بیان یک فتوا و سپس بیان نقیض آن بعد از گذشت یک زمان
مردی شیعه به نام عمر بن ریاح رفت تا از امام خود سوال کند. وقتی که امام برای او فتوائی داد بعد از مدتی دیگر دوباره نزد امام برگشت تا در مورد همان مسأله از او سوال نماید و امام جوابی خلاف جواب اول به وی داد. مرد این کار را مورد انکار قرار داد و گفت: این جواب بر خلاف جوابی است که سال قبل به من دادید. امام به وی گفت: جواب ما از روی تقیه بود. پس آن فرد در امامت و کار او شک کرد. سپس از نزد وی خارج شد و به یکی از شیعیان به نام محمد بن قیس رسید و ماجرا را برای وی بیان کرد و به او گفت: خدا میداند که زمانی که من این سوال را از او کردم عزم صحیحی بر باور به فتوای او و قبول آن و عمل به آن داشتم و دلیلی برای تقیه او در آن حالت وجود نداشت. محمد بن قیس به او گفت: شاید کسی همراه تو در آنجا بوده که از وی تقیه میکرده است. وی در جواب گفت: در هردو سوال غیر از من کسی نزد وی نبود، لکن هردو جواب او از روی شانس صادر شد و او نمیدانست که در سال قبل چه جوابی به من داده است تا همان جواب را به من بدهد. پس از امامت وی رجوع کرد و گفت: کسی که به باطل فتوا دهد امام نیست[٧٢].
[٧٢]- فرق الشیعة ص:٥٩- ٦١، البحار ٣٧/٣٣ ٦٩/١٧١، اختیار معرفة الرجال ٢/٥٠٦، جامع الرواة ٢/٢٢٥، معجم رجال الحدیث ١٤/٤٠.