امامت در پرتو نصوص

فهرست کتاب

روایاتی از طریق شیعه از پیامبر جکه با مسأله نص تعارض دارند

روایاتی از طریق شیعه از پیامبر جکه با مسأله نص تعارض دارند

اولین این روایات حدیث (مشهور به یوم‌الدار) یا حدیث ابتدای دعوت است، هنگامی آیه‌ی: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] . «‏خویشاوندان نزدیک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحید و دادگری فرا خوان)».

نازل شد، روایت شده که رسول الله جطائفه بنی عبدالمطلب را دعوت کرد که در آن روز چهل مرد بودند که در میان آنها عمویان پیامبر ج: ابوطالب، حمزه س، عباس سو ابولهب وجود داشتند؛ پیامبر جخوراکی را برای آنها ترتیب داده بود. پس از آنکه خوردند و نوشیدند پیامبر جفرمود: ای بنی عبدالمطلب! به درستی من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام. خداوند به من دستور داده که شما را به آن دعوت کنم، هر کسی دعوت من را بپذیرد و از من دفاع کند برادر، وصی، وزیر، وارث و خلیفۀ پس از من می‌شود؟ همۀ قوم خودداری کردند به جز علی. علی فرمود: من ای رسول الله! رسول الله گردن حضرت علیس را گرفت و فرمود: این برادر، وزیر، وصی، وارث و خلیفۀ پس از من است. سخنان او را بشنوید و از او فرمانبرداری کنید.

این روایت می‌رساند که علی سقبل از آن نه وصی و نه وزیر او بوده است.

در جای خود دربارۀ سند و متن این داستان مناقشه و مباحثه می‌کنیم. هدف ما از آوردن این روایات در اینجا آن موضوعی نیست که ما درصدد ذکر آن هستیم، اما بدون شک در اینجا چیزی به ذهن تو می‌خورد و آن عبارت است از اینکه: راستی چطور مسأله نص بر امامت علی از رسول الله جو از علی سو از همۀ آن کسانی که در جلسه حضور داشتند، مخفی و پوشیده ماند بعد از آن همه روایاتی که گذشت، حتی کسی را نیافتیم که آن را درک کند. لا اقل چرا علی سموضوع را مخفی نگه داشت آنگاه که می‌دانست که احتمال می‌رود به عرضه کردن آن از طرف پیامبر جبه بنی عبدالمطلب، امامتش از بین برود و به کس دیگری برسد یا اینکه پدر علی چرا موضوع را پنهان کرد که مدت سی سال منتظر بود که وصی محمد ج را ببیند در حالیکه متولد شده است؟

اگر باتوجه به این روایت، روایت‌های گذشته را باطل اعلام کنیم، دیری نمی‌پاید که روایت دیگری نیز آن را ساقط می‌کند و به‌ همین سان... و آن روایت متعلق به‌ زمانی است که‌ دعوت رسول الله ج‌جنبه عمومی گرفت، پیامبر جخود را بر قبائل عرضه می‌داشت و آنها را دعوت می‌نمود، به نزد بنی کلاب آمد و گفتند: به تو بیعت می‌دهیم به شرطی که پس از تو ما متولی این امر شویم. پیامبر جفرمود: امر از آن خداوند است، اگر خدا بخواهد آن را به شما می‌سپارد یا به کس دیگری، پس آنها رفتند و به او بیعت ندادند. گفتند: شمشیرهای خود را به دفاع از تو نمی‌زنیم و سپس کس دیگری را بر ما حاکم قرار بدهی[۱۴۰] .

پس چه چیزی پیامبر جرا واداشت تا بگوید این امر از آن خدا است و در هر جایی که بخواهد قرار می‌دهد، با وجود این همه روایات که قبلاً ذکر کردیم؟ آیا بر او واجب و لازم نبود که بگوید و بیان کند این موضوع چند ماه پیش در میان خویشاوندانش در حالی که گردن پسرعمویش را گرفته بود و گفته‌ این برادر، وزیر، وصی، وارث و خلیفۀ پس از من است، پس سخنان او را بشنوید و از او اطاعت کنید، به پایان رسیده؟ به اضافه آنکه این مسأله دو میلیون سال قبل از خلق موجودات به اتمام رسیده است؟

به تحقیق همان قول پس از سال‌های متمادی از شخص پیامبر ج تکرار شده است و آن در هنگامی که عامربن طفیل در سال دهم هجری در میان نمایندگان بنی عامر بن صعصعه بود و به پیامبر جگفت: چه چیزی به من می‌رسد اگر مسلمان شوم؟ پیامبر ج فرمود: به تو می‌رسد آنچه به مسلمانان می‌رسد و بر تو هست آنچه که بر مسلمانان هست. گفت: پس از خودت کار را به من می‌سپاری؟ پیامبر جفرمود: به دست من نیست این امر از آن خدا است و در هر جایی که بخواهد قرار می‌دهد[۱۴۱] .

و همچنین... سلسلۀ مخفی بودن نص بر پیامبر جادامه پیدا می‌کند تا اواخر روزهای مکی و قبل از هجرت که‌ آن نیز متعلق به‌ شب معراج است[۱۴۲] . گفتنی است که‌ به خاطر پرهیز از تکرار از آوردن بسیاری از روایات گذشته در این مورد خودداری کرده‌ایم، زیرا ما بعداً در جای خود برخی از این روایات را خواهیم آورد.

