گفتگوهای عقلانی با شیعیان اثنی عشری منابع شیعه در میزان نقد علمی

فهرست کتاب

٢- در روایت دوم سه نفر نزد او می‌آیند و هر سه یک سوال دارند

٢- در روایت دوم سه نفر نزد او می‌آیند و هر سه یک سوال دارند

آیا این سه نفر با هم دسیسه چیده بودند که یک سوال را مطرح نمایند؟ زیرا هر سه بدون اینکه از آمدن دو نفر دیگر و سوال آنان اطلاع داشته باشند می‏آیند و یک سوال را مطرح می‏کنند. سپس امام در مجلس واحد و در مورد مسأله واحد، سه جواب مختلف و متفاوت می‏دهد. بدون شک این جواب‎ها یا صحیح هستند که این محال می‏باشد و یا اینکه همه صحیح نیستند و یا اینکه برخی صحیح و برخی باطل هستند، زیرا سوال واحد، جواب واحد دارد. پس چه شده که امام در مورد آنها، جواب‌های متناقضی می‎دهد؟!

چنان که قبلاً بیان شد، علمای شیعه اظهار می‌دارند که تقیه، «مخفی کردن حق است»، اما در اینجا این سخن قولی باطل است (پس نمی‌توان گفت این جواب را از روی تقیه داده است).

وقتی که آن فرد مسکین آمده تا در مورد یکی از امور دینی خود سوال کند و امام جواب ناصحیحی به او می‌دهد و فرد سوال کننده با این جواب باطل خدا را عبادت می‌کند و این فتوای باطل را به مردم منتقل می‌کند و همه آنان بر اساس این فتوای باطل، خدا را عبادت می‌کنند، در این صورت آنان چه گناهی دارند حال آنکه این امامشان بوده که برای آنان فتوای باطل داده است؟ آیا بر امام واجب نیست که اگر نتوانست جواب صحیح بدهد، سکوت نماید و به مخفی کردن حق اکتفا نماید؟!

آیت الله العظمی برقعی، از علمای شیعه- در تعلیق خود بر حدیثی شبیه به این در کتاب کافی- می‌گوید: «در حدیث دوم ابن أشیم گوید: امام جواب یک سوال را سه‌گونه داد که هر یک از آن جواب‌ها بر خلاف دو گونۀ دیگر بود، گوید: من فهمیدم که امام تقیه کرده کرده. ما- برقعی- میگوییم: برای هیچ کس چه امام باشد و چه مأموم جایز نیست که بر خلاف واقع و بر خلاف حکم خدا چیزی بگوید، اگر میخواهد تقیه کند باید سکوت کند، و یا بگوید من نمیدانم نه آنکه سه حکم برخلاف گوید و مریدان بگویند تقیه کرده، پس در تقیه باید سکوت کرد و امام باید سکوت میکرد، تقیه برای حفظ دین است نه دین برای تقیه، باید انسان فدای دین شود، نه دین فدای او. نمیتوان به بهانۀ تقیه احکام خدا را تغییر داد»[٧٥].

ایشان می‌خواهند این نکته را بیان کنند که اگر شخص در هراس بود و توان بیان حق را نداشت بر وی واجب است که سکوت کند یا اینکه بگوید: خداوند داناتر است، اما اینکه بدون قرار داشتن در شرایط اکراه، فتوای باطل بدهد، این چیزی است که عقل نمی‌پسندد و حتی در شأن عوام هم نیست، چه بر سد به اینکه شخص امام باشد!

حتی روایات وارده از خود أئمه نیز اظهار سخن بدون علم به آن را حرام می‌دانند، زیرا کلینی از محمد بن مسلم از أبوعبدالله روایت کرده که گفت: «اگر از عالمی سوال شد و وی جواب آن را نمیدانست این شخص عالم میتواند بگوید: خداوند داناتر است، اما برای فرد غیر عالم جایز نیست که این را بگوید».

