خطبه های جمعه

فهرست کتاب

ب- شرک اکبر:

ب- شرک اکبر:

شرک اکبر عبارت است از همتا قرار دادن براى الله تعالى در اموریکه از خواص او تعالى است. براى توضیح بیشتر این مطلب به بیان پارهء از مظاهر شرک در ربوبیت و الوهیت می‌پردازیم:

۱- شرک در حاکمیت و قانون گزارى:

از نظر اسلام حکم در امور تکوینى(به معنى نفوذ حکم و فرمان در جهان هستى) و همچنان حکم در امور تشریعى(تقنین و قانون‌گزارى) مخصوص ذات پاک خدا است، و از او سرچشمه می‌گیرد:

﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ[یوسف: ۴۰]

«حکم و قانون‌گزارى از آن خدا است و بس».

این تعبیر مفهوم وسیعى دارد که هم حکم به معنى قانون‌گزارى و هم حکم تکوینى را شامل می‌شود.

و این موضوع (حاکمیت و تقنین) در آیه‌هاى متعدد سورۀ مایده (۴۴، ۴۵، ۴۷، ۴۹، ۵۰) با تعبیر‌هاى مشابه چنین آمده است:

﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَ[المائدة: ۵۰].

«آیا آن‌ها با سر‌پیچى از قانون الهى جو یاى حکم جاهلیت هستند؟».

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ[المائدة: ۴۴].

«هر که به آنچه خدا نازل فرموده حکم نکند بی‌گمان کافر است».

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ[المائدة: ۴۵].

«هر‌که به آنچه خدا نازل فرموده حکم نکند بی‌گمان ظالم و ستمگر بشمار میرود».

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ[المائدة: ۴۷].

«هر که به آنچه خدا نازل فرموده حکم نکند بی‌گمان فاسق و نافرمان است».

﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ[المائدة: ۴۹].

«در میان مردم طبق قانونى حکم کن که خدا بر تو نازل فرموده، و از هوا و هوس مردم پیروى مکن...».

از آیات فوق استفاده می‌شود که حاکمیت از آن خداوند بزرگ است، و هر که به حکم و قانونى غیرقانون الهى حکم کند، قطعاً الوهیت خداوند را رها نموده است، بنا بر این او شخص ظالم، فاسق و کافر است.

تعبیرات گوناگون و تأکیدات متوالى در یک سوره، و در کنار هم و به لهجات صریح و کوبنده که گاهى از قانون‌گزارى بشر به عنوان «جاهلیت» و گاهى به عنو آنهاى: «کفر»، «ظلم» و «فسق» و گاهى هم به عبارت «هوا و هوس‌هاى انسانى» تعبیر نموده، دلیل بر این واقعیت است که هیج مقامى- نه فرد و نه هیأت- حق قانون‌گزارى را جز خداوند حکیمِ دانا ندارد.

و هر کس بر خلاف حکم الله فتوى دهد، یا قضاوت کند، و یا قانونى را تصویب نماید، و یا به قانون وضعى بشر تقدس قایل شده، آن را مآیۀ سعادت بشر بداند، و یا از آن اطاعت نماید، مرتکب گناه عظیم، ظلم و ستم شده، و گاهى لباس ایمان را از تن بیرون می‌کند.

البته تحقق ظلم و فسق دربارۀ کسیکه مرتکب چنین جنایتى مى‌شود، واضح است.

اما محکوم‌ شدن به کفر در صورتى است که حکم الهى را مردود بشمارد، و یا اعتقاد بر اینکه اسلام در این زمینه قوانین و فرامینى‌که پاسخ‌گوى نیاز‌هاى بشریت بوده باشد، ندارد، و یا اینکه قوانین اسلامى را در بعدى از ابعاد زندگى کافى و بسنده نداند، و یا احکام و مقررات اسلامى را موجب تخلف و یا نقض حقوق بشر مى‌داند.

پیروى از قانون کسى او را معبود قرار‌دادن است:

لازم قانون و قانون‌گزارى تنفیذ آن در جامعه، و اطاعت از آنست، از دیدگاه اسلام هر قانونى جز قانون الهى قانون جاهلیت و طاغوتى است:

﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَ...[المائدة: ۵۰].

«آیا آن‌ها با سر‌بیچى از قانون الهى جو یاى حکم و قانون جاهلیت هستند؟».

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ[النساء: ۶۰].