روایت اهل تشیع می‌گوید: پیامبر جفرمود: در شب معراج هنگامی که من به بیت‌المقدس رسیدم بر روی صخرۀ بیت‌المقدس دیدم، نوشته شده بود: «لا إله إلا الله محمد رسول الله أیدته بوزیره ونصرته به» یعنی: «او را با وزیرش تأیید نمودم و او را با وزیرش یاری کردم». گفتم: ای جبرئیل! وزیر من چه کسی است؟ فرمود: علی‌بن ابی‌طالب[۱۴۳] .

جالب اینجا است که اهل تشیع از پیامبر جروایت می‌کنند که فرموده: من در حجر (حجر اسماعیل در کنار کعبه ـ مترجم) خوابیده بودم که‌ ناگهان جبرئیل نزد من آمد و به آرامی مرا تکان داد، سپس فرمود: خداوند ترا ببخشد (این جمله دعا است در قالب نوعی ملامت ـ مترجم). ای محمد! بلند شو و به عنوان نماینده به سوی پروردگارت برو. براق را برای من آماده کرد و سوار شدم، سپس آنچه را که در مسیرش دید بازگو کرد... تا اینکه فرمود: ناگهان بر مردی چهره نورانی و موی به هم پیچیده برخورد کردم، سه بار به من گفت: ای محمد! ـ وصی را حفظ کن ـ که علی‌بن ابی‌طالب می‌باشد و مقرب درگاه خداوند. فرمود: هنگامی که از آن مرد جدا شدم و به بیت‌المقدس رسیدم، ناگهان به مرد زیباروی خوش‌قیافه و دارای پوستی زیبا برخورد کردم، سه بار گفت: ای محمد! وصی را حفظ کن. علی‌بن ابی‌طالب و مقرب درگاه پروردگارش که امین بر حوض تو است و صاحب شفاعت و ورود به‌ بهشت است... سپس بقیۀ سرگذشت را نقل کرد تا این‌که‌ در لحظات پایانی سفر، جبرئیل به او فرمود: آن دو نفری که در راه به آنان رسیدی و به تو گفتند: وصی را حفظ کن، حضرت عیسی ÷و آدم ÷بودند[۱۴۴] .

یعنی با وجود این شش بار سفارش از طرف آن دو پیامبر إباز پیامبر جدرک نکرد که‌ آن وزیری که توسط او تأیید و یاری می‌شود، چه کسی می‌باشد؟ فرض کن که مرد دیگری جز علی سبود.

باز هم جالب اینجاست دهها روایت را از زبان پیامبر جنقل می‌کنند که در آنها جبرئیل به پیامبر ج می‌گوید: علی وزیر اوست. شاید نزدیک‌ترین آن روایات به تو آن باشد که کمی پیش در مورد ابتدای دعوت ذکر کردیم، به هر حال بیاییم با اهل تشیع به آسمان برویم و ببینیم که در آنجا چه گذشته‌... گفته‌اند: هنگامی که رسول الله ج به آسمان بلند شد، ملائکه گفتند: گواهی می‌دهیم که تو فرستادۀ خداوند هستی. وصی شما علی چه کار کرد؟ پیامبر ج فرمود: او را جانشین خود در میان امتم قرار دادم. ملائکه گفتند: چه خوب خلیفه‌ای را جانشین کرده‌ای. خداوند اطاعت از او را بر ما فرض کرده است. سپس به آسمان دوم بلند شد، آنچه را که ملائکۀ آسمان دنیا گفتند، در آنجا نیز تکرار شد. هنگامی که به آسمان هفتم رسیدند، عیسی ÷با او ملاقات کرد و بعد از سلام و احوال‌پرسی راجع به‌ علی ساز او پرسید. پیامبر جفرمود: او را در میان امتم جانشین قرار داده‌ام. عیسی ÷گفت: چه خوب خلیفه‌ای را جانشین قرار داده‌ای و خداوند اطاعت از او را بر ملائکه فرض نموده، و سپس به حضرت موسی ÷رسید و یکی یکی به همه پیامبر جرسید آنچه را که حضرت عیسی ÷فرمود، آنان نیز تکرار کردند[۱۴۵] .

اهل تشیع گمان می‌برند که پیامبر جدر آسمان چهارم خروسی را دیده‌ که بدنش از دُرّ سفید بود و چشمانش یاقوت قرمز بودند و پاهایش از زبرجد سبز بودند. در حالیکه ندا می‌داد هیچ اله و معبودی بجز الله وجود ندارد و محمد فرستادۀ خداوند است و علی بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین و ولی اوست. فاطمه و دو فرزندش برگزیدگان او هستند. ای غافلان! خدا را بیاد آورید و لعنت خداوند بر کسانی باد که آنان را دوست ندارند[۱۴۶] .

و در همان آسمان، پیامبر جبرای پیامبران به عنوان امام نماز خواند که تعدادشان صد و بیست و چهار هزار پیامبر بودند. جبرئیل از آنان سؤال کرد که ای پیامبران خدا! به چه چیزی فرستاده شده‌اید؟ و حالا چرا جمع شده‌اید؟

همگی با یک زبان و یک صدا گفتند: فرستاده شده‌ایم و جمع شده‌ایم که ای محمد! به پیامبری تو و به امامت علی اقرار کنیم. و هنگامی که پیامبر جبه آسمان هفتم رسید خداوند از او سؤال کرد: پس از تو چه کسی امور امتت را بدست بگیرد؟ فرمود: خداوند بهتر می‌داند. خدا فرمود: علی‌بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین و سرور مسلمانان[۱۴۷] .

