١- امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه (١٠ق بعثت - ٤٠ هـ):
در نهج البلاغه که شیعیان آن را از منابع شیعه به شمار میآورند، سخنان زیادی از وی در این موضوع ذکر شده است. در اینجا تعدادی از این اقوال ذکر میشود:
* امیرالمؤمنین علی س خطاب به پیروان خود میگوید: «يا أشباه الرجال ولا رجال، حلوم الأطفال وعقول ربات الحجال، لوددت أنّي لم أركم ولم أعرفكم، معرفة جرت والله ندماً وأعقبت سَدَماً»[١٩٨]. «ای نامردان مرد نما، رؤیاهای کودکان در دلتان و عقلهای زنان حجله نشین در مغزتان. ای کاش شما را نمیدیدم و نمیشناختم! سوگند به خدا این شناخت پشیمانی برایم آورد و اندوهها به دنبال داشت».
* همچنین گفته است: «ما هي إلا الكوفة، أقبضها وأبسطها، إن لم تكوني إلا أنت تهب أعاصيرك فقبحك الله! …. اللهم إني قد مللتهم وملوني، وسئمتهم وسئموني، فأبدلني بهم خيراً منهم، وأبدلهم بي شراً مني، اللهم مث قلوبهم كما يماث الملح في الماء![١٩٩] «برای من جز کوفه نیست که در سلطه من قرار گرفته است، و قبض و بسط آن را در اختیار دارم. ای کوفه، اگر برای من چیزی جز تو نباشد، در حالی که بادهای درهم زننده در تو میوزند، خداوند زشتت کند! بار خدایا، من این مردم را دچار ملالت کردهام. آنان نیز مرا گرفتار ملالت نمودهاند. من اینان را افسرده ساختهام و آنان هم مرا افسرده و ناراحت کردهاند. بهتر از آنان را به جای آنان بر من عنایت فرما و بدتر از من را به جای من نصیب آنان بنما. بارخدایا، دلهای آنان را بگداز و آب کن، چنان که نمک در آب منحل میشود».
* نیز گفته است:«قاتلكم الله! لقد ملأتم قلبي قيحاً، وشحنتم صدري غيظاً، وجرَّعتموني نغب التهمام أنفاساً، وأفسدتم علي رأيي بالعصيان والخذلان، حتى لقد قالت قريش: إنّ ابن أبي طالب رجل شجاع ولكن لا علم له بالحرب... ولكن لا رأي لمن لا يطاع»[٢٠٠]. «خداوند نابودتان کند! قلبم را با خونابه پر کردید و سینه ام را مالامال از خشم نمودید و غمهای متوالی را جرعه جرعه به من خوراندید و رأی و نظرم را با نافرمانی و تنها گذاشتن من مختل کردید، تا آنجا که قریش گفت: فرزند ابوطالب مردی دلاور است، لکن فنون جنگ را نمیداند...... ولی چه کنم کسی که اطاعت نمیشود رأیی ندارد».
* نیز میگوید: «أفٍ لكم! لقد سئمت عتابكم! وكأن قلوبكم مألوسة، فأنتم لا تعقلون. ما أنتم لي بثقة»[٢٠١].
«وای بر شما ای مردم! از خطاب و توبیخ بر شما خسته شدهام. گویا دلهایتان مختل است و از تعقل بازماندهاید. من هرگز اطمینانی به شما ندارم».
* همچنین میگوید: «وإني لعالم بما يصلحكم، ويقيم أودكم، ولكني لا أرى إصلاحكم بإفساد نفسي، أضرع الله خدودكم، وأتعس جدودكم! لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، ولا تبطلون الباطل كإبطالكم الحق»[٢٠٢].
«من آنچه که شما را اصلاح و کجیهایتان را راست میکند، میدانم. ولی هرگز با افساد خویشتن شما را اصلاح نخواهم کرد. خداوند روی شما را خوار و پست و نصیب شما را تباه گرداند! آنچنان که باطل را میشناسید آشنائی با حق ندارید و آنچنان که حق را از بین میبرید باطل را محو و نابود نمیسازید».
* همچنین میگوید: «منيت بكم بثلاث واثنتين: صُمُّ ذوو أسماع، وبكم ذوو كلام، وعُمْي ذوو أبصار، لا أحرار صُدُق عند اللقاء، ولا إخوان ثقة عند البلاء...»[٢٠٣].
«من از شما به سه خصلت و دو خصلت مبتلا شده ام: ناشنوایانی گوش دار! لالهائی سخنگو! نابینایانی چشمدار! نه آزاد مردانی راستین هستید در هنگام رویارویی با دشمنان و نه برادران قابل اطمینان در موقع آزمایش...».
