندش بوده‌اند، می‌گوید: «وذکر عن أبي بصیر أنّه سمع أبا جعفر وأبا عبدالله س یزعمان أنّه إسحاق فأمّا زرارة فزعم أنّه إسماعیل= از ابوبصیر روایت شده که او شنیده است حضرات صادقَینإ معتقد بودند حضرت اسحاق ذبیح است و أمّا زراره معتقد بود حضرت اسماعیل ذبیح است»[٨٢٩]. أمّا در برابر احادیث موهم تحریف قرآن کاملاً سکوت می‌کند! حتّی عناوینی برای ابواب کتابش اختیار کرده که به هیچ وجه بیانگر تردید یا عدم موافقت او با آنچه که ثبت کرده، نیست!

٢٥٦دلیل دیگر ما بر دلالت این احادیث بر تحریف قرآن، آن است که رُوات این احادیث از افراد خرافی و احمق و یا اشخاص فاسدالعقیده و منحرف و کذّاب‌اند که از ذکر هیچ دروغی نسبت به قرآن اباء نداشته‌اند از قبیل کسانی که استاد «معروف الحسنی» از آنها نام برده است یعنی «علیّ بن حسّان» و عمویش «عبدالرّحمان بن کثیر الهاشمی» که یازده حدیث باب ١٦٥ از آنهاست و «علیّ بن أبی حمزة بطائنی» که شش حدیث باب ١٦٥ از اوست. نمونۀ دیگر حدیثی است که راوی آن «عبدالله بن سِنان» است. وی چنانکه گفته‌ایم[٨٣٠] فردی غیرقابل اعتماد و متأسّفانه مروّج افسانۀ تحریف قرآن بوده است! شیخ صدوق در کتاب «ثواب الأعمال» از «عبدالله بن سنان» نقل کرده که: «عن أبي عبدالله ÷قال: سورة الأحزاب فیها فضائح الرّجال والنّساء من قریش وغیرهم، یابن سِنان! إنّ سورة الأحزاب فضحت نساء قریش من العرب وکانت أطول من سورة البقرة لکن نقصوها وحرّفوها= حضرت صادق ÷ فرمود: سورۀ احزاب مشتمل بر رسوایی‌های مردان و زنان قریش و سایرین بود. ای پسر سنان، همانا سورۀ أحزاب زنان قریش را رسوا ساخت و از سورة بقره طولانی‌تر بود ولی از آن کاستند و آن را تحریف کردند»![٨٣١]

چنین کسی در حدیث ٢٣ باب ١٦٥ مدّعی است که حضرت صادق ÷ آیۀ ١١٥ سورۀ مبارکۀ «طه» را چنین نقل کرد: «وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ في محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسین والأئمّة علیهم السلام من ذرّیّتهم فَنَسِيَ» وفرمود: «هکذا والله نزلت على محمّد ص = به خدا سوگند [آیه] این چنین بر محمّد ص نازل گردید»! مجلسی در شرح این روایت گفته است: جملۀ «به خدا سوگند [آیه] این چنین نازل گردید» ظاهر بلکه صریح است که «تنزیل» [خود] آیه چنین بوده است و تأویل کردن حدیث به اینکه جبرئیل هنگام نزول آیه [به پیامبر] گفته است: معنای آیه چنین می‌باشد، به غایت بعید است[٨٣٢].

شما به چه دلیل می‌گویید منظور «عبدالله بن سنان» که به تحریف قرآن معتقد بوده و یا منظور کسانی از قبیل «هشام بن سالم» یا «معلّی بن محمّد» یا «عبدالرحمّان بن کثیر» یا «بطائنی» و سایر کذّابین، ایجاد توهّم تحریف قرآن نبوده است؟! خصوصاً که مسألۀ تحریف قرآن در میان شیعه چنان بود که سوره‌ای به نام «ولایت» بافتند و ادّعا کردند از قرآن حذف شده است!!![٨٣٣]

توجّه خوانندگان را به این نکته جلب می‌کنم که اغلب کسانی که اخبار باب ١٦٥ و احادیث مشابه آنها را نقل کرده‌اند افراد خرافی و کم‌عقل و یا از ضعفا و اشخاص منحرف و کذّاب بوده‌اند که همگی در کتاب حاضر معرفی شده‌اند[٨٣٤]. در اینجا اسامی تعدادی از آنان را می‌آوریم و در مقابل نامشان تعداد احادیثی که در این باب نقل کرده‌اند، می‌نویسیم:

١- معلّی بن محمّد

٣٣ حدیث

٢- علیّ بن حسّان و عمویش عبدالرّحمان بن کثیر

١١ حدیث

٣- محمد بن فُضَیل

١٠ حدیث

٤- احمد بن مهران

١٠ حدیث

٥- علیّ بن ابراهیم (معتقد به تحریف قرآن)

٩ حدیث

٦- محمّد بن أورَمَه

٨ حدیث

٧- وشّاء

٨ حدیث

٨- محمّد بن سنان

٦ حدیث. وی راوی حدیث ٤٣٧ روضۀ کافی نیز هست

٩- محمّد بن جُمهور

٦ حدیث

١٠- علیّ بن أبی حمزۀ بطائنی

٦ حدیث

١١- سهل بن زیاد

٥ حدیث. علاوه براین احادیث ١١، ١٨، ٩٥، ٢٤٨، ٤٣٥، ٤٣٦، ٥٧٠ روضة کافی نیز از مرویّات اوست

١٢- سلمه بن الخطّاب البراوستانی

٤ حدیث

١٣- مُنَخِّل

٤ حدیث

با توجّه به مطالب فوق، می‌پرسیم: اگر جاعل اینگونه احادیث می‌خواست به امام افتراء ببندد و از قول او بگوید که آیۀ قرآن تحریف و یا چیزی از آن ساقط گردیده است، باید چگونه می‌گفت تا شما بپذیرید که حدیثش دلالت بر تحریف دارد؟!

نظر به اینکه حدیث ٩١ باب ١٦٥ هم خصوصیّات روایات نوع (الف) و هم خصوصیّات روایات نوع (ب) را داراست و متن آن مشوّش است و غالباً برای فریب مردم مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. از این‌رو حدیث مذکور را در اینجا بررسی می‌کنیم.

* حدیث ٩١- هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته و مجلسی به ضعف آن تصریح کرده و استاد «هاشم معروف الحسنی» نیز آن را باطل دانسته است[٨٣٥]. این حدیث به لحاظ سند، هم مجهول و هم با وجود «محمّد بن فُضَیل»[٨٣٦] بی‌اعتبار است. به عبارت دیگر سند آن در غایت ضعف است[٨٣٧].

در ابتدای حدیث آیۀ ٨ سورۀ «تغابن» را غلط نقل کرده و آن را قول خدا دانسته و به آن استناد و استدلال کرده است!! سپس آیۀ ٨ سورۀ «صفّ» را به صورت زیر نقل نموده: «خداوند می‌فرماید: وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ ولایة القائم وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ بولایة عليّ » راوی می‌پرسد: آیا این تنزیل است؟ امام فرمود: آری، این حرف [که گفتم] تنزیل است و غیر از آن تأویل است.

در اواسط حدیث نیز وقتی راوی قسمتی از آیۀ ١٣ سورۀ «جنّ» را نقل می‌کند و امام آن را توضیح می‌دهد، راوی می‌پرسد: این تنزیل است؟ امام جواب می‌دهد: نه [این توضیحات] تأویل است.

سپس آیۀ ٢١ تا ٢٣ سورۀ «جنّ» را چنین ذکر می‌کند:

«قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا * قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِإن عَصَیتُهُأَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا * إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚفِي عَلِيٍّ».

راوی می‌پرسد: این تنزیل است؟ امام فرمود: آری، سپس برای تأکید گفته‌اش آیه را چنین ادامه داده است:

«وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فِي وَلاَيَةِ عَلِيٍّ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا»[٨٣٨].

امّا وقتی راوی آیۀ ٢٤ سورۀ «جن» را می‌خواند، امام از تعبیر «یعنی» استفاده می‌کند و توضیح خود را تنزیل نمی‌شمارد.

سپس راوی صدر آیۀ ١٠ سورۀ «مزّمّل» را غلط می‌خواند[٨٣٩]آنگاه امام آیه را چنین ادامه می‌دهد: «وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا * وَذَرۡنِي یا مُحَمَّدُ وَٱلۡمُكَذِّبِينَ بِوَصِیِّكَ أُوْلِي ٱلنَّعۡمَةِ وَمَهِّلۡهُمۡ قَلِيلًا»[٨٤٠].راوی می‌پرسد: این تنزیل است؟ امام جواب می‌دهد: آری.

در قسمتی از حدیث، امام آیۀ ١١٨ سورۀ «نحل» را همچنانکه در قرآن آمده است، می‌خواند، راوی می‌پرسد: این تنزیل است؟ امام جواب می‌دهد: آری.

در خاتمۀ حدیث راوی آیۀ ١٧ سورۀ «مطفّفین» را می‌خواند و می‌پرسد: این تنزیل است؟ امام جواب می‌دهد: آری، و برای توضیحِ مراد آیه، از تعبیر «یعنی» استفاده می‌کند.

چنانکه در همۀ روایات باب ١٦٥ و روایات روضۀ کافی و حتّی بخش‌هایی از همین روایت ملاحظه می‌شود، تنزیل در لسان روایات غیر از تأویل است.

امّا در بحشی از این حدیث وقتی راوی آیۀ ٢٣ سورۀ «انسان» را می‌خواند که:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ تَنزِيلٗا [الإنسان: ٢٣]

امام توضیح می‌دهد: «بولایةِ عليّ تنزیلاً = نازل کردنی که به ولایت علی بوده است». راوی می‌پرسد: آیا این تنزیل است؟ امام فرمود: «نَعَم، ذا تأویلٌ = آری این تأویل است»!

«مجلسی» می‌گوید: در بعضی از نُسَخِ کافی کلمۀ «نَعَم = آری» مذکور نیست و [صحّت] این وجه ظاهرتر است[٨٤١]. چنانکه مؤلّف کتاب «تأویل الآیات الظّاهرة»[٨٤٢] نیز این حدیث را به نقل از کافی و بدون کلمۀ «نَعَم» و به صورت: «لا، تأویلٌ» ذکر کرده است. نمی‌دانیم آیا نسخه‌[ای که او از کافی داشته] چنین بوده یا اینکه وی خود آن را تصحیح کرده تا معنای درستی به دست آید؟ برخی از علما به جای «نَعَم» آن را «یَعُمُّ» خوانده‌اند که به نظر ما زائد بودن «نَعَم» بهتر و موجّه‌تر از آن است که آن را تصحیف «یَعُمُّ» بدانیم[٨٤٣].

با توجّه به روایات دیگر باب ١٦٥ و احادیث روضۀ کافی می‌توان گفت: قول مجلسی بر زائد بودن «نَعَم» صحیح است. یعنی در واقع راوی پرسیده است: این تنزیل است؟ امام جواب داده: این تأویل است [و تنزیل نیست]، و اگر جُز این بگوییم، با سایر روایات و یا با سایر اجزای همین روایت سازگار نخواهد بود.

باید توجّه داشت اگر کسی بخواهد به این فقره به صورت کنونی استناد کند، ابتداء باید صحّت این وجه را اثبات و سپس به آن استناد کند.

البتّه اشکالات این حدیث بسیار بیش از اینهاست و بر آشنایان با قرآن کریم پوشیده نیست و پرداختن به یکایک آنها موجب اطالۀ کلام و تضییع وقت خوانندگان خواهد بود.

خدعۀ دیگری که دربارۀ هر دو دستۀ روایات (نوع الف و ب) به کار می‌برند آن است که می‌گویند: در این احادیث، أسامی یا معانی مذکور نه بدان معنی است که این الفاظ از جانب پروردگار به عنوان قرآن نازل شده، بلکه به عنوان تفسیر و بیان مقصود آمده است. به عبارت دیگر، منظور از تنزیل این است که جبرئیل همچنانکه آیات إلهی را ـ که اینک در قرآن مضبوط است ـ می‌آورد و به رسول خدا می‌رساند، مقصود و معنای آیه را نیز همزمان با انزال آیه به پیامبر می‌گفت، یعنی هم آیه نازل می‌شد و هم مقصود و معنای آن!!!

١٦٧أوّلا: روایات چنانکه در صفحات قبل دیدیم بین تنزیل و تأویل تفاوت قائل شده و تنزیل را غیراز تأویل شمرده‌اند. کلام شما ادّعایی بی‌دلیل، بلکه برخلاف واقع است. ادّعای شما، حدّ اکثر ـ صرف نظر از صحّت و سقم آن ـ مربوط می‌شود به روایات تأویل، امّا بحث ما دربارۀ روایاتی است که از تنزیل قرآن سخن می‌گویند. (فتأمّل)

ثانیاً: بر فرض که از باب مماشاة با مدّعی، بدون مطالبۀ دلیل، پذیرفتیم که منظور از روایات مذکور، توضیح و تفسیر آیه بوده و راوی قصد نداشته بگوید: آیۀ قرآن بدین صورت بوده است، بنابراین بر عهدۀ کاتبین قرآن نبوده که آیات را بدان صورت که در روایات می‌بینیم، بنویسند و بر قرّاء قرآن نیز نبوده که آیه را بدان صورت قراءت و تلاوت کنند. زیرا به قول شما دو «تنزیل» داریم: یکی تنزیل آیه به عنوان قرآن که پیامبر ص می‌فرمود و کُتّاب وحی می‌نوشتند و حُفّاظ، حفظ و قراءت و تلاوت می‌کردند.

دوّم تنزیل معنی و مقصود آیه که به پیامبر ص می‌رسید و از طریق آن حضرت ـ و یا از طریق أئمّه ـ می‌بایست امّت از آن آگاه می‌شد. این تنزیل عنوان تفسیر و توضیح داشت و قرآن محسوب نمی‌شد بلکه چیزی بود در کنار قرآن!

أمّا روایات، ادّعای شمار را تکذیب می‌کنند زیرا برخی از روایات خطا را به کتابت کنونی وحی منتسب ساخته مانند حدیث ٣٢ باب ١٦٥ که می‌گوید: «هکذا في الکتاب مخطوطة = در کتاب چنین مخطوط و مکتوب است» و یا خطا را به کاتبین وحی نسبت داده‌اند مانند حدیث ٢٤٧ روضۀ کافی.