مثل اینکه اهل تشیع می‌خواهند که بگویند: صدای صد و بیست و چهار هزار پیامبر -که حق داری حجم آن را تصور کنی- که اقرار به امامت علی سمی‌کردند، برای پیامبر جبی‌تأثیر بوده‌، لذا بعد از چند لحظه که خداوند از او می‌پرسد: پس از خود چه کسی را برای امتت تعیین کرده‌اید؟ بگوید: خداوند بهتر می‌داند؟ و شاید غفلتی بود مستحق این‌که خروسشان یادآوری بکند تا بگوید ای غافلان! خود را بیاد آورید. خوب دقت کنید!.

در آسمان هفتم با اهل تشیع می‌مانیم تا ببینیم که از امام رضا و ایشان از پدرانش روایت می‌کند که گفته پیامبر جفرموده: هنگامی که مرا به آسمان بلند کردند، ندا داده شدم ای محمد! گفتم: لبیک ای پروردگارا! تو منزه و بلندمرتبه‌ای. پس صدایم کردند که‌ ای محمد! تو بندۀ من هستی و من پروردگار تو هستم. تنها من را عبادت کن و بر من توکل کن و تو در میان بندگانم نور و فرستادۀ من به سوی مردم هستی و تو حجت و برهان من بر مخلوقاتم هستی، برای تو و پیروان تو بهشت خود را خلق نموده‌ام و برای مخالفان تو جهنم را؛ کرامت خود را برای اوصیای تو واجب گردانیده‌ام و برای شیعیان و پیروان تو ثواب خود را واجب گردانیده‌ام. گفت: ای پروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟

ندا داده شدم: ای محمد! اوصیای تو کسانی هستند که بر ساق عرشم نام آنها را نوشته‌ام. لذا من در هنگامی که پیش خداوند بودم به ساق عرش نگاه کردم، دوازده تا نور را دیدم و در هر نوری سطری سبز رنگ را دیدم که نام یک وصی از اوصیایم بر روی آن مشاهده‌ می‌شد. اولین آنها علی‌ابن ابی‌طالب و آخرین آنها هدایت‌دهندۀ امتم (مهدی) بود. گفتم ای پروردگارا! اینها اوصیای من هستند؟ ندا داده شدم ای محمد! پس از تو اینها اولیاء، دوستان، برگزیدگان و حجت من هستند[۱۴۸] . اهل تشیع می‌پندارند که پس از اینکه پیامبر جنام‌های آنها را خواند، باز هم فراموش کرد که اینان اوصیاء او هستند، چنانکه پروردگارش به او خبر داد.

در روایت دیگر اهل تشیع آمده که پیامبرجاز خداوند سؤال کرد: ای پروردگار! اینان چه کسانی هستند که نام آنها را با نام من ذکر کرده‌ای؟ صدا آمد که ای محمد! اینان امامان بعد از تو و برگزیدگان نوادگان تو هستند[۱۴۹] .

و در هنگامی که خداوند از او سؤال کرد: ای محمد! ملأ اعلی برسر چه چیزی باهم منازعه داشتند؟ گفت: پروردگارا! در این باره چیزی نمی‌دانم. خداوند فرمود: ای محمد! آیا در میان انسان‌ها وزیر، برادر و وصی را پس از خودت قرار داده‌ای؟

گفت: پروردگارا! چه کسی را قرار دهم تو برایم انتخاب کن؟ خداوند به سوی او وحی کرد: علی را اختیار کن. گفتم: الهی پسرعمویم؟... تا آخر روایت[۱۵۰] .

اما آیا کار به‌ اینجا خاتمه‌ می‌یابد؟

به اهل تشیع نگاه کن ـ پس از این همه تأکیدات و عهد و پیمان در راه بازگشت به زمین و در آسمان چهارم آنجا که خروسشان به صدا درمی‌آید و غافلان (از جمله واضع این روایت) را از خواب بیدار می‌کندـ روایت می‌کنند هنگامی که پیامبر ج به آسمان چهارم فرود آمد، پروردگارش او را ندا زد: ای محمد! گفت: لبیک ای پروردگار! خداوند فرمود: در میان امتت چه کسی را اختیار نموده‌ای که پس از خودت خلیفه باشد؟ پیامبر جفرمود: ای پروردگار تو برای من انتخاب کن و تو اختیارکننده هستی. خداوند فرمود: علی بن ابی‌طالب را برای تو اختیار کردم[۱۵۱] .

به هر حال، تا اینکه از آسمان ماندنمان به طول نیانجامد به آن مختصری که ذکر کردیم بسنده می‌کنیم، روایاتی شبیه این روایات که در شب معراج آمده‌اند، بسیار فراوان هستند[۱۵۲] .

برخی از این روایات را در اول باب ذکر کردیم که‌ هر یک از این روایات، روایت پیشین را نقض می‌کند و آن را از درجه‌ اعتبار ساقط می‌نماید به اضافۀ اینکه تمام باب را از اعتبار می‌اندازد. تمام روایتی که بعداً ذکر خواهیم کرد نیز همچنین هستند.

به زمین برمی‌گردیم و دقیقاً به مکه که همواره با اهل تشیع هستیم و راجع به‌ روایاتشان در خصوص قبل از هجرت بحث می‌رانیم.

اهل تشیع روایت می‌کنند که پیامبر جدر شب هجرت فرمود: ای علی! آیا راضی هستید که دشمنان در هنگام جستجوی من، مرا نیابند و به‌ جای من تو یافته شوید که‌ ممکن است نادانان باعجله ‌ترا بکشند؟ فرمود: بلی ای رسول خدا! راضی هستم که روحم فدای روحت شود و نفسم فدای نفس تو گردد[۱۵۳] .

