گفتگوهای عقلانی با شیعیان اثنی عشری منابع شیعه در میزان نقد علمی

فهرست کتاب

نگاهی به این تعریف

نگاهی به این تعریف

١- کاشف الغطا اظهار می‌دارد که تقیه «مخفی ساختن حق و عمل مخفیانه به آن است».

جواب ما این است: اگر امام حق را مخفی می‏کند، پس چه کسی آن را به مردم معرفی می‏کند و می‏شناساند؟! همچنین اگر امام حق را مخفی نماید و سپس بمیرد و بعد از او امام دیگری بیاید و او نیز آن را مخفی بدارد و سپس بمیرد و سپس نفر دوم هم بمیرد و نفر سوم بیاید و به همین شکل جریان ادامه یابد و کسی از آنان این موضوع را اعلان نکنند و مردم بدون علم، خداوند را عبادت نمایند، در این صورت امامی که حق را به مردم تعلیم نمی‏دهد، چه فائده‎ای خواهد داشت؟! نیز این تفسیری که کاشف الغطا ذکر کرده است با اقوال و اعمال منسوب به ائمه آنان تناقض دارد، زیرا روایات بیانگر این هستند که ائمه تنها حق را مخفی نکرده‎اند، بلکه باطل را نیز بر زبان آورده‎اند، و به آن عمل کرده‎اند و فتوای ناصواب داده‌‌اند و سوگند دروغ بر زبان آورده‌‌اند و جهت راضی ساختن افراد بشر، حرمت روزه را زیر پا گذاشته‌‌اند. پس این چگونه است که با وجود این روایات که ناقض تعریف وی هستند، وی در تعریف تقیه گفته است: «به معنای مخفی ساختن حق است»؟ زیرا در روایات منسوب به ائمه موضوع تنها به پوشاندن حق منتهی نشده است، بلکه به اظهار باطل نیز سرایت یافته است. این امر ناقض تعریف وی از تقیه است، و لازم است که وی این جمله را به تعریف خود اضافه نماید و بگوید: «اظهار باطل است» و در این صورت تعریف تقیه چنین خواهد شد: «مخفی ساختن حقیقت و عمل مخفیانه به آن و اظهار باطل» تا در نتیجه تعریف با واقعیت منسوب به آنان- که به خدا آنان از این امر مبرا هستند- مطابقت داشته باشد.

٢- کاشف الغطا برای ما روشن نکرده که چه کسی اجازه مخفی ساختن حق را دارد. آیا این شخص امام است یا پیروان او و یا هردو؟! اگر «امام» فاعل این کار باشد این مصیبت بزرگی است، زیرا در نگاه اینان، امام در ابلاغ دین نائب پیامبر ص است، و اگر نائب پیامبر حق را مخفی بدارد، مردم چگونه حق را می‌شناسند؟! به زعم شما همه ائمه شما در عصر خود حق را مخفی داشته‌‌اند و حتی خلاف آن را نیز گفته‌‌اند و بعد از او ائمه دیگری آمده‌‌اند و آنچه را که قدما مخفی کرده‌‌اند بیان ننموده‌‌اند. بنابراین حق را باید چگونه شناخت؟!

٣- این اعترافی صریح است از یک عالم شیعه که می‌گوید تقیه «مخفی ساختن حق است تا آنگاه که دولت حق پیروز شود». بنابراین تعریف، حقی که ائمه شیعه آورده‌‌اند مخفی است، و آنچه که امروز در دست شیعیان قرار دارد، حق نیست، زیرا حق توسط ائمه مخفی شده است و تا زمانی که دولت حق بدست مهدی منتظر برپا شود مخفی خواهد ماند، زیرا به اعتقاد شیعه هر پرچمی که قبل از قیام قائم برپا شود، طاغوت است. بنابراین چگونه است که با وجودی که ائمه شیعه حق را مخفی کرده‌‌اند این روایات در کتب شیعه آمده است؟!

٤- در تعریف آمده است: «تا آنگاه که دولت حق پیروز شده و بر باطل غلبه میکند» چگونه دولت حق پیروز می‌شود حال آنکه ائمه حق را مخفی کرده‌‌اند؟! حق با مخفی ساختن آن پیروز نمی‌شود، بلکه با اظهار آن پیروز می‌شود و اگر انبیاء حق را مخفی کرده بودند ادیان پیروز نمی‌شدند.

