گفتگوهای عقلانی با شیعیان اثنی عشری منابع شیعه در میزان نقد علمی

فهرست کتاب

مطلب اول: بیان موضوع تحریف در منابع اثنی‌عشریه

مطلب اول: بیان موضوع تحریف در منابع اثنی‌عشریه

شرایط و وضعیتی که به ادعای شیعه موجب تقیه می‌‌شد سبب جعل روایات کذب و منتسب ساختن آن‌ها به ائمه شده و موجب شده که به صورتی بسیار مخفیانه نقل و انتقال پیدا کند، با این ادعا که امام نمی‌تواند از ترس جان مقدس خود آن‌ها را علنی نماید. آنان همدیگر را توصیه می‌‌کردند که این روایات در تاریکی دست به دست شوند. این امر عقل‌‌های غافل را برای قبول آن روایات مهیا ساخت و این روایات به دست مصنفانی رسید که آن را قبول کردند و حسب تصورات خود اقدام به توجیه آن‌ها کردند.

آن جاعلان، سخنانی را وضع می‌‌کردند و به ائمه اثنی‌عشری نسبت می‌‌دادند و سندهائی را برای آن‌ها تا وقتی که به ائمه می‌رسید، درست می‌کردند. آنان حسب توان علمی و مهارت خود در کذب، در این اسناد گاهی از نام‌هائی معروف استفاده می‌کردند و گاهی از نام‌هائی وهمی و خیالی استفاده می‌نمودند. این وضعیت آن دسته از عالمان شیعه را که بر این روایات وقوف می‌یافتند، در مقابل این سندها دچار حیرت یا شگفتی می‌کرد، یا به این دلیل که نام آن اشخاص را نمی‌شناختند یا به این خاطر که سند به ظاهر صحیح می‌‌بود.

سخنی که ما در اینجا ذکر می‌کنیم، سخنانی وهمی و صرف تهمت نیست، بلکه واقعیاتی می‌باشد که برخی از علمای اثنی‌عشری در عصر حاضر به آن‌ها اعتراف کرده‌اند.

* غریفی، محدث معاصر شیعه می‌‌گوید: «بسیاری از احادیث را ائمه نگفته‌‌اند، بلکه توسط جاعلان وضع شده‌‌اند و به ائمه منسوب ساخته‌‌اند. آنان این کار را یا به طریق تحریف کتاب‌های اصحاب خود یا با روش‌های دیگر انجام داده‌‌اند. بالطبع لازم بوده که برای این روایات یا بیشتر آن‌ها سندهای صحیحی را وضع کنند تا حسب آنچه که عملیات تحریف و تدلیس لازم میکند، پذیرفته شوند»[٣٦٩].

* هاشم معروف حسنی در کتاب «الموضوعات في الآثار والأخبار» می‌‌گوید: «بعد از جستجو در احادیث وارده در مجامع حدیثی چون کتاب‌های الکافی و الوافی در می‌یابیم که غالیان و کسانی که کینه ائمه و هادیان را در دل داشته‌‌اند، در همه ابواب داخل شده‌‌اند تا احادیث ائمه را فاسد نموده و به شهرت نیک آنان اسائه نمایند. در نتیجه به قرآن کریم رجوع کرده‌‌اند تا از طریق آنان سموم و دسیسه‌‌های خود را بدمند، زیرا قرآن یگانه کلامی است که تفسیرهائی را بر می‌دارد که کتاب‌های دیگر چنین تاویلات و تفسیرهایی را ندارند. پس صدها آیه را با آنچه که خود میخواهند تفسیر کرده‌‌اند و به دروغ و جهت گمراه کردن به ائمه هادی نسبت داده‌‌اند»[٣٧٠].

وی همچنین می‌‌گوید: «همچنین قصه گویان شیعه، در کنار آنچه که دشمنان ائمه وضع کرده‌‌اند، تعداد زیادی از این نوع روایات را وضع کرده و به ائمه هادی و برخی از ائمه و افراد متقی منسوب کرده‌‌اند، حال آنکه ائمه از همه این موارد بی‌نیاز بوده‌‌اند، و کسانی را که آنان را در جایگاهی بالاتر از جایگاه بشری و منزلتی که خداوند آنان را در آن قرار داده است، قرار دهند، لعنت کرده‌‌اند»[٣٧١].

* شیخ محمد باقر بهبودی می‌‌گوید: «عبدالکریم بن أبی العوجا قبل از اینکه کشته شود، گفت: به خدا قسم اگر هم مرا بکشید، باز هم خواهم گفت. من چهار هزار حدیث جعل کرده‌‌ام که در آن‌ها حلال را حرام و حرام را حلال کرده‌‌ام. به خدا قسم شما را در روزی که می‌بایست روزه بگیرید به افطار واداشته‌‌ام و در روزی که می‌بایست افطار می‌‌کردید شما را به روزه واداشته‌‌ام. پس گردن او را زدند»[٣٧٢].

بهبودی می‌‌گوید: «متأسفانه ما نمونه‌‌ایی از این روایاتی را که در روزی که می‌بایست روزه بگیریم به افطار واداشته و در روزی که می‌بایست افطار می‌کردیم ما را به روزه واداشته است، در روایات شیعه به مراتب بیشتر از روایات اهل سنت می‌بینیم. بخشی از آن‌ها را ابوجعفر بن یعقوب کلینی در کتاب الکافی و بسیاری از آن را ابوجعفر بن علی بن بابویه قمی در کتاب‌های خود ذکر کرده‌‌اند. بیشترین روایاتی را که در این مورد روایت شده است می‌توان در کتاب الإقبال سید ابوالقاسم ابن طاووس یافت»[٣٧٣].

