* اول: زراره بن أعین
١- روایاتی که از ائمه در مدح وی وارد شده است
از جعفر بن محمد باقر روایت است که در مورد وی گفت:
«رحم الله زرارة بن أعين، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحاديث أبي ÷»[١٢٤].
«خداوند زراره بن أعین را رحمت کند. اگر زراره و افرادی نظیر او نمی بودند احادیث پدرم از بین میرفتند».
از جعفر روایت است که به زراره گفت: «يا زرارة! إن اسمك في أسامي أهل الجنة»[١٢٥].
«ای زراره، نام تو در میان نام بهشتیان قرار دارد».
همچنین از وی روایت است که در مورد زراره گفت:
«أما ما رواه زرارة عن أبي جعفر ÷ فلا يجوز لي رده»[١٢٦].
«آنچه که زراره از پدرم جعفر روایت کرده است، ردّ آنها برای من جایز نیست».
از علی بن موسی روایت است که گفت: «أترى أحداً كان أصدع بحق من زرارة»[١٢٧] «آیا فکر میکنید کسی وجود دارد که بیشتر از زراره حق را بیان کرده باشد».
٢- روایاتی که از ائمه در مذمت زراره وارد شدهاند
از علی بن أبوحمزه روایت است که به ابوعبدالله (جعفر) گفت: «گفتم: خداوند متعال میفرماید: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ [الأنعام: ٨٢].
«کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند».
جعفر گفت: خداوند من و تو را از این ظلم در پناه خود قرار دهد. گفتم: این چه ظلمی است؟ جعفر گفت: به خدا قسم این ظلم همان چیزی است که زراره و ابوحنیفه و امثال آنان ایجاد کردهاند. راوی میگوید: گفتم: زنا نیز با آن است؟ جعفر گفت: زنا یک گناه است»[١٢٨].
کشی از کلیب صیداوی روایت کرده که آنان نشسته بودند و عزافر صیرفی و تعدادی از اصحابشان با آنان بودند و ابوعبدالله ÷ نیز همراهشان بود. پس بدون اینکه بحثی در مورد زراره شود، ابوعبدالله سه بار گفت: «خداوند زراره را لعنت کند»[١٢٩].
همچنین از عمران زعفرانی روایت است که گفت: شنیدم که ابوعبدالله ÷ میگوید: «ما أحدث أحد في الإسلام ما أحدث زرارة من البدع عليه لعنةالله»[١٣٠]. «بدعتهائی که زراره در دین ایجاد کرده است کسی در دین ایجاد نکرده است، خداوند او را لعنت نماید».
از لیث مرادی روایت است که گفت: شنیدم که ابوعبدالله ÷ میگوید: «لا يموت زرارة إلا تائهاً»[١٣١] «زراره در سرگردانی و پریشانی میمیرد».
از ابوعبدالله روایت است که گفت: «زرارة شر من اليهود والنصارى ومن قال: إن الله ثالث ثلاثة، وقال: إن مرض فلا تعده، وإن مات فلا تشهد جنازته»[١٣٢].
«زراره از یهود و مسیح و قائلان به تثلیث بدتر است. سپس گفت: اگر زراره مریض شد به عیادت او نرو و اگر مرد بر جنازه او حاضر نشو».
کشی از میسر روایت کرده که گفت: نزد ابوعبدالله ÷ بودیم که کنیزی از گوشه خانه عبور کرد و بر روی دوش او یک کوزه بود که آن را شکانده بود. پس ابوعبدالله ÷ گفت: گناه من چیست، خداوند قلب زراره را شکسته است، آنچنان که این کنیز این کوزه را شکسته است.[١٣٣]
از ابوجعفر- یعنی محمد باقر- نقل شده که وی در مورد زراره چنین اعتقاد داشت که از جاسوسان و خبرچینانی است که حاکمان علیه او گماردهاند و اخبار و کارهای او را به حاکمان میرساند، زیرا کشی از هشام بن سالم روایت کرده است که گفت: زراره در مورد جوائزی که به عمال داده میشود از ابوجعفر- محمد باقر- ÷ سوال کرد و ابوجعفر گفت: اشکالی ندارد. سپس ابوجعفر گفت: قصد زراره این بود که به هشام بن عبدالملک چنین خبر بدهد که من کارهای سلطان را حرام میدانم[١٣٤].
از ولید بن صبیح روایت است که گفت: «از کنار باغی در مدینه عبور کردم و ناگاه وجود انسانی مرا متوجه خود کرد، و چون نگاه کردم دیدم که زراره است. زراره به من گفت: نزد ابوعبدالله برای من اجازه بگیر. راوی میگوید: من از مسجد خارج شدم و نزد ابوعبدالله ÷ رفتم و خبر را به وی رساندم. ابوعبدالله با دست بر سینه خود زد و سپس سه بار گفت: به او اجازه مده، زیرا زراره در سرای پیری قصد من را کرده است، و بر دین من و دین پدران من نیست»[١٣٥].
