اهمیت مسئله سن برای متولی خلافت
به هر حال این موضوع ما نبود و اکنون به مسئلۀ سن برمیگردیم و آن مسئلهای است فطری و ازلی که حتی دو نفر نیز دربارۀ آن اختلاف نظر ندارند و حتی دوتا قوچ بدون مراعات آن، به هم شاخ نمیزنند، آری از همان ابتدای خلقت این مسئله معتبر بوده است.
شیعه ذکر میکنند که قابیل نزد هبت الله آمد و به او گفت: پدرم آن علمی که داشت، به تو بخشیده است و من از تو بزرگتر هستم و به آن علم شایستهترم.
و در روایت آمده: خداوند متعال به آدم توصیه نمود که وصیت و اسم اعظم را به هابیل تحویل دهد، در حالیکه قابیل از او بزرگتر بود، از اینرو وقتی موضوع به قابیل رسید، عصبانی شد و گفت: من به وصیت و احترام و کرامت شایستهتر هستم[۲۹۲] .
این داستان ادامه دارد، اینک بنیاسرائیل از جانشینی داود برای سلیمان به خاطر کمی عُمر او، سرباز میزنند[۲۹۳] .
شاید هیچ زمانی خالی از اعتقاد به مسئله سن و عمر نباشد، همۀ زمانها به آن اعتقاد دارند و آن را معتبر میشمارند. شیعه روایت میکنند که پیامبر جبه عباس گفت: ای عباس! از جای علی بلند شو. عباس گفت: پیرمردی را در جایش بلند میکنی و پسر بچهای را به جای او مینشانی؟ پیامبر جسه بار آن را بر عباس تکرار نمود. عباس با حالت عصبانیت بلند شد و علی به جای او نشست. پیامبر جفرمود: ای عباس! ای عموی پیامبر خدا! من از دنیا خارج نمیشوم در حالی که بر تو عصبانی باشم و عصبانیت من بر تو باعث شود که تو را داخل آتش جهنم نماید، لذا عباس برگشت و نشست[۲۹۴] . این به تو نشان میدهد که بنا به اعتقادات شیعه سن معتبر است هر چند به عصبانیت پیامبر جکشیده شود.
اینک علی بن ابیطالب سنیز در داستان کهف (غار) به آنچه که ذکر شد، معتقد است. در روایاتی که شیعه در کتابهای خود آوردهاند، رسول الله جابوبکر و عمر و عثمان و علی را به سوی اهل کهف فرستاد (داستان طویلی است) در آن روایت آمده که علی بن ابیطالب سگفت: ای ابوبکر! سلام کن، زیرا تو بزرگتر از ما هستی. و همینگونه با عمر سنیز برخورد نمود.
و در روایتی آمده که رسول الله جبه ابوبکر فرمود: تو جلوتر برو، زیرا تو مسنترین قوم هستی، سپس عمر، سپس عثمان ش[۲۹۵] .
حضرت علی سبه کم بودن سن خود، استدلال میکند و عذر میآورد؛ حتی در روزی که رسول الله جاو را برای تبلیغ سورۀ توبه به مکه فرستاد، فرمود: ای پیامبرخدا! تو خطیب هستی و من سن و سال کمی دارم. پیامبر فرمود: لابد یا باید تو آن سوره را ببری یا خودم ببرم. علی فرمود: مادامی که مسئله از این قرار است، پس من میروم. پیامبر جفرمود: برو خداوند زبانت را ثابت نگه میدارد و قلبت را هدایت میبخشد[۲۹۶] .
این فقط به خاطر تبلیغ یک سوره به اهل مکه نه تبلیغ تمام قرآن به یک امت.
و بعد از آنکه پیامبر جبه علی دستور داد که برای تبلیغات مسایل دینی به یمن برود، علی گفت: ای رسول خدا! من را به یمن میفرستی در حالیکه از سن و سال کمی برخوردار میباشم و آگاه به قضاوت نیستم[۲۹۷] .
آنچه برای همگان مشخص و واضح میباشد اینکه در سال دهم هجری چنین مسئولیتی به امیرالمؤمنین داده شد که در آن زمان از سی سال گذشته بود، اما با وجود آن، از کمی سن خود چشمپوشی نکرد و از عدم آگاهی خود نسبت به قضاوت پرده برداشت و بدان اقرار نمود؛ گفتنی است که این همه به خاطر به دست گرفتن بخش کوچکی از جهان اسلامیای بود که علی چند ماه بعد از این حادثه، وظیفۀ امارت همۀ آنرا به عهده داشت.