* آیت الله العظمی برقعی، از دانشمندان شیعه، این سخن را مورد تأکید قرار داده و می‌‌گوید: «اما سازندگان مذهب توجهی به نتایج سوء گفتار نکرده و بفکر تخریب اسلام و ایجاد تفرقه بودهاند، ما در ابواب نصوص بر ائمه بیان کردیم که اصحاب ائمه هیچکدام از این اخبار ساختگی خبر نداشته و دوازده امام را باسمهم و رسمهم نمی‌شناختند حتی از هر یک از ائمه سئوال می‌کردند که مرجع و امام پس از وفات شما کیست....». تا اینکه می‌گوید: «لذا عده‌ای از بی‌دینان و مغرضان در این حال فرصت یافته و تا آنجا که توانستند از راهِ ساختن حدیث، میان مسلمین ایجاد عناد و تفرقه کردند و مذاهب بسیاری در نتیجۀ همین احادیث ساخته شده، ایجاد شد. علمای اسلامی و مذهبی روی سادگی، آن مجعولات را باور کرده و در کتب خود جمع کردند، و اکثر این جعلیات در قرن سوم اسلامی که دولت اسلامی در کمال قدرت بود، بوجود آمد. زیرا مخالفین اسلام قدرت اسلام را میدیدند و میسوختند، هیچ چارهای برای خود نمیدیدند جز اینکه از راه اسلام و اظهار تقدس وارد شده و بواسطۀ جعل احادیث ایجاد عناد و تعصب نمایند، و مذهبیون نیز برای اینکه مذهب خود را صحیح جلوه دهند این احادیث را راست پنداشتند و با تاویل و توجیه نامربوط، صحت آن‌ها را محقق پنداشتند و اگرچه باطل محض بود و درحالیکه نود درصد این احادیث ضد قرآن بود. ما گمان نمی‌کنم این سادگیها و تعصبها که باعث ایجاد تفرقه و عناد شده و مذاهبی را همراه آورده که گفتار و رفتار پیروان آن‌ها ضد قرآن است بخشوده گردد، مذاهبی در کتاب آسمانی نامی و خبری از آن‌ها نیست موجود شود و چیزی را که خدا و رسول او از ارکان دین نشمرده اینان همان را از اصول و ارکان آن شمرند، و برای مثلا اثبات امام منصوص هزاران معجزه و حدیث بتراشند، و انکار آن‌ها را کفر بشمارند، و خرافات و اکاذیب و مجعولات را حجت دانند در حالیکه خدا در کتاب آسمانی خود در سوره نساء آیه ١٦٥[٣٧٤] هر حجتی را پس از رسولان نفی کرده، ولی این مذهب سازان می‌گویند: امام فرموده: أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا فإنهم حجتي عليكم وأنا حجة الله عليهم[٣٧٥]. و بدین واسطه جعلیات مرده‌های عوام را برای ملت ما حجت نموده‌اند»[٣٧٦].

این در مورد تحریف‌‌های راویان بود.

اما در مورد کتب، به آنچه که در مورد کتاب الکافی آمده است بسنده می‌کنیم. علما در مورد محتویات این کتاب با هم اختلاف نظر دارند:

* محدث کرکی (م١٠٧٦) می‌‌گوید: «کتاب الکافی، پنجاه کتاب است»[٣٧٧].

اما طوسی بیان داشته که الکافی بیشتر از سی کتاب نمیباشد. وی در ترجمه کلینی می‌‌گوید: «وی محمد بن یعقوب کلینی، مکنی به ابوجعفر، فردی ثقه و عارف به اخبار است. وی کتاب‌هایی دارد، از جمله: کتاب الکافی که مشتمل بر سی کتاب میباشد. سپس وی آن را ذکر می‌کند[٣٧٨].

علمای شیعه اختلاف نظر دارند که آیا کتاب «الروضة» جزء الکافی می‌باشد یا جزء آن نیست؟

* خوانساری از علمای شیعه می‌‌گوید: «در مورد کتاب الروضه اختلاف دارند که آیا جزء کتاب الکافی می‌باشد یا اینکه بعد از آن به کتاب الکافی اضافه شده است؟»[٣٧٩]

* شیخ عبدالرسول غفاری می‌‌گوید: «علمای متقدم در مورد کتاب الروضه اظهار نظرهای زیادی بیان داشته‌‌اند. برخی آن را در میان ده کتاب و کتاب الطهاره قرار داده‌‌اند. اما برخی دیگر آن را تصنیفی مستقل از کتاب الکافی دانسته‌‌اند. گروه سوم در مورد انتساب آن به مصنف تردید دارند، حتی برخی از علمای متأخر آن را از کلینی نفی کرده و به ابن ادریس نویسنده کتاب السرائر منتسب ساخته‌‌اند».

* مولی خلیل قزوینی می‌‌گوید: «کتاب الروضه را کلینی تألیف نکرده است، بلکه تألیف ابن ادریس است، گرچه برخی از اصحاب، ابن ادریس را در تألیف کتاب اخیر کمک کرده‌‌اند. برخی این قول اخیر را به شهید ثانی منتسب کرده‌‌اند، لکن این انتساب ثابت نشده است»[٣٨٠].

این در مورد موارد اضافه شده به کتب بود.

اما در مورد کتب موضوعه و جعلی، به ذکر کتاب سلیم بن قیس هلالی اکتفا می‌کنیم.

این کتاب در تاریکی و ظلمت وضع شده و در ظلمت انتقال یافته است. کسی که این کتاب را وضع نموده است، تلاش نموده تا چنین به مردم القا کند که آن را از علی بن أبی طالب س دریافت کرده است، و از اسراری است که افشای آن جایز نیست، و هاله‌‌ای از تعظیم را در اطراف آن قرار داده است تا تصدیق شده و به سان روایاتی که افراد کذاب آن را مخفی می‌دارند، مورد قبول واقع شود».

این کتاب در نزد افراد ساده لوح شیعه مقبولیت یافته است. هنگامی که کتب سری شروع به کشف شدن و برملا شدن کردند این کتاب از جانب خود شیعه برملا شد و خودشان بیان کردند که این کتاب کذب و جعلی است، و در کنار اینکه از مذهب پشتیبانی می‌کند، موجب ابطال آن نیز می‌باشد، و در آن مواردی وجود دارد که عقل آن را ردّ می‌کند.

یکی از کسانی که از کتاب اطلاع یافته است، می‌‌گوید: «این کتاب حاوی خطرناک‌‌ترین دیدگاه‌های سبئیه است، یعنی دیدگاهی که قائل به الوهیت علی و توصیف وی به صفاتی می‌باشد که فقط پروردگار جهانیان به آن توصیف می‌شود. در یکی از روایت‌های کتاب، علی با این القاب مخاطب شده است: «يا أول، يا آخر، يا ظاهر، يا باطن، يا من هو بكل شيء عليم». وی می‌‌گوید: «این توصیف را خورشید در مورد علی بیان کرده است، و ابوبکر و عمر و مهاجران و انصار آن را شنیدند و همه مدهوش شدند و سپس بعد از چند ساعت، بیدار شدند»[٣٨١].