در بسیاری از روایات، تنزیل و قراءت را با هم به کار برده‌‌اند از قبیل حدیث ٢٤٩ روضه که بنا به تعبیر روایت، امام آیه را تلاوت کرده، نه اینکه مراد از آیه و یا تفسیرش را بگوید؛ و یا حدیث ٨ باب ١٢٢ که امام فرموده: لفظ ﴿أَرۡبَىٰ را رها کن، در حالی که پر واضح است بیان مراد و مقصود آیه، نیازی به طرح و طرد لفظ ندارد؛ و یا حدیث ٥٧١ روضه که امام فرموده: هم آیه را اینچنین قراءت می‌کنیم و هم تنزیل آیه این چنین بوده است[٨٤٤]، و یا حدیث ٤ باب ١٦٤ که می‌گوید: «هکذا أنزل في کتابه = خدا در کتابش این‌چنین نازل فرموده است» در حالی که بنا به ادّعای شما خدا معنی و مقصود را در کتابش نازل نفرموده بلکه پیامبرش ص را ازطریق جبرئیل آگاه کرده است و آنچه که در «کتاب» نازل فرموده و عنوان قرآن دارد همان است که بین الدّفتین در اختیار همۀ مسلمین هست و قراءت می‌شود. و یا حدیث ٣ باب ١٦٧ که می‌گوید: قراءت علیّ ÷ چنین بوده است! پیداست که منظور قراءت آیه است نه بیان مراد آیه، زیرا بیان مراد و مقصود ربطی به قراءت آیه که مربوط به ظاهر الفاظ است، ندارد و یا حدیث «سالم بن سلمه» که امام به او فرمود: از این قراءت دست بردار و چنانکه مردم قراءت می‌کنند قراءت کن[٨٤٥]. بدیهی است که مردم تفسیری را که نزد پیامبر ص و أئمّه بوده قراءت نمی‌کردند بلکه ظاهر آیات را قراءت می‌کردند. و یا حدیث ٥٦٩ روضۀ کافی که امام صریحاً قراءت آیه را بیان می‌کند و منظور تفسیر آیه نیست و یا حدیث ٦٢ باب ١٦٥ که مردی آیۀ ١٠٥ سورۀ توبه را قراءت می‌کند و امام می‌فرماید: «لیس هکذا هي = آیه این چنین نیست»«إنما هي والمأمونون = جُز این نیست که آیه [به جای و المؤمنون] و المأمونون است»! بدیهی است که مرد مذکور تفسیر آیه را نگفته بود تا امام بفرماید تفسیر آیه چنین نیست بلکه او آیه را قراءت کرده بود[٨٤٦]. و یا حدیث ١١ و ١٨ روضۀ کافی و یا احادیث ٢٥ و ٢٦ و ٢٧ و ٥٨ و ٥٩ باب ١٦٥ که می‌گوید: «نزل جبرئیل بهذه الآیة على محمّد هکذا = جبرئیل این آیه را بر محمّد این‌چنین نازل کرده است». و هیچ اشاره‌ای به تفسیر و بیان مراد آیه نمی‌کند بلکه ظاهراً خود آیه، منظور است.

٢٥٧همچنین روایاتی که به صورت عام می‌گویند: قرآن را تحریف و تبدیل کردند، از قبیل حدیث ١٧ هزار آیه داشتن قرآن[٨٤٧] و یا حدیث ٩٥ روضۀ کافی و یا حدیث «عبدالله بن سنان» که صدوق نقل کرده است (ر. ک. صفحۀ ٧٩٦ کتاب حاضر) و یا روایت «برید العجلی» (ر. ک. صفحۀ ٤٧٦ کتاب حاضر) که می‌گوید: خدا در قرآن نام هفت تن را ذکر فرمود امّا قریش نام شش تن را حذف کردند و تنها نام «أبو لهب» را باقی گذاشتند!!! بدیهی است که نام «ابولهب» در تفسیر قرآن نیامده بلکه در خود قرآن آمده است. و نظایر اینها که تعدادشان کم نیست و ثابت می‌کند مسألۀ تحریف قرآن در میان شیعیان سابقه و زمینه داشته است.

ثالثاً: پذیرش ادّعای بی‌دلیل شما، موجب بزرگترین دشمنی و توهین به ساحت قرآن کریم مجید است زیرا اکثر روایاتی که به ادّعای شما دلالت بر بیان مقصود و معنای آیۀ قرآن دارند، چنان‌اند که معنای ادّعایی آنها به هیچ وجه از ظاهر آیه استنباط نمی‌شود!!

نتیجۀ این روایات بهترین دلیل خواهد بود که قرآن ـ نعوذ بالله ـ برای ادای مقصود جدّاً ناتوان است و این چیزی نیست جُز دشمنی با قرآن و بهترین راه است برای وصول فِرَق و طوائف منحرف به مقصود نادرستشان، زیرا هرچه بخواهند بنا به مقاصد خود، با نقل روایاتی به عنوان بیانگر مراد آیات، به قرآن نسبت می‌دهند!

رابعاً: باید ادّعای خود در مورد فصاحت و بلاغت و جمال معجزه‌آسای قرآن را پس بگیرید!! در نتیجۀ ادّعای شما، بسیاری از آیات قرآن، علاوه بر نابلیغ بودن، با آیات قبل و بعد و با سیاق کلام و مقتضای احوال و اوضاع خطاب و مخاطب، نامرتبط خواهد بود، و قرآن کتابی خواهد شد که اجزای آن با هم پیوند نداشته و کاملاً نابسامان و پراکنده است. آیا به نظر شما خدای قدیر علیم حکیم خبیر نمی‌توانست بهتر و رساتر مقصود خود را در کتابش بیان فرماید؟

در این صورت شما معجزۀ باقی پیامبر اکرم ص و سند انکار ناپذیرِ نبوّتش را انکار کرده‌اید ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ.

خامساً: اگر قرار بود که آیات إلهیّه جُز آنچه که از ظاهر کلام و قرائن موجود در آیات، استنباط می‌شود، معنای دیگری داشته باشد که فقط أئمّه آن را می‌دانستند چرا قرآن و یا پیامبر ـ لا اقلّ برای اتمام حجّت ـ به صورتی واضح و صریح به امّت اعلام نکردند که برای فهم معانی دیگر و یا معانی پنهانِ این کتاب که هیچ ارتباطی با آیات قبل و بعد و یا با احوال و شرائط نزول آیه، ندارد. باید به عدّۀ مخصوصی مراجعه کنید و چرا آنها را به وضوح به امّت معرفی نکردند؟ و چرا أئمّه این معانی را جُز به عدّه‌ای کذّاب و ضعیف نگفته‌اند؟!

سادساً: با توجّه به اینکه هدف اصلی و اساسی از انزال کتاب در واقع ابلاغ مقاصد و معانی است و خداوند رؤوف رحیم اراده نداشته که صرفاً کتابی سلیس و فصیح و دلنشین به بندگانش ارائه فرماید، در این صورت ابلاغ معانی و مفاهیمی که حتّی با دقّت و تدبّرِ فراوان از ظاهر آیات قابل استفاده نیست و فقط در اختیار پیامبر ص و امام قرار دارد، مهمترین وظیفۀ آنهاست. این ادّعای شما بهترین دلیل است بر اینکه پیامبر اکرم ص در ابلاغ معانی آیات پروردگار ـ نعوذ بالله ـ قصور ورزیده است. زیرا چنانکه گفتیم اگر مقاصد إلهی ین اندازه از ظاهر آیات دور می‌بود، ضرورتاً می‌بایست پیامبر ص ـ و نیز أئمّه ـ جدّ و جهد فراوان به عمل آورند تا مقاصد آیات حقّ، به مردم ابلاغ شود، در حالی که این معانی و مقاصد جُز از طریق أخبار آحاد که ناقلین آن عدّه‌ای ضعیف و کذّاب و مجهول‌اند، در کتب اسلامی ثبت نشده است!!

شما می‌گویید: خدای قدیر علیم حکیم خبیر هم آیه نازل می‌کرد و هم معنای آن را نازل می‌کرد تا مقصودش معلوم گردد. و این مقاصد را بر پیامبرش نازل فرمود ولی آن‌حضرت فقط آیات قرآن را به همۀ امت رساند و معنای آن را چنانکه لازم است به امّت ابلاغ نکرد و ابلاغ آن را بر عهدۀ ضعفاء و مجاهیل نهاد!! آیا خداوند علیم قدیر نمی‌توانست آیات خویش را به صورتی بیان فرماید که خود معنی و مراد إلهی را برسانند و نیازی به انزال معنی نباشد؟!! ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا.

سابعاً: خداوند متعال به بندگان خود أمر فرموده که:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا [الأحزاب: ٧٠]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، تقوی پیشه کنید و سخنی درست و استوار بگویید».

و حتّی دربارۀ یک امر خانوادگی مانند اظهار وصیّت میّت به ورثه‌اش، فرموده «قول سدید» گفته شود (النّساء: ٩) و مسلمین را از مبهم و دو پهلو سخن گفتن در شهادت بر حذر داشته است (النّساء: ١٣٥). بدیهی است که این امر در مورد امام هدایت، وجوب و لزوم بیشتری دارد زیرا مقتدای همۀ امّت است و طبعاً باید در امور مربوط به شریعت و هدایت خلق الله، مقصود خود را کاملاً واضح و عاری از ابهام و ایهام بیان نماید، تا هم حجّت اتمام شود و هم مردم دچار شکّ و تردید نشوند و از هدایت محروم نمانند، نه آنکه طوری سخن بگوید که از آن تحریف قرآن هم استنباط شود.

اگر شما این احادیث را از امام و امام را مفسّر و مبیّن مقاصد آیات و مجملات کتاب خدا می‌دانید که ما باید تفسیر قرآن را با کلام ایشان بفهمیم، چرا امام در این احادیث ـ خصوصاً احادیث نوع ب ـ طوری سخن گفته که مفهوم تحریف قرآن هم از کلامش استنباط می‌شود؟ این کار نه تنها مفید نیست بلکه بر خلاف تقیّه است، زیرا مسألۀ تحریف قرآن هیچگاه در جوامع اسلامی به نفع کسی نبود و موجب دفع خطر نمی‌شد، از این‌رو اگر حدیث، منظوری غیر از تفهیم مسألۀ تحریف می‌داشت و به راستی از امام صادر شده بود، قطعاً امام طوری سخن می‌گفت که احتمال تحریف قرآن از حدیث کاملاً سلب شود.

ثامناً: مخفی نماند که ما روایات باب ١٦٥ و نظایر آنها را به هیچ وجه از أئمّه علیهم السلام نمی‌دانیم و معتقدیم که اینگونه احادیث را به ایشان افترا بسته‌اند و آنان مدافعین قرآن کریم بوده‌اند چنانکه در تفسیر عیّاشی و تفسیر برهان و رجال کشّی آمده است: به امام صادق ÷ گفته شده، روایت شده که شما فرموده‌اید: خَمر و مَیسِر و أنصاب و أزلام [در آیۀ ٩٠ سورۀ مائده] مردانی هستند، آن حضرت فرمود: «ماکان الله  لیُخاطِب خلقه بما لا یعلمون (لا یعقلون) = خداوند نه چنان است که با خلق خویش بدانگونه سخن گوید که ندانند (یا درک نکنند)».

این حدیث، روایات باب ١٦٥ و نظایر آنها را ردّ می‌کند و کاملاً موافق قرآن است که فرموده:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡ [إبراهیم: ٤]

«ما هیچ پیامبری را جُز به زبان قومش [که آن را در می‌یافتند] نفرستادیم تا برایشان [حقایق دین را] بیان نماید».

و فرموده:

﴿وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ [النحل: ١٠٣]

«[این قرآن] به زبان عربی واضح و روشن است».

﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ [القمر: ١٧]

«و هرآینه قرآن را برای یادآوری و پند گرفتن آسان ساختیم».

و اگر قرآن مقاصدی غیر از دلالت الفاظ و جملات خود و قرائن موجود در آیات می‌داشت در این صورت باید خود و یا پیامبر ص به وضوح به امّت اعلام می‌فرمود که مقصود قرآن غیر از معانی الفاظ است، و مثلاً اگر می‌گویم: «خَمر» معنایی غیر از آنچه عرب می‌فهمد، قصد می‌کنم! در حالی که نه قرآن، خود را چنین معرّفی کرده و نه پیامبر ص به امّت چنین خبری داده است. مطّّلعین می‌دانند که در علم «اصول» نیز ثابت شده که در یک لفظ حقیقت و مجاز قابل جمع نیست. فی‌المَثَل، در یک جمله نمی‌توان «أسد» را به معنای «شیر» و در عین حال به معنای «آدم شجاع» حمل کرد.

تاسعاً: ادّعای شما در مورد اینکه مراد و مقصود آیات نیز همراه خود آیات نازل می‌شده است، چنانکه گفتیم صرف ادّعاست و هیچ بهره‌ای از حقیقت ندارد و با کتاب خدا سازگار نیست زیرا قرآن کریم که توسّط: روح الأمین به لِسان عربی مُبین[٨٤٨] نازل گردیده، گویای مقصود هست و نیازی به نزول معنی ندارد. حق‌تعالی که در سخن گفتن و در ادای مقصود از هر استاد سخنی، استادتر بوده طوری آیات را نازل نموده که برای همه قابل فهم باشد.

عاشراً: چنانکه گفته‌ایم تعدادی از مشاهیر شیعه از اینگونه روایات معنای تحریف دریافته‌اند و آنها را از جعلیّات فِرَقِ منحرف دانسته‌اند که روایاتشان به کتب شیعه راه یافته است، از قبیل سیّدمرتضی و مؤلّف تفسیر مجمع‌البیان و عبدالجلیل قزوینی در کتاب «النّقض» (ص ٢٨٢) این روایات را از غُلاۀ و اخباریّه و دیصانیّه شمرده‌اند[٨٤٩]. امّا کلینی بدون توجّه به این موضوع، اینگونه روایات را در کتابش آورده و با این کار در ظلم به قرآن کریم و ظلم به أئمّه علیهم السلام با فِرَق ضالّه همراهی کرده است!

٢٥٨در اینجا رأی «عبدالجلیل قزوینی» را دربارۀ روایاتی مشابه روایات باب ١٦٥ نقل می‌کنیم. وی در پاسخ یکی از نویسندگان اهل سنّت می‌نویسد: «آنکه گفته است: و در قرآن هر آیتی که به سببی دیگر أنزله بوده است به هوای خود با نام علی کنند، چنانکه آنجا که می‌گوید: ﴿وَسۡ‍َٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ [الزّخرف: ٤٥] تفسیرش کنند که پیغمبران پیشین را به امتان پیش فرستادیم، بپرس ایشان را که من ایشان را بدان فرستادیم تا مُبَشِّر شوند به ولایت و امامت علی و فرزندانش و رسول خدا تهاون می‌کرد و امامت علی پنهان می‌داشت تا در روز غدیر خمّ آیت به تهدید آمده که «يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ في عليّ» تا به ضرورت او را بر پالان‌ها بالا برد.

امّا جواب این کلمات آن است که هر آیت که نه در حقّ علی باشد بر وی بستن، بدعت و تهمت و ضلالت باشد و این حوالتی بی‌أصل است مانند دیگر حوالات که کرده است و هر عاقل عالم که در آخرِ این آیت نظر کند او را معلوم شود کذّابی و بی‌امانتی این مصنِّف مجبّر که باری تعالی گوید: ﴿وَسۡ‍َٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ= «بپرس (ای محمّد،) از آن گروه که ما ایشان را فرستادیم پیش از تو از رسولان» و مبهم فرو نگذاشت تا کسی تأویل کند در حقّ علی، مُصَرّح بگفت:﴿أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ «که آیا نکردیم ـ به ألف استفهام یعنی بکردیم ـ جُز از خدای خدایانی تا ایشان را پرستند؟» اینجا به امامت علی و غیرعلی چه لایق است و در معنای این آیت محکم چه شُبهت است که آن را به تأویلی حاجت باشد؟! و آن کسی که از لغت و تفسیر اندک مایه بهره دارد، این حوالت چگونه روا دارد؟! آیت در اثبات وحدانیّت و نفی عبادت اصنام است و اگر این مصنّف نه دروغ محض می‌گوید و می‌نویسد بایستی که حوالت به تفسیر مفسّری کردی از اصحاب شیعه یا به عالِمی معتمد یا به راویی امین، آیت خود به امامت چه تعلّق دارد؟ و هر کس که آخر این آیت بخواند او را شُبهتی بنماند»[٨٥٠].

و در جای دیگر می‌نویسد: «آنکه گفته است: و گویند: ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ، قسم است به محمّد و علی. جواب آن است که مذهب شیعت در تفسیر این قَسَم آن است که باری تعالی سوگند می‌خورد به لوح و قلم، به دلالت آنکه گفت: ﴿وَمَا يَسۡطُرُونَ، و این سوره به مکّه مُنزَل بوده است و اوّلین سورتی به قول بهری از مفسّران که به مصطفی ص آمد « اِقرأ» بود و سورۀ القلم بعد از « اِقرأ» مُنزَل شد ابتدای بعثت، پس چگونه قسم باشد به علی ÷؟ و بیان کرده شد که قسم است به لوح و قلم به قرینۀ ﴿وَمَا يَسۡطُرُونَ الخ»[٨٥١].