* نیز میگوید: «أحمد الله على ما قضى من أمر، وقدر من فعل، وعلى ابتلائي بكم أيها الفرقة التي إذا أمرتُ لم تُطِع، وإذا دعوت لم تُجِب... لله أنتم! أما دين يجمعكم! ولا حمية تشحذكم»[٢٠٤].
«ستایش میکنم خدا را در برابر هر چیزی که قضایش به آن متعلق گشته و به هر فعلی که مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است، ای گروهی که هنگامی که امر کنم اطاعتم نمیکنید، و هر موقع که دعوت کنم اجابتم نمیکنید.... راستی شما چگونه مردمی هستید! آیا دینی که شما را جمع و متحد سازد وجود ندارد! آیا غیرتی نیست که شما را به تلاش اندازد!».
* همچنین گفت: «فأبيتم علي إباء المخالفين الجفاة والمنابذين العصاة حتى ارتاب الناصح بنصحه»[٢٠٥].
«اما به مانند مخالفان جفاکار و عاصیان و ستیزه گران ابا ورزیدید به طوری که نصیحتکننده در نصیحت خود شک کرد».
* وی اصحاب معاویه را بر اصحاب خود ترجیح داده و میگوید:«إن هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم وتفرقكم عن حقكم... وبأدائهم الأمانة إلى صاحبهم وخيانتكم، وبصلاحهم في بلادهم وفسادكم... اللهم إني قد مللتهم وملوني، وسئمتهم وسئموني، فأبدلني بهم خيراً منهم، وأبدلهم بي شراً مني»[٢٠٦].
«آنان به همین زودی دولت را از شما خواهند گرفت. این تسلط به جهت اجتماع و تشکل آنان در باطلشان و پراکندگی شما از حقتان میباشد، و به خاطر ادای امانتی که به صاحب خود مینمایند و خیانتی که شما به صاحبتان روا میدارید و به جهت اصلاح و تنظیم امور که آنان در شهرهای خود به وجود میآورند و فسادی که شما در شهرهایتان به راه میاندازید. بار خدایا، من این مردم را دچار ملالت کردهام. آنان نیز مرا گرفتار ملالت نموده اند. من اینان را افسرده ساخته ام و آنان هم مرا افسرده و ناراحت کردهاند. بهتر از آنان را به جای آنان بر من عنایت فرما و بدتر از من را به جای من نصیب آنان بنما».
* همچنین میگوید: «لا أباً لكم ما تنتظرون بنصركم ربكم، أما دين يجمعكم ولا حمية تحمشكم، أقوم فيكم مستصرخاً وأناديكم متغوثاً فلا تسمعون لي قولاً... فجرجرتم جرجرة الجمل الأسر وتثاقلتم تثاقل النضو الأدبَر»[٢٠٧].
«ای مردمی که اصالت ندارید، برای یاری پروردگارتان در انتظار چه کسی و کدام روزی و چه حادثه ای نشسته اید؟ آیا هیچ دینی وجود ندارد که شما را جمع کند و هیچ غیرتی ندارید که شما را بر هجوم به دشمنانتان تحریک نماید، و به هیجان آورد؟ در میان شما فریاد زنان میایستم و شما را به عنوان پناه ندا میزنم، اما سخنان مرا نمیشنوید..... و مانند شتر خسته و بیمار صدا در آوردید و مانند شتر لاغر و مجروح از حرکت بازایستادید».
* نیز میگوید: «قد اصطلحتم على الغل فيما بينكم... الخ»[٢٠٨]. «کینه توزی را مبنای زندگی خود قرار دادید».
* در مذمت آنان مورد حکومت خود میگوید: «والله ما تكفونني أنفسكم فكيف تكفونني غيركم، إنْ كانت الرعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، وإنني اليوم لأشكو حيف رعيتي كأنني المقود وهم القادة، أو الموزوع وهم الوزعة»[٢٠٩]
«به خدا قسم شما نمیتوانید کفایت خود را بکنید. پس چگونه میخواهید کفایت من را بکنید، و به جای من این کار را به انجام برسانید؟ اگر قبلاً رعایا از حیف و ظلم حاکمان شکایت میکردند، من امروز از حیف رعیت خود شکایت میکنم و انگار که من رعیت هستم و آنان رهبر، و یا اینکه من تقسیم شده هستم و آنان تقسیم کننده».
* همچنین میگوید: «ولهمّت كل امرئ منكم نفسه لا يلتفت إلى غيرها، ولكنكم نسيتم ما ذكرتم وأمنتم ما حذرتكم، فتاه عنكم رأيكم، وتشتت عليكم أمركم، ولوددت أن الله فرق بيني وبينكم»[٢١٠].