به سبب آنچه در کتاب وارد شده است که تعداد ائمه را سیزده نفر دانسته است و نه به خاطر قائل شدن به الوهیت علی س- یعنی صرفاً برای محافظت از مذهب و نه محافظت از اسلام-، علمای شیعه در مورد این کتاب دیدگاه‌‌های متفاوتی دارند که عبارتند از:

١- برخی آن را قبول کرده و موارد مخالف مذهب را تأویل می‌کنند.

٢- برخی موارد مخالف مذهب را انکار نموده و موارد موافق را تأیید می‌کنند.

٣- دیدگاهی اقدام به تعدیل عملی نموده است، و موارد مخالف را حذف و موارد موافق را باقی گذاشته است.

٤- برخی دیگر به خاطر مخالفت برخی از روایات آن با مذهب، این کتاب را بطور کامل باطل می‌کنند و نه به خاطر ردّ همه مطالب آن.

* یکی از شیوخ آنان- ضمن اعتراف به اینکه کتاب سلیم بن قیس موضوع علیه است- می‌‌گوید: «به حقیقت این کتاب به مانند کتاب الحسنیة، طرائف ابن طاوس و الرحلة المدرسیة برای غرض صحیحی!!! وضع شده است»[٣٨٢].

* کسانی که کتاب را انکار کرده‌‌اند به این استدلال دارند که مخالف تاریخ است، و می‌‌گویند: «در این کتاب آمده است که محمد بن أبوبکر پدرش را در هنگام وفات وعظ کرد که امامت را از علی غصب کرده است. اما محمد بن ابوبکر در سال حجة الوداع بدنیا آمد. پس چگونه وی پدرش را وعظ می‌‌کند حال آنکه به هنگام وفات پدرش سه سال داشته است»[٣٨٣].

همچنین در این کتاب، تعداد ائمه سیزده نفر بیان شده است. می‌‌گویند: سلیمان شخص معروفی نیست، و در هیچ خبری نام وی نیامده است، و اسناد کتاب مختلف و مضطرب است[٣٨٤]، و ابان بن أبی عیاش را به وضع و جعل این کتاب متهم ساخته‌‌اند»[٣٨٥].

* یکی از معاصران تاریخ، وضع و جعل آن را مشخص کرده و می‌‌گوید: «این کتاب در اواخر دولت اموی و برای یک غرض صحیح وضع شد»[٣٨٦].

* برخی دیگر- چنان که به نظر می‌‌آید- برایشان گران بوده که این کتاب را بطور کامل از دست بدهند، زیرا یکی از اصول آنان و عمده‌‌ترین مستند شیوخشان است. سخنگوی این گروه می‌‌گوید: «رأی صحیح به نظر من، تعدیل کتاب فوق و توقف در مورد موارد فاسد آن است»[٣٨٧].

* برخی دیگر مصلحت را در این دیده‌‌اند که برای این مشکل که آنان را دچار اضطراب نموده است، راه حلی ریشه‌‌ای بیابند. پس اقدام به تعدیل کتاب نموده‌‌اند تا با عقیده شیعه سازگاری یابد، و در نتیجه روایاتی را که با مذهب مخالف است یا با عقل در تناقض می‌‌باشد، حذف کرده‌‌اند. حر عاملی می‌‌گوید: «در نسخه‌‌ای از این کتاب که به دست ما رسیده است، در آن چیزی فاسد و چیزی از آنچه که با استناد به آن‌ها بر جعلی و موضوع بودن کتاب استناد کرده‌‌اند، وجود ندارد»[٣٨٨].

جرأت عاملی در انکار امور فاسد در کتاب جای شگفتی ندارد، زیرا او خود در قرن یازدهم کتابی را تألیف کرده که در آن روایاتی وجود دارد که قدما آن‌ها را ندیده‌‌اند. این امر بیانگر آمادگی وی برای وضع و جعل و انکار در حمایت از مذهب می‌باشد.

محسن امین این ادعا را تکذیب نموده و می‌‌گوید: در نسخه‌‌ای از این کتاب که به دست ما رسیده است آمده که این عبدالله بن عمر بوده که پدرش را به هنگام مرگ نصیحت کرده است نه محمد بن ابی بکر[٣٨٩].

چیزی که هردو را رد می‌کند این است، کسی که کتاب را قبل از تغییر یافتن ملاحظه کرده است، یعنیابن الغضائری، مورخ شیعی، او را در راویان قرن پنجم ذکر کرده و می‌‌گوید: «کتاب بدون شک موضوع است، و برای این ادعا، نشانه‌هایی وجود دارد که بر موضوع بودن کتاب دلالت می‌کند، از جمله آنچه که در آن ذکر شده که محمد بن ابوبکر پدرش را به هنگام مرگش نصیحت کرد. دلیل دیگر اینکه در این کتاب تعداد ائمه سیزده نفر ذکر شده است، و مواردی دیگر»[٣٩٠].

با مراجعه چاپ نجف این کتاب در المطبعة الحیدریة و چاپ الأعلمی بیروت، روشن می‌‌شود که این کتاب تغییر داده شده است، زیرا در آن دو چاپ، وصیت عبدالله بن عمر و حدیثی که بیان می‌دارد ائمه سیزده نفر هستند یافت نمی‌شود. این موضوع بر این نکته دلالت دارد که برای تغییر کتاب‌ها و وضع آن‌ها برای محافظت از مذهب، جرأت زیادی وجود دارد.

اما روایاتی که بیانگر این هستند که تعداد ائمه سیزده نفر می‌باشد، تا به امروز در کتاب الکافی حفظ شده است. اما آیا ممکن است که اقدام به تغییر آن نمایند؟!

احادیث الکافی دال بر اینکه ائمه سیزده نفر می‌باشند، موارد زیر هستند:

* از ابوسعید خدری روایت است که گفت: - در حدیثی طولانی- امیر المؤمنین ÷ گفت: «إن لهذه الأمة اثني عشر إمام هدى من ذرية نبيها وهم مني، وأما منزل نبينا في الجنة ففي أفضلها وأشرفها جنة عدن، وأما من معه في منزله فيها فهؤلاء الاثنا عشر من ذريته وأمهم وجدتهم وأم أمهم وذراريهم، لا يشركهم فيها أحد»[٣٩١].