٣- موضع زراره نسبت به ائمه شیعه
از ابن مسکان روایت است که گفت: «شنیدم که زراره میگوید: خداوند ابوجعفر را رحمت نماید، اما در مورد جعفر باید بگویم که در قلب من علیه او چیزی است»[١٣٦].
از زیاد بن أبی حلال در روایتی طولانی ذکر کرده است که زراره در مورد ابوعبدالله ÷ گفت: «این دوست شما نسبت به کلام افراد بصیرت ندارد»[١٣٧].
از نضر بن شعیب از عمه زراره روایت است که گفت: «وقتی که زراره بر بستر بیماری افتاد و دردش شدت یافت گفت: مصحف قرآن را به من بدهید. من هم مصحف را به او دادم و آن را گشودم و بر روی سینهاش گذاشتم و او آن را از من گرفت و سپس گفت: عمه، برای من شهادت بده که من غیر از این کتاب، امام دیگری ندارم»[١٣٨].
٤- اقوال علمای شیعه در مورد زراره
نجاشی در مورد وی میگوید: «زراره در زمان خود شیخ و استاد اصحاب ما و پیشتاز آنها بود و فردی قاری و فقیه و متکلم و شاعر و ادیب بود و بهرهمند از فضل و دین بود»[١٣٩].
علی بن داود حلی میگوید: «زراره صادقترین و فاضلترین فرد زمان خود بود. امام صادق ÷ در مورد وی میگوید: اگر زراره نمی بود، میگفتم: احادیث پدرم از بین میرود»[١٤٠].
کشی میگوید: «علمای شیعه بر تصدیق او و فرمانبرداری از او اجماع دارند»[١٤١].
تفرشی در کتاب رجالی خود میگوید: «فقیهترین علمای گروه اول شش نفر بودند، و فقیهترین فرد از میان این شش نفر، زراره بود»[١٤٢].
٥- روایات زراره در کتب شیعه
خوئی مجموعه روایات زراره در کتب اربعه شیعه را ذکر کرده و میگوید: «در سند بسیاری از روایات نام زراره در دو هزار و نود و چهار مورد آمده است. وی از ابوجعفر ÷ روایت کرده است، و روایات زراره از ابوجعفر به هزار و دویست و سی و شش مورد میرسد. وی از ابوجعفر و ابوعبدالله أ روایت کرده است، و روایات وی از این دو و با این عنوان- یعنی عن أبی جعفر و أبی عبدالله- به هشتاد و دو مورد میرسد. وی از ابوعبدالله ÷ روایت کرده است، و روایات وی با این عنوان- یعنی با نام ابوعبدالله ÷- میباشد، اما گاهی با نام صادق از او تعبیر میکند. این دسته از روایات وی به چهارصد و چهل و نه مورد میرسد. وی از یکی از آن دو- یعنی عن أحدیهما أ- روایت کرده است، و روایات وی با این عنوان به صد و پنجاه و شش مورد میرسد. ..»[١٤٣].
٦- زراره از نگاه اهل سنت
از سفیان ثوری روایت است که گفت: «زراره ابوجعفر را ندیده است»[١٤٤].
از سفیان بن عیینه روایت است وقتی که به وی گفتند زرارة بن أعین از ابوجعفر نامهای را روایت کرده است، گفت: او ابوجعفر را ندیده است، بلکه او احادیث ابوجعفر را تتبع میکرد[١٤٥].
در کتاب میزان الاعتدال آمده است که زراره علم به افراد اهل بهشت و اهل جهنم را به جعفر صادق منسوب کرده بود و به ابن سماک گفته بود: اگر با جعفر صادق ملاقات کردی به او بگو که من اهل جهنم هستم یا اهل بهشت؟ وقتی که این خبر به جعفر رسید، او گفت: به او خبر بده که اهل جهنم است، زیرا هر کس ادعا کند که من به اهل جهنم علم دارم، او خود اهل جهنم است[١٤٦].
[١٢٤]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٤٨، ونک: وسائل الشیعة ٢٧/١٤٤، ١٨/١٠٤، مستدرک الوسائل ١٧/٣١٤، الاختصاص، مفید ص:٦٦، البحار ٤٧/٣٩٠، جامع أحادیث الشیعة ١/٢٣٦، سماء المقال فی علم الرجال ١/٢٤، مستدرکات علم رجال الحدیث ص:٤٢٤، معجم رجال الحدیث ٨/٣٢، أعیان الشیعة ٧/٤٨، مجمع البحرین ٢/٢٧٣.