٥- اگر- آنچنان که در تعریف آمده است- ائمه یکی پس از دیگری حق را مخفی داشته‌‌اند و باطل را اظهار کرده‌‌اند، بنابراین، نتیجه این می‌شود که حق تا اکنون ظاهر نشده است، و اگر آنان باطل و حق را اظهار داشته‌‌اند، بنابر این حق با باطل درهم آمیخته است و امروز شناخت حق از باطل برای شما دشوار می‌باشد، زیرا ائمه اقوال متعارضی را گفته و اعمال متناقضی انجام داده‌‌اند که سبب اختلاط حق و باطل شده است، و تشخیص حق از باطل نیاز به امام معصوم جدیدی دارد و امروز شما چنین امامی ندارید و در آخرالزمان این امام- به زعم شما- می‌‌آید. بنابراین برای شما جایز نیست که به روایات وارده از ائمه عمل نمائید یا دیگران را به آن فرابخوانید، زیرا ممکن است باطل باشد. به همین دلیل انتظار و دست برداشتن از عمل تا زمانی که معصوم مخفی می‌آید تا حق را آشکار نماید، بر شما واجب است!!

ج- مقصود از تقیه

محمد رضا مظفر از علمای شیعه دوازده امامی، تعریف خود از تقیه را به روایاتی منسوب به جعفر صادق آغاز کرده است- قبلاً در بحث احکام تقیه از نگاه شیعیان ذکر شد- که عبارتند از: «التقية ديني ودين آبائي» «من لا تقية له لا دين له». این دو نص دلیلی قاطع بر این نکته هستند که تقیه، دین است و به هیچ وجه برای انسان جایز نیست که از دین جدا شود، پس چگونه است که مظفر بعد از آن اظهار می‌دارد که: «به هیچ وجه واجب نیست»؟ وی این معنا را با توجه به کدام لفظ، از روایت فهمیده است؟! به درستی که در لفظ روایت این معنا وجود ندارد و اگر مظفر به صحت روایت اعتقاد دارد و دلالت آن را محترم می‌‌شمارد، بنابر این بر وی لازم است از دلالت آن خارج نشود و هر کس این روایت را بخواند در این تعریف با مظفر موافقت نمی‌کند. آری، مظفر در مورد تقیه شرعی وارده در قرآن کریم سخن می‌گوید که برای ما رخصت است و نه دین؛ لکن این روایت منسوب به جعفر صادق معنائی غیر از معنای آیه دارد، زیرا در این روایت تقیه، دین معرفی شده است، در حالی که آیه فقط بر این دلالت دارد که تقیه رخصت است و مابین این دو فرق زیادی می‌باشد.

١- روایت دوم می‌گوید هر کس تقیه نکند دین ندارد. این روایت در واقع تقیه را در همه شرایط واجب کرده و در مورد ترک آن هشدار می‌دهد و ترک آن را ترک دین توصیف کرده است. پس کجا در این روایت آمده ترک تقیه جایز است؟! ادعای اینکه تقیه در هر حال واجب نیست، خارج از دلالت آن دو روایتی است که مظفر به امام خود جعفر منسوب کرده است، و بر وی واجب است که به دلالت آن دو ملتزم باشد و یا اینکه اگر به آن دو باور ندارد آن دو را ردّ نموده و به آیه استدلال نماید.

٢- وی در ادامه می‌گوید: «بلکه گاهی عمل به خلاف آن جایز است... در این حالت اموال حقیر و بی ارزش نگریسته شده و جان افراد محترم شمرده نمی‌شوند».

جناب شیخ مظفر، این سخن زیباست، آری به خاطر نصرت دین، اموال و جان‌ها بی ارزش نگریسته می‌شوند، اما نکته اینجاست که منظور مال و جان چه کسانی است، ای شیخ مظفر؟! آیا ممکن است که موضع یکی از ائمه بعد از حسین بن علی ب را ذکر نمائید که در آن یکی از آنان مال و جان را برای فدا در راه پیروزی دین حقیر دیده باشد؟! شما قادر به این کار نیستید، زیرا این افراد که شما مدعی امام بودنشان هستید، از جانب خداوند أ به عنوان امام منصوب نشده بودند و خودشان نیز ادعای این امر را نداشتند، بلکه چیزی را که خود نگفته‌‌اند به آنان منسوب شده است، و این اقوال بدست شما رسیده و شما با این چیزها که سیمای این افراد برگزیده را مکدر ساخته است و بیانگر این هستند که آنان از حمل مسئولیت و بر دوش گرفتن آن ترسیده‌‌اند و دینی را که به زعم روایات اوصیای آن هستند، یاری نداده‌‌اند و جان و مال خود را در راه آن فدا نکرده‌‌اند، فریب خورده‌‌اید.