بدون شک وجه دلالت در این روایت مخفی و پوشیده نیست، همین جا فرض کن علی سکشته می‌شد، و در روایات بسیاری که بعداً برخی از آنها را ذکر خواهیم کرد که اصلاً ممکن نیست آنها را توجیه کنیم به این اعتبار که علی‌بن ابی‌طالب سپس از پیامبر امر خلافت را بدست خواهد گرفت. چطور می‌توانیم فرض کنیم که علی سپیش از پیامبر جکشته شود یا بمیرد، به نظر من موضوع روشن است و نیازی به توضیح و تعلیق بیشتری ندارد. (به‌ این معنی که‌ اگر پیامبر جاز جانب خداوند اطلاع یافته‌ که‌ علی سجانشین و وصی بر حق او است، چگونه‌ باید جان او را در خطر بیاندازد و او را به‌ عنوان سپر خود قرار بدهد ـ ویراستار).

و این بر آن دلالت دارد که نص بر امامت علی ساز پیامبر جمخفی بوده، در حالی که‌ آنان گمان می‌برند که پیامبر جدر مکه و قبل از هجرت به مدینه بر امامت علی سنص نهاده است.

اما پس از هجرت از ابن عباس بروایت کرده‌اند که فرموده: پیامبر جفرمود: خداوند تبارک و تعالی به من وحی کرده که در میان امتم برادر، وارث و وصی را برایم قرار می‌دهد. گفتم: ای خداوند او چه کسی است؟

خداوند به من وحی کرد: ای محمد! او کسی است که دوستش دارم و او نیز مرا دوست می‌دارد و آن مجاهدی است در راه من با کسانی که عهد و پیمان من را نقض می‌کنند، می‌جنگد. و نیز با کسانی که در حکم من عادل نیستند و از دین من خارج می‌شوند، می‌جنگد. او ولی بر حق من، همسر دختر تو و پدر فرزندانت یعنی علی‌بن ابی‌طالب است[۱۵۴] .

درباره تاریخ این روایت نمی‌گویم که پس از سال سوم هجری بوده به دلیل فرموده خداوند: همسر دخترت و پدر فرزندانت است. بدون شک ـ باتوجه به‌ همۀ آنچه که در این باب خواندید و مطالعه نمودید ـ با مطالعۀ ابتدای این روایت، فوری به ذهن تو می‌خورد که منظور علی بن ابی‌طالب است.

چه عجب! آیا این موضوع امامت بر کسی که سبب نص بر امامت علی س بود، پوشیده و مخفی بود؟ (یعنی آیا مخفی ماند از پیامبر جکه او سبب نص بر علی‌بن ابی‌طالب ساست ـ مترجم) بلکه توضیح می‌خواهد و درخواست می‌کند تا اینکه خداوند اوصاف او را بیان کند و سپس نام او را به او بگوید؟

سپس اهل تشیع برای ما روایت می‌کنند که پیامبر جمدام از خداوند درخواست می‌کند تا علی سرا وصی و خلیفۀ پس از خودش قرار دهد و امامت را در میان حسن و حسینبو نوادگانشان قرار دهد[۱۵۵] .

هنگامی که جابربن عبدالله انصاری سـ به گمان اهل تشیع ـ از پیامبر جراجع به‌ وصی او پس از خودش سؤال می‌کند؟ پیامبر جده روز ساکت می‌ماند و به جابر سجوابی نمی‌دهد و معذرت‌خواهی می‌کند و می‌فرماید: منتظر وحی در آسمان است. سپس پیامبرجمی‌فرماید: ای جابر! آیا به تو خبر ندهم از آنچه که از من سؤال کردی؟ جابر می‌گوید: ای پیامبر! پدر و مادرم فدایت شوند به خدا قسم تو از جواب من ساکت ماندی که احساس کردم از من نگران شده‌ای. پیامبر جفرمود: ای جابر!از تو نگران نشدم، ولی منتظر بودم که از آسمان به من وحی فرود آید. جبرئیل به سویم آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت به تو می‌گوید: علی بن ابی‌طالب وصی و خلیفه تو بر خانواده و امتت است[۱۵۶] .

گفتنی است که‌ شبیه‌ این روایت از سلمان فارسی سروایت شده: هنگامی که سلمانس از پیامبر جسؤال می‌کند: وصی تو در میان امتت چه کسی است، زیرا هیچ پیامبری مبعوث نشده مگر اینکه در میان امتش برای او وصی قرار داده شده است؟ پیامبر جمی‌فرماید: هنوز برای من مشخص نیست. هر اندازه که خداوند اراده داشت منتظر ماندم. سپس وارد مسجد شدم. پیامبر جمرا صدا زد و فرمود: ای سلمان! دربارۀ وصی من در میان امتم از من سؤال کردید. آیا می‌دانید که وصی حضرت موسی ÷در میان امتش چه کسی بود؟ گفتم: یوشع‌بن نون همان جوان همراه، پیامبر جفرمود: آیا می‌دانی که چرا او را وصی قرار داد؟ پس من گفتم: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. پیامبر جفرمود: او را وصی قرار داد، زیرا او پس از خودش عالم‌ترین امتش بود. وصی من و عالم‌ترین امتم پس از من علی‌بن ابی‌طالب است[۱۵۷] .