[١٢٥]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٤٥، و نک: تاریخ آل زرارة ص:٣٥، ٤٦، معجم رجال الحدیث ٨/٢٢٩، أعیان الشیعة ٧/٤٧.
[١٢٦]- اختیار معرفة الرجال ٢/٣٤٦، و نک: البحار ١٠١/٣٣٠، تاریخ آل زرارة ص:٥١، سماء المقال ١/٢٤، معجم رجال الحدیث ٨/٢٣٠.
[١٢٧]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٥٥، و نک: البحار ٧٩/٢٩٢، معجم رجال الحدیث ٨/٢٣٦، مسند الإمام الرضا ٢/٤٣٤.
[١٢٨]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٥٨، و نک: معجم رجال الحدیث ٨/٢٤٦، أعیان الشیعة ٧/٤٩.
[١٢٩]- همان.
[١٣٠]- همان.
[١٣١]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٦٥، و نک: معجم رجال الحدیث ٨/٢٤٨، أعیان الشیعة ٧/٥٠.
[١٣٢]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٨١، و نک: تاریخ آل زرارة ص:٦١، التحریر الطاوسی ص:٢٤١، معجم رجال الحدیث ٨/٢٥٢، أعیان الشیعة ٧/٥١.
[١٣٣]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٨١، و نک: تاریخ آل زرارة ص:٦٢، أعیان الشیعة ٧/٥١.
[١٣٤]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٧٤، و نک: البحار ٧٢/٣٨٣، التحریر الطاوسی ص:٢٤٠.
[١٣٥]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٨٠، و نک: البحار ٥/٤٨، معجم رجال الحدیث ٨/٢٥١، أعیان الشیعة ٧/٥٤.
[١٣٦]- قبلاً ذکر گردید.
[١٣٧]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٦١، و نک: معجم رجال الحدیث ٨/٢٤٧، البحار ٥/٤٦، تاریخ آل زرارة ص:٦٥، أعیان الشیعة ٧/٥٤.
[١٣٨]- اختیار معرفة الرجال ١/٣٧٣، و نک: معجم رجال الحدیث ٨/٢٣٩، تاریخ آل زرارة ص:٧٨، أعیان الشیعة ٧/٥٣.
[١٣٩]- رجال النجاشی ص:١٢٥، و نک: تاریخ آل زرارة ص:٢٤، خلاصة الأقوال ص:١٥٢، جامع الرواة ١/٣٢٤، سماء المقال ١/٣٦٥ معجم رجال الحدیث ٨/٢٢٥، أعیان الشیعة ٧/٤٧، رسائل ومقالات، جعفر سبحانی ص:٣١١.
[١٤٠]- کتاب الرجال، ابن داود حلی ص:٩٦، و نک: وسائل الشیعة ٢٧/١٤٢، تاریخ آل زرارة ص:٤٩، اختبار معرفة الرجال ١/٣٤٥، طرائف المقال ٢/٥٧٧، سماء المقال ٢/٣٠٤، معجم رجال الحدیث ٨/٢٣٠، جامع أحادیث الشیعة ١/٢٣٦، أمل الآمل، عاملی ١/٥، أعیان الشیعة ٧/٤٧.
[١٤١]- نک: جامع الرواة ١/٣٢٤ ٢/١١، خلاصة الأقوال ص:٢٥٢، نقد الرجال، تفرشی ٤/٣٠، توضیح المقال ص:١٩٧، طرائف المقال، بروجردی ٢/٣٦، ٣٤٨، فائق المقال فی الحدیث والرجال ص:٩١.
[١٤٢]- نقد الرجال ٢/٢٥٥، و نک: کلیات فی علم الرجال ص:١٦٦، سماء المقال ٢/٣٠٨ الرسائل الرجالیة ص:١١، وسائل الشیعة ٣٠/٢٢١، خاتمة المستدرک ٥/٤٠٠ البحار ٤٦/٣٤٥، تاریخ آل زرارة ص:٤٨، اختیار معرفة الرجال ٢/٥٠٧، جامع الرواة ٢/٣٣٥، رجال الخاقانی ص:٦٢، أعیان الشیعة ٣/٥٥٨، ١/١٤٣.
[١٤٣]- معجم رجال الحدیث ٨/٢٥٤.
[١٤٤]- نک: لسان المیزان ٢/٤٧٤، میزان الاعتدال ٢/٧٠، أعیان الشیعة ٧/٤٧، طرائف المقال ٢/٥٨٢.
[١٤٥]- نک: لسان المیزان ٢/٤٧٤، الجرح والتعدیل، ابن أبی حاتم ١/٣٧.
[١٤٦]- نک: میزان الاعتدال ٢/٦٩- ٧٠، لسان المیزان ٢/٤٧٣- ٤٧٤، و نک: أعیان الشیعة ٧/٤٧، طرائف المقال ٢/٥٨٢.