و باز می‌نویسد: (آنکه گفته است..... بدان که در بعضی از قراءاتِ قرآن به قول روافض علیّ بن ابراهیم بن هاشم که از روافض متقدّم بوده است، می‌گوید: در تأویل این آیت که:

﴿رَبَّنَآ أَرِنَا ٱلَّذَيۡنِ أَضَلَّانَا مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ نَجۡعَلۡهُمَا تَحۡتَ أَقۡدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ ٱلۡأَسۡفَلِينَ [فُصِّلَت: ٢٩]

این دو کس را از دوزخیان از امّت محمّد که حوالت بدیشان می‌کنند یکی بوبکر است

و یکی عمر که بنای خلافت به ظلم، ایشان نهادند[٨٥٢].

امّا جواب این کلمات آن است که بر هیچ دانشمند و دانا پوشیده نماند که بهتان و زور و کذب است که حوالت کرده باشد از چند وجه:

یکی آنکه گفته است که این حوالتِ اضلال، دوزخیان کنند که از امّت محمد باشند و از اوّل آیت معلوم است که باری تعالی از کافران حکایت می‌کند در سورۀ «السّجده» ﴿رَبَّنَآ أَرِنَا ٱلَّذَيۡنِ أَضَلَّانَا مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ، در دوزخ گویند: آنها که به دنیا کافر بوده باشند: رَبَّنَآ = پروردگار ما، أَرِنَا = به مانما، ٱلَّذَيۡنِ = آن دو شخص را که، أَضَلَّانَا = ما را گمراه کردند، مِنَ ٱلۡجِنِّ= از جنّیان وَٱلۡإِنسِ به واو عطف گفت و از آدمیان، پس نه از امّت محمّد ص باشند، کافران باشند که این خواهش کنند و علی‌زعم مصنّف اگر ابوبکر و عمر اضلالی کردند در خلافت، با امّت محمّد کرده باشند نه با کافران، و آیت حکایت است از قول کافران.

دیگر آنکه مفهوم است از آیت که یکی جنّی است و یکی إنسی و ابوبکر و عمر هر دو إنسی‌اند. پس آیت را به نام ایشان تأویل کردن و تفسیر دادن جهل و خطا باشد و گر مقدّراً شیعه را با کسی خصومت باشد، تفسیر آیت قرآن به وجهی نکنند که در اجزاء لفظ و بیان معنی مخطئ باشند)[٨٥٣].

و باز می‌نویسد: (آنکه گفته است: و زرارة بن اعین الرّافضی گفته است که از صادق پرسیدند تأویل این آیت:

﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٥ وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ [الفجر: ٢٥و٢٦]

این در شأن کیست؟ گفت: در شأن بوبکراست‌که باری تعالی می‌گوید، به‌قیامت بوبکر را عذابی کنند که هیچ ‌خلق را آن عذاب نکنند زیرا که به ناحق پای بر منبر نهاد به‌دلیل آنکه در غار پایش را مار بزد. سید ÷ دعا کرد حالی نیک شد و او را گفت چون این پای بر جایی نهی که تو را نباشد، به درد آید، چون بر منبر نهاد به درد آمد و از آن درد به بانگ افتاد که: أقیلوني أقیلوني و چنین خرافات‌ها و بهتان‌ها ایشان را فراوان است.

أمّا جواب این جمله آن است که این نقل بر این وجه در هیچ کتابی از کتب اصولیان شیعه مسطور نیست و صادق ÷ از آن بزرگوارتر است که تفسیر قرآن خطا گوید و از آن عالمتر است که سبب نزول هر آیت را نداند، اکنون بداند که این آیت از سوره الفجر است که باری تعالی می‌گوید: ﴿كَلَّاۖ بَل لَّا تُكۡرِمُونَ ٱلۡيَتِيمَ ١٧و این نه صفتِ بوبکر است که او خدمتِ سرِ همۀ یتیمان کرده بود. آنکه گفت: ﴿وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ١٨ و این نیز نه هم صفتِ بوبکر است که معلوم است که بذلِ مال کرد. آنگه گفت: ﴿وَتَأۡكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكۡلٗا لَّمّٗا ١٩ و این هم نه صفت بوبکر است که او مقتصد و قانع بوده است در نفقه. آنکه گفت: ﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ و این هم نه صفت بوبکر است که به مذهب خواجه است که از موروث و مکتسب او گلیمی بماند. پس این آیت وعید است در عقوبت آن جماعت که این صفات دارند که بیان کرده شد و این ناقل بدین دروغ مستحقّ عقاب خدای است.

چنان می‌نماید که این مصنّف که در اوّل کتاب دعوی کرده است که بیست و پنج سال این مذهب داشته است پنداری همه دروغ است، غالی و اخباری و حشوی بوده است که شُبهت‌های غُلاة و اخباریّه و دَیصانیّه است که آورده است و نه مذهب اصولیان شیعت است و الحمد لله ربّ العالمین)[٨٥٤].

١٦٨و در مورد روایاتی که کلماتی از قبیل «فی عليّ» یا «ولاية عليّ» یا «آل محمّد» و.... را با آیه‌ای از قرآن همراه کرده‌اند[٨٥٥] این کلام عبدالجلیل قزوینی را بخوانید که نوشته است: (آنکه گفته است: و اندرین آیه افزایند و می‌گویند: (وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمۡ فيعلي) و این آیه (فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗاتقتلونهم بکربلاء)( ).

جواب این حوالت نادرست و اشارت به باطل و نقل بی‌اصل آن است که برین وجه که بیان کرده است هر عاقل عالِم داند که خود نه بر نظم و اسلوب قرآن است و رِکاکت در کلمه ظاهر است و باری تعالی حافظ قرآن است و فصحاء و بلغاء عالم قادر نباشند که در وی زیادت و نقصانی کنند که اگر در یک آیت روا باشد، در همۀ آیات و سُوَر روا باشد، پس با چندین خصمان که قرآن را هستند بایستی که از کثرت تصرّف ایشان قرآن بر أصل أوّل بنمانده بود و هر عاقل منصف که بشنود باور ندارد و.... أمّا در أصلِ قرآن زیادت و نقصان روا داشتن بدعت و ضلالت باشد و نه مذهب أصولیان است وگر غالیی یا حشویی خبری نقل کند... بر شیعت حجّت نباشد و آنچه این را روشن کند آن است که باری تعالی به لفظ ماضی یاد کرده است «قَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ» و این حوالت به یهود نصاری و به مشرکان عرب است نه به امّت محمد.

آنکه گفت: ﴿فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ تا هم شیعت ازین حوالت مبرّا باشد و هم صحابۀ رسول از آن منزّه، و هر آیت مانندِ این که آورده است و گفته که در او زیادتی کرده‌اند، جوابش هم این است که گفته شد و تکرار بی‌فایده را ترک أولی‌تر)[٨٥٦].

* * *

اینک با توجّه به مقدّمه‌ای که گذشت، می‌پردازیم به احادیث باب مفتضح ١٦٥ کافی:

بدا‌ن‌که آقای بهبودی فقط حدیث ١٧ و ٦٦ این باب را صحیح دانسته امّا تذکّر می‌دهیم که مجلسی حدیث ٦٦ را مجهول می‌داند.

رأی مجلسی دربارۀ احادیث این باب را به صورت جدول زیر ارائه می‌کنیم:

١- مرفوع: حدیث ٣٦.

٢- مرسل: حدیث ١ و ٢.

٣- مجهول: ٥، ١٩، ٢٤، ٢٨، ٣٥، ٤٨، ٥١، ٦٦، ٧٦، ٧٨، ٨١، ٨٢، ٨٦ و ٩١.

٤- حدیث ٦ و ٦٥ را مجهول همطراز صحیح دانسته است!

٥- ضعیف: حدیث ٣ و حدیث ٧ إلی ١٦، حدیث ١٨ و حدیث ٢٠ إلی ٢٣، ٢٥ إلی ٢٧، ٢٩ إلی ٣٤، ٣٧ إلی ٤٧، حدیث ٤٩ و ٥٠، حدیث ٥٢ إلی ٦٤، ٦٨ إلی ٧١ و حدیث ٧٣ و ٧٧ و ٧٩ و ٨٤ و ٨٥ و ٨٧ و ٨٨ و ٩٠ و ٩٢.

٦- حدیث ٦٣ را که ضعیف است به عنوان حدیث صحیح پذیرفته است!!

٧- موثّق: حدیث ٦٧.

٨- حسن: حدیث ٤.

٩- حسن یا موثّق: حدیث ٨٩.

١٠- صحیح: حدیث ١٧، ٧٢، ٧٤، ٨٠ و ٨٣، ضمناً سند اوّل حدیث ٧٥ را ضعیف و سند دوّم آن را صحیح دانسته است.

البتّه متن هیچ یک از احادیث بلااشکال نیست امّا در این باب نخست احادیثی که بهبودی یا مجلسی صحیح یا موثّق یا حسن شمرده‌اند بررسی می‌کنیم:

* حدیث ١٧- دربارۀ آیۀ ١٩ سورۀ مکّی «انشقاق» است که خطاب به همۀ انسان‌هاست. حدیث حاوی مطلب مفید و مهمّی نیست امّا فلان و فلان و فلان را مبهم ذکر کرده تا به خلفای راشدین اشاره کرده باشد و در آتش بدمد و دشمنان اسلام شاد شوند.

* حدیث ٧٢- حاوی مطلب مهمی نیست.

* حدیث ٤ و ٧٤- در اینجا آیاتی از سورۀ «تغابن» را ذکر کرده و می‌گوید: خدا ایمان و کفر بندگان را به ایمان به ولایت ما و یا کفر به ولایت ما شناخته است.

خوانندۀ محترم، اندکی تأمّل کن که آیا معقول است که پروردگار مهربان از پیروان حضرت نوح ÷ یا حضرت یوسف ÷ و یا...... خواسته باشد که به پسر عموی پیامبری که هنوز اجدادش تولّد نیافته‌اند و فرزندان او، ایمان بیاورند؟! آیا احتمال می‌دهید که امام بزرگوار چنین سخنی بگوید؟! آیا واقعاً راوی این حدیث طرفدار امام بوده است؟!

البته حدیث بیش از این ادّعا کرده و می‌گوید: پیمان ولایت ما را خدا در «عالم ذَرّ» از بندگان که در صلب آدم بوده‌اند، گرفته است! در حالی که «عالم ذر» از خرافات و موهومات است و به هیچ وجه دلیلی از کتاب و سنّت ندارد و خدا از ذرّات فاقد شعور پیمان نمی‌گیرد. نباید چیزی را که دلیل شرعی ندارد به دین نسبت دهیم (فتأمّل).

جالب است بدانید که صدر حدیث ٧٤ را کلینی به عنوان حدیث چهارم باب ١٦٥ آورده و در آنجا آیۀ قرآن را غلط نقل کرده و متعصّبین این اشتباه را به گردن نسّاخ انداخته‌اند! ما اصراری بر انکار این ادّعا نداریم ولی می‌پرسیم: چرا نسّاخ در اینجا همگی اشتباه کرده‌اند و در حدیث ٧٤ هیچ یک اشتباه نکرده‌اند؟! چرا نمی‌گویید: کلینی در نقل حدیث اشتباه کرده و نسّاخ از نسخۀ او تبعیّت کرده‌اند؟! دیگر آنکه این حدیث چه خصوصیّتی داشته که کلینی صدر آن را دوبار در این باب نقل کرده است؟! مجلسی سند این حدیث را یک بار «حسن» و بار دیگر «صحیح» محسوب نموده است؟!

* حدیث ٧٥- مجلسی سند اوّل آن را ضعیف و سند دوّم آن را صحیح دانسته است. راوی سند دوّم آن «عَمرَکِیّ» است که قبلاً او را معرّفی (ص ٤٤٧) و حدیث مذکور را نیز به عنوان نمونه‌ای از مرویّات او در صفحات پیشین بررسی کرده‌ایم. (ص ٤٤٦)

* حدیث ٨٠- مدّعی است که در آیۀ ٢٤ سورۀ ابراهیم منظور از اصل و ریشۀ درخت، پیامبر ص و منظور از فرع آن، حضرت علی است. لیکن توجّه نداشته که سورۀ مذکور مکّی است و در دوران مکّه بحث امامت مطرح نبود و مفسّرین نیز کلمۀ طیّبه را که به درخت تشبیه شده، «توحید» دانسته‌اند.

* حدیث ٨٣- با اینکه راوی آن «بزنطی» است ولی چون در این حدیث نیز به فلان و فلان و فلان اشاره شده، مورد پسند مجلسی قرار گرفته و از یاد برده که قرآن کریم فرموده:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ

[النّساء: ٥١]

«آیا ندیدی کسانی را که بهره‌ای از کتاب (تورات) به آنان داده شده، که به [بت] جبت و طاغوت ایمان می‌آورند».

یعنی: اهل کتاب به «جِبت و طاغوت» اظهار ایمان کردند، اما به سه خلیفۀ اول اظهار ایمان نکردند، پس چگونه آنها را که حضرت علی ÷ با ایشان بیعت فرمود، مصداق «جبت و طاغوت» بدانیم؟! علی ÷ با بیعت خویش به حکومت آنها مشروعیّت و رسمیّت بخشید. آیا به نظر کذّابین ممکن است آن حضرت با «جبت و طاغوت» بیعت کند؟! نعوذ بالله تعالی مِن العَصَبیِة. همچنین رجوع کنید به تفسیر مجمع البیان ذیل آیۀ ٥١ سورۀ نساء و توجّه داشته باشید که «طبرسی» غالباً روایات کلینی را به عنوان یکی از اقوال تفسیری می‌آورد، امّا در مورد آیۀ مذکور به این روایت اعتنا نکرده است.

در این حدیث می‌گوید: مقصود از آیۀ ﴿إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ [هود: ١١٩] شیعیان أئمّه هستند! امّا چنانکه بارها و بارها گفته‌ایم سورۀ مذکور مکّی است و در آن زمان شیعه و غیر شیعه وجود نداشت تا آیه به آنها بپردازد.

می‌گوید: منظور از آیۀ ٦٤ سورۀ یونس آن است که امام به شیعیان، ظهور امام قائم و قتل دشمنانشان را بشارت می‌دهد! در حالی که سورۀ یونس مکّی است و در دوران مکّه بحث امامت مطرح نبود تا چه رسد به امام قائم!!