«آیا تعجب می‌کنى از کسانیکه می‌گویند: که آنان بدانچه به تو نازل شده، و بدانچه قبل از تو نازل شده، ایمان دارند (ولى هنگام اختلاف) میخواهند داورى را به پیش طاغوت ببرند، حال آنکه بدیشان فرمان داده شده است که به طاغوت باور نداشته باشند...».

و همچنان قرآن هرگونه اطاعت و تسلیم در برابر احکام و فرمان‌هاى مخالف فرمان خدا و پیامبرش را نوعى از شرک معرفى نموده می‌فرماید:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ[التوبة: ۳۱].

«یهودیان و نصرانیان علماى دینى و روحانیان خود را علاوه بر خدا به خدائى گرفتند..».

منظور از "رب" (به خدائى‌گرفتن دانشمندان و پارسیان) در این آیه طبق حدیث عدى بن حاتم که در تفسیر این آیه ثابت شده اینست:

«أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا يَعْبُدُونَهُمْ، وَلَكِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا أَحَلُّوا لَهُمْ شَيْئًا اسْتَحَلُّوهُ، وَإِذَا حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ شَيْئًا حَرَّمُوهُ» [۳۰]. «علما و پارسایان اهل کتاب خود سرانه قانون‌گزارى می‌نمودند، حلال را حرام، و حرام را حلال قرار می‌دادند، و دیگران از آن‌ها فرمان می‌بردند، و کور‌کورانه به دنبال‌شان می‌رفتند».

این عمل(قانون‌گزارى) را قرآن عمل الوهیت، و پیروى از آن را عمل شرک معرفى نمود:

﴿سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ[التوبة: ۳۱]" «خداوند از عمل شرکى آن‌ها پاک است».

این آیه با توجه به حدیث عدى بن حاتم واضح می‌سازد که قانون‌گزارى از جانب غیر خدا -اعم از شخص و هیأت مقننه- و پیروى از آن نوعى از شرک در حاکمیت بشمار می‌رود، و قانونگزارى از آن خداوند حکیم و دانائى است که از همه چیز-مصالح و منافع بندگان در هر عصر و محیط- آگاه بوده، و از هر گونه خطا و اشتباه پاک و مبرا است.

۲- شرک در علم غیب:

آیات متعدد و حدیث‌هاى صحیح پیامبر ج با تعبیرات مختلف دلالت می‌کند که: علم غیب مخصوص خداوند یکتا بوده، و جز او هیچ یکى- نه پیامبر آن و نه فرشتگان و نه جن و نه امامان و بزرگان- غیب را نمى‌دانند، و هر که این ادعا را بکند کذاب، و اعتقاد علم غیب به مخلوق به هر مفهومى که باشد، از انواع شرک اکبر محسوب می‌شود.

آیاتی‌که علم غیب را از غیر خدا نفى کرده به چند دسته طبق شرح زیر تقسیم می‌گردد:

الف-آیاتیکه علم غیب را از غیر الله مطلقاً نفى می‌کند مانند:

﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَ[الأنعام: ۵۹].

«کلید‌هاى غیب همه نزد خدا است و کسى جز او از آن‌ها آگاه نیست».

﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ[النمل: ۶۵] .

«بگو هیچ یکى در آسمانها و در زمین جز خدا غیب را نمی‌دانند».

ب- آیاتیکه بطور مشخص صریحاً از بهترین موجودات (پیامبر ج ) علم غیب را نفى می‌کند:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ[الأنعام: ۵۰].

«بگو من نمی‌گویم که گنجینه‌هاى خدا در تصرف من است، و من نمی‌گویم که من غیب می‌دانم».

﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُ[الأعراف: ۱۸۸].

«اگر من غیب می‌دانستم منافع فراوانى نصیب خود می‌کردم، و اصلاً شر و بلا به من نمی‌رسید».

﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ[الأحقاف: ۹].

«بگو: در سلسلهء پیامبر آن من نخستین پیامبر نیستم، و من نمی‌دانم که در برابر من و شما چه خواهد شد؟».

ج- آیاتیکه علم غیب را از سایر پیامبر آن نفى می‌کند:

﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١٠٩[المائدة: ۱۰۹].

«روزیکه خداوند پیامبر آن را گرد مى آورد، و به ایشان میگوید: به (دعوت) شما چه پاسخى داده شد؟ می‌گویند: ما هیچ اطلاع و آگاهى نداریم، و تنها تو بر تمام چیزهاى پنهان و پوشیده آگاهى».

د- آیاتیکه علم غیب را از فرشتگان نفى کرده و مخصوص خدا معرفى می‌نماید:

﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ٣٢[البقرة: ۳۲].