ما بر این باور هستیم که اگر آنان چنین بودند که به آنان منسوب شده است، آنان اولین کسانی می‌بودند که جان و مال خود را در راه نصرت دینی که مبلغ و حافظ آن هستند- حسب زعم شما- فدا می‌کردند. آیا امکان دارد که در زندگی همه ائمه بعد از حسین اتفاقی روی نداده باشد که در آن نیاز به نصرت دین بوده باشد؟! پس این سخن اعترافی ضمنی به این امر است که اوضاع و شرایط زندگی در زمان آنان درست و صحیح بوده و نیازی به این نبوده که جان و مال برای حفظ دین فدا شود.

٣- مظفر گفته است: مقصود از تقیه این است «تا به وسیله آن ضرر را از خود و پیروانشان دفع نمایند و وضعیت مسلمانان اصلاح یافته و متحد و یکپارچه شوند و پراکندگیشان جمع شود». منظور وی این است که شیعه در مقابل اهل سنت که اکثریت مسلمانان را تشکیل می‌دهند از تقیه استفاده کرده‌‌اند تا اختلاف آنان با اهل سنت آشکار نشده و امت دچار افتراق نگردد. اما این کلام مظفر سخن بسیار عجیبی است، زیرا آیا شیعیان دوازده امامی به این اعتقاد دارند که اهل سنت مسلمان هستند تا در نتیجه به اتحاد با آنان تمایل داشته باشند؟!

روایات شیعیان بیانگر این هستند که هر کس به ائمه ایمان نداشته باشد کافر است، و بسیاری از علمای شیعه بر این نکته تأکید گذاشته‌‌اند، از جمله:

کلینی از امام رضا روایت کرده است که گفت: «شیعیان ما با نام خود و پدرانشان اسمشان نوشته شده است، و خداوند أ از ما و آنان پیمان و عهد گرفته است و در ورود و خروج- یعنی در همه چیز- از ما تبعیت می‌کنند. غیر از ما و آنان کس دیگری بر امت اسلام نیست»[٦١].

آیا این سخن که منسوب به یکی از ائمه شیعه است منسوخ شده است یا اینکه صحیح نیست؟! اهل سنت به امامت ایمان ندارند و امامت در نگاه شیعه یکی از ارکان دین است و هر کس به آن ایمان نداشته باشد کافر و یا حداقل فاسق است، لکن با او به عنوان منافق برخورد می‌شود!! پس چگونه نیک می‌شمرند کسی را- یا در صدد اصلاح حال کسی بر می‌آیند- که معتقد به کافر بودن اویند یا به مانند کافر- کسی که منافق است- با بدترین حالت با او برخورد می‌کنند؟!

حال در اینجا برخی از اقوال علمای دوازده امامی- از قدیم و جدید- که بر این مفهوم تأکید دارند، بیان می‌شود:

* طوسی می‌گوید: «عدم قبول امامت و انکار آن مانند عدم قبول نبوت و انکار آن است»[٦٢].

* ابن بابویه قمی می‌گوید: «کسی که امامت امیر مؤمنان و ائمه بعد از او را انکار نماید به اعتقاد ما به منزله کسی است که نبوت انبیاء را انکار می‌نماید، و کسی که به امامت امیر مؤمنان اقرار نماید و یکی از ائمه بعد از او را انکار نماید به اعتقاد ما به منزله کسی است که به نبوت همه انبیاء اقرار نموده و نبوت محمد ص را انکار نماید»[٦٣].

اینان صاحبان مهمترین کتاب‌های قدیمی شیعه بودند.

* اما از متأخرین، محمد جواد عاملی می‌گوید: «به اعتقاد ما ایمان با اعتراف به امامت ائمه دوازدهگانه محقق میشود، اما اگر کسی در زمان یکی از این ائمه وفات یافت، برای ایمان وی شرط فقط این است که امام زمان خود و امامان قبل از او را بشناسد»[٦٤].

* امیر محمد قزوینی می‌گوید: «هر کس به ولایت و امامت علی کفر بورزد ایمان از حساب او ساقط شده و به این وسیله اعمال او باطل می‌شود»[٦٥].

کسانی از معاصران شیعه که می‌گویند: اهل سنت مسلمان هستند، منظورشان از این سخن این است که در دنیا به مانند مسلمانان با آنان معامله می‌شود، آنچنان که با منافقانی که اظهار اسلام می‌کنند و کفر خویش را مخفی می‌‌دارند چنین رفتار می‌شود، اما در آخرت از اصحاب جهنم هستند.