شاید این، با قول ابوعبیده سکاملاً منسجم دربیاید که پس از فوت پیامبر خدا جو در هنگام بیعت به او گفت: ای ابوالحسن! شما از سن کمتری برخورداری و اینها پیرمردان قریش هستند و شما همچون آنها تجربه نداری و برای حل مسائل از شناخت کافی برخوردار نمیباشد[۲۹۸] .
همانا این مسئله در میان فرزندانش نیز به همین منوال بوده است؛ اهل بیت همواره در میان خود به این مسئله (سن و سال) استدلال نمودهاند، اگر چه تفاوت سن آنان یک سال نیز بوده باشد و این نشان میدهد که مسئلۀ سن مسئلهای قابل چشمپوشی نیست و نادیده گرفته نمیشود.
شیعه از ربیع بن عبدالله روایت نمودهاند که گفته: دربارۀ امامت با عبدالله بن حسن اختلاف داشتم، او به من گفت: امامت در میان فرزندان حسن و حسین است. گفتم: بلکه تا روز قیامت در میان فرزندان حسین خواهد ماند و در میان فرزندان حسن نمیباشد، او به من گفت: چگونه امامت فقط در میان فرزندان حسین است در حالیکه هر دو تای آنها سرور جوانان بهشت هستند و در بزرگواری با هم مساوی هستند و همچنین حسن این فضل را بر حسین دارد که از او بزرگتر است و واجب این بود که امامت در فرزند بزرگتر باشد؟[۲۹۹] .
و این ناگفته نماند که فاصلۀ سن حسن و حسین بتنها یک طهر است و روایت شیعه از امام صادق آن را تأیید مینماید: امارت حسن و حسین با هم بود، امّا حسن به خاطر داشتن سن بزرگتری از حسین پیشی گرفت[۳۰۰] .
بار دیگر او را میبینیم که در همان مسئله با امام صادق به مجادله میپردازد و به او میگوید: فدایت شوم سن من از تو بیشتر است و در میان خویشاوندان کسانی هستند که سن بیشتری از تو دارند[۳۰۱] .
اینک عبدالله بن جعفر صادق را میبینیم که پس از فوت پدرش، بر اساس سن ادعای امامت میکند، زیرا پس از برادرش اسماعیل (که در زمان حیات پدرش فوت نمود) بزرگترین اولاد صادق است؛ گروهی از یاران صادق از او پیروی نمودند، هر چند بسیاری از آنها از قول به امامتش بازگشتند[۳۰۲] .
و امام کاظم /روز اول امامتش در سن بیست سالگی بود[۳۰۳] .
سپس اینک نوهاش امام جواد /سرپرستی امر مسلمانان را به دست میگیرد که (به گمان شیعه) بنابر اختلاف روایات، سنش از نه سال تجاوز ننموده بود[۳۰۴] . حتی شیعه روایت نمودهاند که مردم کمی سن و سال او را انکار میکردند[۳۰۵] . (یعنی میگفتند: هنوز سن لازم را ندارد - مترجم).
و حتی خود او هنگامی که میخواست به فرزندش امام هادی وصیت کند، او را کم سن و سال دانست[۳۰۶] .
لازم به ذکر است که نمیدانم چرا این وصیت و کم سن و سال یافتن امام جواد به امری تعلق گرفت که خداوند ﻷدر وصیتی مکتوب بر پیامبرش نازل کرد که در آن اسماء أئمه پس از خودش ذکر شدهاند، چنانکه قبلا آنرا از منظر شیعه به نمایش گذاشتیم.
با وجود این، امام هادی /در حالیکه شش سال و پنج ماه عمر داشت، امر امامت را به دست گرفت[۳۰۷] . و ایشان را میبینیم به فرزندش عسکری میگوید: ای فرزندم! خود را به شکر و سپاس خداوند ﻷمشغول کن، زیرا او امارت را به شما تحویل داده است[۳۰۸] .
یعنی با فوت برادرت محمد تو را امام قرار داد. گفتنی است که ما به موقع دربارۀ این روایت بحث میکنیم.
و اما مسئلۀ امام مهدی مسئلۀ دیگری است که آن را به وقت خودش موکول میکنیم.
بدون شک در لابلای این روایات و روایات بسیار دیگری که ما ذکر نکردهایم نکات زیادی وجود دارد که بر ما مخفی و پوشیده نیستند و گمان نمیکنم برای خواننده زیرک نیز پوشیده باشند و از آنها غافل بماند، و اما ما به خاطر پرهیز از تکرار از آوردن آنها خودداری نمودیم.