«فرشته‌ها گفتند: پاکى تو، ما هیچ چیزى جز آنچه به ما آموخته‌اى نمی‌دانیم، و تو بر همه چیز دانا و باحکمتى».

هـ- نفى علم غیب از جن:

﴿فَلَمَّا قَضَيۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَوۡتَ مَا دَلَّهُمۡ عَلَىٰ مَوۡتِهِۦٓ إِلَّا دَآبَّةُ ٱلۡأَرۡضِ تَأۡكُلُ مِنسَأَتَهُۥۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ ٱلۡجِنُّ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ١٤[سبأ: ۱۴].

«زمانی‌که به سلیمان مرگ مقرر داشتیم، جنیان را به مرگ آن آگاه نه ساخت مگر چوبخوارهء که عصاى وى را میخورد، هنگامیکه سلیمان فرو افتاد، براى جنیان مرگ او نمایان شد. اگر آنان غیب می‌دانستند، در عذاب خوار‌کنندهء باقى نمى‌ماندند».

حدیث‌هاى صحیح در این مورد:

الف- سهل بن سعد، عبد الله بن مسعود، عبد الله بن عباس، انس، ابو هریره و ام سلمه ش از پیامبر اسلام ج روایت نموده‌اند که فرمود: «إِنِّي فَرَطُكُمْ عَلَى الحَوْضِ، مَنْ مَرَّ عَلَيَّ شَرِبَ، وَمَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا، لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ»، قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَسَمِعَنِي النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي عَيَّاشٍ، فَقَالَ: هَكَذَا سَمِعْتَ مِنْ سَهْلٍ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: أَشْهَدُ عَلَى أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ، لَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَزِيدُ فِيهَا: فَأَقُولُ إِنَّهُمْ مِنِّي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لاَ تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَيَّرَ بَعْدِي» [۳۱]. «من قبل از شما بر حوض(کوثر) حضور خواهم یافت، هر که به من گذر کند، از آن حوض خواهد نوشید، و کسى یکبار نوشید، هرگز تشنه نمی‌شود. جماعتى نزد من خواهد آمد که من آن‌ها را می‌شناسم، و آنها مرا مى‌شناسند، سپس حایلى میان من و آن‌ها واقع می‌شود، پس من می‌‌گویم که: اینها از پیروان من‌اند. پس از طرف فرشتگان گفته می‌شود که: تو نمی‌دانى‌که اینها بعد از تو چه بدعت و کار‌هاى نادرستى در دین تو ایجاد نموده‌اند؟».

ب- در حدیث صحیح دیگر که امام بخارى روایت نموده چنین می‌خوانیم: «وَاللهِ لَا أَدْرِي وَأَنَا رَسُولُ اللهِ مَا يُفْعَلُ بِي» [۳۲]. «سوگند به خدا من نمی‌دانم- در حالی‌که من فرستادۀ خدا هستم- که در برابر من چه خواهد شد؟».

ج- «عن أُمِّ سَلَمةَ ل، أَن رسول اللَّه جقال: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، وَإِنَّكُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَيَّ، وَلَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَنْ يَكُونَ أَلْحَنَ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، وَأَقْضِيَ لَهُ عَلَى نَحْوِ مَا أَسْمَعُ، فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِيهِ شَيْئًا فَلاَ يَأْخُذْ، فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ» [۳۳]. «از ام سلمهلروایت شده که: رسول الله ج فرمود: همانا من بشرم و شما دعواهای‌تان را به من عرضه می‌کنید و شاید بعضی از شما از بعض دیگر در اظهار دلیلش داناتر باشد و من بنفع او طوری‌که می‌شنوم حکم کنم، هرگاه من حکم کنم برای کسی حق برادرش را، در واقع پارهء از آتش دوزخ را به وی جدا می‌کنم».

دلایل فوق قاطعانه ثابت کرد که آگاهى از اسرار غیب خاصِ خدا بوده، و جز او هیچ کسى نه پیامبر و نه پیر و ولى و نه کسى دیگرى غیب را نمی‌داند.

البته این موضوع با اطلاع یابى پیامبر آن به بعضى از اسرار غیب توسط وحى منافات ندارد، و نه آن‌ها را غیب‌دان گفته می‌شود، زیرا اطلاع یابى آن‌ها جزئى و آن‌هم به قسمت محدودى از اسرار غیب است که متناسب با منصب نبوت، نه به همه اسرار غیب.

و نفى خود پیامبر آن با شمول افضل آنها: ﴿وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَنیز این مفهوم را تأیید می‌کند که اطلاق«غیب‌دان» به پیامبر آن درست نیست [۳۴].