«این امت دوازده امام هادی از ذریه پیامبر ص خواهند داشت که از من هستند. منزل و جایگاه پیامبر ص در بهشت در بالاترین و بهترین مکان بهشت قرار دارد. کسانی که در این جایگاه همراه ایشان می‌‌باشند، عبارتند از: این دوازده امام که از ذریه او می‌باشند، مادرشان، جده- کادر بزرگ- آنان، مادر مادرشان و ذریه آنان. در این فضل کسی با آنان شریک نمی‌شود».

علی از ذریه رسول خدا نیست، پس در این صورت وی نفر سیزدهم است.

* از ابوجعفر ÷ از جابر بن عبدالله انصاری روایت است که گفت: «دخلت على فاطمة ل وبين يديها لوح فيه أسماء الأوصياء من ولدها، فعددت اثني عشر آخرهم القائم، ثلاثة منهم محمد، وثلاثة منهم علي»[٣٩٢]. «نزد فاطمه رفتم ودر میان دو دست وی، لوحی قرار داشت که نام اوصیایی که از فرزندان وی می‌باشند در آن قرار داشت. من چون نگاه کردم نام دوازده نفر را دیدم که آخرین آنها، قائم بود. سه نفر از آنان محمد و سه نفر دیگر علی نام داشتند».

* از ابوجعفر ÷ روایت است که گفت: رسول خدا ص فرمود: «إني واثني عشر من ولدي وأنت يا علي زر الأرض -يعني: أوتادها وجبالها- بنا أوتد الله الأرض أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدي ساخت الأرض بأهلها ولم ينظروا»[٣٩٣].

«ای علی، من و دوازده نفر از فرزندانم و تو، کوههای زمین هستیم. خداوند زمین را به وسیله ما محکم ساخته تا مردم روی آن را در خود فرو نبرد، و اگر دوازده نفر از فرزندان من از بین بروند، زمین آنان را در خود فرو می‌برد و مهلت داده نمی‌شوند».

* ابوسعید به صورت مرفوع از ابوجعفر ÷ روایت کرده است که رسول خدا ص فرمود:

«من ولدي اثنا عشر نقيباً، نجباء، محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق يملأها عدلاً كما ملئت جوراً»[٣٩٤].

«دوازده نفر از فرزندان من نقیب میشوند که افرادی برگزیده بوده و با آنان- به صورت غیبی- سخن گفته شده و به آنان مطالبی فهمانده میشود. آخرین آنان قائم است که زمین که پر از ستم شده است پر از عدل می‌کند».

شما می‌بینید که در این احادیث تعداد ائمه از فرزندان پیامبر، دوازده شخص عنوان می‌‌شود و علی از فرزندان ایشان نیست. پس این دلالت دارد که تعداد ائمه همراه با علی، سیزده نفر است. به همین دلیل از قدیم کسانی از شیعه ظهور کرده‌‌اند که با استدلال به این حدیث، گفته‌‌اند که تعداد ائمه سیزده نفر می‌باشند.

* نجاشی در ترجمه هبةالله أحمد بن محمد کاتب می‌‌گوید: «وی به علم کلام مبادرت داشت، و در مجلس ابوالحسین بن شبیه علوی زیدی مذهب حاضر می‌شد. پس برای وی نامه‌‌ای نوشت و برای وی بیان داشت که تعداد ائمه همراه با زید بن علی بن حسین، سیزده نفر است، و به حدیثی در کتاب سلیم بن قیس هلالی استناد کرد که می‌‌گوید تعداد ائمه از فرزندان امیرالمؤمنین دوازده نفر می‌باشند»[٣٩٥].

* ابن غضائری در مورد راوی کتاب، یعنی، أبان بن أبی عیاش می‌‌گوید: «أبان بن أبی عیاش- ابوعیاش هارون- از تابعین. وی از انس بن مالک و علی بن حسین أ روایت کرده است. وی در روایت حدیث فردی ضعیف است، و به او التفات نمیشود. اصحاب ما وضع کتاب سلیم بن قیس را به او منتسب میکنند»[٣٩٦].

* ابن غضائری در مورد سلیم بن قیس هلالی، یعنی شخصی که کتاب به وی منتسب شده است، می‌‌گوید: «سلیم بن قیس هلالی عامری. وی از ابوعبدالله، حسن و حسین و علی بن حسین‡ روایت کرده است. این کتاب مشهور، به وی منسوب شده است. اصحاب ما می‌‌گویند: وی شخصی معروف نبوده و در هیچ خبری ذکر نشده است. من نام او را در مواضعی از غیر کتاب خودش و در غیر روایت أبان بن أبوعیاش از او یافته‌‌ام. ابن عقده در رجال امیرالمؤمنین ÷ احادیثی را از وی روایت کرده است. این کتاب بدون شک موضوع و ساختگی است. برای این ادعا دلایلی وجود دارد، از جمله: آنچه که ذکر شد که محمد بن أبوبکر پدرش را به هنگام مرگش پند داده است، اینکه تعداد ائمه سیزده نفر می‌باشد و مواردی دیگر. اسناد این کتاب با هم اختلاف دارد، گاهی به روایت عمر بن أذینه، از ابراهیم بن عمر صنعانی از أبان بن أبی عیاش از سلیم و گاهی بدون واسطه از عمر از أبان روایت می‌شود».

در مورد أبان بن أبوعیاش می‌‌گوید: «اصحاب ما وضع و ساختن کتاب سلیم بن قیس را به او منتسب کرده‌‌اند»[٣٩٧].

* آیت الله العظمی برقعی به صورتی طولانی در مورد روایت وارده در مورد تعداد ائمه سخن گفته است. در خلال این، در مورد کتاب «سلیم بن قیس هلالی» نیز سخن گفته است. کلام وی کلامی ارزشمند است که ذکر آن را در اینجا زیبا می‌کند.

وی می‌گوید: «اینک کتاب «سلیم» را معرّفی می‌کنیم:

بدانکه کتاب «سلیم بن قیس هلالی» که به نام «اسرار آل محمّد» به فارسی ترجمه کرده‌اند، کتابی بسیار مشوّش و مغشوش و کاملاً استعمارپسند و مطابق ذائقۀ روضه‌خوانان ومدّاحان و باب طبع تفرقه جویان است که بزرگان و مشاهیر قدمای شیعه از قبیل سیّد مرتضی علم‌الهدی و سیّد بن طاووس و ... اگر نگوییم این کتاب را نمی‌شناخته‌اند می‌توانیم بگوییم به هیچ وجه برای این کتاب اعتباری قائل نبوده و بدان اعتنایی نداشته‌اند. أمّا در قرون متأخّر کسانی از قبیل مؤلّف‌خرافی کتاب الاحتجاج علی أهل اللجاج و مؤلّف ارشاد القلوب و مروج الخرافات و حارس البدع «محمد باقر مجلسی» وامثال او از قبیل حاجی نوری[٣٩٨] و ... از این کتاب تعریف و تمجید کرده‌اند.