این روایات نیازی به تعلیقات ندارند، پس چگونه ممکن است که جابربن عبدالله و سلمان فارسی نسبت به مسأله‌ای که در دین جهل به آن پذیرفته نمی‌شود و از بدیهیات دین است -به عقیدۀ اهل تشیع- ناآگاه باشند[۱۵۸] . تا اینکه از پیامبر جسؤال کنند. به گمان اهل تشیع از او نیز مخفی و پوشیده مانده باشد در حالیکه او کسی است که فرموده: مدار قبولی اعمال بسته به عقیدۀ امامت او می‌باشد و اگر او نمی‌بود، خداوند اکوان را خلق نمی‌کرد... تا آخر این روایاتی که قبلاً ذکر شدند. تا آنجا که‌ در خصوص آن منتظر نزول وحی ماند که‌ مشخص نیست چند روز، یا چند ماه و یا چند سال طول کشیده‌ است.

اما این قاعده از تو پوشیده نیست که جزء بدیهیات علم اصول فقه می‌باشد که می‌گوید: «لا یجوز تأخیرالبیان عن وقت الحاجة» «تأخیر بیان و توضیح در وقت نیاز جائز نمی‌باشد».

اهل تشیع ذکر کرده‌اند در روز خندق هنگامی که عمروبن ود برای مبارزه در میدان آماده شد و مبارز می‌طلبید و گفت: آیا مبارزه‌کننده‌ای وجود دارد؟ مسلمانان خودداری می‌کردند، عمرو نیزه‌اش را روی خیمۀ پیامبر جفرو برد و گفت: ای محمد! بیا بیرون تا با هم به‌ مبارزه درآییم. پیامبرجفرمود: چه کسی برای مبارزه با او بلند می‌شود و پس از خودم امامت برای او باشد؟

مردم از آن خودداری نمودند؛ پیامبر جفرمود: ای علی! به من نزدیک شو. پیامبر جعمامۀ مبارکش را از سر پایین آورد و علیسرا به آن عمامه‌گذاری کرد. شمشیرش را به او داد و فرمود: به‌ دنبال کارت برو. سپس فرمود: «اللهم أعنه» «خداوندا! او را یاری کن». و روایت شده هنگامی که عمرو را به قتل رسانید اشعاری را سرود، از جمله این شعر: قد قال إذ عممنی عمامة
أنت الذی بعدی له الإمامة
یعنی: «به تحقیق هنگامی که عمامه را روی سرم گذاشت، گفت: تو هستی آن کسی که پس از من به امامت می‌رسی»[۱۵۹] .

بیا باهم به این روایت توجه کنیم، علیرغم اینکه حوادث این روایت در هنگام غزوۀ خندق در سال پنجم هجری رخ داده است، اما هنوز بزرگترین ارکان دین نزد اهل تشیع روشن و واضح نیست، و من از علی سانتظار داشتم که به زودی به این امر رسیدگی کند و پیامبر جرا آگاه سازد که از ابتدای نزول آیه‌ی‌:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] . مسألۀ تعیین امامت به پایان رسیده است، اما این انتظار حاصل نشد، چه برسد به روایاتی که قبلاً ذکر کردیم و روایاتی که در آنها آمده که دو میلیون سال پیش مسألۀ امامت به اتمام رسیده است (مسأله‌ای که دو میلیون سال پیش تعیین شد، چرا باید پیامبر جبفرماید: چه کسی به مبارزۀ عمرو بلند می‌شود تا پس از خودم خلیفه شود یا اینکه سال‌ها پیش در هنگامی که آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] . نازل شد، مسألۀ خلافت به پایان رسید،پس چرا در سال پنجم هجری پیامبر چنین پیشنهادی را به علی سبکند؟ ـ مترجم).

ساکت شدن صحابه شو عدم رسیدگی یکی از آنان به امر خلافت حیرت و تعجب من را افزایش داده است (چرا یکی از صحابه نفرمود مسأله خلافت به تعیین علی سسال‌ها پیش به پایان رسیده است؟).

شاید من نزد اهل تشیع چیزی گیرم بیاید که این حیرت و تعجب را برطرف سازد.

به مسألۀ بیم از مرگ لاحق پیش از مرگ سابق برمی‌گردیم (اگر نصی در این باره وجود دارد، چرا پیامبر جمی‌ترسید علی سکه قرار است خلیفه باشد، پیش از فوت خودش کشته شود؟ ـ مترجم) در همین غزوه خندق پس از آنکه علی سبه مبارزه عمروبن ود رفت، پیامبر جفرمود: خدایا! تو عبیدۀ بن حارث را در روز بدر از من گرفتی و حمزۀ بن عبدالمطلب را در روز احد از من گرفتی و این برادرم علی‌بن ابی‌طالب است. خداوندا! تنهایم مگذار که‌ تو بهترین وارثان هستی[۱۶۰] .

همین مسأله در جای دیگر تکرار شده است. شیعه روایت می‌کنند که علی سهمراه سریه‌ای به مدت سه روز خارج شد، در طی آن سه‌ روز نه از زمین خبری از او بود نه جبرئیل خبری به پیامبر جمی‌رساند. فاطمه ل، حسن و حسین برا پیش پیامبر جآورد و فرمود: می‌ترسم این دو پسربچه یتیم شوند، اشک از چشمان پیامبر جسرازیر شد و گریست. سپس فرمود: ای مردم! چه کسی خبری از علی سرا برایم می‌آورد تا به او مژدگانی بهشت دهم. پس مردم به علت آن همه اندوه و ناراحتی که از پیامبر جدیدند، همگی به دنبال علی سمتفرق شدند. عامربن قتاده آمد و مژدۀ خبر علی سرا به پیامبرجداد و جبرئیل نیز فرود آمد و در مورد آن وضعیتی که علیسدر آن قرار داشت، به پیامبر جاطلاع داد[۱۶۱] .