مفید بیان داشته که شیعیان بر تکفیر امت اسلام اتفاق نظر دارند، و می‌گوید: «امامیه اتفاق نظر دارند که هر کس امامت یکی از ائمه را انکار نماید و منکر اطاعت از یکی از ائمه شود که خداوند أ واجب کرده است، او کافر و گمراه بوده و مستحق جاودان شدن در آتش جهنم است»[٦٦].

بنابراین، آنان بدین شکل با اهل سنت تعامل می‌کنند که آنان به صورت نظری مسلمان هستند، یعنی منافق هستند و منافق طبعاً از لحاظ نظری جان او در دنیا در امان و محفوظ است، و در آخرت چیزی جز آتش نصیب آنان نمی‌شود.

اگر ائمه جهت بهبود وضعیت و حال مسلمانان از روی تقیه سخن گفته‌‌اند، بنابراین اگر شما صادق هستید، چرا امروز شما نیز در اقتدا به ائمه خود و بهبود وضعیت و حال امت و متحد شدن آن، به این امر عمل نمی‌کنید؟!

٤- اینکه وی در مورد تقیه گفته است: «تقیه شعار آل بیت است» کلامی نادرست است، زیرا برخی از آل بیت سلاح برگرفته و به جهاد پرداخته و شهید شده‌‌اند، مانند حسین بن علی ب و زید بن علی / و عده‌‌ای دیگر از غیر ائمه دوازده‌گانه شیعه که از آل بیت هستند. بنابراین ادعای اینکه تقیه شعار آل بیت است اتهامی مردود است.

ما اعتقاد داریم که همه آل بیت از لکه ننگ تقیه مبرا هستند، و آنان در زندگی خود اعتقاد خود را اعلان داشته‌‌اند و اعتقادات و احکامی که به آنان منسوب شده است و با ظاهر آنان مخالفت دارد، به صورت ناصحیح به آنان منسوب شده است.

د- روایات منسوب به ائمه بیانگر این هستند که تقیه دین است، اما تقیه شرعی رخصت است. این موضوع با مقایسه زیر روشن می‌شود:

١- تقیه در شرع حالتی استثنائی در زندگی انسان است که بکارگیری آن در هنگام خوف بر جان خود جائز است، اما واجب نمی‌باشد. اما تقیه مورد نظر شیعه یک حالت واجب است که فرد در صورت ترک آن گناهکار می‌شود- آنچنان که در روایات آمده است- و وجوب آن تا زمان مرگ یا ظهور مهدی مورد نظر شیعه قطع نمی‌شود. به درستی که میان این دو تفاوت زیادی وجود دارد.

٢- تقیه در نگاه شرع رخصت و رحمتی از جانب خداوند أ برای بندگان است، گرچه در این تقیه شرعی در حق خداوند متعال تفریط و کوتاهی می‌شود، اما خداوند أ به انجام این تفریط رخصت داده تا فرد اذیت و آزار را از خود دفع نماید و فرد در صورت انجام این رخصت به مانند انجام دیگر رخصت‌ها اجر و ثواب نمی‌برد و اگر شخص به آن عمل نکند و اذیت را تحمل نماید نزد خداوند مأجور است. اما رخصت مورد نظر شیعه دینی است که با آن شخص به خداوند تقرب میجوید و میان دو امر فرق زیادی وجود دارد.

٣- تقیه در شرع برای مستضعفان است نه برای پیامبر. اما تقیه مورد نظر شیعه برای ائمه‌‌ای است که اظهار می‌‌دارند در ابلاغ دین و حراست از آن، نائب پیامبر ص هستند. پس میان این دو تفاوت وجود دارد. اما روایات شیعی و برخی از علمایشان تقیه را به پیامبر ص منسوب کرده‌‌اند. بنابراین عجیب نیست که به ائمه هم منسوب شود.

[٦١]- الکافی ١/٢٢٤.

[٦٢]- الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد ص:٣٥٨.

[٦٣]- الاعتقادات: ص:١٠٥، و نک: بحار الأنوار: ٢٩/٣١.

[٦٤]- مفتاح الکرامة: ٢/٨٠.

[٦٥]- الشیعة فی عقائدهم وأحکامهم: ص:٢٥.

[٦٦]- المسائل، لمفید، مجلسی آن را از او نقل کرده است، در بحار الأنوار ٨/٣٦٦.