٢- حسن بن علی رضی الله عنهما (٣-٥٠ﻫ ):
سهم حسن نیز بهتر از سهم پدرش همراه با پیروانش نبود، زیرا پیروانش او را مورد آزار قرار دادند و به او بد کردند، حال آنکه اظهار میداشتند که شیعه او و پدرش هستند.
در کتب شیعه دوازده امامی شکایتهای زیادی از او روایت شده است که به بیان برخی از آنها اکتفا میشود:
* از حسن س روایت شده که گفت: «به خدا قسم چنان میبینم که معاویه از این افراد برای من بهتر است. آنان اظهار میدارند که شیعه من هستند، اما دنبال قتل من هستند و ثروت و سامانم را غارت کردند و اموالم را گرفتند. به خدا قسم اگر از معاویه تعهدی بگیرم که با آن جانم در امان باشد و در میان خانوادهام احساس امنیت کنم بهتر از این است که اینان مرا بکشند و خانوادهام از بین برود. به خدا قسم اگر با معاویه بجنگم آنان گردن مرا میگیرند و مرا تسلیم معاویه میکنند. به خدا قسم اگر با معاویه صلح کنم و دارای عزت باشم بهتر از این است که معاویه مرا در اسارت بکشد»[٢١٤].
* همچنین از وی روایت شده که گفت: «من اهل کوفه و بلا و محنت آنان را شناختم. کسانی از آنان که فاسد هستند برای من به کار نمیآیند. آنان در سخن و کردار خود وفا و پیمانی ندارند. آنان مختلف و متفاوت هستند و به ما میگویند قلوبشان با ما است، اما شمشیرهایشان علیه ما برکشیده شده است»[٢١٥].
* مسعودی شیعه مذهب میگوید: «حسن س بعد از توافق با معاویه در سخنانی گفت: ای مردم کوفه، اگر نفس من قبلاً از شما روی گردان نمیشد، به خاطر سه چیز از شما روی گردان میشود: کشته شدن پدرم توسط شما، سلب ثروت و سامانم، و ضربه زدن شما بر شکم من. بدانید که من با معاویه بیعت کردهام. پس از او حرف شنوی داشته و مطیع او باشید»[٢١٦].
* مفید میگوید: این مردم بر چادر حسن حمله بردند و آن را غارت کردند و حتی سجادهاش را از زیرش بیرون کشیدند. سپس عبدالرحمان بن عبدالله جعال ازدی بر حسن حمله برد و روسری وی را از گردنش ربود و حسن در حالت نشسته و در حالی که شمشیرش را به کمر بسته بود و ردایش را بر تن نداشت باقی ماند[٢١٧].
* این افراد آنچنان که حسن س را به صورت عملی آزار میدادند به او توهین نیز میکردند. از ابوجعفر / روایت است که گفت: «مردی از اصحاب حسن ÷ به نام سفیان بن أبو لیلی سوار بر شتر خود آمد، و نزد حسن ÷ رفت و حسن در گوشهای از خانه خود مخفی شده بود. پس به حسن گفت: سلام بر تو ای ذلیلکننده مؤمنان. حسنگفت: چطور این را دانستی؟ سفیان گفت: خلافت و رهبری امت را از گردن خود برکندی و بر گردن این طغیانگر انداختی که به غیر حکم خداوند، حکم میکند[٢١٨].
* خطیب بغدادی از علمای اهل سنت به صورت مستند از ابوغریف نقل کرده که گفت: ما پیش قراول سپاه حسن بن علی ب بودیم که تعدادمان دوازده هزار نفر بود و در مسکن- محلی در نزدیکی بغداد- بودیم و به استقبال مرگ آمده بودیم و عزم ما برای جنگ با مردم شام جدی بود و فرمانده ما ابوالغمر طه بود. وقتی که خبر صلح حسن بن علی به ما رسید انگار که کمر ما از خشم و عصبانیت شکسته است. وقتی که حسن بن علی به کوفه آمد مردی از ما به نام ابوعامر سفیان بن لیلی به او گفت: سلام بر تو ای ذلیل کننده مؤمنان! حسن گفت: ای ابوعامر، این را نگو، من مؤمنان را خوار نکردهام، بلکه کراهت داشتم که بر سر حکومت آنان را بکشم»[٢١٩].