هر کسی حق دارد که در مورد این همه بیم و اضطراب و بی‌تابی از اهل تشیع سؤال کند که مستدعی اعلان حالت اضطراری و پراکندگی مردم روی زمین شد و همچنین جبرئیل به خاطر ترس از مرگ امیرالمؤمنین نازل می‌شود، در حالی که مردم پیامبر جرا در مقابل خود و در قید حیات می‌دیدند. اگر نص دربارۀ خلافت علی سوجود داشت، چگونه ممکن است احتمال مرگ کسی را فرض کنیم که قرار است خلیفه پیامبر جشود؟

در روز فتح مکه پیامبر جدر حالیکه دست به پرده‌های کعبه گرفته، دیده می‌شود که‌ از خداوند درخواست می‌کند که کسی را به عنوان پشتیبان و یاور به او ببخشد (یعنی پیامبر آن همه روایاتی را که در مقدمۀ این باب ذکر کردم، فراموش کرده بود و حتی روایت قبلی را نیز فراموش کرده بود به گمان شیعه حتی سزاوار عصبانیت جبرئیل می‌شود).

از ابن عباس بروایت شده گفت: در روز فتح مکه پیامبر جرا دیدم که‌ دست به پرده‌های کعبه گرفته بود و می‌گفت: خداوندا! در میان عموزادگانم کسی را برگزین تا مرا یاری دهد. جبرئیل فرود می‌آید و مانند کسی که عصبانی باشد، می‌گوید: ای محمد! مگر خداوند تو را تأیید ننموده به شمشیری از شمشیرهای خودش که به روی دشمنان کشیده شده است؟ منظور به آن شمشیر علی‌بن ابی‌طالب می‌باشد[۱۶۲] .

توجه کنید فتح مکه در چه وقتی رخ داده‌است!.

سپس پیامبر جرا در غدیر خم می‌بینیم در حالیکه جبرئیل ÷به امر خداوند به انتصاب علی سـ به گمان اهل تشیع ـ فرود آمده. پیامبر جدربارۀ آن ولی‌ای که پس از خودش این امر را بدست می‌گیرد، از جبرئیل سؤال می‌کند. نظر به‌ این‌که‌ گفته‌اند: جبرئیل در روز غدیر خم فرود آمد و گفت: ای محمد! خداوند به تو دستور می‌دهد که به امتت ولایت کسی را که اطاعت از او را فرض نموده و امر امتت پس از خودت به او سپرده می‌شود، اعلام کنی و این دستور را در کتابش تأکید نموده که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ[النساء: ۵۹] .

«ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت كنید، و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام كه دادگر و حقّگرا بوده و مجری احكام شریعت اسلام باشند)».

پیامبرج فرمود: بلی سوگند به پروردگارم چنین کاری را خواهم کرد، اما به‌ من بگو که‌ پس از خودم چه کسی ولی امر امت است؟ گفت: او کسی است که یک لحظه برای من شریک قرار نداده است و هیچ‌گاه سر تعظیم را برای بت فرود نیاورده و هیچ‌گاه به اشتباه سوگند را یاد نکرده است، او علی‌بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین می‌باشد[۱۶۳] .

شیعه روایت می‌کنند هنگامی که اجل و مرگ پیامبر جنزدیک شد، فرمود: خداوند روح هیچ پیامبری را قبض ننموده تا اینکه به او دستور داده که به خویشاوندان مؤمنش وصیت کند. و در لفظ دیگری آمده: تا اینکه‌ به بزرگترین فرد خاندانش وصیت کرده و خداوند به من دستور فرموده که وصیت کنم، گفتم: ای پروردگارا! به چه کسی وصیت کنم؟ فرمود: ای محمد! به عموزاده‌ات علی‌بن ابی‌طالب وصیت کن، که‌ به درستی من نام او را در کتاب‌های گذشته ثبت نموده‌ام و در کتاب‌های گذشته نوشته‌ام که او وصی تو است و بر آن از خلائق پیمان گرفته‌ام و عهد و پیمان انبیاء و فرستادگانم بر آن است؛ ای محمد! برای ربوبیت خودم و نبوت تو و ولایت علی‌بن ابی‌طالب از آنها پیمان گرفته‌ام[۱۶۴] .

من می‌گویم: بدون شک ذکر امامت علی سدر کتاب‌های گذشته مقتضی آن است که به طریق اولی‌تر در قرآن ذکر شده باشد و اگر امامت در قرآن ذکر شده، عدم اطلاع پیامبر جممکن نمی‌باشد.

و اگر خلاف آن ثابت شود اعتقاد به مسأله امامت از ریشه بی‌اعتبار می‌شود و بعداً در جای خود آن را بحث خواهیم کرد[۱۶۵] .

و اما اشکال دیگری در این روایت: و آن این‌که اگر خداوند از خلائق برای امامت علی سعهد و پیمان گرفته که از جملۀ خلائق پیامبران و فرستادگان خداوند هستند، بدون شک که رسول الله جدر رأس آنها می‌باشد، چطور ممکن است پیامبر جبه این عهد و میثاق ناآگاه باشد؟

سپس شیعه برای ما روایت می‌کنند که رسول الله جهنگام مرگش گریست، جبرئیل خدمت ایشان آمدند و گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: به خاطر امتم که‌ پس از خودم چه کسی امر امتم را به عهده بگیرد؟ جبرئیل برگشت، سپس گفت: خداوند می‌فرماید: من خلیفۀ تو در میان امتت هستم [۱۶۶] .