* حدیث ٦٧- حَنان بن سَدیر که راوی خرافات است مدّعی است که امام باقر دربارۀ آیۀ ٣٥ و ٣٦ سورۀ «الذّاریات» که مکّی است، فرموده: در آن شهر یا شهرها جُز آل محمّد باقی نماند؟! آیا جاعل حدیث خود فهمیده که چه بافته است؟! «حَنان بن سَدیر» همان است که می‌گوید: کسی به حضرت باقر العلوم ÷ عرض کرد: من برخی از شیعیان و دوستداران شما را می‌بینم که شراب می‌نوشند و ربا می‌خورند و زنا و لواط مرتکب می‌شوند ودر ادای نماز وپرداخت زکات و همۀ واجبات سستی می‌کنند و اگر مؤمنی حاجتی ناچیز داشته باشد، آن را بر آورده نمی‌سازند امّا می‌بینم ناصبی ـ که در کفرش تردید ندارم ـ از این اعمال حرام پرهیز می‌کند و درهمی از مال مسلمین را به ناحق نمی‌خورد و برای رضای خدا حوائج مسلمین را برآورده می‌سازد. امام فرمود: این مسأله رازی پوشیده و پنهان دارد و خداوند سبحان اجازه نداده که این جُز برای کسانی که تحمّل آن را دارند، آشکار شود. سپس فرموده: شیعیان از اضافۀ گِل و طینت ما أئمّه آفریده شده‌اند و طینت ما از آبی گوارا و زلال سیراب شده است. غیرشیعیان را از گِل و طینتی سرشته‌اند که از آبی کدر سیراب شده و متعفّن و خبیث است! سپس خدا طینت شیعه و غیرشیعه را با هر دو آب مخلوط کرده است. پس آنچه از اعمال صالحه در غیرشیعه می‌بینی ناشی از طینت مؤمن است که با طینت غیرشیعه مخلوط شده و آنچه از اعمال حرام و ترک واجبات در شیعیان می‌بینی از طینت دشمن ناصبی ماست که با طینت شیعیان مخلوط شده است! روز قیامت اعمال صالحه که ناشی از طینت مؤمن است به مؤمن ملحق می‌شود و اعمال ناپسندی که مؤمن مرتکب شده به ناصبی ملحق می‌گردد و هر چیزی به اصل و جوهر خود رجوع می‌کند!!

«معروف الحسنی» پس از ذکر این حدیث می‌گوید: علاوه بر اینکه رُوات این حدیث مجهول و یا فاسدالعقیده و مفتری بر أئمّه می‌باشند، متن حدیث نیز مخالف آیات قرآن کریم است که مسؤولیّت اعمال بد را بر عهدۀ خود انسان‌ها نهاده است درحالی که این روایت دلالت دارد بر اینکه همۀ کارهای انسـان اعمّ از خیر و شـرّ از لوازم طینتی است که از آن آفریده شده و فرد هیچ اختیاری در کارهایش ندارد![٨٥٧]

* حدیث ٨٩- «ابن أبی‌عُمَیر» که آثارش از بین رفت و از حافظه نقل می‌کرد از قول «سَماعَۀ» واقفی می‌گوید: امام فرموده: منظور از عهد خدا در آیۀ ٤٠ سورۀ بقره، ولایت امیرالمؤمنین است! ما آیه را در اینجا می‌نگاریم و قضاوت را بر عهدۀ خوانندگان می‌گذاریم:

﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ [البقرة: ٤٠]

«ای بنی‌اسرائیل، نعمتی را که به شما بخشیدم یاد کنید و به عهدم وفا کنید تا به پیمان شما وفا کنم و تنها از من پروا بدارید».

* حدیث ٦- این حدیث از «رِبعیِّ بن عبدالله» است که قبلاً بررسی کرده‌ایم (ص ٣٠٨). وی راوی خرافات است. در اینجا خرافه‌ای دیگر از او را نقل می‌کنیم تا با وی بیشتر آشنا شوید. او مدّعی است که امام صادق ÷ فرموده: قسم به آنکه جانم به دست اوست پیرامون قبر سیّد الشّهداء ÷ چهار هزار فرشتۀ ژولیدۀ غبارآلود تا روز قیامت گریه می‌کنند[٨٥٨]؟!! راستی فایدۀ این کار چیست؟! آیا این است معارف تشیّع؟!

* حدیث ٦٥- مجلسی این حدیث را همطراز صحیح دانسته است!! کذّابی به نام «محمّد بن فُضَیل» می‌گوید: امام فرموده: مقصود از «مساجد» در آیۀ ١٨ سورۀ جنّ «اوصیاء» است! و غافل بوده که سورۀ جنّ مکّی است و در آن زمان بحث وصایت به هیچ‌وجه مطرح نبود. مناسب است که در اینجا رأی «هاشم معروف الحسنی» را دربارۀ این حدیث بیاوریم: (تردید نیست که این روایت از جعلیّات غُلاة است. مؤلّفین کتب رجال او را (= محمّد بن فُضَیل) را از غُلاۀ شمرده‌اند. راوی [دیگر] «محمّد بن اسماعیل» مشترک بین ضعیف و ثقه است. [امّا] اگر فرض کنیم که همگی رُوات آن از موثوقین باشند [باز هم این حدیث مقبول نیست] آیا جائز است که امام راستگو این چنین در آیات قرآن کریم تصرّف کند که هیچ با اسلوب اعجازآمیز قرآن تناسب ندارد در حالی که خودش فرموده: هرگاه احادیثی که از ما روایت شده بر شما مشتبه شد، آنها را به کتاب خدا عرضه کنید. آنچه مخالف کتاب خدا باشد از ما نیست)[٨٥٩].

* حدیث ٢٤ و ٦٣- حدیث ٦٣ ضعیف است به وجود «احمد بن مهران» که مجهول و به قول مرحوم غضائری ضعیف است. راوی نخست حدیث یعنی «هِشام بن الحَکَم» عقاید درستی نداشته است. امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح می‌داند!! در این حدیث ادّعا شده که امام آیۀ ﴿قَالَ هَٰذَا صِرَٰطٌ عَلَيَّ مُسۡتَقِيمٌ [الحجر: ٤١] («صِرَٰطٌ» مرفوع مُنَوّن و «عَلَيَّ» غیرمنوّن و مفتوح‌الآخر است) را چنین گفته است: «هذا صِراطُ عَلِيٍّ مُستقیمٌ» («صراطُ» مرفوع غیرمنوّن و «عَلِیٍّ» مجرور منوّن است)!!

حدیث ٢٤ نیز مدّعی است که امام دربارۀ آیۀ ٤٣ سورۀ زخرف که می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ [الزخرف: ٤٣]

گفته است: خدا به پیامبر ص وحی فرمود: تو بر ولایت علی هستی و علیّ همان راه راست است! امّا چنانکه بارها و بارها گفته‌ایم: سورۀ حجر و زخرف هر دو مکّی هستند و در دوران مکّه به هیچ وجه بحث ولایت و امامت مطرح نبود. علاوه بر این، از کلینی و مجلسی می‌پرسیم: پیامبر ص بر راه علی بود یا علی بر راه پیامبر؟!

دیگر آنکه جاعل جاهل از یاد برده که علی ÷ لااقلّ روزی پنج بار نماز خوانده و در نمازهایش سورۀ حمد را قراءت کرده و عرض می‌کرد: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ «پروردگارا، ما را به راه راست هدایت فرما» آیا منظورش این بود که پروردگارا، مرا به خودم هدایت فرما؟!! یا پیامبر اکرم ص که در اوائل بعثت این آیه را در نمازهایش می‌خواند مقصودش این بود که پروردگارا، مرا به علی (که در آن هنگام نابالغ بود) هدایت فرما؟!! آیا جاعل فهمیده که چه بافته است؟ بگذریم از اینکه اگر عَلِی «صراط مستقیم» باشد معنای آیۀ: ﴿إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ مضحک خواهد بود زیرا می‌شود: «إنّك عَلى علِيٍّ = (ای پیامبر) همانا تو بر علی هستی»! نعوذ بالله من العصبیّة والحماقة.

* حدیث ٦٦- حاوی مطلبی نادرست نیست. البتّه دلیلی بر انحصار آیه بر أئمّه نداریم بلکه همۀ پیروان رسول اکرم ص باید با تبعیّت از آن حضرت، مردم را با بصیرت به سوی خدا دعوت کنند.

* حدیث ٧٨- می‌گوید: امام باقر ÷ دربارۀ آیۀ:

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا [الفرقان: ٦٣]

«و بندگان [راستین خدای] رحمان آنان‌اند که با فروتنی و نرمی بر زمین راه می‌روند و چون نادانان ایشان را [به گفتاری نابجا] مخاطب سازند، به مسالمت [پاسخ] گویند».

فرموده: مقصود اوصیاء می‌باشند که از بیم دشمن چنین راه می‌روند!

اوّلاً: سورۀ فرقان مکّی است و در آن زمان بحث وصایت و اوصیاء مطرح نبود.

ثانیاً: چرا خدا صریح نفرموده: «الأوصیاء» وعنوان عامِّ ﴿عِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ را آورده است؟!

ثالثاً: آیا پیامبر ص در دوران مدینه و علی ÷ در دورۀ خلافت خویش از بیم دشمن با هَون راه می‌رفتند؟!

رابعاً: جاعل حدیث از عوام بوده و نمی‌دانسته که «مَشی» مذکور در آیه، ناشی از بیم دشمنان نیست بلکه به قول طبرسی در مجمع البیان (ذیل آیۀ ٦٣ سورۀ فرقان) مشی با وقار و آرامش و بدون نخوت و تکبّر و خودپسندی و بدون تکلّف و تبختر است و این نحوه از «مشی» ربطی به بیم از دشمن ندارد بلکه با وجود امنیّت نیز بندگان مطیع خدا باید همینگونه مشی کنند.

خامساً: اگر آیات بعدی همین آیه را ملاحظه کنید، معلوم می‌شود که مصداق آیات افراد غیر معصوم‌اند؛ شما که اصرار دارید أئمّه معصوم بوده‌اند چرا این آیات را با أئمّه تطبیق می‌کنید؟!

سادساً: آیا واقعاً غیر از أئمّه احدی از مسلمین چنین نبوده‌اند که اگر جاهلی او را به کلامی ناروا مخاطب سازد به او جوابی خدا پسندانه بدهد؟!

احادیث فوق را مجلسی یا جناب بهبودی صحیح یا موثّق یا حسن دانسته بودند[٨٦٠].

* * *

اینک می‌پردازیم به احادیثی که هر دو «محمد باقر» آنها را صحیح ندانسته‌اند:

* حدیث ١- گروهی که معرّفی نشده‌اند از قول «حَنان بن سَدیر» که راوی خرافات است، ادّعا کرده‌اند که آیات زیر دربارۀ ولایت امیرالمؤمنین است:

﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ [الشّعراء: ١٩٢-١٩٥]

«و همانا این [قرآن] نازل شدة پروردگار جهانیان است [که] روح الأمین (= جبرئیل) آن را به زبان عربی واضح و روشن بر [دل و] قلب تو فرود آورد تا از بیم‌دهندگان باشی».

چنانکه ملاحظه می‌شود سورۀ شعراء مکّی است و این آیات در وصف قرآن است و اصلاً مربوط به ولایت نیست.

* حدیث ٢- این حدیث قبلاً بررسی شده است. (ص ٦٣٠).

* حدیث ٣- دربارۀ آیۀ ٨٢ سورۀ أنعام است که فرموده:

﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ

[الأنعام: ٨٢]

«آنان که ایمان آوردند و ایمان خویش را به ظلم [شـرک] نیالودند برایشــان [از

عذاب حقّ] ایمنی است و ایشان راه یافتگان‌اند».

«عبدالرّحمان بن کثیر» کذّاب[٨٦١] مدّعی است که امام فرموده: کسانی مقصود آیه هستند که به ولایت علی ÷ ایمان آورده و آن را به ولایت فلان و فلان مخلوط نکردند؟!

سورۀ انعام مکّی است و آیات مذکور در میان آیات مربوط به حضرت ابراهیم ÷ است که در آیۀ ٨١ خطاب به قوم مشرک خود می‌گوید بین موحدّین و مشرکین کدام یک سزاوارتراند به امنیّت از عذاب الهی؟ سپس در آیۀ ٨٢ منظور از موحدّین را توضیح می‌دهد که کسانی موحّد می‌باشند که ایمان خود را به ظلمِ شرک نیالایند. چنانکه ملاحظه می‌شود آیات مذکور هیچ ارتباطی به ولایت و خلافت ندارد. باید از کذّابان بپرسیم: مگر وقتی رسول خدا ص در مکّه بود، ابوبکر و عمر به خلافت رسیده بودند که خدا دربارۀ آنان آیه نازل کند؟!

* حدیث ٤ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٥- بخشی از حدیث ٩١ همین باب است که ادّعا کرده آیۀ ٧ سورۀ «انسان» می‌گوید: به نذری که از آنان دربارۀ ولایت ما گرفته شده، وفا می‌کنند؟ جاعل حدیث نمی‌دانسته نذر را از کسی نمی‌گیرند بلکه امری اختیاری است و ممکن است کسی نذر کند یا نذر نکند. ثانیاً: مردم کی نذر کرده‌اند که جاعل حدیث مطّلع شده است؟ ثالثاً: بسیاری از مفسّرانِ شیعه آیۀ مذکور را مربوط می‌دانند به حضرت علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام که به نذر خود وفا کردند. حال باید جوابگو باشند که آیه را دربارۀ همۀ شیعیان بدانیم یا دربارۀ حضرت علی و خانواده‌اش؟!

* حدیث ٦ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٧- در این روایت با آیۀ ٢٣ سورۀ «شوری» بازی کرده و می‌گویند: منظور از ﴿ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ أئمّه است! أوّلاً: جاعل جاهل بدون دلیل ﴿فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ را به معنای «ذِی القُربی» گرفته است!

ثانیاً: چنانکه بارها گفته‌ایم: این سوره مکّی است و در مکّه هنوز حضرت امیر ÷ عیال و فرزند نداشت و «ذوي القربایي» که مورد نظر شماست هنوز ولادت نیافته بودند.

ثالثاً: دوستی یک امر قلبی است و به سفارش و توصیه قابل حصول نیست.

رابعاً: اگر قابل حصول می‌بود چرا پیامبر ص دوست داشتن خود را نخواسته است؟

خامساً: استثناء در این آیه استثنای منقطع است نظیر آیۀ:

﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلٗا[الفرقان: ٥٧]

«(ای پیامبر) بگو: از شما بر این [رسالت خویش] پاداشی نمی‌خواهم مگر اینکه هر که خواهد راهی به سوی [قُرب] پروردگارش [در پیش] گیرد».

دربارۀ این آیه قبلاً سخن گفته‌ایم، مراجعه شود (ص٦٧٦).

* حدیث ٨- با توجّه به اینکه «بطائنی» از فریبکاری ابایی نداشته و در آخر حدیث گفته شده: «هکَذا نَزَلَت = این چنین نازل شده است» به نظر ما چنانکه در مقدّمۀ همین باب گفته‌ایم از احادیث تحریفیۀ (نوع ب) است.

* حدیث ٩- ضعیف و مرفوع است. در این حدیث ذیل آیۀ ٥٣ سورۀ احزاب را با ذیل آیۀ ٦٩ همان سوره ترکیب کرده و میان آن دو، عبارت «في عليّ والأئمّة» را افزوده است.

در اینجا هر دو آیه را می‌نگاریم سپس آن را به صورتی که در «کافی» آمده است ذکر می‌کنیم تا خوانندگان خود قضاوت کنند.

١ـ﴿.... وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا.

٢ـ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا

رُوات کلینی آیه را به شکل زیر آورده‌اند:

«ماکانَ لَکُم أن تُؤذُوا رَسولَ اللهِ في عَلِيٍّ وَالأئِمَّة کَالَّذینَ آذَوا مُوسی فَبَرَّأهُ اللهُ مِمّا قالوا».

و کلینی نیز چنین روایتی را بدون هیچ توضیحی همچون سایر روایات در کتاب خود ذکر کرده است!! باتوجّه به مقدّمۀ «کافی» نمی‌دانم چرا کلینی این حدیث و نظایر آن ‌را در کتابش آورده و به‌راستی ذکر اینگونه أحادیث واضح‌البطلان چه فائده‌ای برای دوستش داشته است؟!

* حدیث ١٠- می‌گوید: مردی از امامی دربارۀ آیۀ ١٢٣ سورۀ طه پرسید که می‌فرماید:

﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ [طه: ١٢٣]

«(خداوند به آدم و زوجه‌اش فرمود:) هر که از هدایت و رهنمایی من پیروی کند، گمراه نمی‌شود و [در آخرت] به شقاوت دچار نمی‌شود».