* وقتی که معاویه حکومت سرزمینها را دریافت کرد، و داخل کوفه شد و در آنجا سخنانی ایراد کرد و سایر سرزمینها و مناطق دیگر در مورد حکومت وی به اتفاق نظر رسیدند، و قیس بن سعد که قبلاً عزم مخالفت و ناسازگاری کرده بود نزد او برگشت و اجماع و اتفاق نظر عمومی بر بیعت با معاویه حاصل شد، حسن بن علی همراه با برادرش حسین و دیگر برادران و خواهرانشان و پسر عمویشان عبدالله بن جعفر از سرزمین عراق به مدینه- برترین سلامها بر ساکن آن باد- کوچ کردند. حسن در طول مسیر هرگاه به گروهی از شیعیان خود میگذشت آن شیعیان وی را به خاطر کنارهگیری از خلافت به نفع معاویه مورد سرزنش قرار میدادند، اما حسن کار خود را نیک و درست و پسندیده میدانست، و احساس حرج و نکوهش و پشیمانی نمیکرد و بلکه از این کار راضی و خوشحال بود. گرچه این کار وی سبب شد که از خانواده و نزدیکان و پیروان خود بدی ببیند، خداوند از او راضی باد و خشنودش نماید و بهشت را ماوایش گرداند[٢٢٠].
این موضعگیریهای پیروان حسن س بر این امر تأکید میگذارد که در آنان خیری نیست. حسن س آنان را خائن توصیف میکند و میگوید: اگر بر جنگ با معاویه تصمیم میگرفت، این پیروان وی را میگرفتند و به معاویه تسلیم میکردند، و این بدترین نوع خیانت است. وقتی که حسن بن علی به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، پیروانش به وی اهانت کردند و او را خوارکننده مؤمنان نامیدند و لباسهایش را از تنش بیرون آوردند و کسی نرفت تا لباسی بر او بپوشاند و فرش زیر او را نیز از زیرش بیرون کشیدند و بردند. این امر دلیل بد بودن افراد اطراف حسن بن علی است که تظاهر به حب اهل بیت میکردند، اما بعد آنان را آزار و اذیت میدادند و به آنان اهانت میکردند و آنان برای اهداف و انگیزههای دیگری گرد اهل بیت جمع شده بودند نه برای دین و قناعت.
[٢١٤]- الاحتجاج ٢/١٠، البحار ٤٤/٢٠، الانتصار ٩/٢٣٤.
[٢١٥]- الاحتجاج ٢/١٢، البحار ٤٤/١٤٧، الأنوار البهیة ص:٩١.
[٢١٦]- مروج الذهب ٢/٤٣١، و نک: الانتصار ٨/١٠٦.
[٢١٧]- الإرشاد، مفید ص:١٩٠، و نک: مقاتل الطالبیین ص:٤١، أعیان الشیعة ١/٥٦٩.
[٢١٨]- اختیار معرفة الرجال١/٣٢٨، و نک: الاختصاص للمفید ص:٨٢، مقاتل الطالبیین ص:٤٤، البحار ٤٤/٢٣، ٢٤، ٥٨، ٥٩، خلاصة الأقوال، حلی ص:١٦٠، شرح نهج البلاغة ١٦/١٦، جامع الرواة، أردبیلی ١/٣٦٦، معجم رجال الحدیث، خوئی ٩/١٥٦.
[٢١٩]- تاریخ بغداد ١٠/٣٠٥.
[٢٢٠]- البدایة والنهایة ٨/١٩، و نک: الکامل فی التاریخ ٣/٨٥- ٨٧ با اندکی تصرف.