سبب این گریه چه بسیار خوب بود! خداوند چه خوب خلیفه‌ای است که نخواسته این امت بر ضلالت جمع شود؛ چنانکه روایات اهل تشیع ذکر می‌کنند پیامبر جبسیاری از اوقات بر امر امتش نگران بود. لذا پیامبر جوالی و سرپرست امتش را یادآوری می‌کرد و می‌فرمود: والی و سرپرست امتم را پس از خودم یادآوری می‌کنم؛ خدا را به یاد داشته باشد، به جماعت مسلمانان رحم کند، از بزرگ آنها تجلیل نماید، به ضعیف آنان رحم داشته‌، نسبت به‌ فرهیختگان توقیر و احترام به‌ خرج دهد، نباید به آنها ضرر برساند تا آنها را خوار و ذلیل کند و آنها را فقیر نکند تا آنها را به کفر برگرداند و درِ خود را روی آنها نبندد تا قوی و زورمند آنها ضعیفشان‌ را نابود کند... تا آخر کلام پیامبر جو این آخرین کلام پیامبر جبود که بر روی منبر فرمود، چنان که اهل تشیع آن را از امام صادق ذکر کرده‌اند[۱۶۷] .

این نصیحت‌ها اگر رو به امام معصوم کنند هیچ‌گونه فائده‌ای در آنها وجود ندارد، زیرا امام معصوم در میان همچنین جماعت و گروهی نیازی به توجیه و نصیحت ندارد و اما اگر این نصایح برای کسی باشد که بعداً خلافت را از امام معصوم غصب کند ـ به اعتقاد اهل تشیع ـ بی‌فایده‌گی آن بیشتر است، زیرا کسی که جرأت غصب خلافت را از امام معصوم داشته باشد علی‌رغم آن روایات و نصوصی که‌ در راستای اثبات امامت آمده‌ بودند، چطور یک و یا دو حدیث او را از چنین نکاتی باز خواهد داشت، پس چه فایده‌ای در این نصایح موجود می‌باشد که به آن امید داشته‌ شود؟

به این روایاتی که خالی از فایده‌های دیگری نیست که‌ بر خواننده زیرک و هوشیار مخفی و پوشیده باشد، تمام روایات ذکر شده‌ راجع به‌ دو میلیون سال قبل از خلق مخلوقات تا هنگام فوت پیامبر جدر سال یازدهم هجری همگی از درجۀ اعتبار ساقط می‌شوند.

به این اندازه از روایات که بی‌اطلاعی و غیبت نص را از پیامبر جمی‌رسانند ـ به گمان شیعه ـ بسنده می‌کنیم[۱۶۸] ، چرا که ما در مقدمه کتاب بر خود لازم دانستیم که در هر موضوعی به ذکر چند مثال بسنده و اختصار را رعایت کنیم نه اینکه تمام روایات را ذکر کنیم و باز به خاطر ذکر روایات دیگری که در لابه‌لای این کتاب ذکر شده و به آنها خواهید رسید.

