گفتگوهای عقلانی با شیعیان اثنی عشری منابع شیعه در میزان نقد علمی

فهرست کتاب

٧- موسی بن جعفر رحمه الله (١٢٨-١٨٣ﻫ )

٧- موسی بن جعفر رحمه الله (١٢٨-١٨٣ﻫ )

وی بیان کرده است که در میان شیعیانش شخصی پسندیده یافت نمیشود، و اگر آنان مورد آزمایش قرار گیرند از دین بر میگردند، و از هزار نفر نمیتوان یک نفر مورد پسند را یافت، و حتی کتاب‌های شیعیان بیانگر این است موسی بن جعفر بسبب اصحابش به قتل رسیده است.

* کلینی با ذکر سند از موسی بن بکر واسطی نقل کرده که گفت: «ابوالحسن ÷ به من گفت: اگر ویژگی شیعیان من را بخواهی تنها ستایشگراند و بس، و اگر آزموده شوند همه مرتد میشوند و اگر مورد بررسی و آزمایش قرار گیرند و پالوده شوند از هزار نفر یکی که مورد پسند باشد بیرون نمی آید[٢٥٩].

* یکی از اصحاب وی به نام هشام بن حکم، سبب به زندان افتادن و سپس قتل وی شد و این ماجرا در منابع هشت گانه شیعه و دیگر منابع آمده است، از جمله در کتاب رجال کشی آمده است: «هشام بن حکم فردی گمراه و گمراهگر بود و در قتل أبوالحسن ÷ شرکت داشت»[٢٦٠].

* هشام بن حکم شایعه کرده بود که آنچه وی در مورد امامت می‌گوید به دستور موسی کاظم می‌باشد، و با همین کار بدترین نوع بدی را با وی کرد، به طوری که به این خاطر مهدی عباسی موسی کاظم را به زندان انداخت، و سپس او را آزاد کرد و از او تعهد گرفت که علیه او و کسی از فرزندانش خروج نکند. پس موسی کاظم گفت: به خدا قسم این کار من نیست، و در این مورد حتی با خود چیزی نگفته‌‌ام[٢٦١].

شیخ الإسلام ابن تیمیه / گفته است که موسی کاظم / به اتهام براندازی حکومت و دستیابی به قدرت متهم گشت، و به همین دلیل مهدی و بعد از او رشید عباسی وی را زندانی کردند[٢٦٢].

به نظر می‌رسد که کسی که در خفا این شایعات را علیه وی ترویج می‌داد، هشام بن حکم و همراهانش بودند. به همین دلیل روایات شیعه اقرار دارند که سبب زندانی شدن موسی کاظم، اقوالی بود که هشام به وی منتسب ساخت و افتراءاتی که در مورد امامت و مستحق بودن وی به امامت از زبان او شایع کرد. به همین دلیل وقتی که این سخنان از طریق هشام به گوش هارون رسید به کارگزار خود گفت: «دست از این شخص و یاران او برمدار و کسی را نزد ابوالحسن موسی کاظم فرستاد و او را حبس کرد. این امر و مواردی دیگر سبب زندانی شدن وی شدند»[٢٦٣].

نصوص شیعه، هشام را به این متهم کرده‌‌اند که وی در قتل موسی کاظم دست داشت، زیرا شیعیان اظهار می‌‌دارند که موسی در زندان رشید مسموم شد و به قتل رسید.

* بنا بر روایات شیعه، ابوالحسن موسی بن جعفر از هشام خواست تا دست از سخن گفتن بردارد. اما هشام تنها یک ماه دست برداشت و دوباره شروع کرد. پس ابوالحسن به وی گفت: آیا خوشحال می‌شوی که در قتل فردی مسلمان دست داشته باشی؟ هشام گفت: خیر. موسی کاظم گفت: پس چرا داری در قتل من شرکت می‌کنی؟ اگر ساکت نشوی موجب قتل من می‌شوی؟ اما هشام سکوت نکرد و مسبب قتل او شد[٢٦٤].

* ابوالحسن رضا می‌‌گوید: «این هشام بن حکم بود که آن کار را با ابوالحسن- موسی کاظم- کرد و سخنانی را به مخالفان گفت و خبرهایی را به آنان داد- و به این خاطر موسی را کشتند- آیا فکر می‌کنید که با وجود این کاری که با ما کرده است خداوند وی را می‌‌آمرزد؟»[٢٦٥]

* قاضی عبدالجبار همذانی می‌گوید: «کسی که ادعای نص کرد و مردم را بر ناسزاگویی به ابوبکر و عمر و عثمان و مهاجرین و انصار جری و جسور کرد، هشام بن حکم بود و وی بود که این امر را آغاز و وضع کرد و کسی قبل از وی ادعای این نص را نکرده است»[٢٦٦].