برخی از مظاهر شرک در علم غیب:

از پدیده‌هاى شرک در علم غیب اعتقاد بر اینکه: امامان، بزرگان و یا برخی از اولیاء الله غیب دانند. و همچنان رفتن به منجم، کاهن و فال بین و هر شخصیکه ادعاى اطلاع بر امور کاینات را از طریق فالبینى، یا کف‌شناسى و یا از طریق علم نجوم و یا از طریق دیگر دارد.

در این مورد ابوهریره ساز پیامبر ج با سند صحیح چنین نقل کرده است: «مَنْ أَتَى كَاهِنًا، أَوْ عَرَّافًا، فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ، فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» [۳۵]. «کسی‌که نزد فالبین و یا منجم برود و او را تصدیق نماید، او به دین و آیین محمدى کافر محسوب می‌شود».

۳- شرک در ملکیت و تصرف در امور کاینات:

قرآن و حدیث ملکیت و تصرف در جهان هستى و قدرت در امور کاینات را از آن خدا میداند، زیرا تنها خداوند بزرگ و متعال داراى قدرت و سلطهء تکوینى بر همۀ اشیاى جهان است، عزت و ذلت، خیر و شر، نفع و ضرر همه و همه بدست اوست.

به گوشۀ از دلایل این موضوع دقت نمائید:

۱- ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٢٦[آل عمران: ۲۶].

«بگو: پروردگارا! اى همه چیز از آن تو! تو هرکه را بخواهى حکومت می‌دهى، و از هر که بخواهى حکومت و داراى را باز پس می‌گیرى، و هرکه را بخواهى عزت می‌دهى، و هر کس را بخواهى خوار و ذلیل مى‌گردانى، خوبى در دست تو است، و بی‌گمان تو بر هر چیز توانائى».

۲- ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ و آن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦ[یونس: ۱۰۷].

«اگر خداوند زیانى به تو برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را بر طرف کند، و اگر خیرى به تو بخواهد، هیچ کس نمی‌تواند فضل و لطف او را از تو بر گرداند».

۳- ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي ضَرّٗا وَلَا نَفۡعًا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ[یونس: ۴۹].

«بگو: من اختیار هیچ سود و زیانى را براى خود ندارم مگر آن چیز را که خدا بخواهد...».

۴- ﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا٢١[الجن: ۲۱].

«بگو: من نمی‌توانم هیچگونه زیانى و سودى به شما برسانم».

۵- ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ وَلَئِن زَالَتَآ إِنۡ أَمۡسَكَهُمَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِهِۦٓ[فاطر: ۴۱].

«خداوند آسمان‌ها و زمین را از خارج‌شدن از مسیر خود نگاه دارى می‌کند، و هرگاه از مسیر خود خارج و منحرف شود، جز خدا کسى نمی‌تواند نگاه دارد».

آیت اول روشن نمود که نه تنها حکومت‌ها، عزت و ذلت، بلکه کلید تمام خوبی‌ها بدست خداوند بوده، و او قدرت مند و توانا بر همه چیز است.

و آیۀ دوم می‌رساند که اراده و قدرت الله متعال بر همه چیز حکومت می‌کند، اگر نعمتى را از کسى سلب کند، و یا نعمتى را براى کسى ارزانى دارد، هیچ منبع قدرتى در جهان وجود ندارد که بتواند آن را دگرگون سازد، سرچشمهء همه خیرات، و بر‌طرف کنندهء تمام مصایب و مشکلات تنها خداوند قهار است.

همانگو نه که آیه‌هاى سوم و چهارم به پیامبر اسلام صد ستور داده فرمود که اعلام بدارد:

- با اینکه او بهترین مخلوقات است- ولى مالک سود و زیان براى کسى نیست، و نمی‌تواند هیچگونه سود و زیانى نه به خود، و نه به دیگران برساند، و مالک گمراهى و هدایت مردمان نیست.

شاهد این حقیقت در آیۀ ۵۶ سورۀ قصص بگونهء زیر آمده است:

﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ[القصص: ۵۶].

«تو کسى را که به هدایت آن زیاده علاقه‌مند هستى، او را به راه آورده نمى توانى، چون توفیق هدایت بدست خداوند است، و او کسى را بخواهد، توفیق به هدایت می‌دهد».

پیامبر ج با کمال علاقه‌مندى خواست که کاکایش ابوطالب مسلمان شود، ولى خواست خداوند نبود، و او در حالت کفر از دنیا رفت.