از محمد بن مسلم، از ابوعبدالله روایت است که گفت: «اگر از کسی از شما سوالی شد که جواب آن را نمیدانست، بگوید: نمی دانم و نباید بگوید: خداوند داناتر است، زیرا این در قلب سوال‌کننده ایجاد شک می‌کند، و اگر فردی که از وی سوال شده بود، گفت: نمی‌دانم، سوال کننده او را متهم نسازد».

از زرارۀ بن أعین روایت شده که گفت: از ابوجعفر ÷ پرسیدم: حق خداوند بر بندگان چیست؟ گفت: «حق خداوند این است که بندگان چیزهائی را که می‌دانند بگویند و در مورد چیزهائی که علم ندارند سخن نگویند»[٧٦].

امام فرمان داده که اگر کسی جواب چیزی را نمی‌دانست بگوید: الله اعلم. پس چگونه است که خود امام با این فرمان مخالفت می‌کند و به صورت عمد قول مخالف حق را می‌‌گوید، حال آنکه امکان این را داشت که بگوید: خداوند داناتر است (الله اعلم).

بنابراین، نه برای عالم جایز است که فتوای ناصواب بدهد و نه برای جاهل. اما اگر حق را می‌دانست بگوید و اگر نمی‌دانست بر وی واجب است که سکوت کند. اما چرا در این روایت امام فتوای ناحق و ناصواب می‌دهد؟!

شگفتا؛ آنان از ائمه روایت کرده‌‌اند که ائمه از مردم درخواست کرده‌‌اند که دو قول متناقض را تصدیق نمایند و بالاتر از این، از مردم خواسته‌‌اند که این دو قول متناقض را به خداوند جل جلاله نسبت دهند، چون کلینی از ابوجعفر روایت کرده که گفت: «هرگاه حدیثی به شما گفتیم و آن ماجرا به شکلی که ما گفته بودیم روی داد، بگویید: «صدق الله» «خداوند راست گفت» و اگر سخنی به شما گفتیم و آن ماجرا خلاف آنچه روی داد که ما گفته بودیم، بگویید: «صدق الله» و شما به این خاطر دو بار اجر میبرید»[٧٧].

نویسنده الحاشیه در تعلیقی بر این روایت می‌گوید: «یک بار آن برای تصدیق است، و بار دیگر آن برای قائل شدن به بداء. قائل شدن به بداء به معنی اعتقاد به خُلْف و اشتباه در تحقق خبر است، و این خلف و اشتباه از جانب امام نیست بلکه از جانب خداست».

یعنی اگر روایتی از جانب امام به شما رسید و در آن آمده بود که سفید، سیاه است، بگوئید: «صدق الله» و اگر امام برگشت و به همان فرد یا شخص دیگری گفت: این سیاه، سفید است، بگوئید: صدق الله!!

بنابراین، نتیجه این می‌شود که تناقض از جانب امام نیست، بلکه از جانب خداست، و اگر کلام متناقضی را شنیدید، بگوئید: صدق الله!!

کدام عقل این سخن را قبول می‌کند؟! استغفرالله، به درستی که خداوند متعال بسیار بالاتر از آن است که جاهلان می‌پندارند.

البته بیان چنین چیزهایی از جانب جاعلان روایت، عجیب نیست، زیرا کسی که آن‌ها را جعل می‌کند می‌داند که کلام او کذب است. اما کار علمایی عجیب است که دست به توجیه این کذب می‌زنند، آنچنان که نویسنده حاشیه اصول کافی چنین کاری کرده بود.

[٧٥]- عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، بت‏شکن، آیت الله برقعی، ص: ٢٠٢، (ترجمه عربی آن بنام کسر الصنم، ص:٢٠٤- ٢٠٥).

[٧٦]- الکافی ١/٤٢.

[٧٧]- الکافی ١/٣٦٩.