امام فرمود: منظور تبعیّت و اطاعت از ائمّه است.

خوانندۀ محترم، آیا معقول است که خدا به آدم و زوجه‌اش بفرماید هر که از ائمّه تبعیّت کند شقاوتمند نمی‌شود؟! دیگر آنکه این سوره مکّی است و أئمّه برای کسی شناخته نبودند.

* حدیث ١١- ضعیف و مرفوع است و از قول امامی می‌گوید: منظور از آیۀ ﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ [البلد: ٣] علی و اولاد اوست؟ آیا جاعل جاهل نمی‌دانسته که «وَلَدَ» فعل ماضی و این سوره مکّی است و در دوران مکّه حضرت علی ÷ هنوز «والِد» نبود!

* حدیث ١٢- عدّه‌ای کذّاب ادّعا کرده‌اند که امام صادق فرموده: منظور از «ذِي القُربى» در آیۀ ٤١ سورۀ انفال، امیرالمؤمنین و سایر أئمّه می‌باشند. در حالی که این آیه در غزوۀ «بدر» نازل شده و در آن وقت هنوز أئمه ولادت نیافته بودند و اگر مقصود خویشاوندان رسول ص است، آنها به دوازده نفر که یازده نفرشان ولادت نیافته بودند منحصر نمی‌شد!

* حدیث ١٣- «عبدالله بن سِنان» که او را می‌شناسیم[٨٦٢] و خزانه‌دار خلفای عبّاسی بوده، می‌گوید: امام صادق ÷ فرموده: منظور از ﴿أُمَّةٞ در آیۀ ١٨١ سورۀ مکّی اعراف، أئمّه است! می‌پرسیم: آیا آیه شامل انبیاء و سایر مبلّغین اسلامی که در راه هدایت بندگان خدا کوشیده‌اند نمی‌شود؟!

* حدیث ١٤- این حدیث را قبلاً بررسی کرده‌ایم. (ص ١٦٣)

* حدیث ١٥- از مرویّات عده‌ای کذّاب است و حاوی مطلب مهمّی نیست.

* حدیث ١٦ و ٢٩- عدّه‌ای از ضعفاء ادّعا کرده‌اند که از امام دربارۀ آیۀ:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ [البقرة: ٢٠٨]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، همگی در مسالمت و صلح وارد شوید و به دنبال گام‌های شیطان نروید که همانا او برای شما دشمنی آشکار است».

و آیۀ: ﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا [الأنفال: ٦١]

«و اگر «کفّار) به صلح و مسالمت گراییدند تو نیز به (صلح) روی آور».

و از معنای « سلم» سؤال شد. امام فرمود: منظور از «سلم» وارد شدن در أمر [ولایت] ماست! می‌پرسیم: پیامبر اکرم ص با اقوام بسیاری پیمان صلح بست که أئمّه را نمی‌شناختند تا چه رسد ولایت آنها را پذیرفته باشند؟ آیا ـ نعوذ بالله ـ به این آیه عمل نفرمود؟! لعنت خدا بر کسانی‌که أکاذیب خود را وارد کتب دینی کردند.

* حدیث ١٧ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ١٨ ـ چند تن از کذّابین ادّعا کرده‌اند که امام دربارۀ آیۀ:

﴿وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ [القصص: ٥١]

«و هر آینه برای ایشان این گفتار [الهی] را پی در پی آوردیم، باشد که متذکّر شوند».

فرمود: مقصود این است که [پیاپی] امامی را به امام دیگر [پیوستیم]! در صورتی که سورۀ قصص مکّی است و ﴿وَصَّلۡنَا فعل ماضی است و أئمّه در آن زمان موجود نبودند و اگر می‌خواست به امام اشاره کند لاأقلّ فعل را مضارع (= نُوَصِّلُ) می‌آورد. معلوم است جاعل جاهل حدیث ماضی و مضارع را از هم تشخیص نداده است مضافاً بر اینکه «القول» سخن و گفتار است و «امام» سخن نیست.

* حدیث ١٩- با این دو آیه بازی کرده و در واقع آبروی خود و کلینی را برده است:

﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦ فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِي شِقَاقٖۖ فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ [البقرة: ١٣٦و١٣٧]

«(شما ای مسلمین!) بگویید: به خداوند و آنچه بر ما فرو آمده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسی و عیسی داده شده و آنچه به پیامبران [دیگر] از جانب پروردگارشان داده شده، ایمان آوردیم و میان هیچ یک از ایشان فرق نمی‌گذاریم و ما برای خدا تسلیم و فرمانبرداریم، پس اگر [یهود و نصاری] مانند شما ایمان آورند همانا هدایت یافته‌اند و اگر روی گردانند، ایشان [با شما] در ستیز و مخالفت‌اند و به‌زودی خدا تو را از شرّ ایشان کفایت می‌کند و اوست شنوا و دانا».

راوی احمق از قول امام می‌گوید: صدر آیه که فرموده: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا.... «بگویید به خداوند و آنچه بر ما فرود آمده ایمان آوردیم» خطاب به حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمّۀ پس از ایشان است! سپس آیه فرموده: ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ... «پس اگر مردم مانند شما [اهل بیت که مخاطب صدر آیه بوده‌اید] ایمان آورند هدایت یافته... الخ».

می‌گوییم: سورۀ بقره در اوائل دوران مدینه ـ و حتّی قبل از سورۀ انفال ـ نازل شده و حضرات حسنَین س در آن زمان هنوز ولادت نیافته بودند، چگونه خدا آنان را مخاطب قرار داده و سایر مسلمانان بالغ از جمله حضرت حمزۀ سیّد الشّهداء و عمّار یاسر و... را رها کرده است؟! مگر خدا ـ نعوذ بالله ـ با کسی خویشاوندی دارد؟!

* حدیث ٢٠- دربارۀ این آیه است:

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [آل عمران: ٦٨]

«همانا سزاوارترین [و نزدیک‌ترین] مردم به ابراهیم هرآینه کسانی هستند که [در زمان او] وی را پیروی کردند و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به او] ایمان آوردند».

راوی می‌گوید: منظور أئمّه و پیروان ایشان‌اند. در صورتی که ﴿ءَامَنُواْ فعل ماضی است و در زمان نزول آیه هنوز حضرت علی امامت نیافته بود و أئمّۀ دیگر و پیروانشان وجود نداشته‌اند. ثانیاً: شما به چه دلیل آیه را به عدّه‌ای مخصوص، منحصر و محدود کرده‌اید؟!

* حدیث ٢١ و ٦١- یک حدیث است که کلینی دوبار در یک باب تکرار کرده است. گویا می‌خواسته احادیث این باب بیش از آنچه هست، به نظر آید! به هرحال حدیث دربارۀ این آیه است:

﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَ [الأنعام: ١٩]

«(بگو) این قرآن به من وحی شده است تا با آن شما را و هر که [این قرآن به او] برسد، هشدار دهم».

راوی می‌گوید: یعنی به هر که از آل محمّد برسد که امام است او با قرآن هشدار می‌دهد، چنانکه رسول خدا، هشدار می‌داد!! این سوره مکّی است و در آن‌زمان بحث امامت مطرح نبود و امامی برای مردم شناخته نبود و هیچ یک از مخاطبین آیه نمی‌توانستند چنین معنایی از آیه بفهمند. آیا این تأویلات خنک بازی کردن با قرآن نیست؟!

٢٥٩* حدیث ٢٢ و ٢٣- «علیّ بن الحکم» فاسدالعقیده که حدیث ٥٦٩ روضۀ کافی از اوست[٨٦٣] و «عبدالله بن سنان» غیر قابل اعتماد که حدیثی در تحریف قرآن نقل کرده[٨٦٤] با این آیه بازی کرده‌اند:

﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا [طه: ١١٥]

«و هرآینه از پیش با آدم عهد کردیم پس او ازیاد برد و برایش آهنگ [پایداری] نیافتیم».

آشنایان با قرآن کریم می‌دانند که قرآن خود «نسیان و عزم نداشتن» آدم ÷ را توضیح داده و جایی برای توضیحات کسانی از قماش «ابن الحَکَم» و «ابن سِنان» نگذاشته است. قرآن فرموده: به آدم و همسرش گفتیم:

﴿وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ [البقرة: ٣٥، الأعراف: ١٩]

«به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود».

و در آیۀ ١١٦ سورۀ «طه» یادآوری می‌کند که ابلیس با انسان دشمنی دارد سپس در آیۀ ١١٧ می‌فرماید:

﴿فَقُلۡنَا يَٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ فَلَا يُخۡرِجَنَّكُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ ١١٧

[طه: ١١٧]

«[به آدم] گفتیم: ای آدم، ابلیس دشمن تو و همسر توست، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و مشقت میافتی».

امّا آدم این عهد و فرمان را از یاد برد و از شیطان فریب خورد لذا معلوم می‌شود که چرا آیۀ ١١٥ فرموده در او عزم نیافتیم. آیۀ مذکور ربطی به محمّد ص و آل محمّد و مهدی ندارد، خصوصاً که سورۀ «طه» مکّی است.

استاد «معروف الحسنی» دربارۀ دو حدیث فوق می‌گوید: «أبو جمیله مفضّل بن صالح الأسدی» به اتّفاق علمای رجال، کذّاب و جاعل حدیث بوده و مرویّات او قابل اعتماد نیست. «محمّد بن سُلیمان» ـ خواه فرزند عبدالله الدّیلمی باشد یا فرزند زکریّا الدّیلمی ـ از نظر علمای رجال دروغگو بوده و به روایاتش اعتنا نمی‌شود.

* حدیث ٢٤ به سبب مشابهت با حدیث ٦٣ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٢٥ و ٢٦- قبلاً بررسی شده‌اند. (ص٥٧٠)

* حدیث ٢٧- «مُنَخِّل»خُل صدر آیۀ ٤٧ سورۀ نساء را با ذیل آیۀ ١٧٤ همان سوره ترکیب کرده و در میان آن‌دو عبارت «في عَلِيّ» را افزوده است! ما آیات مذکور را در اینجا می‌نگاریم و قضاوت را بر عهدۀ خواننده می‌گذاریم:

١) ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ كَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا [النّساء: ٤٧]

«ای کسانی که به شما کتاب [آسمانی] داده شده است، به آنچه که تصدیق‌کنندة [کتب] شماست ایمان آورید پیش از آنکه چهره‌هایی را محو کنیم و به پشتشان برگردانیم یا ایشان را لعنت نماییم چنانکه اصحاب سبت (= روز شنبه) را لعنت کردیم و امر خدا [قطعاً] انجام یافتنی است».

٢) ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا

[النّساء: ١٧٤]

«ای مردم، شما را دلیل و برهانی از جانب پروردگارتان آمده و به سوی شما نوری آشکارا فرستاده‌ایم».

«منخّل» کذّاب آیه را بدین صورت نقل کرده است:

«یا أیُّهَا الَّذین اُوتوا الکتابَ آمِنوا بِما نَزَّلنا في عَلِیٍّ نُوراً مُبیناً»

در مورد حدیث ٢٥ و ٢٦ و ٢٧ و نظایر اینها رجوع کنید به کلام «عبدالجلیل قزوینی» که در همین بخش نقل کرده‌ایم.

* حدیث ٢٨ و ٦٠ – راوی آن «ابوطالب» مشترک است بین ضعیف و ثقه و «یونس بن بَکّار» نیز مهمل است. این روایت را کلینی یک بار به عنوان روایت بیست و هشتم و بار دیگر به عنوان روایت شصتم تکرار کرده است. گویا چنانکه گفتیم قصد داشته روایات این باب بیش از آنچه هست به نظر برسد!

* حدیث ٢٩ با حدیث ١٦ در همین بخش بررسی شده است.

* حدیث ٣٠- عدّه‌ای کذّاب ادّعا کرده‌اند که امام دربارۀ چهار آیۀ آخر سورۀ مکّی «اعلی» فرموده: منظور از ﴿ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ولایت غیر علی ÷ است و منظور از ﴿ٱلۡأٓخِرَةُ ولایت علی ÷ است که در کتب [آسمانیِ] پیشینیان آمده، در کتب [آسمانیِ] ابراهیم و موسی س! واقعاً ذکر اینکه مردم پس از رحلت خاتم النبییّن ولایت غیرعلی را بر ولایت آن حضرت ترجیح می‌دهند برای پیروان حضرت ابراهیم و حضرت موسی س چه فایده‌ای داشت؟!

* حدیث ٣١- مشابه حدیثی است که «عبدالجلیل قزوینی» نقل کرده است. به گفتار وی دربارۀ اینگونه احادیث مراجعه شود. (ص ٨١٢)

* حدیث ٣٢- «عبدالله بن ادریس» را «شیخ طوسی» توثیق نکرده و مجهول الحال است. دربارۀ این حدیث رجوع کنید به صفحۀ ٨٠٢.

* حدیث ٣٣- جاعل جاهل دربارۀ آیۀ ٤٣ سورۀ اعراف می‌گوید: روز قیامت، شیعیان از اینکه به ولایت امیرالمؤمنین و سایر ائمّه هدایت شده‌اند خدا را شکر می‌کنند. می‌گوییم: اوّلاً: سورۀ اعراف مکّی است و در آن زمان ائمّه موجود نبودند. ثانیاً: آیه فرموده: ﴿لِهَٰذَا در حالی که اگر «ولایه» مقصود می‌بود آیه می‌فرمود: «لهذه»، و اگر خود أئمّه مقصود می‌بودند، آیه می‌فرمود: «لِهؤلاء»! معلوم می‌شود جاعل حدیث کذّابی کم‌سواد بوده است.

* حدیث ٣٤ و ٥٢- این حدیث را کلینی بار دیگر به عنوان حدیث ٥٢ تکرار کرده است! طبق معمول حدیث مدّعی است که مقصود از «وَلاية» در آیۀ ٤٤ سورۀ کهف، ولایت امیرالمؤمنین ÷ است! در حالی که سورۀ کهف، مکّی است و در آن زمان علی ÷ ولایت نداشت. ثانیاً: آیه فرموده: ﴿ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّ= ولایت از آن خداست که حق است» امّا کذّابین می‌گویند: ولایت از آنِ امیرالمؤمنین است!

* حدیث ٣٥- «صالح بن السِّندیّ» که راوی حدیث ٥٦٨ روضۀ کافی است، در اینجا با آیۀ ٣٠ سورۀ روم بازی کرده است! ادّعای او در واقع همان سخن مسیحیان است که می‌گویند دین، یعنی دوستی عیسی مسیح!

* حدیث ٣٦- مدّعی است‌که ﴿ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ که درآیۀ ٤٧ از سورۀ انبیاء ذکر شده همان انبیاء واوصیاء هستند. و این قول خلاف قرآن است، زیرا قرآن تأکید فرموده که همه، حتّی انبیاء نیز مورد حسابرسی قرار می‌گیرند (الأعراف: ٦) انبیاء ـ صلوات الله علیهم ـ موازین قسط نیستند بلکه آنها نیز با موازین قسط سنجیده می‌شوند.

* حدیث ٣٧- عدّه‌ای کذّاب ادّعا کرده‌اند که آیۀ ﴿ٱئۡتِ بِقُرۡءَانٍ غَيۡرِ هَٰذَآ أَوۡ بَدِّلۡهُ بدان معنی است که به پیامبر می‌گفتند: «بَدِّل عَلِیّاً = علی را عوض کن»! ما آیه را در اینجا می‌آوریم تا کذب مدّعیان آشکار شود:

﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا ٱئۡتِ بِقُرۡءَانٍ غَيۡرِ هَٰذَآ أَوۡ بَدِّلۡهُ [یونس: ١٥]

«و هنگامی که آیات واضح و روشن ما بر آنان تلاوت می‌شود کسانی که به ملاقات ما امید ندارند می‌گویند: قرآنی جُز این بیاور و یا آن را تغییر ده.....».