چرا که ما بعداً و در جای خود تعلیقاتی را بر آنها مینویسیم و در اینجا فقط موضع شاهد را آوردهایم که عبارت از مسئلۀ سن است[۳۰۹] ، و ما به روایت اولی برمیگردیم و در مورد آن روایت سؤال میکنیم که چرا بقیۀ ائمه برای اثبات امامت خود از آن شیوه (یعنی حکم قرار دادن حجرالأسود - مترجم) استفاده ننمودهاند؟ و من راه دیگری نیز به ذهنم خورد که به جای اینکه از حکم قرار دادن حجرالأسود استفاده نمایند، میتوانستند این علامت را برای امام در نظر بگیرند که بتواند پشت سر خود همچون جلو ببیند و امام سایه نداشته باشد[۳۱۰] .
من نمیدانم که چرا از این شیوه آخر (یعنی نداشتن سایه برای امام - مترجم) استفاده نکردهاند، شاید این حادثه (یعنی حکم قرار دادن حجرالأسود) در هنگام شب رخ داده است.
جالب سخن برخی است که میگویند: ابن الحنفیه از اینرو حجرالأسود را حکم قرار داده تا شک و گمان مردم دربارۀ امام برطرف شود[۳۱۱] . بدون شک تو در لابلای روایات دیگری باطل بودن این قول را دانستهاید و برای تو کافی است که بدانی محمد بن حنفیه در صدقات امیر با او (علی بن حسین) به منازعه پرداخت[۳۱۲] ، تا نشان دهد که قانع نشده به آنچه که گذشت خواه این منازعه پیش از روی داد روایت اولی بوده باشد یا پیش از روایت دومی به هر صورت در آن دو روایت به اندازه کافی دلیل وجود دارد که محمد بن حنفیه قانع نشده است و قول امام صادق چنان که شیعه ادعا میکنند کافی است که دلیل قانع کننده باشد که محمد بن حنفیه به قناعت نرسیده که امامت به دست علی بن حسین سپرده شود. امام صادق میگوید: محمد بن حنفیه فوت نکرد تا به امامت علی بن حسین اقرار نمود[۳۱۳] .
سپس اگر این روایات به ادعای امامت محمد بن حنفیه یا به بازگشت او از امامت اشاره میکنند، بسیاری از شیعه هستند که معتقد به امامت او هستند.
نوبختی که یكی از علماء شیعه میباشد در اثنای سخن از حال شیعه پس از حسین، میگوید: پس از حسین شیعه به سه فرقه تقسیم شدند: گروهی قائل به امامت محمد بن حنفیه بودند و گمان میبردند که پس از حسن و حسین هیچ کس نزدیکتر به امیرالمؤمنین از محمد بن حنفیه وجود ندارد و او بهترین مردم به امامت است، چنان که حسین بعد از حسن، بهترین شخص بود و از فرزندان حسن بهتر بود، پس محمد بن حنفیه پس از حسین امام است و بهترین شخص میباشد.
گروه دیگری گفتند: مهدی همان محمدبن حنفیه میباشد و او وصی علی بن ابیطالب است و هیچ کس از اهل بیتش حق ندارد با او مخالفت کند و هیچ کس حق ندارد از امامت او خارج شود و بدون اجازۀ او شمشیر بکشد.
از اینرو حسن بن علی با اجازۀ او به جنگ با معاویه رفت و به اجازۀ او نیز با معاویه صلح نمود، و حسین بن علی هم به اجازۀ او به جنگ یزید رفت[۳۱۴] . اگر حسن و حسین بدون اجازۀ او خارج میشدند هلاک و نابود و گمراه میگشتند و هر کس با محمد بن حنفیه مخالفت کند، کافر و مشرک است[۳۱۵] .
بلکه در میان شیعه کسانی هستند که میگویند: او مهدی است و علی او را مهدی نامگذاری کرده است و او نمرده و نمیمیرد و جایز نیست که بمیرد، لکن غائب شده و کسی نمیداند که کجا است و بعداً بر میگردد و زمین را به دست میگیرد و پس از غیبت او امامی وجود ندارد تا برمیگردد. بلکه کسان دیگری در میان شیعه وجود دارند که میگویند: ابن الحنفیه خدا است (منزه است خداوند بلند مرتبه) و سایر روایاتی که در این باره ذکر شدهاند[۳۱۶] .