[۱۴۰] البحار: (۲۳/۷۴)، إثبات‌الهداة: (۱/۱۴۲)، المناقب: (۱/۲۵۷). [۱۴۱] إثبات‌الهداة: (۱/۱۴۱، ۱۴۲)، وصی‌الرسول‌الأعظم: (۲۱)، البحار: (۱۸/۷۵) (۲۱/۳۷۲). [۱۴۲] حادثه معراج هیجده ماه قبل از هجرت بود. برخی گفته‌اند: یک سال و دو ماه بوده بعضی دیگر گفته‌اند یک سال پیش از هجرت بوده و گفته شده شش ماه پیش بوده و غیر این اقوال نیز گفته شده: البحار: (۱۸/۳۰۲، ۳۱۹). [۱۴۳] تخریج این روایت گذشت. [۱۴۴] کشف‌الیقین: (۸۳)، البحار: (۱۸/۳۹۰) (۳۷/۳۱۴). [۱۴۵] البحار: (۱۸/۳۰۳)، الـمختصر: (۱۳۹). [۱۴۶] الیقین: (۱۴۱)، البحار: (۳۷/۴۸). [۱۴۷] الکافي: (۱/۴۴۲، ۴۴۳)، غیبة الطوسی: (۱۰۳)، الطرئف: (۴۳)، غیبة النعمانی: (۴۵)، البحار: (۱۸/۳۰۶، ۳۸۳، ۴۰۳) (۳۶/۲۶۲، ۲۸۰)، إثبات‌الهداة: (۲/۱۲، ۱۵۳، ۱۳۴). [۱۴۸] علل‌الشرایع: (۵)، عیون‌ أخبار الرضا: (۱/۲۳۸)، کمال‌الدین: (۲۵۴)، البحار: (۱۱/۱۳۹) (۱۸/۳۴۵) (۲۶/۳۳۵) (۵۲/۳۱۲) (۵۷/۵۸) (۶۰/۳۰۳)، إثبات‌الهداة: (۱/۴۸۲، ۵۸۴، ۵۸۵)، منتخب‌الأثر: (۶۱)، تأویل الآیات: (۲/۸۷۸). [۱۴۹] کفایة الأثر: (۱۴)، البحار: (۳۶/۳۲۱). [۱۵۰] کمال‌الدین: (۲۳۸)، إثبات ‌الهداة: (۱/۵۰۰)، البحار: (۵۱/۶۹) (۵۲/۲۷۶). [۱۵۱] أمالی الصدوق: (۳۵۲)، أمالی الطوسی: (۲۱۸)، البرهان: (۴/۱۹۹)، کشف‌الیقین: (۲۲)، البحار: ۱۸/۳۴۱، ۳۷۱) (۳۶/۱۶۰) (۳۷/۲۹۱) (۳۸/۱۰۸) (۴۰/۱۳)، إثبات الهداة: (۲/۷۰). [۱۵۲] برای آگاهی بیشتر نگاه کن البحار: (۴۰/۱۳)، کشف‌الیقین: (۲۲)، أمالی الطوسی: (۳۵۳، ۳۶۴)، أمالی الصدوق: (۳۸۶، ۳۸۷، ۵۰۴)، نورالثقلین: (۳/۹۹) (۴/۴۷۰)، إثبات‌الهداة: (۱/۵۴۸)، کفایة الأثر: (۱۵)، البحار: (۳۶/۳۲۳). [۱۵۳] إثبات‌الهداة: (۳/۵۹۶)، مدینة المعاجز: (۷۵)، تفسیرالعسکری: (۴۶۶)، البحار: (۱۹/۸۱). [۱۵۴] أمالی الصدوق: (۳۲۷)، البحار: (۳۸/۱۰۷)، إثبات الهداة: (۲/۶۷). [۱۵۵] عیون‌ أخبار الرضا: (۲۲۰)، الکافی: (۸/۳۰۹)، إثبات‌الهداة: (۲/۹۴، ۱۲۲، ۱۴۱) (۳/۸۴)، البرهان: (۱/۲۷۹) (۲/۲۰۹) (۳/۳۶)، تأویل الآیات: (۱/۱۰۶، ۲۲۴، ۳۱۰)، البحار: (۲۳/۲۲۱، ۱۴۵) (۲۶/۸۰، ۱۰۰، ۱۲۶، ۱۴۷) (۳۸/۹۲، ۱۱۰، ۱۴۰، ۱۴۳، ۱۴۶، ۳۲۹) (۳۹/۲۹۰) (۴۰/۶۱)، أمالی‌الصدوق: (۲۸)، کنزالکراجکی: (۲۰۸)، قرب‌الأسناد: (۱۴)، الـمناقب: (۱/۵۵۰)، نورالثقلین: (۳/۲۷۶). [۱۵۶] أمالی‌الطوسی: (۱۹۳)، أمالی‌المفید: (۹۹)، البحار: (۳۸/۱۱۴)، إثبات‌الهداة: (۲/۹۶). [۱۵۷] أمالی‌الصدوق: (۲۱)، البحار: (۳۸/۱۸)، إثبات‌الهداة: (۲/۵۰). [۱۵۸] روایات دیگر را از ایشان، نگا: كمال الدین: (۲۴۶)، منتخب الأثر: (۴۹، ۵۰، ۵۱، ۵۹، ۱۰۱، ۱۰۸، ۱۵۹)، مذهب أهل البیت. [۱۵۹] البحار: (۴۱/۸۸). [۱۶۰] البحار: (۲۰/۲۱۵) (۳۸/۳۰۰، ۳۰۹) (۲۹/۳۰)، البرهان: (۳/۷۱)، تأویل الآیات: (۱/۳۲۹). [۱۶۱] الخصال: (۹۵)، أمالی الصدوق: (۹۳)، البحار: (۴۱/۷۴). [۱۶۲] الـمناقب: (۲/۶۷)، البحار: (۴۱/۶۱). [۱۶۳] کشف‌الیقین: (۱۳۱)، البحار: (۳۷/۳۲۴). [۱۶۴] أمالی الطوسی: (۱۰۲)، البحار: (۱۵/۱۸) (۲۶/۲۷۲) (۲۸/۱۱۱)، إثبات‌الهداة: (۲/۹۳)، تأویل‌الآیات: (۲/۵۶۶)، البرهان: (۴/۱۴۸)، بشارة المصطفی: (۳۹). [۱۶۵] به باب امامت و قرآن در این کتاب مراجعه کنید. [۱۶۶] الـمناقب: (۳/۲۶۸)، البحار: (۳۹/۸۵). [۱۶۷] الکافي: (۱/۴۰۶)،البحار: (۲۲/۴۹۵) (۲۷/۲۴۷) (۱۰۰/۳۲)، قرب‌الأسناد: (۴۸). [۱۶۸] برای آگای بیشتر نگاه کن: منتخب‌الأثر: (۲۹، ۱۰۴، ۲۰۰)، البحار: (۱۴/۲۰۷) (۱۶/۳۱۷) (۱۷/۳۰۹) (۱۸/۹۷، ۳۷۰، ۲۰۵) (۲۳/۲۷۲) (۲۴/۱۸۱) (۳۶/۱۵۸، ۱۵۹) (۳۷/۳۰۶) (۳۸/۱۵۷) (۴۰/۱۸) (۴۴/۱۹۸، ۲۲۵)، المختصر: (۱۰۷، ۱۴۳)، تأویل‌الآیات: (۱/۲۷۳، ۲۷۶) (۲/۵۷۸، ۵۷۹، ۵۹۶، ۵۹۷)، الیقین: (۱۵۸)، البرهان: (۴/۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۹، ۲۰۰، ۵۱۲)، الخصال: (۲۹۳)، بشارة الـمصطفی: (۴۹)، کشف‌الیقین: (۵۰، ۸۸)، مدینة الـمعاجز: (۷۳)، تفسیرالعسکری: (۱۵۸)، البصائر: (۴۶۸، ۴۶۹)، الکافی: (۱/۴۶۴)، نورالثقلین: (۲/۳۴۲) (۵/۱۳)، إثبات الهداة: (۱/۵۲۵) (۲/۱۹۶)، الروضة: (۳۷۸)، أمالی الطوسی: (۱۰۶).