به گمان این حقیر اکاذیبی را که در قرون سوّم و چهارم با سوءاستفاده از نام «سلیم» جعل شده و در کتب روایی پراکنده بوده است، با اضافاتی دیگر که بافته‌اند به صورت کتابی درآورده‌اند و در میان مسلمین غافل کم‌عقل ضعیف‌الإیمان ناآشنا با قرآن، انتشار داده‌اند[٣٩٩] و به همین سبب درنسخ مختلف این کتاب، تعداد روایات و ترتیب آن‌ها اختلاف فاحش دارد!

به هر حال، کتاب موجود بسیار معیوب است، از جمله با اینکه بنا به ادّعای کتاب، فرد ضعیفی موسوم به «أبان بن أبی عیّاش» که منقولات «سلیم» در اختیار او بوده، یک ماه قبل از مرگ، یکی از ساکنینی بصره، به نام «عمر بن أذینه» را از این کتاب مطّلع ساخته وکتاب را به او می‌سپارد، امّا در همین کتاب «عمر بن أذینه» روایات را گاه از خود «أبان» و گاه با واسطۀ فرد ضعیفی به نام «ابراهیم بن عمر صنعانی» نقل می‌کند!

علاوه بر این باید توجّه داشت که گرچه کلینی و صدوق، «علیّ بن ابراهیم» را در شمار رُوات احادیث «سلیم» آورده‌اند، ولی در تفسیری که از علیّ بن ابراهیم در اختیار ماست، روایتی از «سلیم» مشاهده نمی‌شود! نکتۀ دیگر آنکه از جملۀ ناقلین روایات «سلیم»، «حماد بن عیسی» است که وی فقط در مورد ٢٠ روایت از روایات خود تردید نداشت (رجال نجاشی ص ١٠٩) و سایر روایاتی که از او نقل شده مورد تردید خود اوست، طبعاً روایات سلیم که از طریق «حمّاد» نقل شده، قابل اعتماد نخواهد بود.

کتاب مذکور اشکالات و معایب بسیاری دارد که پاره‌ای از آن‌ها در کتاب ارجمند شاهراه اتّحاد بیان شده است[٤٠٠]. ما نیز در اینجا قسمتی از کلام محقّق معاصر آقای محمّد باقر بهبودی را می‌آوریم که دربارۀ کتاب «سلیم» نوشته است: «از تحقیق در کتاب و اسناد آن مسلّم می‌شود که کتاب «سلیم» به «أبان بن أبی عیّاش فیروز» ختم می‌شود که او منفرداً از سلیم نقل می‌کند. أبان بن أبی عیّاش از اهل سنّت و متروک‌الحدیث است. شیخ طوسی نیز او را تضعیف کرده است. من پس از تأمّل در سراسر کتاب و نقد یکایک کلمات آن بر این عقیده‌ام که کتاب مذکور توسّط یکی از غلاة، به نام سلیم بن قیس هلالی و از زبان «ابن اذینه» که از «أبان بن أبی عیّاش» روایت می‌کند، جعل شده است. و از آن رو، در جعل کتاب «عمر بن اذینه» را انتخاب کرده است که وی از بیم خلیفۀ عباسی «مهدی»، اززادگاهش بصره به «مخالیف» یمن گریخت و در همانجا درگذشت. جاعل زندق این کتاب نسخۀ مجعول خود را در کوفه و بصره و یمن از طریق صحّافان بی‌خبر و ساده‌لوح درمیان مردم رواج داد. چون شیعیان به طعن دشمنان اهل بیت و شکست شوکتشان شائق بوده‌اند و از آن رو که اجازاتی در نقل روایت از «عمر بن اذینه» داشته‌اند، کتاب مذکور را به نحو «وجاده[٤٠١]» و بی‌آنکه دربارۀ نسخ آن تحقیق کرده ویا آن‌ها را بر «ابن اذینه» خوانده باشند، نقل کرده‌اند. و چنانکه در اوّل و در میانۀ کتاب ملاحظه می‌کنید، جاعل فریبکار آن، برای کسب وثاقت در مورد اکاذیبش از قول «أبان» ادعا می‌کند که هر حدیث را به کرّات بر شیعیان اصحاب رسول الله – علیه الصّلاة والسلام – عرضه می‌کرده و با ین حال از اینکه افسانه‌هایش مورد قبول شود، مطمئن نمی‌شده تا اینکه هر یک از احادیث را تک تک و هم یکجا به امامی پس ازامام دیگر عرضه بدارد!!

[و بدین سبب] ملاحظه می‌کنید که این نادان پلید حدیثی را از علی ÷ أخذ می‌کند سپس حدیث مذکور را به امام حسن بن علی ÷ عرضه می‌دارد، گویی به سخن امیرالمؤمنین ÷ اعتماد نمی‌کند مگر پس از آنکه حسن بن علی ÷ نیز آنچه را که پدرش فرموده، بگوید و با این حال به این هم اکتفا و اعتماد نکرده تا اینکه سخن مذکور را به امام حسین بن علی ÷ و سپس به امام زین‌العابدین ÷ عرضه بدارد، سپس حجّ بیت الله به جای آورده و حدیث را به امام باقر نیز عرضه بدارد!! و این روش کذّابین برای اغفال محدّثین ساده‌لوح است».[٤٠٢]

امّا نکتۀ اصلی و اساسی آن است که دکّانداران مذهبی دائماً سعی در توثیق و تصحیح اسناد کتاب سلیم دارند، در حالی که خطاهای متن احادیث به حدّی است که اگر این کتاب صحیحترین و عالی‌ترین سند را می‌داشت (که ندارد) و حتّی با فرض اینکه کتاب مذکور را به خطّ خود سلیم در اختیار می‌داشتیم، باز هم ذرّه‌ای از بی‌اعتباری کتاب نمی‌کاست، از این رو بحث در مورد اینکه علمای خُرافی دربارۀ رُوات این کتاب چه گفته‌اند و یا چه تعریف و تمجیدی از این کتاب کرده‌اند، یکسره باطل و بی‌فایده است و هر منصفی با نظر به متن احادیث، به آسانی به بطلان آن‌ها پی می‌برد. در اینجا به پاره‌ای از اباطیل این کتاب اشاره می‌کنیم:

علاوه بر خطاهایی که در کتاب شاهراه اتّحاد (ص ١٣٣ به بعد) ذکر شده، یکی دیگر از أکاذیب واضح کتاب مذکور که در صفحۀ ٨٠ چاپ نجف مشاهده می‌شود، آن است که می‌گوید: یکی از نخستین کسانی که در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند، معاذ بن جبل بوده است، در حالی که آشنایان با تاریخ اسلام می‌دانند که در زمان بیعت ابوبکر، «معاذ» در «مخالیف» یمن به کار تعلیم قرآن اشتغال داشت و پس از استقرار امر خلافت بر ابوبکر، به مدینه بازگشت[٤٠٣]» و به هیچ وجه تأثیری در به خلافت رسیدن ابوبکر نداشت.

مسألۀ دیگر روایت ارتداد اصحاب پیامبر  ج به جُز سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام است. صرف‌نظر از اینکه این روایت با سایر روایات ارتداد اصحاب پیامبر که شیعیان نقل کرده‌اند، متفاوت است[٤٠٤] با قرآن کریم که از اصحاب پیامبر تمجید فرموده، موافق نیست، و علاوه بر این موجد این سؤال است که چرا علی ÷ با مرتدّین بیعت فرمود و یکی از مرتدّین را به دامادی پذیرفت؟

در اینجا کلام «عبدالجلیل قزوینی» را می‌آوریم که دربارۀ ارتداد اصحاب رسول خدا  ج به جُز هفت تن می‌گوید: «... و مذهب شیعه آن است که کس مرتدّ نشد و ارتداد به مذهب شیعه بعد از ثبوت ایمان روا نباشد، پس چون رسول ÷ بگذشت، همه همان بودند که بودند و مرتضی که دلیل گوید که ارتداد محال است لاستحالۀ جمع الاستحقاقین، چگونه گوید مؤمنان را که مرتدّ شدند؟ ... و دیگر آنکه چون مؤمنان بعد از مصطفی هفت نفس بوده باشند، چنانکه حوالت کرده است به مرتضی – رحمة الله علیه – پس مرتضی با جزالت فضل و نبالت أصل، عبدالله عباس را و جابر عبدالله أنصاری را و ابوأیّوب را و خباب بن الارت را و حذیفۀ یمانی را و خزیمۀ یمانی را و خزیمۀ ثابت را – ذوالشّهادتین – وسهل حنیف انصاری را و محمّد بوبکر صدّیق را و مانند ایشان گروهی کثیر و جمی غفیر که به اتّفاق به نصّ امامت علی گفتند[٤٠٥] و انکار امامت بوبکر کردند، همه را مرتدّ گفته باشد که این‌ها نه از آن هفتگانه‌اند که خواجه آورده است...».[٤٠٦]

دیگر از أراجیف واضح‌البطلان این کتاب آن است که «حوض کوثر» را در این دنیا دانسته است نه در آخرت!! و أئمّه را سیزده تن گفته است[٤٠٧]! از آن رسواتر اینکه قسمتی از حدیث سیزدهم کتاب، دلالت بر حذف بخشی از قرآن دارد[٤٠٨]!! و باز در حدیث سی و نهم، آیۀ ٥٢ سورۀ مبارکۀ حجّ را مانند حدیث ١ و ٤ باب ٦١ کافی، بدین صورت نقل کرده است: «وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي ولا محدث» و این خود دلالت واضح بر تحریف قرآن دارد. دیگر آنکه قتل «مختار بن أبی عبیده را به «حجّاج بن یوسف» نسبت داده در حالی که مطّلعین ازتاریخ به خوبی می‌دانند «مختار» در جنگ با مصعب بن زبیر در سال ٦٤ و یا سال ٦٥ کشته شده و حجّاج در سال ٧٦ به حکومت کوفه رسید یعنی حدود یازده سال پس از مرگ مختار.

از جمله احادیث استعمارپسند تفرقه‌انگیز این کتاب حدیث نهم کتاب است که کافی بخشی از آن را آورده است[٤٠٩]، و در آن برای آنکه غیر شیعه را گمراه بشمارد می‌گوید: «وأدنی ما یکون به العبد ضالاًّ أن لایعرف حجّة الله تبارک وتعالی وشاهده علی عباده الذي أمر الله عزوجل بطاعته وفرض ولایته ... الخ = و کمترین چیزی که بنده بدان سبب گمراه خواهد بود، این است که حجت خداوند – تبارک و تعالی – و گواه او بر بندگانش را که خداوند – عزوجل – به فرمانبرداری از او فرمان داده، نشناسد ... الخ». در همین روایت به حدیث ثقلین نیز استناد کرده و هردو ثقل را با یکدیگر برابر دانسته است. از این رو لازم است که دربارۀ این حدیث مشهور بااینکه قبلاً نیز سخن گفته‌ایم[٤١٠]، در اینجا نیز مطالبی ذکر کنیم:

اوّلاً: صحیح مسلم که حدیث مذکور را به نقل از زید بن أرقم آورده، فقط لفظ کتاب خدا را ذکر کرده، علاوه بر این در کتب قدیم از قبیل «سیرة ابن هشام» و موطّأ مالک و تاریخ طبری «کتاب خدا و سنّت رسول» ذکر گردیده است. امّا لفظ «عترتی» را ترمذی به نقل از «زید بن الحسن الانماطی» آورده که وی فردی منکرالحدیث است و حتّی در رجال شیعه نیز مذموم بوده و مقبول الحدیث نیست.

ثانیاً: حضرت علی ÷ در نهج‌البلاغه (از جمله در عهدنامۀ مالک اشتر و خطبۀ ١٢٥ و ...) قرآن و سنّت را حجّت و موجب هدایت و سعات و رافع ضلالت شمرده است.

ثالثاً: این دو ثقل با هم برابر و در یک ردیف نیستند بلکه اوّلی یعنی کتاب خدا ثقل اکبر است – چنانکه در سنن ترمذی نیز آمده است – و طبعاً احادیثی که کتاب خدا را ثقل اکبر نامیده‌اند، روایت «سلیم» را رد می‌کنند.