و آیۀ پنجم تدبیر و تصرف در امور کاینات (آسمان و زمین و...) را از آن خداوند یکتا معرفى کرده که خداوند متعال این جهان پهناور را به وجود آورده، ادارهء آن نیز بدست و در تصرف او است.

اگر این جهان هستى از مسیر خود خارج شود، هیچ کسى- نه پیامبر آن، و نه بزرگان و نه غوث و قطب و...- آن را در مسیر اصلیش آورده نمى‌تواند.

بعضى از آثار شرک در ملکیت و تصرف در امور کاینات:

اعتقاد جمعى از مردم به اینکه در این جهان در میان اولیاء الله و مردمان نیک افرادى وجود دارند که: ملکیت و اختیار بخش معینى از زندگى مردمان را بدست دارند، و آنها کسى را بخواهند به قدرت می‌رسانند، و کسى را بخواهند از قدرت بر کنار مى‌سازند، چنانچه در میان برخى از مردم بنا بر روایات موضوعی و جعلی این عقیده رواج یافته است که قطب‌ها و ابدال داراى دفتر بزرگى‌اند که بنام دیوان صالحین معروف است، و از آن دفتر فیصله‌ها و قرار‌هاى اتخاذ شده در ارتباط به سود بردن شخصى، و خساره‌مند شدن شخص دیگرى صادر می‌گردد.

و به اساس این خرافات دل بسا از مسلمانان ساده لوح و بى‌علم به چنین حرف‌هاى پوچ و مزخرف تعلق یافته، و به این اشخاص محبت مى ورزند، و چنان در محبت آن‌ها غلو و افراط می‌کنند که هنگام شدت و ناچارى براى حل مشکل و رفع نیازمندى‌ها از آن‌ها استمداد و یارى می‌خواهند.

و برخى دیگرى اعتقاد دارند که ارواح اولیا و بزرگان بعد از مرگ شان در امور کاینات تصرف کرده مى‌توانند، اگر کسى از ارواح آن‌ها کمک و یارى بخواهد، برایش کمک خواهد رسانید، و به اساس این عقیده به آرامگاه‌ها و زیارت آن‌ها روى آورده، مردمان بى‌فرزند طلب فرزند، و مریضان طلب شفاى مرض، و سایر نیاز‌هاى خود را از آن‌ها مى خواهند.

بدون شک و تردید چنین اعتقاد و عمل از امور شرکیه محسوب می‌شود، چرا که او اعتقاد نمود که اولیا و بزرگان-چه زنده و چه مرده- قدرت تصرف در امور کاینات، و اختیار نفع و ضرر را به دیگران دارند، در حالی‌که این امور- به شهادت قرآن و حدیث‌هاى صحیح- مخصوص به الله، و منحصر به ذات او تعالى است.

***[۳۰] روایت ترمذى با سند حسن. [۳۱] صحیح البخاری ج۵ ص ۲۴۰۶، صحیح مسلم ج ۱ص ۲۱۷. [۳۲] صحیح البخارى ج۱ ص ۴۱۹. [۳۳] صحیح البخارى ج۲ ص ۸۶۷، صحیح مسلم ج۳ ص ۱۳۳۷ [۳۴] «انباء الغیب» و یا اطلاع یابى پیامبر آن به برخى از اسرار غیب با «علم الغیب» (غیب دانى) سه فرق اساسى دارد: ۱- علم الغیب علم ذاتی است که بدون وساطت آگاهی به امور می‌یابد. ولى «انباء الغیب» توسط وحى به پیامبر آن اطلاع داده می‌شود. ۲- انباء الغیب و یا اطلاع یابى پیامبر آن جزئى و به قسمت محدودى از اسرار غیب است که متناسب با مقام نبوت هر پیامبر برایش طبق حکمت اطلاع داده می‌شود. اما علم الغیب که تقاضاى آن آگاهی بر تمام جزئیات است، این صفت مخصوص پروردگار متعال مى‌باشد. ۳- اطلاع یابى پیامبر آن بخشى از امور خرق العاده و معجزات‌شان محسوب می‌شود که در اختیار آن‌ها نیست، بلکه هر چیزى را الله مناسب بداند، برایشان خبر می‌دهد. اما کسیکه داراى صفت علم الغیب است (یعنى الله متعال) به همه چیز علم دارد، و همه چیز در اختیار او است. [۳۵]روایت ابو داود ج۴ ص ۲۱، سنن ابن ماجه ج۱ ص ۲۰۹ با سند صحیح.