* در کتاب رجال کشی چیزی ذکر شده که بیانگر این موضوع می‌باشد که خبر دسیسه هشام بن حکم در مسأله امامت به گوش هارون الرشید رسید، زیرا یحیی بن خالد برمکی به وی گفت: «ای امیر مؤمنان، من موضوع هشام را استنباط کرده‌‌ام او ادعا می‌کند که خداوند در زمین امامی غیر از شما دارد که اطاعت از او واجب می‌باشد. هارون گفت: سبحان‌‌الله. یحیی گفت: آری، همچنین وی ادعا می‌کند که اگر آن امام او را به خروج امر کند او خروج می‌کند»[٢٦٧]. پس روشن می‌شود- چنان که این خبر دلالت دارد- که هارون از شنیدن این حرف غافلگیر شده است، و این امر بر جدی بودن وی دلالت می‌کند.

* در کتب شیعه آمده است که هشام نزد یکی از زندیقان پرورش یافت، از جمله در رجال کشی آمده است: «هشام از غلامان ابو شاکر بود، و ابوشاکر فردی زندیق بود»[٢٦٨].

اما با این وجود یکی از آیات معاصر شیعه در مورد هشام که همه این بلاها را ایجاد کرده و معتبرترین کتاب رجالی شیعه، آن‌ها را نقل کرده‌‌اند، می‌‌گوید: «کسی از گذشتگان ما به چیزی از این موارد را که دشمن به وی نسبت داده است اطلاع نیافته است...[٢٦٩]. ما نمی‌دانیم که این کتاب‌هایی که هشام را ذکر کرده و به این موارد متهم ساخته‌‌اند سنی هستند یا شیعه؟!

اگر شیعه هستند، سوال این است که آیا این جناب عبدالحسن- گوینده این قول- در سخن خود صادق است یا خیر؟!

بنابراین، هشام بن حکم- بنا بر دیدگاه قاضی عبدالجبار- و پیروانش همان کسانی هستند که نظریه ابن سبأ را در مورد امیرالمؤمنین علی زنده کردند و این نظریه را بر دیگر فرزندان اهل بیت تعمیم دادند، و از برخی جریاناتی که برای اهل بیت روی داد، از جمله کشته شدن علی و حسین ب، برای تحریک احساسات و عواطف مردم و افساد قلب‌‌های آنان جهت محقق سازی اهداف خود علیه دولت اسلامی در پشت این پرده بهره‌برداری کردند.

[٢٥٩]- الکافی ٨/٢٢٨، و نک: میزان الحکمة ٢/١٥٤٠، الانتصار، عاملی ٩/٢٣٤.

[٢٦٠]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٤٥، و نک: جامع الرواة ٢/٣١٣، قاموس الرجال ١٠/٣٠٠.

[٢٦١]- البدایة والنهایة ١٠/١٩٧.

[٢٦٢]- منهاج السنة ٢/١٥٥.

[٢٦٣]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٣٨، البحار ٤٨/١٩٢، معجم رجال الحدیث ٢٠/٣٠٤، قاموس الرجال ١٠/٥٢٦.

[٢٦٤]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٤٩، و نک: معجم رجال الحدیث ٢٠/٣١٤، قاموس الرجال ١٠/٥٣٤- ٥٣٥.

[٢٦٥]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٦٢، و نک: قاموس الرجال ١٠/٥٣٥، معجم رجال الحدیث، خوئی ٢٠/٣١٦، مختصر بصائر الدرجات ص:١٠٥.

[٢٦٦]- تثبیت دلائل النبوة ١/٢٢٥. شاید منظور قاضی نص بر اشخاصی معین از اهل بیت باشد، زیرا نص بر خلافت علی به تنهائی قبلاً توسط ابن سبأ مطرح شده بود.

[٢٦٧]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٣٤، وانظر: البحار ٤٨/١٨٩، مواقف الشیعة ١/٣٤٧، معجم رجال الحدیث ٢٠/٣٠٢، قاموس الرجال ١٠/٥٢٤.

[٢٦٨]- اختیار معرفة الرجال ٢/٥٦١، وی أبو شاکر دیصانی صاحب الدیصانیة است. وی همان کسی است که در گمراه کردن هشام بن حکم دست داشت. ونک: رافعی، تحت رایة القرآن ص:١٧٦، و نک: رجال ابن داود ص:٢٠٠، قاموس الرجال ١٠/٥١٧- ٥٣٥ ١١/١٨٢، معجم رجال، خوئی ٢٠/٢٩٩، ٣١٤ ٢١/٢٢٤، ١٠/٢٧٧.

[٢٦٩]- المراجعات، عبد الحسین موسوی ص:٤٢٠.