اما کافی است به این نکته توجه کنید که قول به وجود نص در برابر این همه اقوال از چه جایگاهی برخوردار میباشد؟
[۲۹۲] البحار: (۱۱/۲۴۱، ۲۴۵) (۷۵/۴۱۹). [۲۹۳] الکافی: (۱/۳۸۳)، کمالالدین: (۱۵۶)، البحار: (۱۴/۶۷، ۸۱). [۲۹۴] أمالی الطوسی: (۵۸۴)، البحار: (۲۲/۴۹۹). [۲۹۵] البحار: (۳۹/۱۳۷) (۱۴/۴۲۰)، إثبات الهداة: (۲/۱۳۰). [۲۹۶] البحار: (۳۵/۳۰۳). [۲۹۷] إعلام الوری: (۸۰)، بصائر الدرجات: (۱۴۶)، البحار: (۱۸/۱۲) (۲۱/۳۶۰، ۳۶۳) (۴۰/۱۷۸)، إثبات الهداة: (۱/۲۸۲، ۳۱۸، ۳۶۹، ۳۸۹). [۲۹۸] البحار: (۲۸/۱۸۵، ۳۴۸). [۲۹۹] علل الشرائع: (۸۰)، البحار: (۲۵/۲۵۹). [۳۰۰] الإمامة والتبصرة: (۱۸۵). [۳۰۱] الکافی: (۳۹۵)، البحار (۴۷/۲۸۰) در این روایت فائدهای زیادی وجود دارد اگر خواستی به آن مراجعه کن و ما از آوردن آنها خودداری کردیم. [۳۰۲] البحار: (۴۷/۲۵۱) (۴۸/۶۷)، الخرائج والجرائح: (۲۰۰). [۳۰۳] إعلام الوری: (۲۸۷)، المناقب: (۳/۴۳۷)، البحار: (۴۸/۱، ۷). [۳۰۴] الإرشاد: (۲۹۷) (که در آن آمده سن او در روز فوت پدرش، هفت سال و چند ماهی بوده) (کشف الغمة: (۳/۲۱۵)، البحار: (۴۹/۳۰۹) (۵۰/۲، ۱۲). [۳۰۵] تفسیر القمی: (۱/۳۵۹)، العیاشی: (۲/۲۱۲)، البرهان: (۲/۲۷۵)، الصافی: (۳/۵۳)، نورالثقلین: (۲/۴۷۶)، البحار: (۳۶/۵۱) (۳۰۸)، الکافی: (۱/۳۲۵)، البحار: (۵/۱۲۱) بعداً تمام روایت ذکر خواهیم کرد. [۳۰۶] الکافي: (۱/۳۲۵)، البحار: (۵/۱۲۱) بعداً تمام روایت را ذکر خواهیم کرد. [۳۰۷] کشف الغمة: (۳/۲۳۰، ۲۳۲، ۲۴۴)، البحار: (۵۰/۱۱۴، ۱۱۵). [۳۰۸] بصائر الدرجات: (۴۷۳)، غیبة الطوسی: (۱۲۲)، إعلام الوری: (۳۵۰)، الإرشاد: (۳۱۵)، البحار: (۵۰/۲۴۰، ۲۴۳) (در مورد این جمله که گفت خداوند در تو حادثه آفرید: یعنی ترا امام قرار داد به فوت برادر بزرگت)، الکافي: (۱/۳۲۶)، إثبات الهداة: (۳/۳۹۲، ۳۹۵). [۳۰۹] در مسئله سن نگاه کن روایات دیگری در کتاب: نورالثقلین: (۳/۳۲۵) (۵/۱۳)، امالی الطوسی: (۴۴۶)، البحار: (۱۷/۳۰۹) (۱۸/۲۰۵) (۲۱/۱۲۲) (۴۷/۶۷) (۵۰/۲۰)، تفسیر العسکری: (۱۵۶)، مدینة المعاجز: (۷۳). [۳۱۰] معانی الأخبار: (۳۵)، الخصال: (۵۲۸)، عیون الأخبار: (۱۱۹)، الأحتجاج: (۲۴۰)، بصائر الدرجات: (۱۲۵)، الکافی: (۱/۳۸۸)، البحار: (۲۵/۱۱۶، ۱۴۰، ۱۴۸، ۱۶۸) (۵۲/۳۲۱)، الـمناقب: (۱/۲۵۳). [۳۱۱] الخرائج والجرائح: (۱۹۴)، البحار: (۴۶/۳۰). [۳۱۲] (برای آگاهی بیشتر از منازعات دیگر محمد بن حنفیه با ائمه نگاه کن)، البحار: (۴۴/۱۹۱)، الـمناقب: (۱/۶۶). [۳۱۳] کمالالدین: (۴۵). [۳۱۴] با وجود این کتابهای شیعه بیعت او را به یزید بیان میکنند. البحار: (۴۵/۳۲۶). [۳۱۵] فرق الشیعه: (۲۶)، باز هم نگاه اعتقاد شیعه را در امامت او: کمالالدین (۴۲، ۴۳، ۴۵)، البحار: (۴۲/۸۱). [۳۱۶] اگر خواستی تفصیل این موضوع را در کتاب فرق الشیعه: (۲۶) و بعد از آن نگاه کن، الفصول الـمختاره: (۲۴۰) و بعد از آن.