رابعاً: در همین حدیث آمده که «عترت» هیچگاه از قرآن جدا نمی‌شود. ما نیز اقرار داریم که أئمّۀ بزرگوار، دوستدار و پیرو قرآن بوده‌اند و هیچگاه کلامی ناموافق با قرآن از ایشان صادر نمی‌شود، در حالی که اکثر مرویّات کلینی و صدوق و امثالهما که به ائمّه نسبت داده شده – چنانکه درهمین کتاب نیز ملاحظه خواهید کرد – موافق قرآن نیست! به عنوان مثال به قول قرآن، بعد از انبیاء، حجّتی نیست امّا اخبار کلینی، پس از پیامبر چندین حجّت برای مردم تراشیده‌ است! قرآن می‌فرماید حتّی انبیاء، علم ماکان و ما یکون ندارند، امّا اخبار کلینی می‌گوید نه تنها انبیاء بلکه امام هم علم غیب دارد! قرآن کریم اصول دین و اصول اعتقادات را ذکر کرده و نامی از امام و امامت نبرده، امّا اخبار مدّعیان حبّ اهل بیت می‌گوید ایمان به ائمّه از اصول دین است!! بدیهی است که چنین اخباری نمی‌تواند قول راستین عترت خاتم‌النّبیّین باشد بلکه جعلیّات دشمنان ایشان است. در حالیکه ائمّه خود به قرآن و سنّت غیرمفرّقۀ پیامبر  ج متمسّک بوده‌اند و قطعاً هر چه موافق با قرآن نباشد، قول ایشان نیست.

خلاصه آنکه کتاب «سلیم بن قیس هلالی» واقعاً رسواست و بسیاری از علمای شیعه آن را مذمّت کرده‌اند، از آن جمله آیه‌الله خوئی و علامۀ شوشتری آن را جعلی و نامقبول دانسته‌اند. امّا متاسفانه کلینی از چنین کتابی، حدیث نقل کرده است!![٤١١].

این‌ها مواضعی بود از کتاب سلیم بن قیس هلالی.

جعل و ساختن کتاب‌ها و ایجاد سندهائی برای آن، آنچنان که در این کتاب روی داده است، یا وضع و جعل احادیث و ترکیب سندهائی برای آنها، امری است که برخی از پیروان اثنی‌عشری آن را مباح می‌دانند، زیرا یکی از علمای زیدیه بر این امر شهادت داده است.

* نشوان حمیری از سید ابن أبی طالب[٤١٢] نقل کرده که گفت: «بسیاری از سندهای اثنیعشری مبتنی بر نام‌هایی است که فاقد مسما میباشند». سپس می‌گوید: «من از راویان آنان که احادیث زیادی دارند، افرادی را میشناسم که وضع سند برای اخبار منقطع را در صورتی که به چنین وضعی منتهی شود حلال میدانند»[٤١٣].

این گواهی این دانشمند زیدی مذهب، مؤکد کلام سابق محدثان شیعه است.

شاید این سخن این دانشمند زیدی، سبب تناقض روایات را تفسیر کند که یک معاصر شیعه از آن زبان به شکایت گشوده و گفته است، چه وی می‌گوید: «چیزی که کمر انسان را می‌شکند، وجود روایاتی است که سند معتبری دارند، اما معانی متضاد و مخالف و متون متناقضی دارند»[٤١٤].

این مختصری بود در مورد منابع عقیده شیعه. به خواست خدا أ در مبحث زیر توضیحات بیشتری را با آن خواهیم داشت.

[٣٦٩]- قواعد الحدیث ص:١٣٥.

[٣٧٠]- الموضوعات فی الآثار والأخبار ص:٢٥٣.

[٣٧١]- الموضوعات فی الآثار والأخبار ص:١٦٥.

[٣٧٢]- بهبودی به ماجرای عبدالکریم بن ابی العوجاء زندیق اشاره دارد. وی کسی بود که روایاتی را به دروغ به رسول خدا منتسب می‏کرد. پس والی کوفه در زمان ابوجعفر منصور، محمد بن سلیمان او را گرفت و دستور داد تا گردن او را بزنند. وقتی که این شخص جاعل، اطمینان یافت که کشته خواهد شد، گفت: به خدا قسم اگر هم مرا بکشید، باز هم خواهم گفت. من چهار هزار حدیث جعل کرده‎ام که در آن‌ها حلال را حرام و حرام را حلال کرده‎ام... (میزان الاعتدال ٢/ ٦٤٤).

[٣٧٣]- صحیح الکافی، محمد باقر بهبودی ص د.

[٣٧٤]﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا١٦٥ [النساء: ١٦٥]. «پیامبرانى که بشارت‏دهنده و بیم‏دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند، توانا و حکیم است».

[٣٧٥]- «در وقائع و رویدادهائی که روی می‎دهد در مورد حکم آن‌ها به راویان احادیث ما رجوع نمائید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم».

[٣٧٦]- کسر الصنم (عربی) ص: ٣٢٨- ٣٢٩. (عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، بت‏شکن ص: ٣٤٣- ٣٤٥).

[٣٧٧]- نک: البحار ١٠٤/١٤٦.

[٣٧٨]- الفهرست، طوسی ص:٢١٠.

[٣٧٩]- روضات الجنات ٦/١١٨، الکنى والألقاب ٣/٩٨.

[٣٨٠]- الکلینی والکافی ص:٤٠٨.

[٣٨١]- کتاب سلیم بن قیس ص:٣٨ و ص:٣١- ٣٢ ط؛ و نک: البحار ٤١/١٨٢، تأویل الآیات ٢/٦٥٥، غایة المرام ٦/٢١٥.

[٣٨٢]- أبو الحسن الشعرانی، تعلیقات علمیة على شرح الکافی للمازندرانی ٢/٣٠٧.

[٣٨٣]- نک: روضات الجنات ٤/٦٧، رجال الحلی ص:٨٣.

[٣٨٤]- نک: رجال الحلی ص:٨٣، روضات الجنات ٤/٦٧، رجال ابن داود ص:٤١٣- ٤١٤.

[٣٨٥]- نک: رجال الحلی ص:٢٠٦، رجال ابن داود ص:٤١٣- ٤١٤.