چنانکه ملاحظه می‌شود مرجع ضمیر «هاء» در « بَدِّلهُ» قرآن است و به شخص راجع نیست و طبعاً ربطی به حضرت علی ÷ ندارد. علاوه بر این، جملۀ مذکور قول کفّاری است که به معاد اعتقاد نداشتند نه کسانی که مخالف ولایت علی بودند زیرا سورۀ یونس، مکّی است و در آن دوران هیچ بحثی از نصب یا عدم نصب علی ÷ مطرح نبود.

* حدیث ٣٨- متعجّبم از آخوندها ـ از جمله مجلسی ـ که مدّعی علم و فقاهت‌اند امّا این حدیث را ردّ نکرده و کلینی را به سبب ثبت این حدیث واضح‌البطلان در «کافی»، ملامت نکرده‌اند و حتّی مجلسی این قول مضحک را تفسیری وجیه و متین شمرده است!! هر طلبه‌ای می‌داند الفاظی از قبیل صلاة وصوم وزکاة وحجّ که دارای معنای شرعی و منقول به معنای ثانوی هستند، باید به معنای شرعی حمل شوند مگر آنکه قرینه یا دلیلی مانع شود. حال چگونه ممکن است آیۀ ٤٣ سورۀ مکّی مدّثّر را به معنای شرعی حمل نکنیم؟! علاوه بر این، معنایی که روات برای «مُصَلّی» گفته‌اند، حتّی معنای لغوی لفظ نیست بلکه اصطلاحی مخصوص اسبدوانی است و اگر در غیرمسائل مربوط به اسبدوانی استعمال شود نمی‌توان آن‌را به معنای مذکور حمل کرد. قطعاً امام صادق ÷ چنین سخنی نمی‌گوید. امّا افسوس که کلینی این امور واضح را نمی‌فهمد! یکی از رُوات این حدیث «حسن قمّی» است که فضل بن شاذان او را کذّاب دانسته و شیخ طوسی او را غالی شمرده است.

* حدیث ٣٩ و٤٠- تکرار روایات باب ٨٨ است ‌که در همان ‌باب بررسی شده‌است.

* حدیث ٤١- مدّعی است که ﴿بِوَٰحِدَةٍ در آیۀ ٤٦ سورۀ «سبا»، ولایت علی ÷ است. در حالی که سورۀ «سبا» مکّی است و در آن دوران بحث ولایت مطرح نبود و اگر مراد آیه ولایت علی ÷ می‌بود قطعاً آیه واضح‌تر بیان می‌فرمود.

* حدیث ٤٢- عدّه‌ای کذّاب روایتی نقل کرده‌اند که کذّابی آیه‌ای را برای امام غلط نقل کرده و امام بی‌آنکه خطای او را اصلاح کند، سؤالش را پاسخ داده است! در حالی که اگر آیه‌ای در مقابل امام به غلط گفته می‌شد قطعاً امام خطای سائل را متذکّر شده و آن را تصحیح می‌فرمود. علی أیّ‌حال، ما دو آیه را که راوی آنها را با هم مخلوط کرده است می‌آوریم:

١- ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا لَّمۡ يَكُنِ ٱللَّهُ لِيَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ سَبِيلَۢا [النّساء: ١٣٧]

«همانا کسانی که ایمان آوردند سپس کفر ورزیدند سپس ایمان آوردند سپس کفر ورزیدند آنگاه بر کفر [خویش] افزودند خدا ایشان را نیامرزد و ایشان را به راهی هدایت نمی‌کند».

٢- ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡدَ إِيمَٰنِهِمۡ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا لَّن تُقۡبَلَ تَوۡبَتُهُمۡ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلضَّآلُّونَ [آل عمران: ٩٠]

«همانا کسانی که پس از ایمانشان کفر ورزیدند سپس بر کفر [خویش] افزودند، توبة ایشان هرگز پذیرفته نشود و آنان گمراه‌اند».

کلینی نیز بدون توجّه روایت را به همین صورت مغلوط نقل کرده است. علاوه بر این می‌گوید: آیه دربارۀ فلان و فلان و فلان نازل شده که هیچ ایمانی بر ایشان باقی نماند؟! می‌گوییم: چرا حضرت علی ÷ با این افراد بی‌ایمان بیعت فرمود و چرا دوّمی را به دامادی پذیرفت و پسران عزیزش را برای دفاع از جان سوّمی به خانۀ او فرستاد؟!

* حدیث ٤٣ و ٤٤- عدّه‌ای کذّاب که حدیث قبلی نیز از مرویّات آنهاست، می‌گویند: امام صادق ÷ دربارۀ آیۀ ٢٥ و ٢٦ سورۀ «محمد» ص فرمود: دربارۀ فلان و فلان و فلان است که ولایت علی ÷ را ترک کردند و با بنی‌امیّه پیمان بستند که به ما خمس ندهند و ابوعبیدۀ جرّاح کاتب پیمان‌نامۀ آنها بود و خدا آیۀ ٧٩ و ٨٠ سورۀ زخرف را دربارۀ آنها نازل فرمود! جاعل جاهل نفهمیده که سورۀ زخرف مکّی است و قبل از سورۀ انفال نازل گردیده و در آن زمان هنوز خمس تشریع نشده بود تا آنها هم‌پیمان شوند که خمس نپردازند!! حدیث ٤٤ نیز باطلی است مانند دو حدیث پیش از خود و به نظر ما دوست‌دار علی ÷ چنین اباطیلی نمی‌گوید.

مخفی نماند که «هاشم معروف الحسنی» روایت ٤٢ و ٤٣ باب حاضر و نظایر آنها را باطل دانسته و می‌گوید: من قصد دفاع از خلفاء و حکّام معاصر ائمّه را ندارم و قصد ندارم که بگویم ائمّه با آنها مبارزه و مخالفت نکرده‌اند بلکه مقصود من آن است که أئمّه با ستمگران و طغیانگران زورگو و منحرفین از اسلام، با رفتار و کردار و تعالیم خود که نمایانگر اسلام صحیح و راستین بود، مبارزه کردند... امّا شأن ائمّه اجّل از آن است که به بدگویی و سبّ و شتم روی آورند که گاهی مردم نابخرد برای ارضای خشم بدان متوسّل می‌شوند. سیره و اخلاق آن بزرگواران نیز از این عمل مبرّی است. حضرت علی ÷ راضی نبود که پیروان و دوستدارانش با معاویه که به اسلام تظاهر می‌کرد[٨٦٥] ، به اینگونه اعمال روی آورند پس چگونه ممکن است امام صادق ÷ به چنین کاری، در مورد کسانی راضی شود که لا اقلّ ده‌ها درجه از امثال معاویه پاک‌تر و بهتر بوده‌اند؟[٨٦٦]

* حدیث ٤٥- طبق معمول سوره‌ای مکّی را به ولایت علی ÷ مربوط دانسته که بطلان آن کاملاً واضح است! این حدیث با آیۀ ٢٧ سورۀ فُصِّلَت بازی کرده است.

* حدیث ٤٦- سورۀ مکّی غافر را به مسألۀ «ولایت» مربوط دانسته و آیه را غلط نقل کرده است.

* حدیث ٤٧- دربارۀ این حدیث رجوع کنید به صفحۀ ٧٩١ کتاب حاضر.

* حدیث ٤٨ و ٤٩ و ٥٠ و ٨٨- عدّه‌ای کذّاب آیۀ ٨ و ٩ سوره ذاریات و آیۀ ٢ سورۀ یونس و آیۀ ١١ تا ١٣ سورۀ بلد را که هر سه مکّی هستند، مربوط به ولایت دانسته‌اند!! در حدیث ٤٩ و ٨٨ گفته‌اند: عبور از عَقَبه یعنی قبول ولایت ما و آیۀ ﴿فَكُّ رَقَبَةٍ ١٣ [البلد: ١٣] «= آزاد کردن گردنی از بردگی» یعنی: همه بردۀ آتش دوزخ‌اند مگر شیعیان! اوّلاً: سورۀ بَلَد مکّی است و در آن دوران بحثی از ولایت و امامت مطرح نبود. ثانیاً: قرآن پس از اینکه دربارۀ «عَقَبه» سؤال می‌کند، خود بلافاصله در جواب آن، مقداری از مصادیق عبور از «عَقَبه» را ذکر می‌کند و آیۀ سیزدهم در واقع جواب آیۀ قبل از خود است. اگر قبول ولایت أئمّه از مصادیق مهمّ نجات از آتش دوزخ و عبور از «عَقَبه» می‌بود قطعاً قرآن آن را مقدّم بر همه ذکر می‌کرد، در حالی که اصلاً ذکری از ولایت أئمّه در قرآن نیست. (فتأمّل)

* حدیث ٥١- بدون توجّه به سیاق کلام و آیات ما قبل و ما بعد، آیۀ ١٩ سورۀ حج را مربوط به ولایت علی ÷ دانسته‌اند!

* حدیث ٥٢ تکرار حدیث ٣٤ است که در همین بخش بررسی شده است.

* حدیث ٥٣- عدّه‌ای کذّاب از قول امام صادق ÷ ادّعا کرده‌اند که منظور از آیۀ ١٣٨ سورۀ بقره آن است که خدا مؤمنین را در میثاق، رنگ ولایت زده است! در حالی که أوّلاً: این آیه در سورۀ بقره است که قبل از سورۀ انفال و قبل از غزوۀ بدر نازل شده و در آن زمان مسالۀ ولایت و امامت به هیچ وجه مطرح نبود.

ثانیاً: آیۀ ١٣٨ سورۀ بقره میان آیاتی قرار دارد که خطاب به اصحاب پیامبر ص می‌فرماید:

﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦ فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ.... [البقرة: ١٣٦و١٣٧]

«بگویید: به خدا ایمان آورده‌ایم و به آنچه که نازل شده است بر ما و آنچه نازل شده است بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و آنچه به موسی و عیسی داده شده و آنچه به پیامبران از جانب پروردگارشان داده شده است و [در ایمان آوری] میان هیچ یک از ایشان جدایی نیفکنیم و ما تسلیم اوییم [که پروردگار ماست] پس اگر مانند آنچه شما بدان ایمان آورده‌اید، ایمان آورند، به راستی هدایت یافته‌اند......».

چنانکه ملاحظه می‌شود نه تنها هیچ اشاره‌ای به مسألۀ ولایت نفرموده بلکه ایمان اصحاب پیامبر را قبل از غزوۀ بدر موجب هدایت و أسوۀ هدایت دیگران شمرده است[٨٦٧]. سپس در آیۀ منظور یعنی آیۀ ١٣٨ می‌فرماید:

﴿صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗۖ وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ ١٣٨ [البقرة: ١٣٨]

«(از چنین ایمانی پیروی کنید که) رنگ‌آمیزی خداست و کیست که از خدا بهتر رنگ‌آمیزی کند و ما او را عبادت می‌کنیم».

اصحاب پیامبر ص نیز در آن زمان چیزی از ولایت و امامت و وصایت نمی‌دانستند. قرآن نیز اموری که باید بدان ایمان آورد برشمرده و ذکری از ولایت نکرده است.

* حدیث ٥٤- به آیۀ تطهیر استناد کرده است. دربارۀ آیۀ مذکور قبلاً سخن گفته‌ایم (ص٦٥٧) و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث ٥٥- یکی از رُوات آن «عمر بن عبدالعزیز» است که او را قبلاً معرّفی کرده‌ایم (ص ٦١٩) اخبار او چنانکه در خبر ششم باب ١٠٦ ملاحظه شد، وضع خوبی ندارد.

* حدیث ٥٦- «زید الشّحّام» که قبلاً معرّفی شده است (ص٤٠٥) آیۀ ٤٠ سورۀ مکّی دخان را غلط نقل کرده و از قول امام ادّعا کرده که ما به کار شیعیان می‌آییم. این قول بر خلاف قرآن است که فرموده روز قیامت جُز خدا هیچ کار ساز و فریادرسی نیست و از هیچ دوستی برای دوستش کاری ساخته نیست. قطعاً امام خلاف قرآن نمی‌گوید.

* حدیث ٥٧- گرچه آیه دلالت بر انحصار ندارد امّا حدیث نیز یکی از مصادیق عالی آن را ذکر نموده و مطلب نادرستی نگفته است امّا سند آن ضعیف است.

* حدیث ٥٨- عدّه‌ای از ضعفا آیۀ ٥٩ سورۀ بقره را که با حرف «فاء» آغاز شده و ادامۀ آیۀ قبل است با اضافاتی نقل کرده‌اند! برای اینکه کذبشان آشکار شود به آیۀ ٥٨ همان سوره مراجعه کنید. در شگفتم که چگونه فردی عاقل چنین حدیثی را نقل می‌کند! با مطالعۀ احادیث این باب، در سلامت عقل کلینی تردید دارم!

* حدیث ٥٩- آیۀ ١٦٨ تا ١٧٠ سورۀ نساء را غلط نقل کرده است. کلمات ﴿كَفَرُواْ وَ را از صدر آیۀ ١٦٨ حذف نموده و کلمات «ما فی» به ذیل آیۀ ١٧٠ افزوده است! اگر کلینی با قرآن مأنوس می‌بود، این روایت را در «کافی» نمی‌آورد.

* حدیث ٦٠ همراه حدیث ٢٨ و حدیث ٦١ همراه حدیث ٢١ در همین بخش بررسی شده است.

* حدیث ٦٢- حدیثی ضعیف و مرسل و راوی آن «حسین بن میّاح» است. دربارۀ او رجوع کنید به کتاب حاضر صفحۀ ٢٨٥.

* حدیث ٦٣ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٦٤- آیۀ٢٩ سورۀ کهف و آیۀ ٥٠ سورۀ فرقان را که هر دو مکّی هستند به ولایت علی مربوط دانسته است. دربارۀ اینگونه آیات رجوع کنید به کلام عبدالجلیل قزوینی که در همین باب آورده‌ایم.

* حدیث ٦٥ و ٦٦ و ٦٧ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٦٨- دربارۀ آیۀ ٢٧ سورۀ «مُلک» است که از سُوَر مکّی قرآن است و در مکّه هنوز از ولایت و امامت علی ÷ خبری نبود و هنوز کسی ولایت وی را غصب نکرده و خود را امیرالمؤمنین نخوانده بود تا آیه‌ای در این موضوع نازل شود!

* حدیث ٦٩ و ٧٠- قول عدّه‌ای کذّاب است.

* حدیث ٧١- عدّه‌ای کذّاب می‌گویند: در آیۀ ٧ سورۀ حُجُرات، مقصود از کفر و فسوق و عصیان اوّلی و دوّمی و سوّمی است! می‌پرسیم: چرا علی ÷ با آنها بیعت فرمود و یکی از آنها را به دامادی پذیرفت!

* حدیث ٧٢- در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

٢٦٠* حدیث ٧٣- ضعیف و مرسل است. به این کذّابان می‌گوییم: اگر راست می‌گویید که پیامبرص و ائمّه از قبل می‌دانستند که خلافت غصب می‌شود پس چرا علی ÷ قسم یاد کرده و می‌فرماید: «و الله ما کان یُلقى في روعي، ولا یَخطر ببالي، أنّ العرب تُزعج هذا الأمر من بعده ص عن أهل بیته = به خدا سوگند در دلم این فکر نمی‌گذشت که عرب این امر (= خلافت) را پس از آن حضرت (= پیامبر ص) از اهل بیت او بیرون ببرند» (نهج البلاغه، نامة ٦٢). سخن علی ÷ را بپذیریم یا ادّعای شما افراد کذّاب را.