«و هر کس از شما را نفس خود مشغول مینمود و به کس دیگری توجه نداشت. ولی آنچه را که به شما تذکر داده شده بود به فراموشی سپردید و از آنچه که شما را از آن بیمناک کرده بودند خاطر جمع شدید. در نتیجه رأی شما از مغزتان گم شد و امر شما بر شما پراکنده گشت و دوست داشتم خداوند من و شما را از هم جدا نماید».
* همچنین میگوید: «ما بالكم لا سددتم لرشد ولا هديتم لقصد؟... طعانين عيابين حيادين رواغين، إنه لا غنى في كثرة عددكم مع قلة اجتماع قلوبكم»[٢١١].
«شما را چه شده است؟ که هرگز موفق به رشد و صلاح نشدید و به حیات معتدل هدایت نگردیدید.... شما مردمی هستید طعنه زن و عیب جو و کناره گیرنده از حق و ترسو. شما با وجود کثرت تعدادتان، هماهنگی دلهایتان بسیار اندک است».
* نیز میگوید: «التي إذا أمرتُ لم تُطع، وإذا دعوتُ لم تُجب، إن أُمهِلتُم خِفتُم، وإن حوربتم خِرتم»[٢١٢].
«ای گروهی که هنگامی که امر کنم اطاعت نمیکنید و هر موقع که دعوت کنم اجابتم نمیکنید. اگر به شما مهلت داده شود در تخیلات و سخنان بیهوده فرو میروید و اگر با شما بجنگند سست و زبون میگردید».
* همچنین میگوید: «لقد كنت أمس أميراً فأصبحت اليوم مأموراً، وكنت أمس ناهياً فأصبحت اليوم منهياً»[٢١٣].
«من تا دیروز امیر و فرمانده بودم و امروز فرمانبردار شدهام. دیروز نهیکننده بودم و امروز نهی میشوم».
این اقوال بیانگر حسرتها و آههای قلبی زخمی و رئیسی است که از پیروان خود ظلم دیده است. او از آن دسته از پیروانش شکایت میکند که او را خوار نموده و از او نافرمانی کردهاند و سپس او علیه آنان دعا میکند.
علی بن أبی طالب س آنان را نامرد و عاصی و خوار توصیف میکند و متهم به این میکند که آنچنان که باطل را میشناسند، حق را نمیشناسند و خائن هستند و دینی ندارند که بر آن اجتماع نمایند و بر کینهتوزی دسیسه چیدهاند و سپس علیه آنان دعا میکند که به آگاهی و اعتدال دست نیابند.
این روایات رنج زیادی را کشف میکنند که علی س در طول حیات خود از آن رنج برده است تا اینکه از زندگی با آنان خسته میشود و آرزوی مرگ میکند.
[١٩٨]- نهج البلاغة ١/٥٤.
[١٩٩]- نهج البلاغة ١/٦٤- ٦٥.
[٢٠٠]- نهج البلاغة ١/٧٠.
[٢٠١]- نهج البلاغة ١/٨٣.
[٢٠٢]- نهج البلاغة ١/١٨٨، و نک: البحار ٣٤/٧٩.
[٢٠٣]- نهج البلاغة ١/١٨٨، ١٨٩.
[٢٠٤]- نهج البلاغة ٢/١٠٠- ١٠١.
[٢٠٥]- نهج البلاغة ١/٧٨، و نک: البحار ٣٣/٣٢٢، الغدیر، أمینی ٢/١٣١، مجمع البحرین، طریحی ٣/٣٠.
[٢٠٦]- نهج البلاغة ١/٦٥.
[٢٠٧]- نهج البلاغة١/٩٠، و نک: البحار ٣٣/٥٦٥، ٣٤/٣٣.
[٢٠٨]- نهج البلاغة ٢/١٧، و نک: البحار ٨٩/٢٤، میزان الحکمة ٣/٢٢٩٠.
[٢٠٩]- نهج البلاغة ٤/٦٢، و نک: البحار ٣٤/١٦٢..
[٢١٠]- نهج البلاغة ١/٢٣٠، و نک: البحار ٣٤/٩١.
[٢١١]- نهج البلاغة ١/٢٣٢، و نک: البحار ٣٤/٩٧.
[٢١٢]- نهج البلاغة ٢/١٠٠ و نک: البحار ٣٤/٨٥، مجمع البحرین، طریحی ١/٧١٠.
[٢١٣]- نهج البلاغة ٢/١٨٧، و نک: البحار ٣٣/٣٠٦، ٩٧/٤١.