[٣٨٦]- وی أبو الحسن الشعرانی است در فی تعلیقش بر الکافی مع شرحه للمازندرانی ٢/٣٠٧.

[٣٨٧]- خلاصة الأقوال ص:١٦٣، وسائل الشیعة ٢٠/٢١٠، جامع الرواة ١/٣٧٤، أعیان الشیعة ٧/٢٩٣، نقد الرجال ٢/٣٥٦.

[٣٨٨]- وسائل الشیعة ٢٠/٢١٠.

[٣٨٩]- أعیان الشیعة ٢/١٠٢- ١٠٣، معجم رجال الحدیث ٩/٢٣١.

[٣٩٠]- رجال ابن الغضائری ص:٦٣، خلاصة الأقوال ص:١٦٢، نقد الرجال ٢/٣٥٥، معجم رجال الحدیث ٩/٢٢٨، جامع الرواة ١/٣٧٤.

[٣٩١]- الکافی ١/٥٣٢، و نک: الغیبة للطوسی ص:١٥٣- ١٥٤، البحار ٣٠/١٠٧، ٣٦/٣٨١، إعلام الورى ٢/١٦٨ کشف الغمة ٣/٣١١.

[٣٩٢]- الکافی ١/٥٣٢، کمال الدین ص:٣١٣، الإرشاد، مفید ٢/٣٤٦، الغیبة ص:١٣٩، الأنوار البهیة، قمی ص:٣٤٧- ٣٤٨، أعیان الشیعة ٢/٥٥، غایة المرام، بحرانی ١/٢٢٢، الخصال ص:٤٧٨، عیون أخبار الرضا ٢/٥٢، من لا یحضره الفقیه ٤/١٨٠.

[٣٩٣]- الکافی ١/٥٣٤، الغیبة ص:١٣٩، معالم المدرستین ٣/٢٦٥.

[٣٩٤]- الکافی ١/٥٣٤، معالم المدرستین ٣/٢٦٥.

[٣٩٥]- رجال النجاشی ص:٤٤٠.

[٣٩٦]- رجال ابن الغضائری ص:٣٦، معجم الرجال، خوئی ١/١٢٩، شرح أصول الکافی، مازندرانی ٢/٣٠٧، خلاصة الأقوال ص:٣٢٥، جامع الرواة ١/٩، طرائف المقال ٢/٧، الرسائل الرجالیة ص:٣٩٦، أعیان الشیعة ٢/١٠٢.

[٣٩٧]- رجال ابن الغضائری ص:٦٢- ٦٣، و نک: خلاصة الأقوال ص:١٦٢، نقد الرجال ٢/٣٥٦، أعیان الشیعة ٢/١٠٣ ٧/٢٩٣.

[٣٩٨]- وی کتابی در اثبات تحریف قرآن تألیف کرده است!!!

[٣٩٩]- از علمای متقدّم که روایات سلیم را نقل کرده‌اند هیچ یک از کتاب سلیم نام نبرده‌اند، بلکه اشاره به کتاب سلیم از شیخ مفیدبه بعد، دیده می‌شود.

[٤٠٠]- شاهراه اتّحاد، ص ٣٧ و ١٣٣ تا ١٣٧.

[٤٠١]اگر روایتی را بدون سماع مستقیم از قائل حدیث، از مکتوبی که آن را متعلّق به قائل یا راوی می‌دانند، نقل کنند، چنین نقلی را «وجاده» گویند.

[٤٠٢]- معرفة الحدیث، ص ٢٥٩ و ٢٦٠.

[٤٠٣]- معرفة الحدیث، ص ٢٥٧.

[٤٠٤]- کلینی نیز روایت «ارتداد اصحاب پیامبر  ج به جز سه تن» را به عنوان حدیث ٣٤١ روضه کافی آورده است!!

[٤٠٥]- در مورد صحّت و سقم این ادّعای وی و امثال او رجوع کنید به کتاب شاهراه اتّحاد.

[٤٠٦]- النّقض، ص ٢٩٦ و ٢٩٧.

[٤٠٧]- در کافی نیز در باب ١٨٣ روایات سیزده امام آمده است!

[٤٠٨]- این روایت مخالف روایتی است که آیة الله ابوعبدالله زنجانی در تاریخ القرآن آورده و می‌نویسد : در گفتار «ابن طاووس»(ره) در کتاب «سعد السّعود» آمده که عثمان قرآن کریم را به رای و موافقت علی ÷ جمع‌آوری کرد و این امر را شهرستانی در مقدّمه تفسیرش به روایت «سوید بن علقمه» تأیید کرده و می‌گوید : شنیدم که علی بن أبی‌طالب ÷ می‌فرمود: ای مردم، خدای را [در نظر بدارید] و در کار عثمان زیاده‌روی نکنید ... شما می‌گویید وی قرآن را سوزانده، به خدا سوگند، وی آن را نسوزانید و ما آن را جمع کردیم (تاریخ القرآن، ص ٨١ به بعد) اگر کمترین تغییری در قرآن رخ می‌داد، قطعاً علی ÷ سکوت نمی‌کرد و در زمان حکومتش پیش از هر کاری به اصلاح قرآن می‌پرداخت.

[٤٠٩]- اصول کافی، ج ٢، ص ٤١٤ و ٤١٥.

[٤١٠]- ر. ک. صفحه ٣٩ به بعد کتاب حاضر.

[٤١١]- قابل ذکر است که مولف محترم این کتاب، از نسخه عربی کتاب بت شکن بنام کسر الصنم که از ویرایش اول کتاب ترجمه شده نقل کرده اند، ولی ما در ترجمه به دلیل کامل‏تر بودن این مبحث، نسخه ویرایش دوم را مورد اعتماد قرار دادیم. [در چاب فارسی ویرایش اول کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول (بت‌شکن) ص: ٥٣-٥٤، و در نسخه ویرایش دوم ص: ٢٧٧- ٢٨٣، و در نسخه عربی کسر الصنم ص: ٧٧- ٧٨]. (مُصحح)

[٤١٢]- أبو طالب یحیى بن الحسین بن هارون الحسنی. وی آن را در کتاب الدعامة گفته است. او در سال ٤٢٤ﻫ وفات یافته است. نک: معجم المؤلفین: ١٣/١٩٢- ١٩٣٢.

[٤١٣]- الحور العین، حمیری ص:١٥٣.

[٤١٤]- مشرعة بحار الأنوار ٢/٤٣٦.