* حدیث ٧٤ و ٧٥ در بخش قبلی همین باب بررسی شده است.

* حدیث ٧٦- سند آن در غایت ضعف است. علیّ بن ابراهیم معتقد به تحریف قرآن از پدرش و او از «حَکَم بن بُهلول» که مهمل است و او از قول مردی ناشناس با آیه‌ای از سورۀ زمر بازی کرده‌اند. در اینجا چند آیه از جمله آیۀ منظور را می‌آوریم:

﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢ لَّهُۥ مَقَالِيدُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٦٣ قُلۡ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَأۡمُرُوٓنِّيٓ أَعۡبُدُ أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ ٦٤ وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥ بَلِ ٱللَّهَ فَٱعۡبُدۡ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ [الزمر: ٦٢تا٦٦]

«خداوند آفریدگار هر چیزی است و او نگاهبان هر چیزی است. کلیدهای [تدبیر و ادارة] آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست، و کسانی که به آیات و نشانه‌های خداوند کفر ورزیده‌اند همانان زیانکاران‌اند. بگو: آیا مرا فرمان می‌دهید که جُز خدا را عبادت کنم؟ ای نادانان! و هرآینه به تو وحی شده و [نیز] به کسانی که پیش از تو بودند [وحی شد] که اگر شرک‌آوری یقیناً کردار [نیکت] نابود گردد و از زیانکاران خواهی بود. بلکه فقط خدای را عبادت کن و از شکرگزاران باش».

اولاً: سورۀ زُمَر مکّی است و در دوران مکّه چنانکه بارها و بارها گفته‌ایم بحث ولایت و امامت مطرح نبود.

ثانیاً: چنانکه ملاحظه می‌شود در آیات مذکور سخن فقط دربارۀ «توحید» خصوصاً «توحید عبادت» است و آیۀ ٦٦ با تقدم «الله» که «مفعولٌ به» است بر فعل «اُعبُد»، انحصار را می‌رساند تا مخاطب بفهمد که تنها خدا باید عبادت شود و لاغیر. اصلاً بحثی از غیرخدا در میان نیست.

ثالثاً: در آیۀ ٦٥ فرموده: به انبیاء پیشین نیز گفته‌ایم. می‌پرسیم: آیا پیامبران سابق نیز پسرعمویشان به خلافت منصوب شده بود که خدا به آنها بفرماید کسی را با پسر عمویتان در ولایت شریک نسازید؟! آیا این رُوات واقعاً به قرآن معتقد بوده‌اند؟!

* حدیث ٧٧- در این حدیث به آیۀ ٥٥ سورۀ مائده استناد شده است. دربارۀ این آیه رجوع کنید به کتاب «شاهراه اتّحاد» صفحۀ ١٤٥ به بعد. در این حدیث به آیۀ ٨٣ سورۀ نحل نیز استناد کرده‌اند. در دوران مکّه کسی ولایت علی را انکار نکرده بود تا آیه‌ای نازل شود!! عجیب است که جاعل جاهل نفهمیده سورۀ مائده در مدینه و پس از سورۀ نحل که مکّی است نازل گردیده، در حالی که در این روایت می‌گوید آیۀ ٨٣ سورۀ نحل پس از آیۀ ٥٥ سورۀ مائده نازل گردیده است!

* حدیث ٧٨ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٧٩- متضمّن تأویلات بارده است آنچنانکه «هاشم معروف الحسنی» دربارۀ این حدیث می‌گوید: (شاید این نوع تأویل از بدترین انواع دخل و تصرّف در کلام و بازی با الفاظ است. [علاوه بر این] کسی که این روایت را از قول «أصبَغ [بن نُباته، از اصحاب حضرت امیر]» نقل کرده، «سَعد الإسکاف» است[٨٦٨] که بین او و «أصبغ» بیش از نود سال فاصله است[٨٦٩]!! صرف‌نظر از اینکه [سعد] به دروغگویی و انحراف متّهم است. بقیّۀ رُوات حدیث نیز مجهول‌اند و اثری از آنها در کتب رجال نیافته‌ام)[٨٧٠].

مجلسی نیز دربارۀ مفاد این حدیث گفته است: «تأویل این خبر از غریب‌ترین تأویلات است و بر فرض صدورش از ائمّه، از بطون عمیقه است که از ظاهر لفظ دور است و گوینده خود می‌داند که چه گفته است.[٨٧١]»! سپس قول طولانی یکی از شارحین را نقل می‌کند و می‌گوید: «چون این قول به شدّت غریب بود، [لذا] آن را به صورت کامل آوردم».

کافی است که آیۀ ١٤ و ١٥ سورۀ لقمان را در قرآن مطالعه فرمایید تا بدانید که جاعل روایت چقدر جاهل و یا مغرض بوده است.

* حدیث ٨٠ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٨١- قبلاً بررسی شده است. (ص ٢٩١)

* حدیث ٨٢- می‌گوید: آیۀ ٨١ سورۀ بقره دربارۀ کسی است که امامت امیرالمؤمنین ÷ را انکار کند! در حالی که سورۀ بقره اوّلین سورۀ مدنی است که قبل از غزوۀ بدر نازل شده و در آن زمان خبری از امامت علی ÷ نبود تا کسی آن را انکار کند. علاوه بر این، اگر مقصود آیه امامت آن حضرت بود چرا صریحاً نفرمود؟ آیا نعوذ بالله خدا هم تقیّه کرده است؟!!!

* حدیث ٨٣ در بخش قبلی همین باب بررسی شد.

* حدیث ٨٤- قول عدّه‌ای کذّاب است که حاوی مطلب مهمّی نیست.

* حدیث ٨٥- عدّه‌ای کذّاب و عوام‌فریب می‌گویند: امام دربارۀ آیۀ ١٠ سورۀ فاطر فرموده: کسی که ولایت ما را ندارد اعمال او بالا نمی‌رود و قبول نمی‌شود. جاعل جاهل توجّه نداشته که سورۀ فاطر مکّی است و در آن دوران بحث ولایت مطرح نبود. دیگر آنکه اگر ولایت أئمّه شرط قبول اعمال صالحه است چرا خداوند متعال که از ذکر سگ اصحاب کهف در کتابش صرف نظر نفرموده، برای اعلام این موضوع مهمّ، واضح و صریح، أئمّه را در قرآن معرّفی نفرمود و اعلام نکرد که شرط قبول أعمال عباد، ولایت أئمّه است و اعلام آن بر عهدۀ کذّاب افتاد!!

* حدیث ٨٦- عده‌ای کذّاب از غُلاة گفته‌اند: مقصود از:

﴿يُؤۡتِكُمۡ كِفۡلَيۡنِ مِن رَّحۡمَتِهِۦ [الحدید: ٢٨]

«شما را دو بهره از رحمت و بخشایش خویش عطا فرماید».

حضرات حسنَین و مقصود از:

﴿وَيَجۡعَل لَّكُمۡ نُورٗا تَمۡشُونَ بِهِۦ [الحدید: ٢٨]

«برایتان نوری قرار دهد (که در پرتوش) ره سپارید».

آن است که برای شما امامی قرار می‌دهد تا از او پیروی کنید! اوّلاً: چنانکه مفسّرین گفته‌اند: مقصود از نور، نور هدایت است که موجب سعادت دنیا و عقبی است. ثانیاً: افعال «یُؤتي» و «یَجعَل» و «یَغفِر» هر سه جواب طلب و مجزوم‌اند یعنی در واقع آیه فرموده: از خدا پروا کنید و به فرستاده‌اش ایمان آورید که [در این صورت] خدا شما را می‌آمرزد و هدایت می‌کند و شما را از فضل و رحمت و بخشایش خود بهره‌مند می‌سازد[٨٧٢]. این معنی در همۀ زمان‌ها و برای همۀ مخاطبین قرآن قابل تحقّق است امّا اگر مقصود از نور را چنانکه غُلاة گفته‌اند «امام» بگیریم در این صورت از زمان غیبت تاکنون، آیه تحقّق نیافته و هزار سال است امامی نداریم که از او پیروی کنیم! و آیه به زمان حضور أئمّه محدود می‌شود!!

* حدیث ٨٧- «علیّ بن ابراهیم» احمق از قول «قاسم الجوهری» که قبلاً معرفی شده است (ص ٤٢٦) می‌گوید: عده‌ای از مجاهیل گفته‌اند: آیۀ

﴿وَيَسۡتَنۢبِ‍ُٔونَكَ أَحَقٌّ هُوَ [یونس : ٥٣]

«و از تو خبر می‌گیرند که آیا آن راست است؟»

بدین معناست که از پیامبر می‌پرسیدند: آیا آنچه دربارۀ علی می‌گویی حقیقت دارد؟ در حالی‌که سورۀ یونس مکّی است و در آن دوران حضرت علی نابالغ یا نوجوان بود و پیامبر ص دربارۀ علی چیزی به مکّیان نفرموده بود و با آنان دربارۀ ولایت و امامت بحثی نداشت تا مشرکین مکّه بپرسند: آیا آنچه دربارۀ علی گفته‌ای حقیقت دارد یا خیر؟ بلکه مخالفت آنها با پیامبر ص بر سر مسألۀ توحید و معاد بود. دیگر آنکه جاعل جاهل نفهمیده که در آیه ضمیر «هُوَ» موجود است و در آیات قبل ذکری از علی ÷ نیامده تا مرجع آن قلمداد شود بلکه مرجع ضمیر در آیات قبل «عذاب الهی» است! «نعوذ بالله من الجهالة».

* حدیث ٨٨ با حدیث ٤٨ در همین بخش، و حدیث ٨٩ در بخش قبلی همین باب بررسی شده است.

* حدیث ٩٠- چنانکه گفته شد هر دو «محمد باقر» این روایت را صحیح ندانسته و مجلسی به ضعف آن تصریح کرده است. استاد «معروف الحسنی» نیز این حدیث را نپذیرفته و دربارۀ رُوات حدیث می‌گوید: رُوات چهارگانۀ این حدیث قابل اعتماد نیستند. «سَلَمَة بن الخطّاب البراوستانی» به اتّفاق علمای رجال، کذّاب و ضعیف است. «حسن بن عبدالرّحمان» توثیق نشده. «علیّ بن أبی حمزة بطائنی» واقفی و کذّاب و ملعون بود. وی کسی است که مذهب واقفیّه را بنیان نهاد (ر. ک. ص ١٩٥). به قول شیخ «محمد طه نجف» در کتاب «إتقان المقال فی أصول الرّجال»، «ابو بصیر یحیی بن القاسم» دروغگو بود و هم اوست که بطائنی را بدین کار واداشت[٨٧٣].

* حدیث ٩١ در بخش قبلی همین باب و قسمتی از آن به عنوان حدیث ٥ در همین بخش بررسی شد.

* حدیث ٩٢- سند آن همان سند حدیث ٩٠ است. با این تفاوت که در اینجا راوی سوّم به جای «حسن»، «حسین» آمده است. اگر آن را تصحیف «حسن» بدانیم که سند حدیث، تفاوتی با حدیث ٩٠ نخواهد داشت و اگر آن را «حسین» بدانیم «مهمل» خواهد بود. آقای «معروف الحسنی» نیز این حدیث را نپذیرفته است[٨٧٤]. دربارۀ این حدیث قبلاً در باب ٨٦ سخن گفته‌ایم (ص ٥٢٨).

خوانندۀ محترم، پس از مطالعۀ باب ١٦٥ کافی آیا می‌توان گفت که کلینی واقعاً به آیۀ ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ [الحجر: ٩] ایمان داشته است ؟

بیان یک خاطره: زمانی که در زندان بودم یکی از آخوندها کتابی از اهل سنّت را در برابرم گشود و حدیثی که دلالت بر تحریف داشت نشانم داد ـ اکنون به یاد ندارم صحیح مسلم بود یا بخاری یا دُرّالمنثورـ و گفت: اگر مزدور سُنّی‌ها نیستی چرا با اینها مخالفت نمی‌کنی و ردّ بر اینها نمی‌نویسی؟ این چه کینه‌ای است که با کلینی داری؟ گفتم: اوّلاً: خدا می‌داند که من هیچ کینه‌ای با کلینی ندارم اگر تو جوانی و مرا نمی‌شناسی بسیاری از آخوندها از قبیل منتظری و مهدوی کنی و أنواری و گلپایگانی و سایرین مرا می‌شناسند، من در جوانی نسبت به کافی و کلینی بسیار متعصّب بودم. ثانیاً: بسیاری از کتب اهل سنّت‌را خوانده‌ام و آنها را بی‌عیب نمی‌دانم امّا ملّت ما اعتنایی به صحاح و کتب سیوطی یا سنن ترمذی و غیره ندارند و خطری از جانب این کتب متوجّه آنها نیست. ثالثاً: شما نباید از من غضبناک باشید بلکه باید از کلینی عصبانی باشید که با این افتضاح، زبان انتقاد شما علیه اهل‌سنت را بسته است. اگر او این احادیث ننگین را در «کافی» جمع‌آوری نمی‌کرد، امروز شما به آسانی می‌توانستید سنّیان را در مورد روایاتشان، به باد انتقاد بگیرید. رابعاً: اگر شما از کار من ناراحت‌اید مرا از زندان آزاد کنید و به اردن و مراکش و مصر و پاکستان بفرستید. به خدا در آنجا هیچ از کلینی و صدوق یاد نمی‌کنم زیرا مردم آنجا اعتنایی به «کافی» و «من لا یحضره» و غیره ندارند و خطری از جانب این کتب متوجّه آنها نیست. در آنجا وظیفۀ من بیان عیوب صِحاح و سُنَن است– من خادم القرآن‌ام نه خادم الکلینی.

[٨٠٩]- در مورد مصون بودن قرآن کریم از تحریف رجوع کنید به مقدّمۀ تفسیر «تابشی از قرآن» تالیف نگارنده (فصل اوّل تا یازده) و خصوصاً فصل هجدهم (= قائلین به تحریف، با کتاب‌خدا بازی کرده‌اند) که مربوط است به روایات موهم تحریف قرآن، و کتاب شریف «راهی به سوی وحدت اسلامی» تألیف «مصطفی حسینی طباطبائی»، چاپ اول صفحۀ ٩٥ به بعد.

[٨١٠]- این حدیث را در صفحه ٦٣٤ جلد دوّم اصول کافی ببینید.

[٨١١]- مرآة العقول، ج ١٢ ص ٥٢٥- چنانکه ملاحظه می‌کنید، مروّج الخرافات و حارس البِدَع «مجلسی» بیش از آنکه نگران سلب اعتماد از قرآن باشد، نگران سلب اعتماد از روایات است!

[٨١٢]- با حال زار و نزاری که این روزها دارم و به سبب عدم دسترسی به کتابخانه، تحقیق دقیق و مبسوط برایم میسور نیست و بیشتر این مطالب را از حافظه و دفترچه یادداشت و چند کتابی که همراه دارم، نقل کرده‌ام. امید است که طلاّب جوان حقجو در این مسأله تفحص و تحقیق کرده و علمای معتقد به تحریف قرآن را معرّفی کنند تا مردم از گزند آنها و آثارشان در امان بمانند. البتّه مخفی نماند و خدا گواه است که قصد نداریم بگوییم: علمای شیعه همگی به تحریف قرآن معتقد بوده‌اند و همه را با یک چوب برانیم بلکه با این مسأله مخالفیم که به دروغ گفته ‌شود: علمای شیعه به تحریف قرآن معتقد نیستند و سپس به اقوال چند تن از علمای مخالف تحریف، به عنوان نمونه استناد شود و از افتضاحات کلینی و مجلسی و نوری و..... ذکری به میان نیاید و عوام از حقیقت حال آنها بی‌خبر بمانند. و إلاّ خود اعتراف دارم که مرحوم سیّد مرتضی و عبدالجلیل قزوینی و یا آیة الله نعمة الله صالحی نجف‌آبادی و یا مرحوم سیّد محمود طالقانی و بسیاری دیگر به تحریف قرآن معتقد نبوده‌اند، اما مشکل اینجاست که چرا علما به جای انتقاد از کلینی و ملامت وی و تقبیح کارش و اعلام بیزاری از او (و همفکرانش) دائماً از کلینی تعریف و تمجید کرده‌اند تا بدانجا که عوام او را از مفاخر شیعه می‌پندارند؟!

[٨١٣]- ر. ک. کتاب حاضر، ص ٥٦٧.

[٨١٤]- ر. ک. آلاء الرّحمان فی تفسیر القرآن، محمّد جواد بلاغی ص ٢٦ ـ چنانکه ملاحظه می‌شود علما اعتراف دارند که چنین خرافۀ ریشه‌سوزی در میان مردم شایع است و سبب آن نیز روایات کلینی و افرادی نظیر اوست.

[٨١٥]- اشخاص مذکور در کتاب حاضر معرّفی شده‌اند. رجوع کنید به فهرست مطالب کتاب.

[٨١٦]- الموضوعات في الآثار والأخبار، ص ٢٥٣.

[٨١٧]- البتّه از باب مماشاة با مدّعی چنین تقسیمی کرده‌ایم و إلاّ با مقایسۀ حدیث ٢٨ و ٦٠ باب ١٦٥ می‌توان دریافت که لاأقلّ منظور از برخی روایات ـ که ما آنها را از نوع الف شمرده‌ایم ـ نیز تحریف قرآن است.

[٨١٨]- ر. ک. کتاب حاضر صفحه ٩٠.

[٨١٩]- اصول کافی ج ٢ ص ٢٧٠.

[٨٢٠]- ر. ک. کتاب حاضر، ص ١٠٦.

[٨٢١]- ر. ک. کتاب حاضر صفحه ٦٣٣ ـ کلینی یک بار دیگر خلاصه این حدیث مفید(!!) را به عنوان حدیث ٢١٢ روضه کافی ثبت کرده است!

[٨٢٢]- اکیداً توجّه خوانندگان را به این نکته جلب می‌کنم که در تعدادی از احادیث نوع دوّم (از جمله حدیث ٣ باب ١٦٧) صورت منقول آیه کاملاً مخالف مفهوم آیه در قرآن است و نمی‌توان ادّعا کرد که منظور حدیث، تفسیر یا تأویل آیه بوده است. زیرا تأویل آیه حدّ اکثر غیرظاهر لفظ خواهد بود نه ضدّ آن، در‌حالی‌که در این‌روایت «أعطِ» ضدّ «أمسِک» است و جُز برتحریف قرآن دلالتی ندارد (فتأمّل).

[٨٢٣]- در مورد حدیث ٤٣٩ روضه کافی و نظر مجلسی درباره آن، رجوع کنید به کتاب حاضر، صفحه ٨٩.

[٨٢٤]- در مورد این حدیث رجوع کنید به صفحه ٨٩ کتاب حاضر.

[٨٢٥]- حدیث مذکور از قول «بزنطی» وبه‌صورتی مفصّل‌تر در رجال کشّی چاپ کربلاء ص٤٩٢ آمده است.

[٨٢٦]- در حالی که بر سوء نیّت آنان قرائن بسیاری موجود است. از جمله اینکه رُوات این احادیث از مجاهیل و ضعفاء و منحرفین‌اند. دیگر آنکه متن روایات چنان غیرمنطقی و نادرست است که هیچ منصفی احتمال نمی‌دهد چنان سخنانی از یک فرد عادی صادر شود تا چه رسد به کسانی چونان حضرت باقر العلوم و حضرت صادق و... علاوه بر این، چنانکه گفته‌ایم: گاهی آنچه که ادّعا می‌شود تفسیر و تأویل آیه بوده کاملاً مخالف (نمی‌گوییم بی‌تناسب بلکه می‌گوییم مخالف) مفهوم آیه است (مانند حدیث ٣ باب ١٦٧) و این خود بطلان این ادّعا را اثبات می‌کند. به عنوان مثال، «معلّی بن محمّد» که ٣٣ حدیث باب ١٦٥ را نقل کرده، در حدیث دوّم باب ٨٥ بی‌آنکه امامی را نام ببرد، مدّعی است که آیه‌ای از سوره «الرّحمان» حذف شده است و از ایجاد توهّم تحریف قرآن در ذهن شنونده ابایی ندارد! کلینی نیز بدون هیچ توضیح یا اظهار تردید، روایتش را ذکر می‌کند!! حال چگونه ادّعا می‌کنیدکه در باب ١٦٥ منظور او تفسیر و تأویل آیات است نه تنزیلشان؟!

[٨٢٧]- رجوع کنید به باب ٩٠ حدیث ٣ و ٧ و باب ١٦٥ حدیث ٢١ و ٦١ و حدیث ٢٨ و ٦٠ و حدیث ٣٤ و ٥٢.

[٨٢٨]- رجوع کنید به آنچه در مورد انواع کتب روایی گفته‌ایم. (باب ٩٣ کتاب حاضر).

[٨٢٩]- فروع کافی،ج ٤، «کتاب الحجّ» (باب حجّ إبراهیم وإسماعیل وبنائهما البیت ومن ولی البیت بعدهما) حدیث ٤.

[٨٣٠]- وی در صفحه ٣٤١ و ٢٩٤ حاضر معرّفی شده است.

[٨٣١]- مرآة العقول ج ٣ ص ٢٤٥ – دربارۀ این حدیث باید گفت: اصحاب پیامبر ص که سال‌ها تحت نظارت و ارشاد و تربیت رسول خدا بودند و به قول شما: همگی به جُز سه ـ یا حدّ اکثر هفت نفر ـ مرتدّ شدند، کارشان بدتر و زشت‌تر از کار زنان قریش بود، چرا خدا به‌جای مفتضح ساختن آنان، قریش ـ خصوصاً زنانشان ـ را رسوا ساخت؟! چرا زنان سایر مخالفین اسلام را رسوا نساخت و فقط به رسوایی‌های قریش پرداخت؟ ثانیاً: چه کسی آیات قرآن را که مربوط به زنان قریش بوده، حذف و تحریف نموده؟ و توانسته آیات مذکور را از ذهن مؤمنین غیرقریش که قرآن را حفظ بودند پاک کند و یا در تمامی نُسَخ موجود قرآن دست ببرد که أحدی از این واقعه با خبر نشد مگر «ابن سنان»؟!

[٨٣٢]- «هکذا و الله نزلت» ظاهر بل صریح في «التّنزیل» وتأویله بالتّأویل بأن یکون المعنى وقال جبرئیل ÷ عند نزوله أنّ معناه هذا، في غایة البُعد. (مرآة العقول ج ٥ ص ٢٦).

[٨٣٣]- حاج میرزا حسین نوری طبرسی متن سورۀ جعلی «ولایت» را در کتاب «فصل الخطاب....» آورده است!

[٨٣٤]- رجوع کنید به فهرست مطالب کتاب.

[٨٣٥]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ٢٣٠ و ٢٣١.

[٨٣٦]- وی در صفحه ٣٠٥ کتاب حاضر معرّفی شده است.

[٨٣٧]- کلینی بخشی از این حدیث را به عنوان حدیث پنجم باب ١٦٥ ذکر کرده است! گویا می‌خواسته تعداد احادیث این باب بیش از آنچه که هست جلوه کند!!

[٨٣٨]- آیه کریمه در قرآن کریم: ﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣ [الجن: ٢١، ٢٣]

[٨٣٩]- آیه ﴿وَٱصۡبِرۡ است ولی راوی «فَاصْبِرْ» گفته است. این خطا را به نُسّاخ نسبت داده‌اند. ما نیز بر انکار این ادّعا اصراری نداریم. هرچند که این غلط در نُسَخ مختلف کافی یکسان است و مصحّ کافی به اختلاف نُسَخ اشاره‌ای نکرده است و احتمال اینکه خطا از خود راوی باشد، منتفی نیست. در حالی که فی المَثَل دربارۀ روایت اوّل و هفدهم باب ١٦٥ مصحِّح در پاورقی توضیح می‌دهد که در بعضی از نُسَخِ کافی دو حدیث مذکور به امام صادق نسبت داده شده است. از این نمونه‌ها فراوان می‌توان یافت.

[٨٤٠]- آیه کریمه در قرآن کریم: ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠ وَذَرۡنِي وَٱلۡمُكَذِّبِينَ أُوْلِي ٱلنَّعۡمَةِ وَمَهِّلۡهُمۡ قَلِيلًا ١١ [المزمل: ١٠، ١١]

[٨٤١]- یعنی راوی پرسیده: این «تنزیل» است؟ امام فرموده: این «تأویل» است.

[٨٤٢]- گویا منظورش یکی از علمای قرن دهم هجری است موسوم به «سیّد شرف الدّین علی حسینی استرآبادی» مؤلّف کتاب «تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة».

[٨٤٣]- مرآة العقول ج ٥ ص ١٥١.

[٨٤٤]- این حدیث را در صفحۀ ١٩١ کتاب حاضر آورده‌ایم.

[٨٤٥]- اصول کافی ج ٢ «کتاب فضل القرآن» (باب النّوادر) ص ٦٣٣ حدیث ٢٣- این حدیث را در صفحۀ ٩٠ کتاب حاضر آورده‌ایم. راوی نخست آن «سالم بن سلمة» است که نجاشی دربارۀ او گفته است: «حدیثه لیس بِالنّقیّ = حدیث او پاکیزه و نامعیوب نیست».

[٨٤٦]- راوی این حدیث «حسین بن مَیّاح» است. وی و پدرش هر دو گمراه بوده‌اند. ابن الغضائری و علاّمه حلی و ابن داود او را غالی و ضعیف شمرده‌اند.

[٨٤٧]- دربارۀ این حدیث رجوع کنید به کتاب حاضر صفحه ٢٨٢.

[٨٤٨]- ﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥ [الشعراء : ١٩٢، ١٩٥] «و براستی که این قرآن نازل شدۀ پروردگار جهانیان است * روح الأمین (جبرئیل) آن را نازل نموده است * بر قلب تو که از ترسانندگان باشی * بزبان عربی روشن و گویا». ﴿وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ [النحل: ١٠٣] «و این قرآن به زبان عربی فصیح و روشن است».

[٨٤٩]- ر. ک. کتاب حاضر صفحه ٩١ و نیز قول مرحوم قلمداران / صفحه ١٤٣.

[٨٥٠]- النّقض، صفحه ١٧٩و١٨٠.

[٨٥١]- النقص، صفحه ٢٧٩.

[٨٥٢]- حدیث ٣، ١٤، ١٧، ٤٢، ٤٣، ٧١ و ٨٣ باب ١٦٥ کافی مشابه همین روایت است. رجوع کنید به مرآة العقول (ج ٥، ص ٤٨ به بعد).

[٨٥٣]- النّقض، ص ٢٦٢و٢٦٣.

[٨٥٤]- النّقض، ص ٢٨١ و ٢٨٢.

[٨٥٥]- نظیر روایات ٨، ٩، ٢٥، ٢٦، ٢٧، ٢٨، ٣١، ٣٢، ٤٥، ٤٧، ٥١، ٥٨، ٥٩، ٦٠، ٦٤ باب ١٦٥.

[٨٥٦]- النّقض، ص ٢٧١ و ٢٧٢.

[٨٥٧]- الموضوعات في الآثار والأخبار، ص ٢٣٥ به بعد ـ نمونه‌ای دیگر از خرافات «حنان» را در صفحه ٥٣٠ کتاب حاضر ملاحظه کنید. حدیث أوّل باب ١٦٥ کافی و حدیث ٣٤٠ و ٣٤١ روضۀ کافی نیز از اوست.

[٨٥٨]- «والّذي نفسي بیده إنّ حول قبره أربعة آلاف ملك شعث غبر یبکونه إلى یوم القیامة» (وسائل الشیعة، ج١٠،«کتاب الحجّ، أبواب المزار ومایناسبه، باب تاکدّ استحباب زیارة الحسین....» ص ٣٢٨ حدیث ٣٠).

[٨٥٩]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ٢٤٩ و ٢٥٠.

[٨٦٠]- البتّه مجلسی حدیث ٢٤ را چنانکه در جدول ملاحظه شد، «مجهول» دانسته لیکن ما به سبب تشابه موضوع حدیث مذکور با حدیث ٦٣، آن را در همین بخش بررسی کردیم. مجلسی حدیث ٧٨ را نیز بنا به سند کلینی، «مجهول» دانسته امّا گفته است که علیّ بن ابراهیم حدیث مذکور را با دو سند صحیح ذکر کرده است. از این‌رو حدیث ٧٨ را نیز در همین جا بررسی کردیم.

[٨٦١]- برای آشنایی با او رجوع کنید به کتاب حاضر صفحه ٤٤٣.

[٨٦٢]- برای شناخت او رجوع کنید به کتاب حاضر، صفحه ٢٩٤ و ٣٤١ و ٧٩٦.

[٨٦٣]- این حدیث را در صفحه ٨٩ کتاب ما ملاحظه کنید.

[٨٦٤]- متن این حدیث را در صفحه ٧٩٦ کتاب حاضر مطالعه کنید.

[٨٦٥]- بر اساس تاریخ صحیح و درست معاویه رضی الله عنه مسلمان واقعی شدند و خدمات ارزشمند و بسیار زیادی به اسلام و مسلمانان کردند اما بسیاری از مولفین شیعه که به منابع اصیل اسلامی دسترسی نداشته اند، غالبا دیدگاه خوبی نسبت به معاویه رضی الله عنه ندارند. (مصحح)

[٨٦٦]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ١٩٤ و ١٩٥.

[٨٦٧]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ١٩٤ و ١٩٥.

[٨٦٨]- برای آشنایی با او رجوع کنید به کتاب حاضر صفحه ٥٢٦.

[٨٦٩]- بنا به نقل «محمّد بن ابراهیم نعمانی» در کتاب «الغیبة» (ص ٣١٨) به «ابن نباته» حدیث دیگری نیز نسبت داده‌اند که وی ازحضرت امیر ص پرسید: آیا قرآن موجود چنان نیست‌که [برپیامبر] نازل شده؟ آن حضرت فرمود: نه، نام هفتاد تن از قریش با اسم پدرانشان از قرآن حذف شده و نام «ابو لهب» را که عموی رسول خدا ص بوده به منظور عیب‌جویی از آن حضرت، حذف نکرده‌اند!!

[٨٧٠]- الموضوعات في الآثار والأخبار، ص ١٩٤.

[٨٧١]- والتّأویل الوارد في الخبر من أغرب التّأویلات، وعلى تقدیر صدوره عنهم من البطون العمیقة البعیدة عن ظاهر اللّفظ وعلمه عند من صدر عنه (مرآة العقول، ج ٥، ص ٩٨).

[٨٧٢]- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَءَامِنُواْ بِرَسُولِهِۦ يُؤۡتِكُمۡ كِفۡلَيۡنِ مِن رَّحۡمَتِهِۦ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ نُورٗا تَمۡشُونَ بِهِۦ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٨ [الحديد: ٢٨] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا بترسید و به رسول او ایمان آورید تا شما را دو سهم از رحمت خود بدهد و برای شما نوری قرار دهد که بدان راه روید و شما را بیامرزد و خدا آمرزندۀ رحیم است».

[٨٧٣]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ٢٥١ و ٢٥٢.

[٨٧٤]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص ٢٣٢ و ٢٣٣.